حذف رقیب امروز با کمک رقیب فردا یا حکایت تنها ماندن «علی»

گروه‌های سیاسی و مخالفان رژیم پهلوی با اتحاد و قبول رهبری خمینی توانستند به سرعت آن رژیم را براندازند. اما طبقهٔ روحانیتی که بر این موج سوار شده بود پس از پیروزی راهی در مقابل اتحاد و همکاری در پیش گرفت.

روحانیت به دلیل آشنایی با فرهنگ سیاسی ایرانیان (تصور مصالحه به عنوان سازش‌کاری، انحصارطلبی، خود‌-حق‌پنداری، و توهم در اختیار داشتن افکار عمومی) و نیز وقوف به فقدان پایگاه اجتماعی درازمدت در میان طبقهٔ متوسط شهری از آغاز به یارگیری در میان گروه‌های سیاسی بلندپرواز برای حذف رقیب امروز خود پرداخت. داستان حذف و سرکوب در جمهوری اسلامی همانا داستان اتحاد‌ها و انشقاق‌های مقطعی برای حذف یک‌به‌یک رقبا بوده است.

حذف مدام با یارگیری‌های تازه

روحانیت شیعه‌ که بدون تجربهٔ حکومت‌داری قدرت را در سال ۱۳۵۷ به دست گرفت به ترتیب چهار گروه را مورد استفاده قرار داد تا چهار گروه دیگر را حذف و سرنخ‌های قدرت را در دست خود داشته باشد:

الف: از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۳ آبان ۱۳۵۸ یعنی سقوط دولت بازرگان، از نیروهای ملی- مذهبی برآمده در دهه‌‌های سی و چهل خورشیدی برای جایگزینی تکنوکرات‌ها و مدیران دوران پهلوی استفاده شد تا شیرازهٔ امور از هم گسیخته نشود. انتخاب بازرگان به نخست وزیری با همین هدف انجام شد. در این دوره روحانیون (مثل هاشمی رفسنجانی، باهنر یا مهدوی کنی) به عنوان معاون وزیر در کنار ملی‌- مذهبی‌ها قرار گرفتند تا فوت و فن کشورداری را در جریان عمل بیاموزند. این کار که انجام شد، خمینی از قم به تهران آمد و کشورداری را خود به دست گرفت.

ب: در سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۱ روحانیت حاکم در کنار طلبه‌های فعال و انقلابی و اعضای انجمن‌های اسلامی دانشجویی و دیگر تحصیل‌کردگان مذهبی (تحت تاثیر آموزه‌های شریعتی) قرار گرفت تا هم جایگزینی برای نیروهای ملی- مذهبی در مقامات اداری باشند و هم در حذف نیروهای مجاهدین خلق و مارکسیست‌ها به روحانیت یاری رسانند.

این نیرو‌ها بیش از نیروهای کارکشتهٔ سیاسی به خمینی ارادت داشتند و مشکلی با این که خمینی را ولایت مطلقهٔ فقیه بپندارند و امتیازاتی را برای روحانیت در قدرت قائل باشند نداشتند. این نیرو‌ها به تدریج جای نیروهای دولت بازرگان را در مدیریت‌های اجرایی و سپس مدیریت جنگ گرفتند. هسته‌های اولیهٔ نهادهای انقلابی مثل سپاه و جهاد سازندگی را همین نیرو‌ها شکل دادند. این نیرو‌ها تا پایان دوران خمینی قدرت بر‌تر را در اختیار داشتند.

ج: در سال‌های ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶ از نیروهای راست مذهبی دانشجویی و روحانی و عمل‌گرایان برای حذف نیروهای چپ مذهبی که سوسیالیست و ‌گاه کمونیست تلقی می‌شدند استفاده شد. اتحاد خامنه‌ای ـ رفسنجانی در این دوره اقتضای آن را داشت که وفاداران به خمینی به حاشیه رانده شوند.

