ریشهٔ تاریخی توهم سیاسی پوتین در حمله به اوکراین چیست؟

چیدمان هنری واسیلی اسلونوف، هنرمند سیبریایی، با موضوع ‌«تاریخ روسیه، قرن بیستم، از لنین تا پوتین»، ۲۰۱۳

یادداشتی از وحید وحدت حق: تاریخ در خدمت کیست؟ این پرسشی است که مارک بلوخ، تاریخ‌دان فرانسوی، مطرح کرده است. در استناد به موضوع مارک بلوخ، پرسش این مقاله این است که آیا می‌شود سیاست ملی‌گرایی افراطی و جنگ‌افروز کشوری مانند روسیه کنونی را، که کاملاً با قوانین بین‌الملل مغایرت و تضاد دارد، در سنت‌های کهن آن کشور جستجو کرد؟

با رجوع به نوشته‌های چندین متخصص، این مقاله به این نتیجه می‌رسد که یک نوع توهم سیاسی دربارهٔ ارزش‌های کهن می‌تواند سیاست‌های جنگ‌طلب رهبران آن کشور را تا حدی توضیح بدهد و روشن کند.

اوکراین

بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین در پی یک همه‌پرسی استقلال خود را در دسامبر ۱۹۹۱ با بیش از ۹۰ درصد رأی مثبت به دست آورد.

اوکراین مانند خیلی از کشورهای دیگر در اروپا و در تاریخ بشری فقط یک منظر تاریخی ندارد بلکه دگرگونی‌های تاریخی زیادی را پشت سر گذاشته است. تا قرن هفدهم منطقۀ امروزی اوکراین ساختار سیاسی به‌خصوصی نداشت. در قرن‌های گذشته، آن منطقه تحت نفوذ روس‌ها، عثمانی‌ها و قزاق‌ها بوده است. قابل‌توجه است که تاریخ روس کی‌یف در این میان در پایان قرن نهم میلادی آغاز می‌شود و در اواسط قرن سیزدهم توسط مغول‌ها به پایان می‌رسد.

بیشتر در این باره: بحران اوکراین و بازنمایی خطر اقتدارگرایی و ایدئولوژی‌زدگی

در قرن هیجدهم این شرایط با سیاست امپراتوری روسیه عوض می‌شود. اوکراین زیر سلطه کامل روسیه قرار می‌گیرد و در حقیقت یک استان تزاری می‌شود. در یک سرشماری که در سال ۱۸۹۷ انجام می‌شود، دوسومِ مردم سرزمین اوکراین اعلام می‌کنند که زبان اوکراینی حرف می‌زنند. متعاقباً روس‌ها در جنوب اوکراین جمعیتی از روس‌ها را اسکان می‌دهند و نام آن منطقه را «روسیه نو» می‌گذارند.

بعد از انقلاب ۱۹۱۷، در کی‌یف یک سویت (شورا) انقلابی تشکیل می‌شود. نمایندگان این سویت انقلابی ادعا می‌کنند که از منافع اوکراینی‌ها دفاع می‌کنند و مصمم می‌شوند که سکان حکومت را به دست بگیرند. هم‌زمان جنبش ناسیونالیستی دیگری نیز در حال رشد بود به نام «رادا» که آن‌ها هم استقلال اوکراین را اعلام کردند.

چارچوب این مقاله اجازه نمی‌دهد که وارد جزئیات تاریخی شویم. تا این‌جا می‌شود جمع بندی کرد که ملیت طرحِ تامی تا ابد ندارد. یک کشور می‌تواند به‌مرور زمان از لحاظ سنتی، جغرافیایی، فرهنگی، زبانی تغییر کند، به‌ویژه در مناطقی که سیاست‌های اِسکان توده‌های مردم در تغییر جوامع نقش بازی کرده‌اند. البته در دنیای امروز ارزش‌های اجتماعی روزبه‌روز تغییر می‌کنند.

