شعر امروز ایران شاعران بسیار دارد اما شاعرانی که به رغم همه دشواریها، تمام وقت خودشان را وقف شعر کرده باشند، کمتر یافت میشود.
داریوش معمار، شاعر ۳۳ ساله آبادانی با انتشار هفت مجموعه شعر و یک نقد و بررسی در ۱۱ سال گذشته از جمله این شاعران پر کار است.
شاعری که هر کتابش نسبت به کتابهای پیشین اش گامی به جلو بوده و او را شاعرتر یافتهایم.
داریوش معمار همزمان، کارهای دیگری در حوزه شعر امروز راهم پیش میبرد. از بنیان گذاری جایزه ادبی نیما گرفته تا کار با ناشران شعر و روزنامهنگاری ادبی و نقد و بررسی شعر شاعران دیگر.
به تازگی مجموعه شعر «خواهرخونه» را منتشرکرد. در ادامه شعری از همین مجموعه را بخوانید و سپس گفت و گوی ما را:
**************
قبل از هر چیز میخواهم بپرسم که تم و ایده اصلی آخرین مجموعه شعر شما به نام «خواهرخونه» چیست؟
تم اصلی مجموعه خواهرخونه در ادامه مجموعههای شعر پیشین من بیشتر حول مسائل انسانی ، عشق و جنگ است که اکثر این شعرها به عنوان ایده اصلی حول همین محورها سروده شده است.
یکی از مسائلی که در شعر دو دهه اخیر همواره به چشم میخورد این است که این شعرها، شعرهایی بوده است که معطوف به خود شاعر و درون او بودهاند.یعنی یک جور شعرهای سابجکتیو میشود گفت به لحاظ مفهومی، زبانی و یا تصویرهایی که ارائه میشود.شعر شما در این مجموعه آخر به ویژه، معطوف به شرایط اجتماعی هم هست. فرضا شعرهایی که برای کارگران کشته شده در سوانح و حوادث پتروشیمی گفتهاید یا شعرهایی که معطوف به مسائل جنگ است و ... آیا می شود گفت که گرایش غالب در شعر شما به سمت شعرهای اجتماعی است؟
حقیقت امر این است که من شخصا به این مسائل گرایش دارم یعنی من شاعری هستم که از محیط پیرامونم تاثیرزیادی میگیرم. ضمن اینکه کلا شعرم را مدیون وقایع اجتماعی نمیدانم اما بر این باورم که یک شاعر و هنرمند که در یک جامعه متلاطم با جنس مسائلی از مشکلات جامعه ما زندگی میکند، طبیعتا نمیتواند روحیه و عواطفش را که بخش مهم تشکیل دهنده شعرش هست را از آن جامعه جدا کند و طبیعی است که از آن شرایط تاثیر میپذیرد.
با این حال شما به عنوان یک شاعر امروز، وظیفه و کارکرد هنر را چه میدانید؟ ایجاد لذت ، انعکاس آنات شخصی و مونولوگهای درونی شاعر، و یا تعهد در قبال بازتاب موقعیتهای اجتماعی؟
من معتقدم که شاعر معطوف به وظیفه و تعهدی نیست. شاعر معطوف به انسان است و پیش از هر انسانی معطوف به انسان درون خودش است ک تحت تاثیر محیط، عواطف و جامعه هم هست.
این سالها زیاد دیده میشود که بسیاری از شاعران جوانتر و همین طور عامه خوانندگان شعر، از شعرهایی استقبال میکنند که حاوی سطرهایی است که بیشتر یادآور کلمات قصار است. سطرهای شیرینی که خصیصه شان این است که بسیار هم کوتاهند.آیا این مسئله بدین معناست که مخاطب امروز در شرایط اکنون شعر ما، حوصله رفتن به سمت شعرهای بلند و یا شعرهایی که نیازمند تامل و تدقیق مخاطب است را از دست داده؟
حقیقت امر این است که استرس و فشاری که در جامعه ما وجود دارد، و هیجانهای مختلفی که در جامعه ما وجود دارد باعث شده است که مخاطب آثار ادبی و شعر، مقداری کم حوصله شود و در پی نقاط شیرین و نقاطی که تاثیرگذاری آنی دارد در هنر باشد.
اما این مسئله بدان معنی نیست که نسخه پیچیده شده برای ادبیات این دهه شعرهایی است از این نوع که شما فرمودید.بلکه آنچه در حقیقت در ادبیات این روزهای ما جریان دارد این است که کماکان علاقمندان به ادبیات و شعر، تشخیص بسیار خوبی در خصوص شناسایی آثاری دارد که از طبیعت خلاقانه بیشتری بهره مندند.
