نوشآفرین، ستاره موزیک پاپ در سالهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷، در گفتوگویی صمیمی نگاهی داشته است به پشت پرده زندگی هنریاش از دیروز تا امروز.
او در حالی به برنامه «نگاه تازه» رادیو فردا آمد که در شهر دبی به سر میبرد و مهمان خانه نوروزی عارف، خواننده مشهور ایرانی، بود.
نوشآفرین (میخندد): والله، دقیقاً نمیدانم. ولی هر چه به پدرم قسم و آیه خوردم، میگوید نه، تو همان موقع به دنیا آمدی.
بله، من هم شک داشتم، چون همه این حرفی را که شما میزنید به من هزاران بار گفتهاند.
دقیقاً هم درست میگویند. برای این که همیشه آدم وقتی بچه است، اگر صدا داری، همان موقع میفهمی. من یادم هست دبستان که میرفتم، آن زمان فیلمهای هندی خیلی مد بود. مثل سنگام و اینها. من کوچک بودم مرا وادار میکردند بخوانم. میخواندم. تنها آرزویم این بود که خواننده شوم.
پدرم. چون پدرم صدای خوبی دارد. یادم میآید که در زمان جوانی میخواندند. در سبک آقای ایرج و آقای گلپایگانی. از عمههایم هم چند نفر صدای خوبی دارند.
همه نه.
البته من از اولش دوست داشتم خواننده شوم. متاسفانه آن موقع هم وقتی میخواستی خواننده شوی احتیاج به پول زیاد داشتی که آهنگ بخری و شعر بخری و این کار را ادامه دهی. من که محصل بودم و خانوادهام هم علاقهای نداشتند که من وارد کار هنری بشوم. یادم میآید یک آگهی در روزنامه اطلاعات یا کیهان، یادم نیست، زده بودند که احتیاج به یک هنرپیشه ۱۸ تا ۲۰ ساله دارند، برای فیلم «شورش» که رل مقابل آقای ناصر ملکمطیعی و آقای همایون و مرتضی عقیلی، فکر میکنم الان اگر درست یادم باشد... البته من آن موقع ۱۸-۲۰ ساله نبودم. ولی چون یک مقدار پررو بودم، پا شدم از مدرسه رفتم آنجا. به اتفاق یکی از دوستانم. وقتی وارد استودیو شدم، استودیوی پیام بود که صاحبش...
بله. رفتم تو و وقتی خانمهای خوشگل را دیدم همه آرایشکرده و من با روپوش مدرسه رفته بودم، گفتم امکان ندارد که قبول شوم. به دوستم گفتم حالا که آمدیم... خانم پوری بنایی هم آنجا تشریف داشتند... گفتم... من خودم خیلی طرفدارشان بودم... گفتم برویم حداقل یک امضا بگیریم این همه راه را آمدیم. رفتیم تو و من همین طور که داشتم نگاه میکردم به خانم پوری بنایی که بروم جلو یک آقایی این طوری دست دراز کرد گفت بیا جلو، بیا جلو! گفت این چه قدر شبیه آفرین است...
بله. بعداً متوجه شدم که ایشان آقای ایرج صادقپور شوهر خانم آفرین است. خودشان هم یکی از فیلمبرداران خیلی خوب آن زمان بودند. خانم آفرین هم با ایشان ازدواج کرده بودند و کار سینما را کنار گذاشته بودند. زندهیاد آقای میرلوحی کارگردان فیلم بودند و از من تست سینمایی گرفتند و من قبول شدم و به همین دلیل هم اسم مرا گذاشتند نوشآفرین. ولی متاسفانه آن موقع ساخته نشد فیلم و من با کسان دیگر آشنا شدم و فیلم «قصه ماهان» را با آقای جواد طاهری شروع کردم.
http://www.youtube.com/embed/WXezhi3iyBU
اسم من فاطمه است متاسفانه.
بله. آخر نوشآفرین اسم گندهای است. این است که کوچکش میکنند.
نه متاسفانه...
خیلی خوب است که باز صحبت کنید. چون اصلاً هر اتفاقی که در گذشته من افتاده، ممکن است خیلی چیزها اشتباه بوده ولی من چه طوری بگویم...
آفرین. مرسی کمکم میکنید. بله در آن زمان من در فیلم قصه ماهان لخت شدم چون یکی باید از بالای حمام زنانه نگاه میکرد. خوب کسی که در حمام زنانه با لباس نمیرود که خودش را بشوید. من فقط نبودم و خانم زری خوشکام که خیلی هم گردنکلفتتر از من بود صحنه لختی بازی کرد.
بله. لخت شدن یک مسئلهای بود که آن موقع فکر میکردند... این دیگر اشتباه سیستم بود... چون این سیستم میتوانست از این که به مردم رویافروشی بکند و حداقل داستانهایش یک کمی واقعی باشد و این مسائل حل باشد بین مردم، ولی متاسفانه این طوری نبود. داستان قصه ماهان داستان قشنگی بود. اما متاسفانه چون من که خودم جدید بودم و بقیه هنرپیشهها هنرپیشههای معروفی نبودند، فروش فیلم با شکست روبهرو شد.