د: برنامهٔ خامنه‌ای برای سال ۱۳۷۶ به بعد آن بود که با اتکا به روحانیت سنت‌گرا کار عمل‌گرایان مذهبی با رهبری رفسنجانی و کارگزاران وی را یکسره کند، اما عمل‌گرایان و چپ مذهبی محذوف با یکدیگر متحد شده و پروژهٔ خامنه‌ای و روحانیت سنتی را باطل کردند.

به همین دلیل خامنه‌ای در سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ به تدریج از سنت‌گرایان قطع امید کرد و تنها نیروی قادر به حذف اتحاد عمل‌گرایان و چپ مذهبی (که اکنون اصلاح‌طلبان خوانده می‌شود) را در قد و قامت نیروهای نظامی و امنیتی و پایگاه‌های آنان در بسیج محلات یافت. خامنه‌ای و همراهان نظامی و امنیتی‌اش در این دوره به سازمان‌دهی اراذل و اوباش بسیجی و لات‌های محلات برای حذف جناح چپ و عمل‌گرای مذهبی دههٔ شصت که اکنون بسیاری از مقامات کشور را اشغال کرده بودند پرداختند.

از این ستون به آن ستون فرج است

فرض بنیادین برای اتخاذ استراتژی حذف رقیب امروز با رقیب محتمل فردا برای حفظ نظام آن است که این رژیم هیچ گاه روی ثبات و استقرار را نخواهد دید و باید مرتبا بحران‌ها و سقوط خود را به تاخیر بیندازد.

برساختن جاسوس‌ها و فتنه‌های تازه صرفا برای گشایشی از این ستون به ستون بعدی است. کسانی که این استراتژی را برگزیده‌اند بهتر از هر کسی می‌دانند و از پیش نیز می‌دانسته‌اند که با حذف و سرکوب نمی‌توان حکومتی باثبات ایجاد کرد. از همین جهت هر گروهی که بخشی از قدرت را به دست می‌گیرد کاملا به این امر واقف بوده است که در صف سرکوب و حذف قرار دارد.

حال نوبت «احمدی‌نژاد و شرکا» است

خامنه‌ای و روحانیون قدرتمند همراه وی می‌پنداشتند که این جمع نظامی/امنیتی‌های برآمده در دولت احمدی‌نژاد بیش از عمل‌گرایان و سنت‌گرایان و اصلاح‌طلبان به آن‌ها نزدیک هستند و با آن‌ها سر شاخ نخواهند شد.

اما چنین نشد. نظامی/امنیتی‌‌هایی که خامنه‌ای را از امواج جنبش سبز نجات داده بودند نمی‌توانستند در جایی که بودند توقف کنند. برای آن‌ها عدم پیشروی یعنی مرگ. اکنون مشکل نظریه‌پرداز نظام (محمدتقی مصباح یزدی) و شیخ سنت‌گرایان (مهدوی کنی) آن است که این جمع بی‌ترمز می‌خواهند روحانیت را به مستمری‌بگیر تبدیل کنند و در ازای پرداخت مبلغی از آن‌ها برای حکومت خویش در برابر عوام کسب وجهه کنند: «برخی اعتقاد دارند چنان چه ولایت فقیه را حذف کنند مشکلی پیش نمی‌آید و حتی درباره روحانیت نیز می‌گویند بودجه‌ای در اختیار آنان قرار دهیم تا صدای‌شان درنیاید.» (محمدتقی مصباح یزدی، خبرگزاری مهر، ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰)

روحانیت حاکم به خوبی به این نکته واقف است که با هر گروهی که برای حذف دیگران متحد شود آن گروه به زودی سودای در دست گرفتن قدرت را در سر می‌پروراند، خواه روشنفکران مذهبی و خواه لات‌های مطیع محلات: «من زمانی با گوش‌های خود از برخی مسئولین که کارهای بزرگی نیز انجام داده‌اند شنیدم که می‌گفتند ما امام را می‌خواستیم تا شاه را بیرون کند وگرنه ما به افکار امام خمینی کاری نداریم، امام دارای قدرتی بود که می‌توانست مردم را با آن جمع و شاه را بیرون کند و حالا اداره جامعه باید بر عهده متخصصان باشد... این تفکر کم و بیش در بین نسل سوم انقلاب نیز وجود دارد.» (محمدتقی مصباح یزدی، خبرگزاری مهر، ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰)

