خودداری اولیه دانشگاه علامه طباطبایی از پذیرش دانشجوی جدید برای بخش بزرگی از رشتههای علوم انسانی مانند علوم سیاسی، علوم تربیتی، روانشناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، خبرنگاری، مدیریت، حسابداری یا علوم اقتصادی در آزمون سراسری امسال بازتاب وسیعی در جامعه، رسانهها و افکار عمومی داشت.
با آن که این تصمیم شامل دانشگاههای دیگر نمیشد و ظرفیت اسمی رشتههای حذف شده دانشگاه علامه طباطبایی از ۷۰۰ نفر فراتر نمیرفت، ولی به نظر میرسد بعد نمادین این اقدام در بازتاب گسترده آن بدون تاثیر نبوده باشد و اهمیتی که این تصمیم در سطح جامعه پیدا کرد به فضای کنونی کشور و بحثهایی برمیگردد که درباره علوم انسانی در ایران در جریان است. تصادفی نیست که فقط ۴ روز پس از انعکاس این خبر وزارت علوم که در ابتدا از وجود چنین تصمیمی اظهار بیخبری کرده بود با انتشار اطلاعیهای از پذیرش مجدد دانشجو برای بخش مهمی از این رشتهها خبر داد (مهر، ۱۸ مردادماه ۱۳۹۰).
در سالهای گذشته دانشگاه علامه طباطبایی به عنوان یکی از مراکز مهم آموزش عالی در حوزه علوم انسانی در اعمال سیاستهای محدودکننده و سختگیرانه نقش «پیشتاز» را داشته است.
وجود چنین گرایشی بیارتباط به نوع برخورد شهابالدین شریعتی، فردی روحانی که از سال ۱۳۸۴ بر صندلی ریاست این دانشگاه تکیه زده، نیست. وی در گذشته هم در اجرای سیاست تفکیک جنسیتی و یا بازنشسته کردن و فشار آوردن به استادان غیرهمسو و محدود کردن رشتههای «نامطلوب» نقش فعالی داشته است.
معاون آموزشی این دانشگاه (شفیعآبادی) در واکنش به این خبر به خبرنگار ایلنا گفته بود که «موضوع عدم پذیرش دانشجو در برخی رشتهها یک موضوع طبیعی در هر دانشگاهی است و فعلا در این ترم در برخی رشتهها پذیرش دانشجو نداریم» (۱۶ مرداد ۱۳۹۰). وی این تصمیمگیری را در راستای سیاستهای بازنگری رشتههای علوم انسانی و اولویتهای کشور دانسته است: «سیاست دانشگاه بر تجدید نظر در برخی رشتهها قرار گرفته است و در رشتههایی که اولویتی ویژه نداشتند این ترم دانشجو گرفته نمیشود تا بعدا در مورد آن تصمیمگیری کنیم.»
جالب این است که سازمان سنجش و نیز برخی از مسئولین دانشکدههایی که رشته آنها در آزمون امسال حذف شده در مصاحبه با رسانهها از وجود چنین تصمیمی اظهار بیاطلاعی کرده بودند.
یک اقدام و دو پرسش
بازخوانی مجموعه خبرهای مربوط به خودداری اولیه دانشگاه علامه طباطبایی از پذیرش دانشجو در بخش بزرگی از رشتههای علوم انسانی این پرسش اساسی را به میان میکشد که آیا این اقدام غیرمنتظره و ناهماهنگ پیش درآمدی برای سیاستهای آینده در حوزه علوم انسانی نخواهد بود؟ به عبارت دیگر آیا این حرکت بازتاب نوعی سردرگمی جدی در علوم انسانی نیست که نتیجه آن شکلگیری برخوردهای چندگانه و متناقض با رشتههای علوم انسانی در دانشگاهها خواهد بود؟
این پرسش و فرضیه اولیه همزمان پرسش دیگری را هم پیش میکشد پیرامون روند آن چه در گفتمان دولتی ایران «اسلامی» کردن علوم انسانی خوانده میشود. آیا تصمیم ناگهانی دانشگاه علامه طباطبایی بیشتر نوعی اعتراف ضمنی به شکست این طرح نیست؟
از دو سال پیش که موج انتقادات به علوم انسانی دانشگاهها آغاز شده به این سو دستاندرکاران وزارت علوم و شورای انقلاب فرهنگی پیوسته درباره پیشرفت گروههای کاری که برای بازبینی محتوای رشتههای علوم انسانی به وجود آمده سخن گفتهاند. حال تلاش برای متوقف کردن پذیرش دانشجو به بهانه آماده نبودن برنامههای جدید در یکی از مهمترین مراکز پژوهشی و آموزشی علوم انسانی در ایران تردید پیرامون نتایج واقعی این اقدامات را افزایش میدهد.
