مجموعه داستان «رگبار»؛ «تلاش می کنم از موقعيت های سياه طنز بسازم»

  • مهرداد قاسمفر
از ميان داستان نويسان نسل امروز، مجموعه داستان «رگبار» نوشته ميثم کيانی، نويسنده جوان ساکن تهران، از جمله آثاری است که نگاه منتقدان و علاقمندان جدی ادبيات داستانی را به عنوان اثری مدرن به خودش جلب کرده است.

اين مجموعه داستان که سال ۸۹ از سوی نشر چشمه منتشر شده است، حاوی ۱۱ داستان در توصيف تباهی ها و روزمرگی های نسل جوان با زبان و اصطلاحات ويژه اين نسل در جامعه شهری معاصر ايران است.

سطرهايی از يک داستان اين مجموعه را می خوانید:

«نگاه کردم به طبقه سوم. کسی توی پنجره نبود.
گفتم: کره خر! پَرش دادی.
دستم را گذاشتم روی ماشه. خواستم يه رگبار ببندم تو طبقه سوم.
گفتم: برو کنار تا دخلتو نياوردم.
سر تفنگ رو پرت کرد و شَرَق خوابوند تو گوش من.
- رو من دست بلند می کنی جِغِله؟
- رو کردم به رضا : اينو بگير! نگرفت. رضا مات ايستاده بود روبه روم. داد زدم: می گم اينو بگير!
آروم سرش رو برد پايين. سيخ ايستاده بود. جای دو دستش، نه. درست از زير سرشونه هاش سه جوی باريک خون راه افتاده بود، زير لباس خاکی اش. انگار تنه اش يه باره بِبُرّه، به پشت افتاد روی زمين. صدای توپ تو سرم پيچيد و انفجار که فرياد زدم: نمی بينی؟ بازم می گی گذشته؟ برو کنار تا خلاصش کنم.
دستی خورد تخت سينه ام. دست مرتضی بود يا نبود، افتادم رو زمين کنار خسرو. خسرو دراز به دراز افتاده بود. يه لکه خون عين خال وسط پيشونيش بود. دهنش باز مونده بود. پلک چشماش ، دندوناش يه دست سفيد عين برف. زير موهای لختش يه چيزی ريخته بود مثل سوپ، قرمز و پر از گوشت. وقتی خودمو کندم از زمين از پشت سرم چند نفر داد زدند: بندازش! بندازش زمين.
مرتضی داد می زد: میندازه. به خدا الان میندازه. بندازش آقا داداش! بندازش!
انگشتم رفت رو ماشه. خواستم بدوم لبه پشت بوم. که زدند زير تفنگ. لوله اش رفت بالا. انگار يه دفعه افتاد به رعشه. تتق تته تته تق.
کسی روی سينه ام نشسته بود و داشت دور دست هام دو حلقه خوشگل می زد. اونقدر سفت که دردش سر حالم آورد. مرتضی يه گوشه نشسته بود و گريه می کرد. سر پا که شدم ديدم رو پشت بوم يه مرد با زير پوش سفيد وايساده و داره فحش می ده. به نظر می اومد که دور و برم شلوغ شده. دستام جلوتر از خودم راه افتادن. اونجا بود که دوباره ديدمش. کنار در پشت بوم. روی يه پا انگار داشت لی لی می کرد. زير پوتينش شده بود يه دريا خون. از رگ و ريشه های گوشت و استخوون رون قطع شده اش دود بلند می شد.
لپاش گل انداخته بود. چشماش زل زده بودن به يه جای دور. چيزی از لای انگشتاش برق می زد. ديدم گردن يه بطری رو محکم گرفته. همون موقع گفتم، الان هم دارم می گم. به جون بچه ات "کيا"!، يه روز دخلشو ميارم.»
بسياری از اين اتفاقات قصه هايم در تاريکی محض به ذهنم خطور می کند. الزاما فضايی که از آن برای شروع يک داستانم الهام می گيرم روشنايی نيست. امکان دارد از ديالوگ های خيلی معمولی مردم که در عين حال که معمولی است ولی می تواند شروع يک اتفاق يا داستان باشد، برای الهام گرفتن استفاده کنم.
میثم کیانی، داستان نویس

آنچه که خوانديد بخشی از يکی از داستان های مجموعه داستان رگبار بود با صدای نويسنده اين اثر، ميثم کيانی، نويسنده جوانی که مهمان اين هفته برنامه نمای دور، نمای نزديک ويژه کتاب است.

