مائوئیسم و خشونت‌های باورناپذیر تاریخی

ساخت مجسمه غول‌پیکر مائو تسه تونگ در کنار مزرعه‌ای در یکی از استان‌های چین، ۲۰۱۶

این مقاله به تمام جنبه‌های تاریخی مائوئیسم نمی‌پردازد بلکه بیشتر به خشونت بی‌نظیری توجه دارد که این جنبش در تاریخ بشر مدرن ثبت کرد.

جنبش‌های کمونیستی در قرن بیستم طرفداران و هواداران زیادی بین روشنفکران ارتدکس چپ در سراسر جهان داشتند. بخشی از روشنفکران چپ بنیادگرا در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ قرن بیستم می‌پنداشتند که همه حقایق جهان را فهمیده‌اند و بهترین فرمول رهایی جهان را بایستی به اجتماع با خشونت تام القا کنند.

در جنبش مخالف علیه نظام شاهنشاهی در ایران، نیز پدیدۀ سازمان‌های ارتدکس چپ با سیاست‌های ضد دموکراتیک رایج بود. در بخشی از جنبش‌های سیاسی و تروریستی در دهۀ شصت و هفتاد میلادی در ایران نیز سازمان‌هایی بودند که هویت مائوئیستی داشتند و برای مثال یکی از این جنبش‌ها را مارکسیست‌های اسلامی می‌نامیدند که در حقیقت مائوئیست‌های اسلامی بودند.

بیشتر در این باره: دیکتاتوری کمونیستی و جنایت‌های تاریخی

این نوع جنبش‌ها که در ابتدا عملیات تروریستی هم مرتکب می‌شدند، راهگشای به قدرت رسیدن دیکتاتوری توتالیتر جمهوری اسلامی شدند و متعاقباً خود در اپوزیسیون سیاسی علیه جمهوری اسلامی قرار گرفتند، تغییر کردند یا منحل شدند؛ ولی اکثراً تاریخ سیاسی خود را به نقد نکشیدند.

به این صورت، جنبش ناجی‌های اراده‌گرای چپ که امید به آزادی داشتند، خود را در ابتدا در جریان مصیبت‌بار سیاسی در طرف اشتباه تاریخ قرار دادند و طولی نکشید که خود را ناکام و نافرجام در کابوس اهداف مذبوحانه و بی‌ثمر سیاسی خود زیر شکنجه، بر سر دار یا زیر جوخه تیرباران استبداد خودکامه مذهبی-اسلامی یا در تبعید یافتند.

هدف و انگیزۀ این مقاله آموختن از تاریخ جهت تکرار نکردن اشتباهات تاریخی و جبران‌ناپذیر در فردایی فراتر از جمهوری اسلامی است.

چین؛ «جهش بزرگ به جلو»

در جنگ داخلی چین در سال‌های بین ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ که به نام «جهش بزرگ به جلو» شهرت یافت، در حدود ۴۰ میلیون انسان قربانی جنگ داخلی چین شدند.

البته طنز تلخ تاریخ چین این بود که مائو در تبلیغات خود ادعا می‌کرد که گویا در کارزار سیاست «جهش بزرگ به جلو» فاصله بین روستا و شهر، و روشنفکر و کارگر، در حال از بین رفتن است و جامعه به رؤیای بهشت کمونیستی روی زمین نزدیک‌تر می‌شود.

مائو در اول اکتبر ۱۹۴۹ در زمان اعلام تأسیس جمهوری خلق چین

تاریخ ثابت کرد که عکس این آرزوی ایدئولوژیک به وقوع پیوست و امروزه در چین تفاوت بین متروپل‌های صنعتی با مناطق روستایی که تحت حمایت شهرهای بزرگ هستند، چشمگیر است.

اگر امروز نگاهی بیندازیم به شانگهای و پکن و در مقابل آن روستاهایی که چند صد کیلومتر با مراکز بزرگ شهری فاصله دارند، می‌توانیم ببینیم که تفاوت شهر و روستا شاید چند قرن باشد و رؤیای مائو به نسخه وارونۀ خود مبدل شده است.

در هر صورت، کارزار خشونتِ «جهش بزرگ به جلو» شکست تاریخی خورد و البته میلیون‌ها انسان به‌قتل‌رسیده هم دیگر زنده نشدند.