آن دسته از نیروهای نظامی و امنیتی که گرانیگاه قدرت روحانیون را مستحکم‌تر می‌بینند بلافاصله پس از باز شدن شکاف به سمت ولی فقیه حرکت کرده و پرچم ولایت را بر سر دستگاه خود آویزان کرده‌اند. فرماندهان نظامی منصوب خامنه‌ای در این میان اولین‌ها بودند. آن‌ها برای از دست ندادن اعتماد خامنه‌ای تا آن حد پیش رفتند که دولت و حامیان آن را نه تنها «جریان انحرافی»، بلکه خوارج و در خدمت آمریکا و اسرائیل و ایستاده در برابر انقلاب اسلامی بخوانند. (محمدعلی جعفری، فارس، ۳ اردیبهشت ۱۳۹۰)

رویای ۱۳۷۶

با حذف اصلاح‌طلبان و شکافی که میان بخشی از نظامی‌گرایان و بیت رهبری ایجاد شده، سنت‌گرایان که خود را نمایندگان جریان روحانیت در قدرت می‌دانند امیدی تازه برای کسب قوهٔ مجریه، اکثریت بلامنازع مجلس و تحقق رویای سال ۱۳۷۶ یافته‌اند.

آن‌ها وانمود می‌کنند که بر اوضاع سیاسی مسلط هستند و در صورت نیاز به مقابله خواهند پرداخت: «روحانیت کاملا آگاه است، اقداماتی نیز برای شناسایی توطئه‌گرانی که در جهت شکاف و انحراف در جریان اصول‌گرا فعالیت می‌کنند، شروع شده و به صورت جدی پیگیری خواهد شد... از توطئه‌ها و سخنانی که منجر به ضربه زدن به جریان اصول‌گرا می‌شود غافل نخواهیم شد، به طوری که اگر نیاز باشد آن‌ها را افشا خواهیم کرد... جامعتین [جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم] باید‌ها و نبایدهای اصول‌گرایان را اعلام کرده است. بنابراین کسانی که مدعی اصول‌گرایی هستند باید التزام خود را به این باید‌ها و نباید‌ها که در قالب منشور اصول‌گرایی منتشر شده است اعلام کنند.» (محمدرضا باهنر، خبرگزاری مهر ۳ اردیبهشت ۱۳۹۰)

«دورهٔ روحانیت گذشته است»

مهدوی کنی که از یک سو هنوز در رویای سال ۱۳۷۶ است (او بود که اعلام کرد خامنه‌ای به ناطق نوری رای می‌دهد) و از سوی دیگر به رویای نظامی‌گرایان برای به حاشیه فرستادن روحانیون به خوبی آگاه است شرایط را برای منحرف اعلام کردن آنان (فاصله گرفتن از روحانیت) آماده دیده است: «گاهی اوقات به دلیل بعضی از حوادث و شکست‌های ظاهری بعضی می‌گفتند دوره روحانیت گذشته و بی‌مصرف شده است... بعضی از اصول‌گرا‌ها در حضور خود من در یک جمعی اظهار کردند که روحانیت نفوذ خودش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند مردم را جمع کند.» (تابناک، ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰)

ترس کنار زده شدن توسط نیروهای بسیجی و سپاهی پیرامون احمدی‌نژاد تا آن حد است که مهدوی کنی به تهدید وی (همانند تهدیدهایی که به بنی‌صدر روا داشتند) می‌پردازد: «واقعاً یک وقت خدای ناکرده، خود آقای رئیس جمهور را نمی‌گویم، اطرافیان کاری نکنند که باعث جدایی بشود.» (تابناک، ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰)

این ترس بی‌مبنا نیست و همراهان احمدی‌نژاد واقعا بر این باورند که عصر روحانیت به پایان رسیده است: «جریان اصول‌گرا و جریان راست سنتی خاصیت سیاسی خود را از دست داده است.» (امیری‌فر، رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری، فارس، ۱/۲/۹۰) روحانیت حاکم برای این که پایان دوره‌اش دیر‌تر فرا برسد تلاش می‌کند روند جدایی از هم‌پیمانان سابق را تسریع کند. اما این امر در عمل، دوره‌اش را کوتاه‌تر می‌کند.

