انفرادی داستان زندانیان سیاسی است. داستان انسانهایی که بعد از انقلاب اسلامی تا به امروز، روزها و شبهای بسیاری را در سلولهای کوچک انفرادی گذراندند. زندانیان سیاسی که روح و جسم شان با دیوارهای به هم فشرده سلولها مبارزه میکرد، تا بتوانند فضای کوچک انفرادیها و یا مکانهایی شبیه به قبر را تحمل کنند. درون این چهاردیواریها رمز و رازهای بسیاری نهفته است.
در بخش « دوازدهم» برنامه مستند رادیویی «انفرادی» شما را به درون این چهاردیواری و یا شبه قبرها می بریم همراه با زنان زندانی سیاسی تا آنان نیز از تجربیات خود از « حضور در بازداشتگاه های مردانه و کابوس تجاوز» بگویند.
زندانبان، زندانی زن را به داخل سلول هل میدهد و در را پشت سرش قفل میکند.
زن چشم بندش را بر میدارد و به گوشهای پرت میکند. نگاهی به اطراف سلول میکند. اولین چیزی که درون سلول خودنمایی میکند لکههای استفراغ و قطرههایی از خون خشک شده است.
شایسته وطن دوست، زندانی سیاسی دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی با مجموع ۱۸ سال زندان که نزدیک به دو سال آن در انفرادی بوده، میگوید: «سخت گیری زندانبانان نسبت به زنان به نوع نگاهی است که نسبت به مبارزات سیاسی زنان وجود دارد.»
خانم وطن دوست تاکید می کند: «زنی که وارد عرصه مبارزه میشود خودش را همپای یک مرد میداند. یعنی دیگر به جنسیت اش فکر نمیکند. این همان چیزی بود که رژیم نسبت به آن احساس تحقیر میکرد و بیشترین فشار را سعی میکرد روی زنها بیاورد. ولی دیدیم که در این مسیر خیلی زنها بیشتر از خیلی مردها فشارها را تحمل میکردند.»
زندانی به در سلول میزند. زندانبان پنجره کوچک بالای سلول را باز میکند و زندانی تقاضای نوار بهداشتی میکند. زندانبان با پوزخند پنجره سلول انفرادی را به شدت میبندد.
زندانی پس از دقایقی باز هم به در میزند. اما زندانبان هیچ اعتنایی نمیکند. زندانی این بار با مشت به در میکوبد. زندانبان پنجره سلول را باز میکند و با تحقیر و توهین پنجره سلول را به شدت به هم میکوبد. زندانی در حالی که صورتش از اشک خیس شده، به ناچار آستین لباساش را به سختی تکه تکه میکند و از آن به عنوان نوار بهداشتی استفاده میکند.
منیره برادران، زندانی سیاسی دهه ۶۰ با ۹ سال سابقه زندان که شش ماه از این مدت را درون سلول انفرادی به سر برده می گوید: «یکی از چیزهایی که عامل فشار بر روی زنان میشود مسئله عادت ماهانه زنان است که زندانبانها از دادن نوار بهداشتی خودداری میکنند و زندانی باید مدام بگوید و درخواست کند. من دورههای زیادی در زندان داشتم که به ما نوار بهداشتی نمیدادند.»
فریبا داودی مهاجر از فعالان سیاسی و مدنی در سال ۷۹ به مدت ۴۰ روز در سلولهای انفرادی بازداشتگاه عشرت آباد سپاه بود. بازداشتگاهی که خانم داودی مهاجر می گوید: «تمام زندانبانان این زندان مرد بودند.»
فریبا داوودی مهاجر با اشاره به اینکه در حالی که نیاز مبرم به نوار بهداشتی داشته، او را تا چند روز در وضعیتی غیر بهداشتی نگه داشتهاند و توجهی به درخواستهای نمیکردهاند می گوید: «خانمها یک سری نیازهای بهداشتی دارند که نمیتوانند به مردها بگویند که ما چه نیازهایی داریم و من ساعتها کف سلول نشسته بودم و چادرم را پهن کرده بودم دورم. آنها مرا در این شرایط قرار داده بودند تا مرا تحقیر کنند. من ساعتها نشسته بودم و نمیتوانستم از سلول بیرون بیایم. به آنها میگفتم باید بروید و یک زن بیاورید.