نگاهی به سیاست سرکوب روسی

می‌شود گفت که اوکراین مدام توسط روس‌ها سرکوب می‌شده است. مردم اوکراین در دوران حکومت تزار‌ها مانند ملیت‌های دیگر همچون لهستانی‌ها تحت سلطه روس‌ها قرار گرفته بودند. دولت‌های روسی در دهه‌های سی و شصت قرن نوزدهم، به‌دلیل قیام‌های لهستانی‌ها، زیر فشار قرار گرفته بودند و در جواب، سیاست «روسی نمودن ملیت‌ها» را دنبال کردند.

درک رسمی روس‌ها از ملیت‌هایی که تحت سلطه خود داشتند این بود که آن‌ها فقط به گویش‌های روسی حرف می‌زنند. سیاست روسی کردن ملیت‌ها بر مبنای یک تفکر «تمام روسی» قرار گرفته است که گویا روس‌ها طبق یک قانون طبیعی بایستی رهبری فرهنگی و سیاسی تمام ملیت‌های تحت سلطه روسیه را به عهده بگیرند.

این تفکر را ناسیونالیست‌های افراطی روس تا به امروز دارند. فلیکس شنل (Felix Schnell)، متخصص تاریخ اروپای شرقی که در دانشگاه اِسکس تدریس می‌کند، در مقاله‌ای می‌نویسد که این نظریه در حقیقت «سیاست داخلی تزارها» بوده است.

ستون حکومت امپراتوری روسیه بر مبنای ارتدکسی، آتوکراسی یعنی یکه‌سالاری و سیاست قومی-محلی بود و امروز تا حدی دوباره در اوکراین پدیدار شده است.

نگاهی به تاریخ: استالین و ایدۀ تمام روسی

استالین یکی از سرسخت‌ترین مدافعان تفکر «تمام روسی» بود، به این معنا که در سیاست ملیت‌های شوروی روس‌ها در مقام اول ملیت‌ها قرار گرفته‌اند. برای مثال استالین روشنفکران اوکراینی را تحت تعقیب قرار داد. دلیلش هم خیلی ساده بود؛ زیرا اوکراینی‌ها با سیاست اشتراکی‌سازی اجباری کشاورزی استالین مخالفت می‌کردند.

بیشتر در این باره: اوکراین، پوتین و همسویی راست‌ها و چپ‌های تندرو

سیاست سرکوب استالین در اوکراین موجب یک فاجعۀ گرسنگی شد که در پی آن در سال‌های ۱۹۳۲-۱۹۳۳ میلیون‌ها اوکراینی از گرسنگی هلاک شدند. این مصیبت برای مردم اوکراین تا به امروز یک جنایت علیه بشریت محسوب می‌شود.

استالین با سوء‌استفادۀ ابزاری از اسطوره‌ها و پدیده‌های تاریخی روسی، اهداف سیاسی و ناسیونالیستی خود را پیش می‌برد. این نوع ناسیونالیسم افراطی به نظریه‌های روسیه بزرگ در قرن نوزدهم برمی‌گردد. در آن زمان یک نوع رسالت ملی‌گرایی وجود داشت که خواهان ادغام تمام مناطق اسلاوهای شرقی، شامل اوکراین امروز، بود.

ناسیونالیست‌های افراطی روس

ملی‌گراهای نظامی امروزی روس که در عملیات نظامی جنگ اوکراین در سال‌های ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ نیز فعال بودند، متعلق به جنبشی هستند که در اوسط دهه ۱۹۵۰ در شوروی تشکیل شدند و در اوایل قرن بیست و یکم فعالیت‌های خود را شدت بخشیدند.

آن‌ها تحت حمایت و کنترل کامل پوتین قرار گرفته‌اند. قهرمانان این جنبش نظامیان ملی‌گرای افراطی روس هستند. بخشی از آن‌ها عضو واحد‌های ویژه سازمان امنیت ارتش بودند و کلاً از اعضای مجتمع نظامی صنعتی روسیه و سرویس اطلاعاتی و امنیتی اتحاد جماهیر شوروی، کاگ‌ب، هستند.

ریشۀ فکری این گروه‌های ملی‌گرای افراطی گوناگون است، از گرایش‌های استالینیستی گرفته تا ایدئولوژی «حاکمیت نژاد سفید». اعضای آماتور این نوع گروه‌ها در کلاب‌های افراطی پاتریوتی مثلاً می‌خواهند عشق‌ورزی خود را به میهن خود به نمایش بگذارند و البته در واحد‌های ضربتی نظامی بلاواسطه قابل بسیج شدن هستند. افرادی که از این جنبش حمایت می‌کنند، از اعضای سازمان امنیت و ارتش و گروه‌های نظامی روسی هستند.