در مجموعه شعر "خواهرخونه"چیزی که برجسته است - و البته این را در مجموعه پیشین شما یعنی اصطبل هم میدیدیم- این است که در نگاه به مسئله زندگی و مرگ، گویا نگاهت به نفع مرگ سنگینی میکند.
مثلا در شعر جنگ از همین مجموعه خواهرخونه این جور مینویسی: " تو لطیفی جنگ!/ مرگ در زمانه ما نعمتی است."
یا مثلا در شعر انقلاب مینویسی که: "وقت آن رسیده ما هم به شکلی کشته شویم/ اسب که نیستیم/ آدمیم/خائن که نیستیم/ شاعریم...."
این جور حس تقدیس مرگ در شعرهایت از کجا میآید ؟
من فکر میکنم نسلی که من در آن رشد یافتهام، تکانههای روحی و عاطفی عمیقی دیده است. این تکانهها باعث ایجاد چنین کششهایی به مقوله مرگ شده است.
من برای اینکه بتوانم در این رابطه خیلی عینیتر صحبت کنم باید بگویم شما کودک هفت سالهای را در نظر بگیرید که صحنه انفجار بمب را در همسایگیشان شاهد است و بچههای همبازیاش را تکه تکه شده و مثله شده میبیند.طبیعتا این بچه هرگز نخواهد توانست یک زندگی طبیعی و یا یک دریافت طبیعی از شادکامی، زندگی و مرگ داشته باشد.
این اتفاقی است که برای خود من شخصا افتاده است و نهایتا اینکه از آن گریزی نیست. برای همین هم در شعرم ورود پیدا کرده و باعث شده است که یک جور هیجان، استرس و ترس دائم همراه با من باشد و طبیعتا کفه این هیجان هم به سمت مرگ کشش خواهد داشت."
با این حال ، اگر شعر را یکی از واسطههای هنری بدانیم که از طرف بسیاری از شاعران و صاحب نظران امری نجات بخش تعریف و توصیف شده است، پس جای تقدیس زندگی و عشق در شعر امروز و در شرایط پیچیده کنونی کجاست؟
واقعا فکر میکنم که این سوال شما پاسخ بغرنجی دارد و شاید این طور میتوانم این پاسخ را بیان کنم که ما نمیدانیم جایگاه زندگی کجاست؟ یعنی جایگاه شادکامی و نشاط و امید به آینده حداقل برای خود من کجاست؟ خود من و شاعران نسل من واقعا نمیدانیم جایگاه زندگی کجاست و شاید این گمشده بزرگ نسل ما باشد.
داریوش معمار، شاعر ۳۳ ساله آبادانی با انتشار هفت مجموعه شعر و یک نقد و بررسی در ۱۱ سال گذشته از جمله این شاعران پر کار است.
شاعری که هر کتابش نسبت به کتابهای پیشین اش گامی به جلو بوده و او را شاعرتر یافتهایم.
داریوش معمار همزمان، کارهای دیگری در حوزه شعر امروز راهم پیش میبرد. از بنیان گذاری جایزه ادبی نیما گرفته تا کار با ناشران شعر و روزنامهنگاری ادبی و نقد و بررسی شعر شاعران دیگر.
به تازگی مجموعه شعر «خواهرخونه» را منتشرکرد. در ادامه شعری از همین مجموعه را بخوانید و سپس گفت و گوی ما را:
زنی که بمیرد
باد زیبائیش را بر میدارد میبرد
ابری را بارور میکند دشتی را میرویاند
مردی که بمیرد
باد آوازش را بر میدارد میبرد
ابری را بارور میکند دشتی را میرویاند
کودکی که بمیرد
باد نگاهش را بر میدارد میبرد
ابری را بارور میکند دشتی را میرویاند
باد با تو چه میکند؟
که تکه تکه کردی زنی را
تکه تکه کردی مردی را
تکه تکه کردی کودکی را
باد تو را کجا میبرد؟!
از تو چه میروید
بعد از آنکه مردی؟!
**************
Your browser doesn’t support HTML5
قبل از هر چیز میخواهم بپرسم که تم و ایده اصلی آخرین مجموعه شعر شما به نام «خواهرخونه» چیست؟
تم اصلی مجموعه خواهرخونه در ادامه مجموعههای شعر پیشین من بیشتر حول مسائل انسانی ، عشق و جنگ است که اکثر این شعرها به عنوان ایده اصلی حول همین محورها سروده شده است.