بالاخره آن قدر نرفتم بازجویی تا یک زن برایم آوردند و من هرگز آن زن را فراموش نمیکنم. چون او وقتی وضعیت مرا دید و وسایلی که میخواستم را در یک کیسه به من داد. دیدم که برای من در کیسه مقداری پسته گذاشته است و من خیلی شرایط تغذیهای بدی داشتم. به من گفت حتما این را بخور.»
زندانی از بیرون سلول صدای یک زندانبان مرد را میشنود. ترس تمام وجودش را فرا گرفته است. او پس از چند روز فهمیده که در بازداشتگاهی به سر میبرد که تمام کارکنان آن مرد هستند. زندانبان، بازجو و حتی زندانیان سلولهای اطرافش.
فریبا داوودی مهاجر، با تجربه چهل روز سلول انفرادی در بازداشتگاهی که تمام پرسنل و زندانیان آن مرد بودند می گوید: «حمامی که میرفتیم نگهبان به من میگفت که برو حمام ولی حق نداری در آن را ببندی. ولی تصور اینکه من به حمامی بروم که نتوانم در آن را ببندم برای من قابل تصور نبود گر چه او میگفت که نگاهت نمیکنم.»
خانم داودی مهاجر همچنین تاکید می کند: «ادبیات انفرادیها کاملا مردانه بود. تنها چیزی که زندانبانان هر صبح در مورد آن حرف میزدند در مورد احتیاجات زندانیان مرد بود که آن قدر برای من آزار دهنده بود که گاهی فکر میکردم اینها به قصد این کلمات را به کار میبرند تا مرا آزار بدهند.»
فریبا داودی مهاجر با اشاره به اینکه «به کار بردن اسامی مواد بهداشتی مخصوص مردان برایم ناخوشایند بود» می گوید: «بدون شرم در مورد این مسائل با هم حرف میزدند و یا بلند داد میزدند که "اگر دیشب این اتفاق برایت افتاده پس بیا برو حمام" شنیدن این جملهها برایم خیلی آزار دهنده بود.»
فرشته قاضی، روزنامه نگاری است که در سال ۸۳ در پرونده موسوم به وبلاگ نویسان ۴۰ روز در بازداشت بود. او ۳۸ روز از این مدت را در انفرادی بود. فرشته قاضی ۳۰ روز از این مدت را در یک بازداشتگاه مخفی به سر برد.
فرشته قاضی با اشاره به اینکه «شبهای سلول انفرادی را در بازداشتگاه مخفی با کابوس تجاوز از سوی زندانبان و یا بازجو به صبح میرسانده» می گوید: «احساس ناامنی خیلی بدی داشتم به این دلیل که بارها از سوی بازجو تهدید به تجاوز شده بودم و در اصل بیش از هر چیزی در آن سلول، نه تنهایی بلکه یک نوع ناامنی بود که آزارم میداد.»
فرشته قاضی تاکید می کند: «بازجوی من یک بار هم آمده بود و درب سلول را باز کرده بود و از همان جا با من صحبت کرده بود و برگه داده بود که اینها که گفتیم را باید بنویسی وگرنه تهدیدهایی که کردیم را عملی خواهیم کرد. این ترس همیشه با من بود. هر بار که صدای در میآمد این ترس با من بود که مبادا بخواهد بیاید داخل سلول و آن وقت من باید چکار میکردم؟»
زندانبان مرد شبها پنجره و در سلول را باز میکند و برای دقایقی طولانی به زندانی زن که در گوشه سلول نشسته خیره میشود. زندانی هر بار که زندانبان به او نگاه میکند تمام وجودش را ترس و وحشت فرا میگیرد.
فریبا داوودی مهاجر درباره چنین تجربه می گوید: «نیمه شبها نگهبان میآمد و دریچهای که آن بالا بود را باز میکرد و یک ساعتی مرا تماشا میکرد. من پایم را مثل چوب خیمه میگذاشتم به شکلی که مبادا او یک قسمتی از حتی شانه مرا ببیند و احساس همان تجاوز را من با نگاه خیره او میکردم.»
در دهههای مختلف کابوس زنان از تجاوز در سلولهای انفرادی در مواردی تنها در حد کابوس نماند و رنگ حقیقت به خود گرفت.