من اصلا پشیمان نیستم. ولی گاهی وقتها وقتی فکر میکنم به گذشته خودم و شروع کاری که داشتم میگویم که شاید میتوانستم کارم را خیلی بهتر انجام دهم. شاید بهتر میتوانستم خودم را به مردم نشان دهم. ولی باور کنید در آن زمان هم مثل الان همهاش پارتیبازی بود. مثلاً مثل خانم شهره آغداشلو وقتی وارد سینما شد بُر خورد با یک سری دیگر و فیلمهای جدیتری بازی کرد. در حالی که میتوانست بُر بخورد با یک سری دیگر. بعد هم من دختر جوان ۱۶ سالهای بودم که آمدم این کار را کردم و دلیلم این بود که پول جمع کنم خواننده شوم. برایم مهم نبود و حالا که افتاده بودم در این مسیر، میخواستم هی تندتند فیلم بازی کنم که در زمان کوتاه... دو سال بیشتر توی این شغل نبودم... نزدیک ۱۴ تا ۱۵ فیلم بازی کردم. البته فیلمهایی نیست که بتوانم بهشان افتخار کنم. به جز سازش که با آقای بهروز وثوقی بازی کردم...
کار آقای متوسلانی... یکی از کارهای قشنگ آقای متوسلانی است و در فیلم خاکستری که با سعید راد بازی کردم که کارگردانش آقای محمد صفار دوست خیلی خوب من بود در آن زمان. ولی بقیهاش خوب همان فیلمفارسیهایی بود که همه بازی میکردند و مردم هم میرفتند یکیاش را میدیدند و یکیاش را نمیدیدند.
سخت بود یک جورهایی ولی وقتی وارد میشدی دیگر شده بودی و کسی نمیتوانست کاری کند. در آن زمان هم سنتی بود ولی نه به این شدتی که الان هست.
من به مشکلی برنخوردم تا وقتی که خواننده شدم. یک مقدار روزنامهها به من پریدند. ولی خدا را شکر، در صحنه خواندن آن قدر موفق شدم در ایران که همه چیز فراموش شد و مردم انگار که مرا به عنوان یک خواننده میشناختند.
میگفتند که بیپرواست و بیهنر است و از این حرفها... (میخندد)
بله. البته فقط زن روز این تهمت را به من زد. شاید اگر من آن موقع به جای این که با آقای ایکس آشنا شوم مثلاً میرفتم در سیستم آقای مسعود کمیایی یک جور دیگر مرا معرفی میکرد. ولی متاسفانه چیزی که برای ما هنرمندان غمانگیز است، مخصوصاً آنهایی که مثل من قبل از انقلاب مدت کوتاهی کار کردند مثل من و همدورهایهای من لیلا و شهره... ماها فرصت این که خودمان را یک جور تثبیت کنیم نداشتیم. چون فوری انقلاب شد. دو سال هنرپیشه بودیم و سه سال خواننده بودیم...
همان زمانی هم که بازی میکردم یادم است آقای حسن شماعیزاده که خودشان از آهنگسازهای بزرگ و بنام بودند، مرا با بابک بیات آشنا کردند و یکی دو آهنگ ضبط کردیم که متاسفانه نتوانستیم تمامش کنیم. حتی آهنگ خانم گوگوش «تو آن کوه بلندی»، این را اول من خوانده بودم که بعد خانم گوگوش خواندند و به بازار آمد. چون من با آقای فریدون خشنود که دوست یکی از دوستانم بود آشنا شدم و ایشان هم آهنگساز بنامی نبودند و فقط یکی دو آهنگ کوچک ساخته بودند و داده بودند به خانم مهستی که آن آهنگها را هم مردم نمیشناختند، همان آهنگ پیچک...
بله. همین. برای این که فریدون خشنود وقتی من آشنا شدم نمیدانستم سبکش چیست. فقط آشنا شدم که کارمان را شروع کنیم. و چون او هم آهنگساز جدیدی بود و دوست داشت که بیاید بالا با هم قرارداد بستیم و شروع کردیم و واقعاً من الان هر چه که دارم از ایشان است و مدیون ایشان هستم.
بله. درست است. آهنگ گلهام گل آفتابگردون اصلا از کارهای آقای خشنود نبود.
بله. ترکی استانبولی بود که آقای شهداد روحانی دادند به من و آقای دبیری هم شعرش را گفتند و ایشان هم خودشان تنظیم کردند آن زمان و من خواندم که چه قدر گرفت. ولی کارهای فریدون خشنود مثل پیچک، یک ذره عاشقم باش... اینها همه آهنگهایی بود که آقای خشنود ساختند و خیلی هم معروف و محبوب بود.