«علی» تنها‌تر می‌شود

مشکل جدی خامنه‌ای و روحانیت سنتی (با نمایندگی جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزهٔ علمیه قم) در برابر احمدی‌نژاد و حامیانش آن است که قدرت‌گیری بسیار دولت (تا حد منکوب کردن مجلس و قوهٔ قضاییه و وارد شدن آن‌ها به حیطهٔ اختیارات واقعی رهبری) برای امروز و نیز در مسئلهٔ جانشینی در آینده نگران‌کننده است، اما نمی‌توانند متحد تازه‌ای برای حذف آن‌ها بر اساس استراتژی بقا در سه دههٔ گذشته پیدا کنند.

همچنین پس از شکست سال ۱۳۷۶ و واگذاری قدرت به نظامی‌گرایان، روحانیت سنتی این ظرفیت را در خود نمی‌بیند که پایگاه مذهبی حکومت را در انتخابات به سمت خود جلب کند. روحانیون سنتی و موتلفه پس از دوم خرداد هیچ گاه نتوانستند در رقابت سیاسی در محدودهٔ کسانی که تایید صلاحیت می‌شوند به موفقیتی دست یابند.

جریان اسلام‌گرایی در ایران آن چنان رو به زوال رفته که قدرت جذب نیرو و تولید ایدئولوژی‌های تازهٔ ترکیبی را از دست داده و دیگر نمی‌تواند بدیل تازه‌ای برای جریان حاکم ایجاد کند تا رهبران با اتکا بر آن، رقیب امروز را حذف کنند.

در دهه‌های پنجاه تا هشتاد، اسلام‌گرایی توانست به ترتیب با ناسیونالیسم، سوسیالیسم، فاشیسم، پوپولیسم یا میلیتاریسم ترکیب شود، اما ترکیبات تازه (مثل مکتب ایرانی مشایی) تنها مایهٔ مضحکه می‌شود. نه خامنه‌ای می‌تواند حساب خود را از جریان احمدی‌نژاد سوا کند و نه جریان احمدی‌نژاد می‌تواند در نزاع سیاسی با سنت‌گرایان و بیت رهبری با تمسک به کوروش و آرش و تخت جمشید طبقهٔ متوسط را به خود جذب کند. حال خامنه‌ای و امنیتی- نظامی‌های بیت با دشوار‌ترین شرایط در استفاده از یک گروه برای حذف گروهی دیگر روبه‌رو هستند.

از همین جهت مقابلهٔ سنت‌گرایان/بیت و نظامی‌گرایان هوادار دولت می‌تواند به جراحی دشواری برای نظام تا حد تنها‌تر شدن رهبری و گذاشتن هزینهٔ زیاد بر دوش وی منجر شود. همان طور که خامنه‌ای شخصا برای حفظ احمدی‌نژاد به میدان آمد و راسا فرماندهی کشتار مردم را در دست گرفت، اکنون باید راسا به میدان آمده و با دست‌پرورده‌های خود دست و پنجه نرم کند.

ادعای اقتدار خامنه‌ای در عرصهٔ عمومی پس از ابقای مصلحی در سخنرانی سوم اردیبهشت ۱۳۹۰خود نمایانگر ضعف وی در سوق دادن امور به جهتی است که مد نظر وی بوده است. علی‌رغم تلاش خامنه‌ای و روحانیون برای نمایش ولایت‌پذیری دولت و حامیانش، احمدی‌نژاد و همراهان، خود را برای حکومت، بی‌بدیل تصور کرده و به سهمی که برای آن‌ها در نظر گرفته شده تن در نخواهند داد. نزاع آینده در درون هستهٔ قدرت نزاع میان نیروهای نظامی و امنیتی دوشقه شده با وفاداری به بیت رهبری و دولت خواهد بود.


----------------------------------------------------------
نظرات مطرح در این مقاله الزاما بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.