سعیده سیابی در سال ۶۱ به اتهام همکاری با یک گروه سیاسی به همراه همسر و فرزند چهار ماههاش بازداشت شد.
او تا پایان سال ۶۱ در زندانهای اردبیل و تبریز به سر برد. سعیده سیابی در بخشی از کتاب عقوبت بدون جنایت که توسط سازمان «عدالت برای ایران» منتشر شده است درباره تجربه خود از دوران زندان میگوید که بارها و بارها در مقابل چشم بچه چهار ماههاش مورد تجاوز قرار گرفت.
سعیده سیابی به وب سایت «عدالت برای ایران» می گوید: «یک بار یکی از پاسدارها با برنامه قبلی که ریخته بود وارد سلول من شد. او تمام سلولها را خالی کرده بود و فقط من آنجا بودم. کلید همه جا را داشت و حتی نگهبان شب هم که قرار بود آنجا باشد، در آنجا نبود. دو روز در میان نگهبانها دو شب زن و یک شب مرد بودند. یک شب قرار بود که نگهبان مرد باشد. یک مرد میانسالی بود که آمد در سلول را باز کرد و گفت که اگر هم جیغ بزنی هیچ کس اینجا نیست که به دادت برسد. بعد از آن بود که او به من تجاوز کرد.»
چه افرادی که مورد تجاوز قرار گرفتند و چه کسانی که با کابوس آن، روزها و شبهای سلول انفرادی را تحمل کردند، هنوز هم پس از سالها آزادیشان ، از فکر آن رهایی نیافتهاند.
فریبا داوودی مهاجر معتقد است: «تمام حریم زنانگی آدم مورد تجاوز قرار میگیرد. همهاش فکر میکنی هر آن ممکن است یک اتفاق برایت بیافتد و هیچ کس هم از تو خبردار نمیشود و فضای جامعه تو به شکلی است که اگر هم آزاد بشوی هرگز نمیتوانی راجع به اتفاقی که افتاده است با کسی صحبت کنی.
این برای من خیلی سخت بود. فکر میکردم چرا باید اتفاقی برای من بیافتد که من نتوانم راجع به آن حرف بزنم. این خیلی سخت بود. از این رو من بعد از آزادی از همه مردهای ریشو و از همه آدمهایی که ریش داشتند میترسیدم. و هنوز هم من از این آدمها میترسم.»
زندانی هیچ شبی را با آرامش نخوابیده است. او شبها از ترس زندانبانان مرد و یا نگاههای خیره نگهبان به درون سلولش، هوشیار میخوابد.
چشمانش را روی هم میگذارد ولی ذهنش همیشه بیدار است. با کوچکترین صدایی ناخودآگاه تمام چادرش را دور خودش میپیچاند. نیمه شب از بیرون سلول صدای قدم زدن یک نفر را میشنود. صدا به سلول او نزدیکتر میشود. قفل در سلولش باز میشود و زندانی در حالی که از اضطراب خیس شده به یک باره با دیدن این کابوس از خواب بیدار میشود.
در بخش « دوازدهم» برنامه مستند رادیویی «انفرادی» شما را به درون این چهاردیواری و یا شبه قبرها می بریم همراه با زنان زندانی سیاسی تا آنان نیز از تجربیات خود از « حضور در بازداشتگاه های مردانه و کابوس تجاوز» بگویند.
زندانبان، زندانی زن را به داخل سلول هل میدهد و در را پشت سرش قفل میکند.
زن چشم بندش را بر میدارد و به گوشهای پرت میکند. نگاهی به اطراف سلول میکند. اولین چیزی که درون سلول خودنمایی میکند لکههای استفراغ و قطرههایی از خون خشک شده است.
شایسته وطن دوست، زندانی سیاسی دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی با مجموع ۱۸ سال زندان که نزدیک به دو سال آن در انفرادی بوده، میگوید: «سخت گیری زندانبانان نسبت به زنان به نوع نگاهی است که نسبت به مبارزات سیاسی زنان وجود دارد.»