اول ایشان خواندند و بعد من خواندم.
من هم تویشان بودم؟!
اتفاقا برای من سوال جالبی است. به خاطر این که خانم شهره و خانم لیلا فروهر را آقای محمود قربانی آوردند به بازار خوانندگی. به خاطر این که ایشان آن موقع از خانم گوگوش جدا شده بودند و میخواستند یکی را بیاورند که رقیب خانم گوگوش شود. ولی من اصلا هیچ وقت... آنهایی که مرا میشناسند... نه خواستهام از خانم گوگوش تقلید کنم، حتی مدل موهای خودم آن موقع مد بود و حرکات رقص من آن موقع خودش مد بود برای نوشآفرین نه به خاطر این که از گوگوش تقلید میکرد. مردم حساسیت به خصوصی نسبت به گوگوش داشتند.
من خانم رامش را خیلی دوست داشتم و دوست دارم. من سوای عقایدی که هر کسی دارد و قابل احترام است، من همیشه خانم گوگوش را به عنوان یک آرتیست هنرپیشه قبولش دارم. خوب در زمان خودش ماشاءالله خوانندهای نبود و تمام آهنگهایی که میساختند نصیب ایشان شد که خوش به حالشان که این یک پرونده بسیار زیبایی است برای ایشان. یادتان باشد در زمانی که خانم گوگوش و خانم گیتی و خانم رامش خواننده بودند خواننده جوان زیاد نبود. دوره ما که یک دفعه همین طور خواننده جوان به بازار آمد، ما خودمان نه که خطری باشیم به هر حال همهمان برای خودمان یک پروندهای درست کردیم که مردم ما را میشناختند و آهنگهایمان را گوش میکردند.
خوب این دیگر چیزی نیست که نپرسی. بگو! (میخندند)
بله. ما با هم فیلم بازی کردیم و با هم آشنا شدیم و بعد هم ازدواج کردیم. ولی خب زمانی که انقلاب شروع شد با هم ازدواج کردیم. ۱۷ سال هم با هم زندگی کردیم.
واقعا چه سوالی؟! اگر خوب بود که ادامه میدادم!
مجبوری بود آقا! هفت سال بعد از انقلاب ایران بودم و هیچ جوری نمیتوانستم جدا شوم. بعد هم رفتم هند و ۵ سال آنجا بودم و بعد هم رفتم کانادا. کانادا که رسیدم بعد از دو سه سال از هم جدا شدیم.
برای این که دوست داشتم! (میخندد)
ویجینتی مالا آن موقع که من رفتم خیلی پیر شده بود! (میخندند) ولی من واقعا علاقه زیادی داشتم به فیلمهای هندی و زمانی که انقلاب شد ما دیگر سرگرمی نداشتیم. همه قاچاقی فیلمهای هندی میدیدند. سینمای هند خوب پیشرفت کرد. الان هم که خودتان میدانید واقعا دنیا را گرفته. دوست داشتم بروم آنجا کار کنم که رفتم و شانس بزرگی هم آوردم با آمیتاب باچان آشنا شدم. ایشان به من پیشنهاد فیلم دادند. ولی متاسفانه آن موقع ازدواج کرده بودم و سعید اصلا راضی نبود که من این کار را ادامه دهم. این است که...
زودتر اگر طلاق گرفته بودم دیگر لسآنجلس نمیرفتم و همانجا فیلم بازی میکردم!
بله. آقای آمیتاب باچان آمده بودند در پونا که ما زندگی میکردیم برای فیلمبرداری یک فیلم. با بچهها رفتیم. بچههای سعید خیلی دوست داشتند که ببینند ایشان را. با هم رفتیم هتل و شانسی دیدیمشان و وقتی فهمید که ما ایرانی هستیم و دختر سعید معرفی کرد که من نامادریام خواننده است و پدرم هنرپیشه است، خیلی به ما احترام گذاشت و ما را دعوت کرد اتاقش با بچهها عکس گرفت. همان موقع متوجه شدم کارگردان فیلم که اسمش تینو آنند بود، خانمش شهناز، یک خانم ایرانی است. با هم صحبت کردیم و خیلی با هم دوست شدیم و ایشان خیلی خوشش آمده بود و میگفت که دوست داری بیایی کار کنی. ولی متاسفانه من نمیتوانستم. تصمیم گرفتیم که از هند بیاییم بیرون و برویم کانادا.
این هم اشکال بعضی از آقایان ایرانی است! مثل همه آدمهای روی زمین، البته نه همه آدمها مثل من ایرانیانی که مجبور بودند قاچاقی وارد یک کشور دیگر شوند، من به اتفاق بچههای سعید، چون سعید زودتر از من رفته بود کانادا، رفتیم و پناهنده کانادا شدیم. آنجا من اقامت گرفتم. وقتی اقامت گرفتم، بچههایی که در لسآنجلس بودند خیلی زنگ میزدند و تشویق میکردند که حیف است باید بیایی و شروع کنی. خلاصه رفتم در لسآنجلس و کارم را از سال ۹۴ شروع کردم.