معضلی به نام علوم انسانی
بیش از سه دهه است که بخشهای بزرگی از حاکمیت به علوم انسانی دانشگاهی بیاعتماد و بدبین است، آن را ساخته و پرداخته دانشگاههای غربی و ناهمساز با اسلام و شرایط کشوری مانند ایران میداند.
برای توضیح این نگاه همراه با تردید و ترس هم باید به سراغ تنش تاریخی میان علوم اسلامی و علوم جدید (حوزه و مدارس دینی در برابر دانشگاه و مدرسه جدید) رفت و هم کارکرد امروزی علوم انسانی و مشکلاتی که این شاخه از شناخت بشری میتواند برای حکومتهای غیردموکراتیک و بهویژه ایدئولوژیک به وجود آورد را از نظر دور نداشت.
دانشگاه به عنوان نهادی که در آن نقد، شک، پرسشگری و اعتراض بخشی از کارکرد و رسالت ذاتی است نمیتواند به مذاق حکومتهایی که بر محور گفتمان یکسویه و بسته شکل میگیرند چندان خوش آید. بیهوده نیست که همه حکومتهای بسته و ایدئولوژیک در یک قرن گذشته رابطهای دشوار و پرتنش با دانشگاه و علوم انسانی داشتهاند.
انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ با داعیه «حل و فصل» این مشکل و گره تاریخی با اسلامی کردن این علوم و انطباق آنها با ویژگیهای ایران به میدان آمد. سیاستهایی که در چهارچوب انقلاب فرهنگی به اجرا درآمد زیانهای بزرگی به علوم انسانی نوپای ایران وارد آورد. سالها تلاش لازم بود تا به تدریج علوم انسانی دانشگاهی بتواند اندکی از زیر بار فشارهای دولتی و ایدئولوژیک دوران پس از انقلاب فرهنگی کمر راست کند.
بحران سیاسی سال ۱۳۸۸ ایران و جنبش بزرگ اجتماعی که دانشگاه در آن نقش بزرگی داشت سبب شد بار دیگر علوم انسانی هدف انتقادات بیسابقه مسئولین درجه اول کشور قرار گیرد. آیتالله خامنهای چند بار با نگاهی بسیار منفی به علوم انسانی در دانشگاهها، تعداد دانشجویان این رشتهها و عملکرد استادان آنها حمله کرد و ماهیت «غربی» علوم انسانی دانشگاهی را مورد انتقاد قرار داد: «علوم انسانى را ما به صورت ترجمهاى، بدون این که هیچ گونه فکر تحقیقىِ اسلامى را اجازه بدهیم درآن راه پیدا کند، میآوریم تو دانشگاههاى خودمان و در بخشهاى مختلف اینها را تعلیم میدهیم» (دیدار با بانوان قرآنپژوه، سایت الف، ۲۸ مهرماه ۱۳۸۸).
امام جمعه موقت تهران در نماز جمعه اول آبان ۱۳۸۸ سخن از «انقلاب دیگری در دانشگاهها مانند انقلاب اول» به میان آورد، چرا که از نظر وی «منابع رشتههایی چون حقوق، روانشناسی و جامعهشناسی همه از غرب به ما رسیده است، انسان همان طور که از برخی اتفاقات یا اشرار نگرانی دارد از برخی کرسیها در دانشگاهها هم نگرانی دارد.»