خانم وطن دوست تاکید می کند: «زنی که وارد عرصه مبارزه میشود خودش را همپای یک مرد میداند. یعنی دیگر به جنسیت اش فکر نمیکند. این همان چیزی بود که رژیم نسبت به آن احساس تحقیر میکرد و بیشترین فشار را سعی میکرد روی زنها بیاورد. ولی دیدیم که در این مسیر خیلی زنها بیشتر از خیلی مردها فشارها را تحمل میکردند.»
Your browser doesn’t support HTML5
زندانی به در سلول میزند. زندانبان پنجره کوچک بالای سلول را باز میکند و زندانی تقاضای نوار بهداشتی میکند. زندانبان با پوزخند پنجره سلول انفرادی را به شدت میبندد.
زندانی پس از دقایقی باز هم به در میزند. اما زندانبان هیچ اعتنایی نمیکند. زندانی این بار با مشت به در میکوبد. زندانبان پنجره سلول را باز میکند و با تحقیر و توهین پنجره سلول را به شدت به هم میکوبد. زندانی در حالی که صورتش از اشک خیس شده، به ناچار آستین لباساش را به سختی تکه تکه میکند و از آن به عنوان نوار بهداشتی استفاده میکند.
فریبا داودی مهاجر از فعالان سیاسی و مدنی در سال ۷۹ به مدت ۴۰ روز در سلولهای انفرادی بازداشتگاه عشرت آباد سپاه بود. بازداشتگاهی که خانم داودی مهاجر می گوید: «تمام زندانبانان این زندان مرد بودند.»
فریبا داوودی مهاجر با اشاره به اینکه در حالی که نیاز مبرم به نوار بهداشتی داشته، او را تا چند روز در وضعیتی غیر بهداشتی نگه داشتهاند و توجهی به درخواستهای نمیکردهاند می گوید: «خانمها یک سری نیازهای بهداشتی دارند که نمیتوانند به مردها بگویند که ما چه نیازهایی داریم و من ساعتها کف سلول نشسته بودم و چادرم را پهن کرده بودم دورم. آنها مرا در این شرایط قرار داده بودند تا مرا تحقیر کنند. من ساعتها نشسته بودم و نمیتوانستم از سلول بیرون بیایم. به آنها میگفتم باید بروید و یک زن بیاورید.
بالاخره آن قدر نرفتم بازجویی تا یک زن برایم آوردند و من هرگز آن زن را فراموش نمیکنم. چون او وقتی وضعیت مرا دید و وسایلی که میخواستم را در یک کیسه به من داد. دیدم که برای من در کیسه مقداری پسته گذاشته است و من خیلی شرایط تغذیهای بدی داشتم. به من گفت حتما این را بخور.»
زندانی از بیرون سلول صدای یک زندانبان مرد را میشنود. ترس تمام وجودش را فرا گرفته است. او پس از چند روز فهمیده که در بازداشتگاهی به سر میبرد که تمام کارکنان آن مرد هستند. زندانبان، بازجو و حتی زندانیان سلولهای اطرافش.
خانم داودی مهاجر همچنین تاکید می کند: «ادبیات انفرادیها کاملا مردانه بود. تنها چیزی که زندانبانان هر صبح در مورد آن حرف میزدند در مورد احتیاجات زندانیان مرد بود که آن قدر برای من آزار دهنده بود که گاهی فکر میکردم اینها به قصد این کلمات را به کار میبرند تا مرا آزار بدهند.»
فریبا داودی مهاجر با اشاره به اینکه «به کار بردن اسامی مواد بهداشتی مخصوص مردان برایم ناخوشایند بود» می گوید: «بدون شرم در مورد این مسائل با هم حرف میزدند و یا بلند داد میزدند که "اگر دیشب این اتفاق برایت افتاده پس بیا برو حمام" شنیدن این جملهها برایم خیلی آزار دهنده بود.»
فرشته قاضی، روزنامه نگاری است که در سال ۸۳ در پرونده موسوم به وبلاگ نویسان ۴۰ روز در بازداشت بود. او ۳۸ روز از این مدت را در انفرادی بود. فرشته قاضی ۳۰ روز از این مدت را در یک بازداشتگاه مخفی به سر برد.