پوتین توانسته است همهٔ آن‌ها را زیر چتر خواسته‌های امپریالیستی خود جمع کند و گروه‌های بومی ملی‌گرای سنتی و گروه‌های سنتی مذهبی یعنی ارتدکس‌های مسیحی را تحت کنترل سیستم ریاستی خود قرار دهد.

ملی‌گرایی روسی و اوراسیا

امروز ملی‌گرایی در روسیه گرایش‌های گوناگونی دارد با اختلافات و شباهت‌های زیادی با هم. اگر به ریشه‌های ملی‌گرایی روسی نگاه شود، تعجب‌آور نیست که ملی‌گرایی روسی مملو از تبلیغات ضد غربی است. کمونیست‌های ناسیونالیست روسی از اولین روزهای سقوط شوروی می‌بایست قبول کنند که ملی‌گرایی روسی به‌ویژه در اروپای شرقی با استقلال آن کشورها و نزدیک شدن آنها به غرب شکست خورده است. آن‌ها نیز اکنون زیر چتر پوتین فعال هستند.

بیشتر در این باره: کجای محاسبات کرملین اشتباه بود؟ 

جدایی و فاصله از غرب گرایش ناسیونالیست‌های روسی را به ایدئولوژی اوراسیا بیشتر کرده است. ایدئولوگ‌های اوراسیا از برتری نژاد و فرهنگ روس و هم‌زیستی مردمان اسلاو با خلق‌های ترک و اتحاد آن‌ها با مسیحیان ارتدوکس و جهان اسلام علیه ایدئولوژی سکولار غربی صحبت می‌کنند.

تاریخ‌دان انگلیسی، اریک هابسبام، دربارۀ «اختراع سنت‌ها» می‌نوشت. منظورش این بود که در روند تغییرات اجتماعی، سنت‌های قدیم سست و به‌مرور زمان از هم می‌پاشند. در روسیه عکس این جریان به وقوع پیوست؛ سقوط شوروی یک خلأ ایدئولوژیک به وجود آورد که گرایش‌های جدید به اسطوره‌های سنتی را تشدید کرد.

ریشۀ ناسیونالیسم روسی: غربی‌ها و روسوفیل‌ها

بعد از سقوط شوروی، یک جامعه مدنی و اقتصاد و بازار آزاد در روسیه قدم به قدم به‌وجود آمد. غرب سرمشق بخش بزرگی از جامعه روسیه شد. روسوفیل‌ها یا روس‌دوست‌ها در عوض یک جنبشی سنتی هستند. در مقابل آن‌ها لیبرال‌ها و رفرمیست‌ها خود را غربی می‌دانند و سرمشق آن‌ها دموکراسی‌های غربی است.

نگاهی به تاریخ نشان می‌دهد که عده‌ای از روشنفکران قرن نوزدهم روسیه برخلاف اسلاووفیل‌ها از اصلاحات پتر کبیر و از مدرنیزه شدن و غربی شدن اقتصاد و جامعه دفاع می‌کردند و طرفدار اروپایی شدنِ روسیه بودند. غربی‌ها منتقد سیستم رعیتی روسی بودند و به‌دنبال آزادی‌های مدنی‌ای بودند که در اروپای غربی در حال رشد بود. حتی مارکسیست‌های روسی آن زمان بخشی از روشنفکران غربی محسوب می‌شدند و می‌خواستند که عقب‌افتادگی‌های روسیه را با صنعتی شدن اجتماع جبران کنند.

اسلاووفیل‌ها و روسوفیلها با وجود تفاوت‌هایی که با هم دارند، در مجموع نقطهٔ عزیمت‌شان از این نکته است و آن هم ارزش‌های سنتی آن‌هاست. البته این تفکر سنتی مانند تفکر دیگر سنتی در جهان از مدرنیزه شدن فرهنگ اجتماع وحشت دارد. آن‌ها آنتی‌مدرن هستند.