(میخندد) خب. الان بدبختی این است که الان همه مردم میخواهند برقصند.
اولا آن موقع که ما میخواندیم، چون شورای موسیقی بود و باید آهنگها میرفت رادیو و از زیر گوش اساتید رد میشد، شعر ما تصویب میشد و آهنگ تصویب میشد و خواندن من تصویب میشد و بعد در رادیو و تلویزیون پخش میشد. الان متاسفانه هر کسی میتواند یک آلبوم بزند و بیاید و یک پولی بدهد به این تلویزیونها و هی مرتب پخشش کنند. الان متاسفانه آهنگها تند شده. مردم دیگر حوصله ندارند بنشینند و شعرهای سنگین گوش کنند. آنهایی که هم سن و سالهای ما هستند و مثلا مرا به یاد دارند، الان به جایی رسیدهاند که دیگر حوصله ندارند. آنهایی هم که جواناند، فقط میخواهند ریتم گوش کنند. من هم که میخواهم بروم یک جایی برنامه اجرا کنم و زندگیام را از این راه بچرخانم، مجبورم یک جوری کار کنم که مورد توجه جوانها هم قرار بگیرم.
بله. من فمینیست هستم. من فکر میکنم... البته این را هم بگویم که این هم از شانس من بود که من بُرخوردم بین شاعران خانم. مثل خانم مینا جلالی که من عاشق آن واژههای ایشان هستم که در شعر به کار میبرند. خانم پاکسیما، خانم بهار سعید. آلبوم جدیدی که فعلا نمیخواهم به بازار بدهم، به خاطر این که مشکل شده آلبوم زدن. یک آهنگ هندی هم من و دوستم کیا با هم خواندیم. اجازه بدهید که من از میکروفون شما استفاده کنم و به تمام شنوندههای خوب رادیوفردا تبریک عید بگویم. انشاءالله که سال خوبی باشد برای همهتان. همچنین برای شما دوستان عزیزم و باز هم مرسی از آقای عارف که باعث آشنایی من با شما شد. آقای عارف یکی از دوستان خیلی خوب من است و من به ایشان افتخار میکنم.
او در حالی به برنامه «نگاه تازه» رادیو فردا آمد که در شهر دبی به سر میبرد و مهمان خانه نوروزی عارف، خواننده مشهور ایرانی، بود.
- رادیوفردا: خانم نوشآفرین، شما اول فروردین به دنیا آمدهاید. این جدی است یا مثل قدیمها بود که هر کسی به دنیا میآمد شناسنامهاش را اول فروردین میگرفتند؟
نوشآفرین (میخندد): والله، دقیقاً نمیدانم. ولی هر چه به پدرم قسم و آیه خوردم، میگوید نه، تو همان موقع به دنیا آمدی.
- پس خودتان هم شک داشتید؟
بله، من هم شک داشتم، چون همه این حرفی را که شما میزنید به من هزاران بار گفتهاند.
- پس تولدتان هم با چند روز تاخیر مبارک. اول از دوره کودکیتان شروع کنیم. علاقه شما به موسیقی از همانجا شروع شد؟ البته از هر کسی که میپرسیم میگوید این علاقه از دوره کودکی شروع شده!
دقیقاً هم درست میگویند. برای این که همیشه آدم وقتی بچه است، اگر صدا داری، همان موقع میفهمی. من یادم هست دبستان که میرفتم، آن زمان فیلمهای هندی خیلی مد بود. مثل سنگام و اینها. من کوچک بودم مرا وادار میکردند بخوانم. میخواندم. تنها آرزویم این بود که خواننده شوم.
- صدایتان به پدرتان رفته یا مادرتان؟
پدرم. چون پدرم صدای خوبی دارد. یادم میآید که در زمان جوانی میخواندند. در سبک آقای ایرج و آقای گلپایگانی. از عمههایم هم چند نفر صدای خوبی دارند.
- ولی شما همان زمانی که شروع کردید به خوانندگی، بازیگری هم کردید در کنارش. چه شد که رفتید به آن سمت؟ آن زمان البته این هم مد بود که هر که خواننده بود بازیگری هم میکرد.
همه نه.
- فکر کنم دو تا استثنا وجود داشت، یکی شما بودید و دیگری هم خانم مرجان که از عالم سینما آمدید و خواننده شدید.