در پی این انتقادات گسترده و هماهنگ وزارت علوم چون سالهای انقلاب فرهنگی با سروصدای فراوان دست به کار بازنگری علوم انسانی شد. ابوالفضل حسنی، مدیر کل دفتر گسترش آموزش عالی، سال پیش اعلام کرد که ۱۲ رشته دانشگاهی از جمله حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعهشناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی در حال «بازنگری و بومیسازی» هستند. به نظر او، این رشتهها باید با «اولویتهای بومی و دینمحوری بازنگری شوند، به طوری که محتوای آنها که بیشتر غربی است با محورهای دینی و اسلامی هماهنگ شود». (مهر، ۲۲ آبان ۱۳۸۹)
اکنون دو سال پس از آن حرفها و شعارهای تند و تیز داوطلبان ورود به دانشگاه به جای برنامهها و محتوای درسی «اسلامی» و «بومی» شده با روند بستن رشتههای علوم انسانی روبهرو هستند. کسانی که مدعی اسلامی کردن پرشتاب دانشگاه بودند و از علوم اسلامی سخن به میان میآوردند که گویا از چشم دانشگاه و دانشگاهیان «شیفته غرب» پنهان مانده باید به افکار عمومی توضیح دهند که در کار «متحول کردن» این علوم چه اندازه پیش رفتهاند و چه چیزی برای عرضه به دانشجو و دانشگاه دارند؟
غربزدایی یا نفی علوم انسانی
برخورد با کارنامه دو سال گذشته از جمله با بازگشت به تجربه سالهای پس از ۱۳۵۷ معنا پیدا میکند. بیش از سه دهه است که بخشی از دستاندرکاران حکومتی و کارگزاران نظام آموزشی با توهم وجود علوم انسانی اسلامیشدهای زندگی میکنند که گویا قرار است جامعه و واقعیتهای ایران را با عینک بومی و اسلامی ببیند و بشناسد.
در برخوردهای انتقادی مسئولین، علوم انسانی امروزی «غربی» و «ضد اسلامی» تلقی میشود و از آنجا که دشمنی با غرب در مرکز گفتمان آنها قرار دارد بهنوعی به علوم انسانی هم به عنوان ابزار «دشمن» نگاه میشود. سی سال پس از طرح این ادعاها امروز میتوان به سراغ کارنامه این پروژه رفت و پرسید چه پژوهشها و کدام تولید و انباشت علمی در این عرصه صورت گرفته است؟ نقش حوزههای علمیه در این میان چه بوده و چه پژوهشهای خاصی به انجام رسیده و حاصل آنها کجاست؟ حوزههای علمیه چه چیزهایی در زمینه علوم انسانی به وجود آوردهاند و این دستاوردها کداماند؟ کارنامه چند صد روحانی که به دانشگاه سرازیر شدند در زمینه پژوهشی و تولید علمی چیست؟ آیا بازگشت به همان حرفهای ۳۰ سال گذشته و تکرار همان ادعاها بدون نگاه انتقادی به این تجربه پرهزینه به معنای آن نیست که شاید علت این ناکامی در خود پروژه اسلامی کردن علوم انسانی نهفته باشد؟
گاه به نظر میرسد در نگاه دستاندرکاران «بومی» یا «اسلامی» کردن دانشگاه مانند ساختن جاده، بیمارستان و راه انداختن شبکه تلفن همراه است که با بخشنامه و دستور و درست کردن کمیسیون و اختصاص بودجه میتوان به طور ارادهگرایانه و از بالا عملیشان کرد. در حالی که باید ابتدا علم و شناخت «اسلامی» و «بومی» در حوزههای گوناگون علوم انسانی و اجتماعی از روانشناسی و علوم سیاسی تا جامعهشناسی و اقتصاد وجود داشته باشد تا بتوان آن را وارد برنامههای دانشگاهی کرد.
وقتی سخن از بازنگری و حتا نوشتن جزوات درسی در کمیسیونهای بسته و ناشناس به میان میآید باید گفته شود این دانش پنهان مانده از چشمان جامعه توسط چه کسانی و در کجا به وجود آمده است؟ همزمان باید دید با کنار گذاشتن علوم انسانی امروزی چه چیزی برای تدریس و پژوهش باقی خواهد ماند؟ با کدام بضاعت فکری و تولید نظری قرار است برنامههای جدید علوم انسانی نوشته شود؟
واقعیت این است که مسئولین و دستاندرکاران بیش از هر چیز با علوم انسانی امروزی و کارکرد آن در دانشگاه و جامعه مشکل دارند و این تفاوت ایدئولوژیک آشکار را در قالب تضاد میان علوم انسانی غربی با علوم انسانی «اسلامی» و «بومی» به میان میکشند.
