خواب دیدم در جلسهای شرکت کردهام که مسوولین قرار بود در آن برای حضور یا عدم حضور زنان در ورزشگاهها تصمیمگیری کنند. آقایان آیاتِ عظام و غیر عظام علمالهدی، احمد خاتمی، سعید مرتضوی، ابراهیم رئیسی، حسن روحانی و مهدی تاج رئیس فدراسیون فوتبال دور یک میز نشسته بودند که یکهو آقای واعظی رئیس دفتر رئیسجمهور با چند ظرف یکبار مصرف وارد شد. گفت: «آقایون همش کار نکنید، نذری آوردم چه نذریای!»
علمالهدی زد زیر گریه و کمی قربان صدقه امام حسین رفت. احمد خاتمی سر علمالهدی را گذاشت روی شانهاش و نوازشش کرد و گفت:«سرتو بزار رو شونهام خوابت بگیره»
و رو به واعظی کرد: «ته دیگ هم داره؟»
روحانی گفت:«ما تو دولت مصوب کردیم تو دوران تحریمها فقط ته دیگ سیبزمینی بزاریم برای همدردی با اقشار غیر برخوردار جامعه»
و شروع کرد به نوحه خواندن. رئیسی به من اشاره کرد و گفت:« این برادر عزیزمون تعارف میکنن چرا؟ نذری امام حسینه برکت داره»
و یک قاشق قیمه گذاشت توی دهانش. سعید مرتضوی هم با دهان پر زد زیر آواز:« گله دارم، گله دارم، من از دست خدا هم گله دارم.»
علمالهدی گفت: «این نوحه رو آقای حدادیان با چه سوزی میخونه...آخ آخ آخ»
گفتم: «این مال داریوش بودا»
احمد خاتمی با بغض گفت:«تو صحرای کربلا حتی پیاز هم ندادن به حضرت با ناهارش بخوره»
و همه زدند زیر گریه.
روحانی در همان حال به واعظی گفت: «ببین تو اتاق جهانگیری پیاز نیست؟ این اصلاح طلبا برای گریه کردن تو مراسم مذهبی معمولا پیاز مصرف میکنن.»
گفتم: «آقایون نمیخواید یه کم درباره دستور جلسه صحبت کنید؟»
همه بهت زده سرشان را از توی ظرفهای یکبار مصرف نذری درآوردند و به من نگاه کردند.
مهدی تاج رئیس فدراسیون فوتبال گفت: «اتفاقا ما تو فدراسیون فوتبال تدابیر لازم رو اندیشیدیم برای رفع این بحران.»
همه با هم گفتند: «احسنت...احسنت»
تاج ادامه داد:«خدمت آقایون عرض کنم که قبل از اینکه من بیام تو جلسه یه کانتینر حاوی گز آردی، گز لقمه، پولکی و پشمک رو فرستادیم به آدرس فیفا برسد به دست آقای اینفانتینو و همکاران»
واعظی گفت: «به وزارت نفت میگیم ابرنفتکش آدریان دریا سر راهِ سوریه کانتینر شما رو هم تحویل فیفا بده.»
علمالهدی رو کرد به دامادش رئیسی و گفت:«بابا جان به نظر من یه دادگاه بزنید
دم در ورزشگاه همونجا این دخترای حرمت شکن رو محاکمه کنید معطل نشن خب.»
رئیسی گفت: «چشم باباجان!»
احمد خاتمی گفت: «حتی میشه بازداشتگاهشون رو هم تو ورزشگاه آزادی ساخت که بعدم بگیم ما زنها رو به ورزشگاه راه میدیم اینم سندش»
همه حضار گفتند« احسنت...احسنت»
مرتضوی گفت:«اگه نظام اصرار کنه منم قبول میکنم قاضی اون دادگاه بشم»
روحانی یک پیاز را با مشت خرد کرد و گفت:«جون! پیاز بزن»
مهدی تاج گفت: «خدا رو شکر این مشکلم داره حل میشه پس»
علمالهدی گفت: «مدیریت جهادی همیشه جواب داده. الحمدالله...»
خاتمی دوباره با بغض خواند:«تو صحرای کربلا یه بطری دوغ گازدار آبعلی هم نبود بدن دست یاران آقا»
همه زدند زیر گریه. روحانی گفت:« متاسفانه تو بودجه اقتصاد مقاومتی تاکید شده به جای دوغ آبعلی فقط دوغ سیدعلی مصرف بشه.» همه صلوات بلند فرستادند و احسنت احسنت گویان به خوردن ادامه دادند.
ناگهان چشمم به کبوتری آبی افتاد که لب پنجره اتاق نشسته بود و داشت با حسرت ما را نگاه میکرد. کمی این پا و آن پا کرد، دوباره به ما نگاه کرد و وقتی پر کشید که برود، رد پروازش آتشی بود که توی آسمان امتداد پیدا میکرد.
و دیگر فقط نقطهای بود که میسوخت و میرفت. از دودش به سرفه افتادم. به خودم که آمدم همه رفته بودند ومن تنها بودم توی اتاق و ظرفهای نذری خورده شده خالی، و رد سوزان پرندهای توی افق که دیگر به شکل ستاره دنباله دار درآمده بود.