البته من از اولش دوست داشتم خواننده شوم. متاسفانه آن موقع هم وقتی میخواستی خواننده شوی احتیاج به پول زیاد داشتی که آهنگ بخری و شعر بخری و این کار را ادامه دهی. من که محصل بودم و خانوادهام هم علاقهای نداشتند که من وارد کار هنری بشوم. یادم میآید یک آگهی در روزنامه اطلاعات یا کیهان، یادم نیست، زده بودند که احتیاج به یک هنرپیشه ۱۸ تا ۲۰ ساله دارند، برای فیلم «شورش» که رل مقابل آقای ناصر ملکمطیعی و آقای همایون و مرتضی عقیلی، فکر میکنم الان اگر درست یادم باشد... البته من آن موقع ۱۸-۲۰ ساله نبودم. ولی چون یک مقدار پررو بودم، پا شدم از مدرسه رفتم آنجا. به اتفاق یکی از دوستانم. وقتی وارد استودیو شدم، استودیوی پیام بود که صاحبش...
- آقای علی عباسی...
بله. رفتم تو و وقتی خانمهای خوشگل را دیدم همه آرایشکرده و من با روپوش مدرسه رفته بودم، گفتم امکان ندارد که قبول شوم. به دوستم گفتم حالا که آمدیم... خانم پوری بنایی هم آنجا تشریف داشتند... گفتم... من خودم خیلی طرفدارشان بودم... گفتم برویم حداقل یک امضا بگیریم این همه راه را آمدیم. رفتیم تو و من همین طور که داشتم نگاه میکردم به خانم پوری بنایی که بروم جلو یک آقایی این طوری دست دراز کرد گفت بیا جلو، بیا جلو! گفت این چه قدر شبیه آفرین است...
- آفرین (عبیسی)، هنرپیشه معروف فیلمهای فارسی...
بله. بعداً متوجه شدم که ایشان آقای ایرج صادقپور شوهر خانم آفرین است. خودشان هم یکی از فیلمبرداران خیلی خوب آن زمان بودند. خانم آفرین هم با ایشان ازدواج کرده بودند و کار سینما را کنار گذاشته بودند. زندهیاد آقای میرلوحی کارگردان فیلم بودند و از من تست سینمایی گرفتند و من قبول شدم و به همین دلیل هم اسم مرا گذاشتند نوشآفرین. ولی متاسفانه آن موقع ساخته نشد فیلم و من با کسان دیگر آشنا شدم و فیلم «قصه ماهان» را با آقای جواد طاهری شروع کردم.
http://www.youtube.com/embed/WXezhi3iyBU
- دوست دارید بگویید اسم اصلیتان چیست، غیر از اسم هنریتان؟
اسم من فاطمه است متاسفانه.
- ولی من دیدم مثل این که دوستانتان به شما میگویند نوشین. آقای عارف هم یک لحظه گفت نوشین. من ماندم.
بله. آخر نوشآفرین اسم گندهای است. این است که کوچکش میکنند.
- خانم نوشآفرین، من سنم خیلی کم بود یعنی راهنمایی میرفتم و فیلم قصه ماهان را دیدم. حالا جدا از داستان فیلم که داستان عمیقی دارد و این که جواد طاهری موفق بوده فیلم را خوب دربیاورد یا نه به کنار...
نه متاسفانه...
- بازی و کل فیلم یک مقدار بحثانگیز بود. به ویژه بازی که شما انجام دادید بعدش خیلی بحثانگیز شد در مطبوعات آن زمان و بین مردم و شما را به عنوان یک هنرپیشه دیگر شناختند.
خیلی خوب است که باز صحبت کنید. چون اصلاً هر اتفاقی که در گذشته من افتاده، ممکن است خیلی چیزها اشتباه بوده ولی من چه طوری بگویم...
- یعنی از آن فرار نمیکنید...
آفرین. مرسی کمکم میکنید. بله در آن زمان من در فیلم قصه ماهان لخت شدم چون یکی باید از بالای حمام زنانه نگاه میکرد. خوب کسی که در حمام زنانه با لباس نمیرود که خودش را بشوید. من فقط نبودم و خانم زری خوشکام که خیلی هم گردنکلفتتر از من بود صحنه لختی بازی کرد.
- همسر آقای حاتمی.
بله. لخت شدن یک مسئلهای بود که آن موقع فکر میکردند... این دیگر اشتباه سیستم بود... چون این سیستم میتوانست از این که به مردم رویافروشی بکند و حداقل داستانهایش یک کمی واقعی باشد و این مسائل حل باشد بین مردم، ولی متاسفانه این طوری نبود. داستان قصه ماهان داستان قشنگی بود. اما متاسفانه چون من که خودم جدید بودم و بقیه هنرپیشهها هنرپیشههای معروفی نبودند، فروش فیلم با شکست روبهرو شد.