برای مثال، مائو با سیاست جهش بزرگ به جلو می‌خواست با برنامه‌های آبیاری تولیدات کشاورزی را بالا ببرد و فرق تولیدات صنعتی و کشاورزی را با ساخت واحد‌های صنعتی کوره‌های بلند در دهات از بین ببرد.

در ابتدا به نظر می‌رسید که مائو با این برنامه چین را خودکفا کرده است. دهقانان می‌بایست تولیدات اضافی خود را تحویل دولت می‌دادند و دولت برنامۀ انباشت سرمایه دولتی را می‌ریخت. ولی امکانش نبود که اقتصاد مائوئیستی به اهداف خود برسد. مائو با اقتصاد انقلابی خود نه جهش اقتصادی به وجود آورد و نه توانست در طی ۱۵ سال از انگلستان جلو بزند. البته مشکل چین افزایش جمعیت نیز بود و با وجود بالا رفتن تولیدات کشاورزی، مردم در فقر زندگی می‌کردند.

سیاست انباشت سرمایه دولتی تا حدی موفق بود، ولی سرمایه‌های دولتی خرج پروژه‌های بزرگ می‌شد.

دیکتاتوری توتالیتر مائوئیستی

مائوتسه تونگ، بنیانگذار جمهوری خلق چین، طرفدار استالین بود، ولی از ۱۹۶۰ به بعد از شوروی فاصله گرفت. مائو به عنوان یک رهبر سیاسی حاضر بود محرومیت و فقر و گرسنگی مردم را تحمل کند ولی به هیچ وجه از اهداف ایدئولوژیک خود نگذرد.

ایدئولوژی مائوئیستی مانند یک دین آخرزمانی برای توده‌های مردم بود. جنبش‌های خشونت‌آمیز مذهبی، سنت طولانی در تاریخ چین دارند. برای نشان دادن بخشی از حقایق این دیکتاتوری نگاهی به سنت تاریخی خشونت در چین نیز آموزنده است.

سنت‌های تاریخی خشونت؛ از عمامه‌های زرد تا پرچم سرخ

از انقلاب فرقه‌های بودایستی در سال ۱۸۴ میلادی گرفته که در آن راهبه‌ها عمامه‌های زرد به سر می‌گذاشتند تا قیام‌های دیگر بودیستی با ترکیبات تائوئیستی که در قرن ششم و دوازدهم و چهاردهم و نوزدهم میلادی شکل گرفتند، همۀ این جنبش‌ها جوانب مشترک مذهبی داشتند.

پیوسته یک ناجی آخرزمانی خشونت‌پرور، جهت نابود کردن دنیای قبلی و قدیمی، قتل‌عام وحشیانه می‌کرد.

ژان لویی مارگولین، پرفسور تاریخ جغرافیایی، در مقالۀ خود به نام «چین؛ رژه طولانی به‌سوی شب تاریک» در «کتاب سیاه کمونیسم» که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و بحث‌های جنجال‌انگیزی به راه انداخت، می‌نویسد که سرمشق مائو پادشاهی بوده به نام چین‌شی که در سال‌های ۲۱۰ تا ۲۲۱ قبل از میلاد در چین حکومت می‌کرده است.

چین‌شی شهرت تاریخی پیدا کرد، زیرا او در حدود ۴۶۰ تن از کارکنان دولت را زنده‌به‌گور کرد و حدود ۲۰ هزار نفر از اشرافیان آن زمان را به تبعید و مرگ محکوم کرد. در زمان حکومت او صد‌ها هزار نفر در حین ساخت دیوار بزرگ چین جان باختند.

دودمان‌هایی نیز برای مثال در ۲۰۶ تا ۲۲۰ قبل از میلاد بودند که حاکمانی کمتر اهل خشونت‌ورزی داشتند، ولی مائو صریحاً و آگاهانه به آن دودمان‌ها استناد نمی‌کند بلکه خشونت کین شی را سرمشق خود جهت رسیدن به اهداف سیاسی‌اش قرار می‌دهد.

از همان ابتدای تشکیل شوراهای کمونیستی در چین، فاجعه‌های انسانی بزرگی به وقوع می‌پیوندد.