فرشته قاضی تاکید می کند: «بازجوی من یک بار هم آمده بود و درب سلول را باز کرده بود و از همان جا با من صحبت کرده بود و برگه داده بود که اینها که گفتیم را باید بنویسی وگرنه تهدیدهایی که کردیم را عملی خواهیم کرد. این ترس همیشه با من بود. هر بار که صدای در میآمد این ترس با من بود که مبادا بخواهد بیاید داخل سلول و آن وقت من باید چکار میکردم؟»
زندانبان مرد شبها پنجره و در سلول را باز میکند و برای دقایقی طولانی به زندانی زن که در گوشه سلول نشسته خیره میشود. زندانی هر بار که زندانبان به او نگاه میکند تمام وجودش را ترس و وحشت فرا میگیرد.
فریبا داوودی مهاجر درباره چنین تجربه می گوید: «نیمه شبها نگهبان میآمد و دریچهای که آن بالا بود را باز میکرد و یک ساعتی مرا تماشا میکرد. من پایم را مثل چوب خیمه میگذاشتم به شکلی که مبادا او یک قسمتی از حتی شانه مرا ببیند و احساس همان تجاوز را من با نگاه خیره او میکردم.»
در دهههای مختلف کابوس زنان از تجاوز در سلولهای انفرادی در مواردی تنها در حد کابوس نماند و رنگ حقیقت به خود گرفت.
سعیده سیابی در سال ۶۱ به اتهام همکاری با یک گروه سیاسی به همراه همسر و فرزند چهار ماههاش بازداشت شد.
او تا پایان سال ۶۱ در زندانهای اردبیل و تبریز به سر برد. سعیده سیابی در بخشی از کتاب عقوبت بدون جنایت که توسط سازمان «عدالت برای ایران» منتشر شده است درباره تجربه خود از دوران زندان میگوید که بارها و بارها در مقابل چشم بچه چهار ماههاش مورد تجاوز قرار گرفت.
سعیده سیابی به وب سایت «عدالت برای ایران» می گوید: «یک بار یکی از پاسدارها با برنامه قبلی که ریخته بود وارد سلول من شد. او تمام سلولها را خالی کرده بود و فقط من آنجا بودم. کلید همه جا را داشت و حتی نگهبان شب هم که قرار بود آنجا باشد، در آنجا نبود. دو روز در میان نگهبانها دو شب زن و یک شب مرد بودند. یک شب قرار بود که نگهبان مرد باشد. یک مرد میانسالی بود که آمد در سلول را باز کرد و گفت که اگر هم جیغ بزنی هیچ کس اینجا نیست که به دادت برسد. بعد از آن بود که او به من تجاوز کرد.»
چه افرادی که مورد تجاوز قرار گرفتند و چه کسانی که با کابوس آن، روزها و شبهای سلول انفرادی را تحمل کردند، هنوز هم پس از سالها آزادیشان ، از فکر آن رهایی نیافتهاند.
فریبا داوودی مهاجر معتقد است: «تمام حریم زنانگی آدم مورد تجاوز قرار میگیرد. همهاش فکر میکنی هر آن ممکن است یک اتفاق برایت بیافتد و هیچ کس هم از تو خبردار نمیشود و فضای جامعه تو به شکلی است که اگر هم آزاد بشوی هرگز نمیتوانی راجع به اتفاقی که افتاده است با کسی صحبت کنی.
این برای من خیلی سخت بود. فکر میکردم چرا باید اتفاقی برای من بیافتد که من نتوانم راجع به آن حرف بزنم. این خیلی سخت بود. از این رو من بعد از آزادی از همه مردهای ریشو و از همه آدمهایی که ریش داشتند میترسیدم. و هنوز هم من از این آدمها میترسم.»
زندانی هیچ شبی را با آرامش نخوابیده است. او شبها از ترس زندانبانان مرد و یا نگاههای خیره نگهبان به درون سلولش، هوشیار میخوابد.
چشمانش را روی هم میگذارد ولی ذهنش همیشه بیدار است. با کوچکترین صدایی ناخودآگاه تمام چادرش را دور خودش میپیچاند. نیمه شب از بیرون سلول صدای قدم زدن یک نفر را میشنود. صدا به سلول او نزدیکتر میشود. قفل در سلولش باز میشود و زندانی در حالی که از اضطراب خیس شده به یک باره با دیدن این کابوس از خواب بیدار میشود.