- از نحوه حرف زدنتان به نظر میآید که پشیمانید از آن کار؟
من اصلا پشیمان نیستم. ولی گاهی وقتها وقتی فکر میکنم به گذشته خودم و شروع کاری که داشتم میگویم که شاید میتوانستم کارم را خیلی بهتر انجام دهم. شاید بهتر میتوانستم خودم را به مردم نشان دهم. ولی باور کنید در آن زمان هم مثل الان همهاش پارتیبازی بود. مثلاً مثل خانم شهره آغداشلو وقتی وارد سینما شد بُر خورد با یک سری دیگر و فیلمهای جدیتری بازی کرد. در حالی که میتوانست بُر بخورد با یک سری دیگر. بعد هم من دختر جوان ۱۶ سالهای بودم که آمدم این کار را کردم و دلیلم این بود که پول جمع کنم خواننده شوم. برایم مهم نبود و حالا که افتاده بودم در این مسیر، میخواستم هی تندتند فیلم بازی کنم که در زمان کوتاه... دو سال بیشتر توی این شغل نبودم... نزدیک ۱۴ تا ۱۵ فیلم بازی کردم. البته فیلمهایی نیست که بتوانم بهشان افتخار کنم. به جز سازش که با آقای بهروز وثوقی بازی کردم...
کار آقای متوسلانی... یکی از کارهای قشنگ آقای متوسلانی است و در فیلم خاکستری که با سعید راد بازی کردم که کارگردانش آقای محمد صفار دوست خیلی خوب من بود در آن زمان. ولی بقیهاش خوب همان فیلمفارسیهایی بود که همه بازی میکردند و مردم هم میرفتند یکیاش را میدیدند و یکیاش را نمیدیدند.
- به هر حال جامعه ایران آن موقع هم سنتی بود. این سخت نبود که توی فیلمی نقشی را بازی کنید که صحنه سکسی داشت... به خصوص اشاره کردید که خانوادهتان هم نمیخواستند بروید سینما؟
سخت بود یک جورهایی ولی وقتی وارد میشدی دیگر شده بودی و کسی نمیتوانست کاری کند. در آن زمان هم سنتی بود ولی نه به این شدتی که الان هست.
- یعنی شما هیچ وقت بیرون با مشکل مواجه نشدید؟
من به مشکلی برنخوردم تا وقتی که خواننده شدم. یک مقدار روزنامهها به من پریدند. ولی خدا را شکر، در صحنه خواندن آن قدر موفق شدم در ایران که همه چیز فراموش شد و مردم انگار که مرا به عنوان یک خواننده میشناختند.
- برای چه روزنامهها به شما توپیدند؟
میگفتند که بیپرواست و بیهنر است و از این حرفها... (میخندد)
- مثلا میگفتند که شما فقط نقشتان همین است که لخت شوید در سینما؟
بله. البته فقط زن روز این تهمت را به من زد. شاید اگر من آن موقع به جای این که با آقای ایکس آشنا شوم مثلاً میرفتم در سیستم آقای مسعود کمیایی یک جور دیگر مرا معرفی میکرد. ولی متاسفانه چیزی که برای ما هنرمندان غمانگیز است، مخصوصاً آنهایی که مثل من قبل از انقلاب مدت کوتاهی کار کردند مثل من و همدورهایهای من لیلا و شهره... ماها فرصت این که خودمان را یک جور تثبیت کنیم نداشتیم. چون فوری انقلاب شد. دو سال هنرپیشه بودیم و سه سال خواننده بودیم...
- چه طور شد که به خوانندگی پرداختید؟
همان زمانی هم که بازی میکردم یادم است آقای حسن شماعیزاده که خودشان از آهنگسازهای بزرگ و بنام بودند، مرا با بابک بیات آشنا کردند و یکی دو آهنگ ضبط کردیم که متاسفانه نتوانستیم تمامش کنیم. حتی آهنگ خانم گوگوش «تو آن کوه بلندی»، این را اول من خوانده بودم که بعد خانم گوگوش خواندند و به بازار آمد. چون من با آقای فریدون خشنود که دوست یکی از دوستانم بود آشنا شدم و ایشان هم آهنگساز بنامی نبودند و فقط یکی دو آهنگ کوچک ساخته بودند و داده بودند به خانم مهستی که آن آهنگها را هم مردم نمیشناختند، همان آهنگ پیچک...
- ولی خانم نوشآفرین، آقای خشنود هم خیلی تاثیر گذاشت روی کار شما و سبکتان.
بله. همین. برای این که فریدون خشنود وقتی من آشنا شدم نمیدانستم سبکش چیست. فقط آشنا شدم که کارمان را شروع کنیم. و چون او هم آهنگساز جدیدی بود و دوست داشت که بیاید بالا با هم قرارداد بستیم و شروع کردیم و واقعاً من الان هر چه که دارم از ایشان است و مدیون ایشان هستم.
- فکر میکنم که اکثر هواداران شما و کسانی که ترانههای ایرانی را گوش میدهد شما را با ترانه «گلهام، گل آفتابگردون» میشناسند. یعنی یک جوری سمبل شما شده. امضای شماست.
بله. درست است. آهنگ گلهام گل آفتابگردون اصلا از کارهای آقای خشنود نبود.
- یک آهنگ ترکی بود.