یکی از مسائلی که در شعر دو دهه اخیر همواره به چشم میخورد این است که این شعرها، شعرهایی بوده است که معطوف به خود شاعر و درون او بودهاند.یعنی یک جور شعرهای سابجکتیو میشود گفت به لحاظ مفهومی، زبانی و یا تصویرهایی که ارائه میشود.شعر شما در این مجموعه آخر به ویژه، معطوف به شرایط اجتماعی هم هست. فرضا شعرهایی که برای کارگران کشته شده در سوانح و حوادث پتروشیمی گفتهاید یا شعرهایی که معطوف به مسائل جنگ است و ... آیا می شود گفت که گرایش غالب در شعر شما به سمت شعرهای اجتماعی است؟
با این حال شما به عنوان یک شاعر امروز، وظیفه و کارکرد هنر را چه میدانید؟ ایجاد لذت ، انعکاس آنات شخصی و مونولوگهای درونی شاعر، و یا تعهد در قبال بازتاب موقعیتهای اجتماعی؟
من معتقدم که شاعر معطوف به وظیفه و تعهدی نیست. شاعر معطوف به انسان است و پیش از هر انسانی معطوف به انسان درون خودش است ک تحت تاثیر محیط، عواطف و جامعه هم هست.
این سالها زیاد دیده میشود که بسیاری از شاعران جوانتر و همین طور عامه خوانندگان شعر، از شعرهایی استقبال میکنند که حاوی سطرهایی است که بیشتر یادآور کلمات قصار است. سطرهای شیرینی که خصیصه شان این است که بسیار هم کوتاهند.آیا این مسئله بدین معناست که مخاطب امروز در شرایط اکنون شعر ما، حوصله رفتن به سمت شعرهای بلند و یا شعرهایی که نیازمند تامل و تدقیق مخاطب است را از دست داده؟
حقیقت امر این است که استرس و فشاری که در جامعه ما وجود دارد، و هیجانهای مختلفی که در جامعه ما وجود دارد باعث شده است که مخاطب آثار ادبی و شعر، مقداری کم حوصله شود و در پی نقاط شیرین و نقاطی که تاثیرگذاری آنی دارد در هنر باشد.
اما این مسئله بدان معنی نیست که نسخه پیچیده شده برای ادبیات این دهه شعرهایی است از این نوع که شما فرمودید.بلکه آنچه در حقیقت در ادبیات این روزهای ما جریان دارد این است که کماکان علاقمندان به ادبیات و شعر، تشخیص بسیار خوبی در خصوص شناسایی آثاری دارد که از طبیعت خلاقانه بیشتری بهره مندند.
در مجموعه شعر "خواهرخونه"چیزی که برجسته است - و البته این را در مجموعه پیشین شما یعنی اصطبل هم میدیدیم- این است که در نگاه به مسئله زندگی و مرگ، گویا نگاهت به نفع مرگ سنگینی میکند.
مثلا در شعر جنگ از همین مجموعه خواهرخونه این جور مینویسی: " تو لطیفی جنگ!/ مرگ در زمانه ما نعمتی است."
یا مثلا در شعر انقلاب مینویسی که: "وقت آن رسیده ما هم به شکلی کشته شویم/ اسب که نیستیم/ آدمیم/خائن که نیستیم/ شاعریم...."
این جور حس تقدیس مرگ در شعرهایت از کجا میآید ؟
من فکر میکنم نسلی که من در آن رشد یافتهام، تکانههای روحی و عاطفی عمیقی دیده است. این تکانهها باعث ایجاد چنین کششهایی به مقوله مرگ شده است.
من برای اینکه بتوانم در این رابطه خیلی عینیتر صحبت کنم باید بگویم شما کودک هفت سالهای را در نظر بگیرید که صحنه انفجار بمب را در همسایگیشان شاهد است و بچههای همبازیاش را تکه تکه شده و مثله شده میبیند.طبیعتا این بچه هرگز نخواهد توانست یک زندگی طبیعی و یا یک دریافت طبیعی از شادکامی، زندگی و مرگ داشته باشد.
این اتفاقی است که برای خود من شخصا افتاده است و نهایتا اینکه از آن گریزی نیست. برای همین هم در شعرم ورود پیدا کرده و باعث شده است که یک جور هیجان، استرس و ترس دائم همراه با من باشد و طبیعتا کفه این هیجان هم به سمت مرگ کشش خواهد داشت."
با این حال ، اگر شعر را یکی از واسطههای هنری بدانیم که از طرف بسیاری از شاعران و صاحب نظران امری نجات بخش تعریف و توصیف شده است، پس جای تقدیس زندگی و عشق در شعر امروز و در شرایط پیچیده کنونی کجاست؟
واقعا فکر میکنم که این سوال شما پاسخ بغرنجی دارد و شاید این طور میتوانم این پاسخ را بیان کنم که ما نمیدانیم جایگاه زندگی کجاست؟ یعنی جایگاه شادکامی و نشاط و امید به آینده حداقل برای خود من کجاست؟ خود من و شاعران نسل من واقعا نمیدانیم جایگاه زندگی کجاست و شاید این گمشده بزرگ نسل ما باشد.