یکی از ارزش‌های سنتی آن‌ها سیستم اشتراکی کشاورزی بود به نام «میر». شاید دانستنش جالب باشد که برای لنین هم «میر» نطفۀ کمونیسم بود. او فکر می‌کرد که دیکتاتوری پرولتاریا می‌تواند از «میر» یک جامعه کمونیستی بسازد. او نیز از مخالفان شدید صنعتی شدن روسیه در پی پیشرفت سیستم سرمایه‌داری بود و از این رو می‌توان ادعا کرد که ایدئولوژی دیکتاتوری پرولتاریا که رشد سرمایه‌داری را نفی می‌کرد نیز تفکری نه پیشرو بلکه سنتی روسی بود.

بیشتر در این باره: سی امین سالگرد فروپاشی «امپراتوری سرخ»

پروفسور یوتا شرر، شرق‌شناس فرانسوی، می‌نویسد که در روسیه «غربی‌های نوین» هم امروز فکر می‌کنند که می‌شود سنت‌های روسی را با ارزش‌های مدرن غربی تطبیق داد. بعد از سقوط شوروی «روسی» بودن «هویت ملی» را تعیین می‌کند و این ملی‌گرایی افراطی است که جایگزین توهمات و تبلیغات اجباری لنینیستی، که در شوروی حاکم بود، شده است.

متفکران اسلاووفیل همگی سیستم پارلمانی را رد می‌کردند و از یکه‌سالاری و دولت ارگانیک دفاع می‌کردند. آن‌ها از طرفداران تقوی و پرهیزکاری مسیحیت ارتدکس روسی بودند. آن‌ها تلاش می‌کردند که مفهوم زندگی و هویت سنتی خود را از دست ندهند و می‌شود گفت که ایدئولوگ‌های سنت‌پرست نمی‌خواستند تغییرات در نظام ارزشی را قبول کنند و به سنت‌های کهن و بی‌فایده متوسل می‌شدند و می‌شوند.

الکساندر سولژنیتسین، که یکی از مشهورترین نویسندگان روسیه است، نه فقط به ارزش‌های سنتی روس اعتقاد دارد بلکه استدلال او سیاست‌های جنگ‌آفرین پوتین را روشن می‌کند.

برای شناخت سیاست مرگ‌آفرین پوتین در اوکراین باید به توهمات سنتی سولژنیتسین رجوع کرد که در سال ۱۹۹۰، یعنی سی سال پیش، در کتابی با عنوان «راه عبور روسیه از بحران» نوشت که اوکراینی‌ها اصلاً یک ملت نیستند.

سنت‌پرستان ملی‌گرای روس در بحث اسطوره‌های تاریخ اتفاق نظر دارند و فعلاً قوانین بین‌الملل را به‌عنوان قوانین غربی رد می‌کنند. این مرتجعان تاریخ هستند که سیاست‌های جنگ‌طلبانه پوتین را در یک جنگ ناعادلانه علیه اوکراین، یک کشور مستقل و عضو سازمان ملل، با توسل به توهمات سنت و ملی‌گرایی افراطی و ارتدوکسیِ دینی توجیه می‌کنند.

البته نباید فراموش شود که جامعه روسیه به پوتین خلاصه نمی‌شود و طبق گزارش‌های متعدد، بخش بزرگی از جامعه روس مخالفت عمیقی با سیاست تجاوزگرانۀ پوتین دارد.

در پایان این مقاله یادآوری می‌شود که فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد به شورای امنیت این اجازه را می‌دهد که در مقابل هرگونه تهدیدی برای صلح، نقض صلح یا حملات نظامی تجاوزگرانه حتی با بسیج ارتش‌های کشورهای مختلف اقدامات نظامی انجام دهد. اکنون شورای سازمان ملل متحد و کشورهای جهان دچار یک مشکل عظیم شده‌اند: روسیه به‌عنوان عضو شورای امنیت سازمان ملل به یک کشور مستقل تجاوز نظامی کرده است.

می‌گویند هر چه بگندد نمکش می‌زنند، وای به آن روز که بگندد نمک.

نظرات نویسندگان در یادداشت‌ها لزوماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.