محاکمه به اصطلاح «ضد انقلابیون» در چین در دوران جنگ داخلی شروع شد. در بعضی از مواردی که مستند شده، انسان‌ها را به معنای دقیق کلمه تکه‌تکه می‌کردند. انقلابیون شورایی حتی خویشاوندان فرد شوربخت «ضد انقلابی» را مجبور می‌کردند که گوشت نعش مقتول را بخورند.

در جشن‌های علنی، به دستور شوراهای سرخ کمونیستی، انقلابیون دهقانان را مجبور می‌کردند که جگر و قلب سرمایه‌داران و زمین‌داران را رسماً بخورند. و هدف انقلابیون مرتکب این جنایات فقط انتقام‌گیری بود.

ترورهای انقلابی حزب کمونیست چین فراموشی‌پذیر نیست. تنها در جیانگشی بین سال‌های ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ در حدود ۱۸۶ هزار انسان به قتل می‌رسند؛ به‌ویژه دهقانانی که با سیاست‌های حزب کمونیست موافق نبودند، چه فقیر چه غنی، فوراً اعدام انقلابی می‌شدند. اعضای حزب کمونیست چین در آن زمان برای به دست آوردن پول، با افیون و مواد مخدر، تجارت می‌کردند.

حزب کمونیست در دهۀ سی تا سال ۱۹۴۶ رسماً تجارت تریاک می‌کرد و بین ۲۶ تا ۴۰ درصد درآمد خود را از این راه کسب می‌کرد.

پاکسازی سیاسی

«پاکسازی» سیاستی است که تقریباً همۀ دیکتاتوری‌ها دنبال می‌کنند. هدف پاکسازی یک‌بعدی نمودن جامعه و از بین بردن تکثر افکار و عقاید موجود در اجتماع است؛ سیاستی که به طور متواتر شکست تاریخی خورده است.

مائو را «پادشاه حزب» هم می‌نامیدند. به دستور مائو در سال ۱۹۲۷، یعنی قبل از به قدرت رسیدن او، هزاران افسر ارتش به قتل رسیدند.

مائو از به‌کارگیری خدعه و نیرنگ نیز در سیاست‌های خود ابایی نداشت. در سال ۱۹۴۲ مائو با تظاهر به اعتقاد به آزادی بیان، روشنفکران استان یان‌آن را تشویق به ابراز عقاید خود می‌کند.

بعد از این‌که اکثر متفکران آن استان مخالفت خود را با سیاست‌های مائوئیستی ابراز می‌کنند، مائو دستور می‌دهد هر فردی که مخالف سیاست‌های حزب کمونیست است باید به قتل برسد.

پرسش مطرح این است که آیا پاکسازی‌های وسیع در همۀ سطوح اجتماعی، یعنی تحقیر انسان‌ها در ملأ عام، شلاق زدن و آزار و اذیت بدنی و تجاوز جنسی تا اعدام‌های سیاسی، می‌تواند توجیهی داشته باشد؟

مائو هم می‌خواست با «بازآموزی» انسان‌ها از آن‌ها انسان‌های نوینی بسازد، با زور و خشونت غیر قابل تصور. در اردو گاه‌های کار قرار بود انسان‌های نوینی تأدیب و بازآموزی شوند. مائو حتی می‌خواست دشمنان ژاپنی خود را «نوآموزی» کند و در جنگ با چیانگ کای‌شک هم از شیوه‌های برده کردن انسان‌ها جهت «بهبود رفتار» آن‌ها استفاده می‌کرد.

باید تأکید کنم که پرسش این نیست که آیا سیاست فروش تریاک توسط انگلیسی‌ها جهت باز نمودن بازار چین یا سیاست ژاپنی‌ها و غیره بهتر و یا بدتر از سیاست مائو بوده است، بلکه موضوع شیوۀ استفاده از ابزار خشونت جهت رسیدن به اهداف سیاسی است.

به‌علاوه، این یک حقیقت تاریخی است که در کشورهای دیگر آسیای شرقی حتی با اختلاف طبقاتی بیشتر نسبت به چین، با اصلاحات کشاورزی و با قیمت بسیار کمتری توانستند اختلاف طبقاتی را کمتر کنند.