همه شواهد نشان میدهند مشکل اصلی درک از دانشگاه، علم و پژوهش است. آن چه درباره دانشگاه و علوم انسانی «مطلوب» گفته میشود در حقیقت چیزی جز نفی فلسفه وجودی دانشگاه مدرن و تهی کردن آن از جوهر انتقادی و پرسشگرانه آن نیست. برای این حکومت دانشگاهی قابل قبول است که دنبالهروی سیاستها و ایدئولوژی رسمی باشد و برنامه درسی، پژوهش، استاد و دانشجو از خط ولایت خارج نشوند. کنار گذاشتن یا بازنشسته کردن اداری استادان، ستارهدار کردن دانشجویان، حذف برخی رشتهها یا دخالت از بالا در تعیین برنامه آنها نشانههای روشن این سیاست ضد آکادمیک هستند. آنان که از تقلیدی بودن علوم انسانی در ایران حرف میزنند آیا تحمل علوم انسانی آزاد و بدون ترس از فضای امنیتی و خطوط قرمز ایدئولوژیک و دینی و سیاسی را دارند؟ تاکنون چند اندیشمند دینی با چماق تکفیر از دانشگاه رانده شدهاند و حتی جان آنها مورد تهدید قرار گرفته است؟ چگونه است که حتا برخی اندیشمندان دینی ناهمسو با ایدئولوژی حاکم نمیتوانند جایی در دانشگاههای ایران داشته باشند؟
در جامعهای باز و در نظام آموزش عالی برخوردار از آزادیهای آکادمیک متداول در همه دنیا دانشگاه ایران میتوانست بهترین مکان برای برخورد نظری میان علوم انسانی جدید و نظریههای دینی یا بومی باشد. این پیوند سازواره بخشی از وظیفه دانشگاه و دانشگاهی به شمار میرود و نیازی به دخالت سیاست و دولت ندارد. چنین پویایی فکری هم به رشد علوم انسانی در ایران کمک میکرد و هم به مشارکت بیشتر در بحثهای بینالمللی. در چنین صورتی نه لازم بود پشت درهای بسته کسانی را از بالا و به گونهای آمرانه مامور بازنویسی علوم انسانی مورد پسند دولت کرد و نه از سر ناچاری به کلی در دانشکدهها را تخته کرد.
با آن که این تصمیم شامل دانشگاههای دیگر نمیشد و ظرفیت اسمی رشتههای حذف شده دانشگاه علامه طباطبایی از ۷۰۰ نفر فراتر نمیرفت، ولی به نظر میرسد بعد نمادین این اقدام در بازتاب گسترده آن بدون تاثیر نبوده باشد و اهمیتی که این تصمیم در سطح جامعه پیدا کرد به فضای کنونی کشور و بحثهایی برمیگردد که درباره علوم انسانی در ایران در جریان است. تصادفی نیست که فقط ۴ روز پس از انعکاس این خبر وزارت علوم که در ابتدا از وجود چنین تصمیمی اظهار بیخبری کرده بود با انتشار اطلاعیهای از پذیرش مجدد دانشجو برای بخش مهمی از این رشتهها خبر داد (مهر، ۱۸ مردادماه ۱۳۹۰).
در سالهای گذشته دانشگاه علامه طباطبایی به عنوان یکی از مراکز مهم آموزش عالی در حوزه علوم انسانی در اعمال سیاستهای محدودکننده و سختگیرانه نقش «پیشتاز» را داشته است.
وجود چنین گرایشی بیارتباط به نوع برخورد شهابالدین شریعتی، فردی روحانی که از سال ۱۳۸۴ بر صندلی ریاست این دانشگاه تکیه زده، نیست. وی در گذشته هم در اجرای سیاست تفکیک جنسیتی و یا بازنشسته کردن و فشار آوردن به استادان غیرهمسو و محدود کردن رشتههای «نامطلوب» نقش فعالی داشته است.