بله. ترکی استانبولی بود که آقای شهداد روحانی دادند به من و آقای دبیری هم شعرش را گفتند و ایشان هم خودشان تنظیم کردند آن زمان و من خواندم که چه قدر گرفت. ولی کارهای فریدون خشنود مثل پیچک، یک ذره عاشقم باش... اینها همه آهنگهایی بود که آقای خشنود ساختند و خیلی هم معروف و محبوب بود.
- امل ساین هم خواند. «یک ذره عاشقم باش» در «سرسپرده» ایرج قادری.
اول ایشان خواندند و بعد من خواندم.
- آن زمان که شما وارد کار خوانندگی شدید، یک خوانندهای مثل گوگوش فعالیت میکرد. رقابت با گوگوش چه طور بود؟ چون این طور که من دیدهام اغلب هنرمندان نسل شما که اسم بردید لیلا فروهر، شهره... اینها یک طوری در اذهان همه جا افتاده بود که اینها میخواهند رقابت کنند با گوگوش.
من هم تویشان بودم؟!
- والله این را از کسانی شنیدهام که به هر حال هم در آن حرفه بودند و هم کسانی که عادی بودند، آدمهای معمولی.
اتفاقا برای من سوال جالبی است. به خاطر این که خانم شهره و خانم لیلا فروهر را آقای محمود قربانی آوردند به بازار خوانندگی. به خاطر این که ایشان آن موقع از خانم گوگوش جدا شده بودند و میخواستند یکی را بیاورند که رقیب خانم گوگوش شود. ولی من اصلا هیچ وقت... آنهایی که مرا میشناسند... نه خواستهام از خانم گوگوش تقلید کنم، حتی مدل موهای خودم آن موقع مد بود و حرکات رقص من آن موقع خودش مد بود برای نوشآفرین نه به خاطر این که از گوگوش تقلید میکرد. مردم حساسیت به خصوصی نسبت به گوگوش داشتند.
- کدام خوانندههای آن زمان یک جوری برای شما الگو بودند یا خیلی بهشان علاقه داشتید؟
من خانم رامش را خیلی دوست داشتم و دوست دارم. من سوای عقایدی که هر کسی دارد و قابل احترام است، من همیشه خانم گوگوش را به عنوان یک آرتیست هنرپیشه قبولش دارم. خوب در زمان خودش ماشاءالله خوانندهای نبود و تمام آهنگهایی که میساختند نصیب ایشان شد که خوش به حالشان که این یک پرونده بسیار زیبایی است برای ایشان. یادتان باشد در زمانی که خانم گوگوش و خانم گیتی و خانم رامش خواننده بودند خواننده جوان زیاد نبود. دوره ما که یک دفعه همین طور خواننده جوان به بازار آمد، ما خودمان نه که خطری باشیم به هر حال همهمان برای خودمان یک پروندهای درست کردیم که مردم ما را میشناختند و آهنگهایمان را گوش میکردند.
- اجازه دارم در مورد ازدواجتان با سعید راد هم بپرسم؟
خوب این دیگر چیزی نیست که نپرسی. بگو! (میخندند)
- میخواستم بپرسم که اصلا چه طور شد که با سعید راد آشنا شدید؟ این حاصل همکاریتان در سینما بود؟
بله. ما با هم فیلم بازی کردیم و با هم آشنا شدیم و بعد هم ازدواج کردیم. ولی خب زمانی که انقلاب شروع شد با هم ازدواج کردیم. ۱۷ سال هم با هم زندگی کردیم.
-
- خوب بود زندگی با سعید راد؟
واقعا چه سوالی؟! اگر خوب بود که ادامه میدادم!
- ۱۷ سال که ادامه داده بودید! ۱۷ سال کم نیست.
مجبوری بود آقا! هفت سال بعد از انقلاب ایران بودم و هیچ جوری نمیتوانستم جدا شوم. بعد هم رفتم هند و ۵ سال آنجا بودم و بعد هم رفتم کانادا. کانادا که رسیدم بعد از دو سه سال از هم جدا شدیم.
- چه مسیر جالبی! هند برای چه رفتید؟
برای این که دوست داشتم! (میخندد)
- یاد بچگی و فیلم سنگام... میخواستید ویجینتی مالا را آنجا ببینید!
ویجینتی مالا آن موقع که من رفتم خیلی پیر شده بود! (میخندند) ولی من واقعا علاقه زیادی داشتم به فیلمهای هندی و زمانی که انقلاب شد ما دیگر سرگرمی نداشتیم. همه قاچاقی فیلمهای هندی میدیدند. سینمای هند خوب پیشرفت کرد. الان هم که خودتان میدانید واقعا دنیا را گرفته. دوست داشتم بروم آنجا کار کنم که رفتم و شانس بزرگی هم آوردم با آمیتاب باچان آشنا شدم. ایشان به من پیشنهاد فیلم دادند. ولی متاسفانه آن موقع ازدواج کرده بودم و سعید اصلا راضی نبود که من این کار را ادامه دهم. این است که...