تاکتیک سالامی

این واژه در ابتدا واژه‌ای بود که توسط یک سیایتمدار مجاری به نام زلتان فایفر در سال ۱۹۴۷ علیه سیاست‌های حزب کمونیست مجارستان استفاده می‌شد. منظور پفایفر این بود که شیوۀ عمل قدم‌به‌قدم کمونیست‌ها در مجارستان مانند برش زدن یک تکه کالباس سالامی است؛ یعنی با هر برش جدید، کمونیست‌های مجارستان دشمنان خود را تکه‌تکه می‌کردند.

متعاقباً رهبر استالینیستی حزب کمونیست مجارستان از این واژه به صورت مثبت استفاده کرد و قدم‌به‌قدم تاکتیک سالامی اصطلاحی شد در مبارزۀ احزاب کمونیست علیه دشمنان‌شان، از مجارستان گرفته تا چین.

با توسل به شیوۀ مبارزه تاکتیک سالامی، مائو مصمم بود که همۀ مخالفان خود را قدم‌به‌قدم و قاچ به قاچ نابود کند. در آن دوران، شوروی هنوز در اقتصاد و دستگاه دولتی چین فعال بود. طبق گزارش حزب کمونیست چین، بین سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ در حدود دو میلیون انسان که مائو به شیوۀ استالیسنتی همۀ آن‌ها را باندیت و دزد می‌نامید، به قتل رسیدند.

چین در آن زمان در حدود ۵.۵ میلیون نظامی، ۳.۸ مبلغ و مبشر یعنی پروپاگاندیست و فعال سیاسی و ۷۵ هزار خبرچین داشت و در کل یک میلیون و دویست هزار نفر عضو سازمان امنیت چین کمونیستی بودند.

البته آمار دقیقی در مورد قربانیان سیاست مائو وجود ندارد، ولی خود مائو در سال ۱۹۵۷ از ۸۰۰ هزار «ضد انقلابی» اعدامی و به‌قتل‌رسیده صحبت می‌کرد. جدا از آن، در حدود ۷۰۰ هزار نفر در اردوگاه‌های کار خودکشی کردند.

مأمورین انقلابی مائو هر جایی که سازمان می‌یافتند، «ببرهای سرمایه‌دار» را تعقیب می‌کردند. سرمایه‌داران مستقل کوچک و بزرگ می‌بایست حسابداری خود را تحت تفتیش مأموران انقلابی قرار می‌دادند و چنانچه کوچک‌ترین مشکلی پیش می‌آمد، می‌بایست در ملأعام پشیمانی خود را اثبات می‌کردند و در صورت هرگونه درنگ و تعلل فوراً به قتل می‌رسیدند. مانند روشنفکرانی که می‌بایست ثابت می‌کردند که تحت تأثیر «تفکر غربی» و «فرهنگ امپریالیستی آمریکا» قرار نگرفته‌اند.

برای مثال، یک نویسنده برجسته مارکسیست به نام هو فِنگ در سال ۱۹۵۴ دستگیر می‌شود و در سال ۱۹۵۵ علناً ابراز پشیمانی می‌کند، ولی او همراه ۱۳۰ همدست خود محکوم می‌شود. هو فنگ ده سال تمام با «شرکای جرم» خود در اردوگاه کار به سر می‌برد. او برای مدت کوتاهی آزاد می‌شود، ولی در سال ۱۹۶۶ دوباره دستگیر و تا ۱۹۸۰ در زندان‌های گوناکون حبس می‌شود. چرا؟ چون دگراندیش چپ مارکسیست بود.

قحطی بزرگ

در سال‌های ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ قحطی بزرگی رخ داد. البته در این دوران مائو نمی‌خواست مردمان چین را عمداً‌ به قتل برساند. ولی فاجعۀ قحطی او را وادار هم نکرد تا سیاست انقلابی خود را عوض کند و با به اصطلاح دشمنان خود مدارا و راه حلی برای پایان قحطی پیدا کند. ارزش اهداف سیاسی او از زندگی انسان‌ها بیشتر بود.

ناکارآمدی سیاست‌های مائو دقیقاً در دوران قحطی جلوه‌گر شد. برنامه‌های اقتصادی مائو کاملاً ناکام ماند و در این موقعیت بود که او با سیاست‌های خود باعث مرگ مردم چین شد.

انقلاب فرهنگی سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶

انقلاب فرهنگی چین فاجعه‌های تاریخی به ارمغان آورد که در پایان حتی خود حزب کمونیست حاکم می‌بایست از قربانیان این سیاست عذرخواهی کند. بهای انقلاب فرهنگی بزرگ پرولتاریی قتلِ یک تا دو میلیون انسان بود.