معاون آموزشی این دانشگاه (شفیعآبادی) در واکنش به این خبر به خبرنگار ایلنا گفته بود که «موضوع عدم پذیرش دانشجو در برخی رشتهها یک موضوع طبیعی در هر دانشگاهی است و فعلا در این ترم در برخی رشتهها پذیرش دانشجو نداریم» (۱۶ مرداد ۱۳۹۰). وی این تصمیمگیری را در راستای سیاستهای بازنگری رشتههای علوم انسانی و اولویتهای کشور دانسته است: «سیاست دانشگاه بر تجدید نظر در برخی رشتهها قرار گرفته است و در رشتههایی که اولویتی ویژه نداشتند این ترم دانشجو گرفته نمیشود تا بعدا در مورد آن تصمیمگیری کنیم.»
جالب این است که سازمان سنجش و نیز برخی از مسئولین دانشکدههایی که رشته آنها در آزمون امسال حذف شده در مصاحبه با رسانهها از وجود چنین تصمیمی اظهار بیاطلاعی کرده بودند.
یک اقدام و دو پرسش
بازخوانی مجموعه خبرهای مربوط به خودداری اولیه دانشگاه علامه طباطبایی از پذیرش دانشجو در بخش بزرگی از رشتههای علوم انسانی این پرسش اساسی را به میان میکشد که آیا این اقدام غیرمنتظره و ناهماهنگ پیش درآمدی برای سیاستهای آینده در حوزه علوم انسانی نخواهد بود؟ به عبارت دیگر آیا این حرکت بازتاب نوعی سردرگمی جدی در علوم انسانی نیست که نتیجه آن شکلگیری برخوردهای چندگانه و متناقض با رشتههای علوم انسانی در دانشگاهها خواهد بود؟
این پرسش و فرضیه اولیه همزمان پرسش دیگری را هم پیش میکشد پیرامون روند آن چه در گفتمان دولتی ایران «اسلامی» کردن علوم انسانی خوانده میشود. آیا تصمیم ناگهانی دانشگاه علامه طباطبایی بیشتر نوعی اعتراف ضمنی به شکست این طرح نیست؟
از دو سال پیش که موج انتقادات به علوم انسانی دانشگاهها آغاز شده به این سو دستاندرکاران وزارت علوم و شورای انقلاب فرهنگی پیوسته درباره پیشرفت گروههای کاری که برای بازبینی محتوای رشتههای علوم انسانی به وجود آمده سخن گفتهاند. حال تلاش برای متوقف کردن پذیرش دانشجو به بهانه آماده نبودن برنامههای جدید در یکی از مهمترین مراکز پژوهشی و آموزشی علوم انسانی در ایران تردید پیرامون نتایج واقعی این اقدامات را افزایش میدهد.
معضلی به نام علوم انسانی
بیش از سه دهه است که بخشهای بزرگی از حاکمیت به علوم انسانی دانشگاهی بیاعتماد و بدبین است، آن را ساخته و پرداخته دانشگاههای غربی و ناهمساز با اسلام و شرایط کشوری مانند ایران میداند.
برای توضیح این نگاه همراه با تردید و ترس هم باید به سراغ تنش تاریخی میان علوم اسلامی و علوم جدید (حوزه و مدارس دینی در برابر دانشگاه و مدرسه جدید) رفت و هم کارکرد امروزی علوم انسانی و مشکلاتی که این شاخه از شناخت بشری میتواند برای حکومتهای غیردموکراتیک و بهویژه ایدئولوژیک به وجود آورد را از نظر دور نداشت.
دانشگاه به عنوان نهادی که در آن نقد، شک، پرسشگری و اعتراض بخشی از کارکرد و رسالت ذاتی است نمیتواند به مذاق حکومتهایی که بر محور گفتمان یکسویه و بسته شکل میگیرند چندان خوش آید. بیهوده نیست که همه حکومتهای بسته و ایدئولوژیک در یک قرن گذشته رابطهای دشوار و پرتنش با دانشگاه و علوم انسانی داشتهاند.
انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ با داعیه «حل و فصل» این مشکل و گره تاریخی با اسلامی کردن این علوم و انطباق آنها با ویژگیهای ایران به میدان آمد. سیاستهایی که در چهارچوب انقلاب فرهنگی به اجرا درآمد زیانهای بزرگی به علوم انسانی نوپای ایران وارد آورد. سالها تلاش لازم بود تا به تدریج علوم انسانی دانشگاهی بتواند اندکی از زیر بار فشارهای دولتی و ایدئولوژیک دوران پس از انقلاب فرهنگی کمر راست کند.