- اگر زودتر طلاق گرفته بودید مشکلتان حل شده بودها!
زودتر اگر طلاق گرفته بودم دیگر لسآنجلس نمیرفتم و همانجا فیلم بازی میکردم!
- میشود بیشتر توضیح بدهید؟
بله. آقای آمیتاب باچان آمده بودند در پونا که ما زندگی میکردیم برای فیلمبرداری یک فیلم. با بچهها رفتیم. بچههای سعید خیلی دوست داشتند که ببینند ایشان را. با هم رفتیم هتل و شانسی دیدیمشان و وقتی فهمید که ما ایرانی هستیم و دختر سعید معرفی کرد که من نامادریام خواننده است و پدرم هنرپیشه است، خیلی به ما احترام گذاشت و ما را دعوت کرد اتاقش با بچهها عکس گرفت. همان موقع متوجه شدم کارگردان فیلم که اسمش تینو آنند بود، خانمش شهناز، یک خانم ایرانی است. با هم صحبت کردیم و خیلی با هم دوست شدیم و ایشان خیلی خوشش آمده بود و میگفت که دوست داری بیایی کار کنی. ولی متاسفانه من نمیتوانستم. تصمیم گرفتیم که از هند بیاییم بیرون و برویم کانادا.
- آقای راد چه طور مخالف بود؟ خودش که هنرپیشه بوده؟
این هم اشکال بعضی از آقایان ایرانی است! مثل همه آدمهای روی زمین، البته نه همه آدمها مثل من ایرانیانی که مجبور بودند قاچاقی وارد یک کشور دیگر شوند، من به اتفاق بچههای سعید، چون سعید زودتر از من رفته بود کانادا، رفتیم و پناهنده کانادا شدیم. آنجا من اقامت گرفتم. وقتی اقامت گرفتم، بچههایی که در لسآنجلس بودند خیلی زنگ میزدند و تشویق میکردند که حیف است باید بیایی و شروع کنی. خلاصه رفتم در لسآنجلس و کارم را از سال ۹۴ شروع کردم.
- یک چیز در مورد خوانندگیتان در مقایسه قبل و بعد از انقلاب یعنی دورهای که در لسآنجلس شروع کردید، به نظر میآید که آن زمان که در ایران بودید خیلی ایرانیتر میخواندید، یک جوری صدایتان را تحریر میدادید. فرم خاصی داشتید. نه؟
(میخندد) خب. الان بدبختی این است که الان همه مردم میخواهند برقصند.
- مثلا آن کارهایی که ما از شما شنیدیم مثل بخون بخون. مثلا آن فرم خواندنتان یک فرم خاص دارد که در کارهای بعد از انقلابتان نیست.
اولا آن موقع که ما میخواندیم، چون شورای موسیقی بود و باید آهنگها میرفت رادیو و از زیر گوش اساتید رد میشد، شعر ما تصویب میشد و آهنگ تصویب میشد و خواندن من تصویب میشد و بعد در رادیو و تلویزیون پخش میشد. الان متاسفانه هر کسی میتواند یک آلبوم بزند و بیاید و یک پولی بدهد به این تلویزیونها و هی مرتب پخشش کنند. الان متاسفانه آهنگها تند شده. مردم دیگر حوصله ندارند بنشینند و شعرهای سنگین گوش کنند. آنهایی که هم سن و سالهای ما هستند و مثلا مرا به یاد دارند، الان به جایی رسیدهاند که دیگر حوصله ندارند. آنهایی هم که جواناند، فقط میخواهند ریتم گوش کنند. من هم که میخواهم بروم یک جایی برنامه اجرا کنم و زندگیام را از این راه بچرخانم، مجبورم یک جوری کار کنم که مورد توجه جوانها هم قرار بگیرم.
- خانم نوشآفرین، اشارهای هم بکنیم به همکاریتان با ترانهسراهایی که داشتید. من دیدم یک مقدار مثل این که مایههای فمینیستی و اینها دارید، نه؟
بله. من فمینیست هستم. من فکر میکنم... البته این را هم بگویم که این هم از شانس من بود که من بُرخوردم بین شاعران خانم. مثل خانم مینا جلالی که من عاشق آن واژههای ایشان هستم که در شعر به کار میبرند. خانم پاکسیما، خانم بهار سعید. آلبوم جدیدی که فعلا نمیخواهم به بازار بدهم، به خاطر این که مشکل شده آلبوم زدن. یک آهنگ هندی هم من و دوستم کیا با هم خواندیم. اجازه بدهید که من از میکروفون شما استفاده کنم و به تمام شنوندههای خوب رادیوفردا تبریک عید بگویم. انشاءالله که سال خوبی باشد برای همهتان. همچنین برای شما دوستان عزیزم و باز هم مرسی از آقای عارف که باعث آشنایی من با شما شد. آقای عارف یکی از دوستان خیلی خوب من است و من به ایشان افتخار میکنم.