جنبش گاردهای سرخ یک عصیان سرکوبگرانه بود و جنبه‌ای تروریستی داشت که از سیاست‌های دولت تفکیک‌ناپذیر بود. گروه‌های نورسیده انقلابی با ارتکاب خشونت‌های وحشتناک در یک جنگ داخلی که انقلاب فرهنگی نامیده می‌شد، به قدرت رسیدند.

گاردهای سرخ که «یاغیان انقلابی» نیز نامیده می‌شدند، در تندروی‌های سیاسی خود از هم پیشی می‌گرفتند و به سیاست‌های دولت برای کوتاهی در سرکوب دشمنان انقلاب انتقاد می‌کردند. این گاردهای سرخ از انعطاف‌پذیری سیاست‌های دولتی خرده می‌گرفتند.

در کنار دانشجویان و کارگران متعصب انقلابی، کارگزاران انقلابی که امید به پیشرفت در مقام حزبی خود داشتند، از هم سبقت می‌گرفتند و مشغول تعقیبِ به‌اصطلاح ضد انقلابیون می‌شوند. همۀ این انقلابیون یک مخرج‌مشترک سیاسی داشتند و آن هم دشمنانی بود که خودشان آن‌ها را تعریف و تعیین می‌کردند و البته همۀ آن‌ها به دنبال گرفتن رتبه‌های بالاتر در سلسه‌مراتب حزبی بودند.

بیشتر اعضای گاردهای سرخ، دانش‌آموزان و دانشجویان جوان بودند که حتی علیه کمونیست‌هایی که با مائو اختلاف فکری داشتند فعال می‌شدند. آن‌ها حدود ۶۰ در صد از کارگزاران حزب کمونیست را از کار انداختند.

این فعالیت‌ها با یک روزنامۀ دیواری در یکی از دانشگاه‌های پکن شروع شد. یکی از دستیاران رشته فلسفه در یک مقاله روزنامه‌دیواری خواهان نابودی همۀ رویزیونیست‌ها می‌شود که به انقلابی بودن جنبش مائوئیستی شک داشتند و مثلاً طرفدار خروشچف، سیاستمدار روس، بودند.

گاردهای سرخ، دشمنان خود را هیولا و شبح و حیوان‌های خطرناک گوشتخوار و حشره می‌نامیدند. با این شیوۀ تبلیغات،ی نابودی هر هیولایی راحت‌تر انجام می‌شد.

جالب توجه است که گاردهای سرخ، روشنفکران آزادی‌طلب را دشمن خود می‌دانستند. مترجمان، نویسندگان، پرفسورهای دانشگاه، و هر متفکری که کوچک‌ترین «انحراف فکری» داشت به قتل می‌رسید.

شاید خنده‌آور باشد ولی گاردهای سرخ در ابتدا می‌خواستند چراغ‌های قرمز راهنمایی را ممنوع کنند، چون رنگ سرخ به نظر آن‌ها رنگ حرکت انقلابی بود، نه ایست. مقامات دولت و اعضای حزب کمونیست با کوشش‌های فراوان توانستند جلوی چنین اقدامات نوچه‌های انقلابی را بگیرند.

مائو که خود این انقلاب فرهنگی را برای تحکیم قدرت خود به راه انداخته بود، بعد از حدود ده سال به این نتیجه رسید که انقلاب فرهنگی گارد‌های سرخ نافرجام مانده است و عاقبت مائو و رهبران سیاسی چین به این آگاهی رسیدند که انقلاب فرهنگی شکست خورده است.

نتیجه تاریخی انقلاب فرهنگی، نابودی فرهنگ چین بود. برای مثال، اکثر معابد تبتی نابود شدند و قتل‌عامی که در تبت به انجام رسید، کمتر از نسل‌کشی نبود.

منابع:
  • Stephane Courtois: Das Schwarzbuch des Kommunismus. Unterdrückung, Verbrechen und Terror, 1997, 966 P.
  • Beat U. Wieser, Chinas barbarische Jugend, NZZ, 2016
  • Gregor Delvaux de Fenffe: Mao, BpB 200
نظرات طرح‌شده در یادداشت‌های نویسندگان لزوماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.