بحران سیاسی سال ۱۳۸۸ ایران و جنبش بزرگ اجتماعی که دانشگاه در آن نقش بزرگی داشت سبب شد بار دیگر علوم انسانی هدف انتقادات بیسابقه مسئولین درجه اول کشور قرار گیرد. آیتالله خامنهای چند بار با نگاهی بسیار منفی به علوم انسانی در دانشگاهها، تعداد دانشجویان این رشتهها و عملکرد استادان آنها حمله کرد و ماهیت «غربی» علوم انسانی دانشگاهی را مورد انتقاد قرار داد: «علوم انسانى را ما به صورت ترجمهاى، بدون این که هیچ گونه فکر تحقیقىِ اسلامى را اجازه بدهیم درآن راه پیدا کند، میآوریم تو دانشگاههاى خودمان و در بخشهاى مختلف اینها را تعلیم میدهیم» (دیدار با بانوان قرآنپژوه، سایت الف، ۲۸ مهرماه ۱۳۸۸).
امام جمعه موقت تهران در نماز جمعه اول آبان ۱۳۸۸ سخن از «انقلاب دیگری در دانشگاهها مانند انقلاب اول» به میان آورد، چرا که از نظر وی «منابع رشتههایی چون حقوق، روانشناسی و جامعهشناسی همه از غرب به ما رسیده است، انسان همان طور که از برخی اتفاقات یا اشرار نگرانی دارد از برخی کرسیها در دانشگاهها هم نگرانی دارد.»
در پی این انتقادات گسترده و هماهنگ وزارت علوم چون سالهای انقلاب فرهنگی با سروصدای فراوان دست به کار بازنگری علوم انسانی شد. ابوالفضل حسنی، مدیر کل دفتر گسترش آموزش عالی، سال پیش اعلام کرد که ۱۲ رشته دانشگاهی از جمله حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعهشناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی در حال «بازنگری و بومیسازی» هستند. به نظر او، این رشتهها باید با «اولویتهای بومی و دینمحوری بازنگری شوند، به طوری که محتوای آنها که بیشتر غربی است با محورهای دینی و اسلامی هماهنگ شود». (مهر، ۲۲ آبان ۱۳۸۹)
اکنون دو سال پس از آن حرفها و شعارهای تند و تیز داوطلبان ورود به دانشگاه به جای برنامهها و محتوای درسی «اسلامی» و «بومی» شده با روند بستن رشتههای علوم انسانی روبهرو هستند. کسانی که مدعی اسلامی کردن پرشتاب دانشگاه بودند و از علوم اسلامی سخن به میان میآوردند که گویا از چشم دانشگاه و دانشگاهیان «شیفته غرب» پنهان مانده باید به افکار عمومی توضیح دهند که در کار «متحول کردن» این علوم چه اندازه پیش رفتهاند و چه چیزی برای عرضه به دانشجو و دانشگاه دارند؟
غربزدایی یا نفی علوم انسانی
برخورد با کارنامه دو سال گذشته از جمله با بازگشت به تجربه سالهای پس از ۱۳۵۷ معنا پیدا میکند. بیش از سه دهه است که بخشی از دستاندرکاران حکومتی و کارگزاران نظام آموزشی با توهم وجود علوم انسانی اسلامیشدهای زندگی میکنند که گویا قرار است جامعه و واقعیتهای ایران را با عینک بومی و اسلامی ببیند و بشناسد.
در برخوردهای انتقادی مسئولین، علوم انسانی امروزی «غربی» و «ضد اسلامی» تلقی میشود و از آنجا که دشمنی با غرب در مرکز گفتمان آنها قرار دارد بهنوعی به علوم انسانی هم به عنوان ابزار «دشمن» نگاه میشود. سی سال پس از طرح این ادعاها امروز میتوان به سراغ کارنامه این پروژه رفت و پرسید چه پژوهشها و کدام تولید و انباشت علمی در این عرصه صورت گرفته است؟ نقش حوزههای علمیه در این میان چه بوده و چه پژوهشهای خاصی به انجام رسیده و حاصل آنها کجاست؟ حوزههای علمیه چه چیزهایی در زمینه علوم انسانی به وجود آوردهاند و این دستاوردها کداماند؟ کارنامه چند صد روحانی که به دانشگاه سرازیر شدند در زمینه پژوهشی و تولید علمی چیست؟ آیا بازگشت به همان حرفهای ۳۰ سال گذشته و تکرار همان ادعاها بدون نگاه انتقادی به این تجربه پرهزینه به معنای آن نیست که شاید علت این ناکامی در خود پروژه اسلامی کردن علوم انسانی نهفته باشد؟
گاه به نظر میرسد در نگاه دستاندرکاران «بومی» یا «اسلامی» کردن دانشگاه مانند ساختن جاده، بیمارستان و راه انداختن شبکه تلفن همراه است که با بخشنامه و دستور و درست کردن کمیسیون و اختصاص بودجه میتوان به طور ارادهگرایانه و از بالا عملیشان کرد. در حالی که باید ابتدا علم و شناخت «اسلامی» و «بومی» در حوزههای گوناگون علوم انسانی و اجتماعی از روانشناسی و علوم سیاسی تا جامعهشناسی و اقتصاد وجود داشته باشد تا بتوان آن را وارد برنامههای دانشگاهی کرد.
وقتی سخن از بازنگری و حتا نوشتن جزوات درسی در کمیسیونهای بسته و ناشناس به میان میآید باید گفته شود این دانش پنهان مانده از چشمان جامعه توسط چه کسانی و در کجا به وجود آمده است؟ همزمان باید دید با کنار گذاشتن علوم انسانی امروزی چه چیزی برای تدریس و پژوهش باقی خواهد ماند؟ با کدام بضاعت فکری و تولید نظری قرار است برنامههای جدید علوم انسانی نوشته شود؟
واقعیت این است که مسئولین و دستاندرکاران بیش از هر چیز با علوم انسانی امروزی و کارکرد آن در دانشگاه و جامعه مشکل دارند و این تفاوت ایدئولوژیک آشکار را در قالب تضاد میان علوم انسانی غربی با علوم انسانی «اسلامی» و «بومی» به میان میکشند.
همه شواهد نشان میدهند مشکل اصلی درک از دانشگاه، علم و پژوهش است. آن چه درباره دانشگاه و علوم انسانی «مطلوب» گفته میشود در حقیقت چیزی جز نفی فلسفه وجودی دانشگاه مدرن و تهی کردن آن از جوهر انتقادی و پرسشگرانه آن نیست. برای این حکومت دانشگاهی قابل قبول است که دنبالهروی سیاستها و ایدئولوژی رسمی باشد و برنامه درسی، پژوهش، استاد و دانشجو از خط ولایت خارج نشوند. کنار گذاشتن یا بازنشسته کردن اداری استادان، ستارهدار کردن دانشجویان، حذف برخی رشتهها یا دخالت از بالا در تعیین برنامه آنها نشانههای روشن این سیاست ضد آکادمیک هستند. آنان که از تقلیدی بودن علوم انسانی در ایران حرف میزنند آیا تحمل علوم انسانی آزاد و بدون ترس از فضای امنیتی و خطوط قرمز ایدئولوژیک و دینی و سیاسی را دارند؟ تاکنون چند اندیشمند دینی با چماق تکفیر از دانشگاه رانده شدهاند و حتی جان آنها مورد تهدید قرار گرفته است؟ چگونه است که حتا برخی اندیشمندان دینی ناهمسو با ایدئولوژی حاکم نمیتوانند جایی در دانشگاههای ایران داشته باشند؟
در جامعهای باز و در نظام آموزش عالی برخوردار از آزادیهای آکادمیک متداول در همه دنیا دانشگاه ایران میتوانست بهترین مکان برای برخورد نظری میان علوم انسانی جدید و نظریههای دینی یا بومی باشد. این پیوند سازواره بخشی از وظیفه دانشگاه و دانشگاهی به شمار میرود و نیازی به دخالت سیاست و دولت ندارد. چنین پویایی فکری هم به رشد علوم انسانی در ایران کمک میکرد و هم به مشارکت بیشتر در بحثهای بینالمللی. در چنین صورتی نه لازم بود پشت درهای بسته کسانی را از بالا و به گونهای آمرانه مامور بازنویسی علوم انسانی مورد پسند دولت کرد و نه از سر ناچاری به کلی در دانشکدهها را تخته کرد.