آقای کيانی آيا می شود گفت که مجموعه داستان رگبار مجموعه ای است از داستان های شهری که زندگی معاصر طبقه شهرنشين ايران را دستمايه قرار می دهد؟

میثم کیانی: اين که همه داستان ها در اين فضا باشد خير. ولی مجموعه «رگبار» واقع گرايی مدرن است. برخی از داستان ها مثل به طعم کال، يک اتفاق هر روزی و گمشده در فضای شهری می گذرد ولی داستان های ديگری هم هست مثل همين داستانی که قسمتی از آن را خواندم که به جنگ و اتفاقات جنگ برمی گردد.

تم اغلب داستان های شما بر محور روانپريشی و روان گسيختگی، خودکشی، خيانت و مرگ می چرخد. آيا اين مسئله به دليل جذابيت اين موضوعات برای روايت آدمها در اين فضاست يا علت ديگری دارد؟

بحث آسيب شناسی اجتماعی در قصه های من خيلی مطرح است. در دنيای پيرامون ما غالب اتفاقات در اين موضوعات سياه ريشه دارد. اما علت ديگر هم اين است که من سعی کرده ام تم داستان های رگبار در يک رديف حرکت کند و نخی باشد که همه اين داستان ها را به هم متصل کند.

خمير مايه ای که در هر داستان وجود دارد دارای يک تم مشترک است که در همه کارها آن تم تکرار شده و در نهايت از صفحه اول تا صفحه آخر مجموعه ادامه خواهد داشت.

شما در عين حال که يک رفت و آمدی بين دنيای عين و ذهن در داستان های اين مجموعه ايجاد کرده ايد، و در واقع گسست زمان به طور مکرر بين واقعيت بيرونی و متنی که روايت می کنيد به کرات اتفاق می افتاد، ولی در عين حال زبانی هم در اين مجموعه اجرا کرده ايد که برای مخاطب، پرکشش است.

توجه به اينکه مخاطب را تا پايان کتاب نگه داريد برای شما چقدر اهميت داشته است؟

زبان يکی از ارکانی است که من برای پرکشش کردن داستان از آن استفاده می کنم. در کنار زبان، اين «اتفاق» است که خيلی مهم است و در کنار اتفاق، آن پلتی که شما در داستان کوتاه می چيند، آن ايجازی که بايد داشته باشيد در آن فضايی که همه چيزش محدود به چند صفحه است و شما بايد همه چيز را درست سر جای خودش قرار بدهيد، مد نظرم بوده است.
در مجموع در کنار زبان چيزهای ديگری هم هميشه برايم مهم بوده است.

به نظر می آيد که برش های مختلفی از جنگ و سربازی تا زندگی شخصی آدم های خيانت ديده يا آدم هايی که درگير مسئله قتل يا کشتن بوده اند را شما در داستان تان ارائه می کنيد. آيا می شود گفت آنچه که شما را برای روايت يک داستان برمی انگيزد عموما «حادثه» است؟

صرفا حادثه نيست. بسياری از اين اتفاقات قصه هايم در تاريکی محض به ذهنم خطور می کند. الزاما فضايی که از آن برای شروع يک داستانم الهام می گيرم روشنايی نيست. امکان دارد از ديالوگ های خيلی معمولی مردم که در عين حال که معمولی است ولی می تواند شروع يک اتفاق يا داستان باشد، برای الهام گرفتن استفاده کنم.

اتفاقاتی که خيلی وقت ها درگير روزمرگی می شوند ولی برخی از آنها هم می توانند سوژه های خيلی خوبی برای داستان نويسی باشند. از زندگی عادی اجتماعی گرفته تا يک موقعيت خاص مثل سربازی.

وقتی شما به کمين يک سری اتفاقات خاص بنشينيد که می توانند در ذهن تان پيرنگ يک داستان را ايجاد کنند، بعدها آن لحظه ها می آيند و يک قسمتی از داستان شما را می سازند و باقی ماجرا بر سر آن اتفاق است که روايت می شود.

داستان شما حول محور نگاه کردن به روزمرگی ها و تيرگی هايی تنيده شده است که پيرامون زندگی شهری می شود پيدا کرد و در عين حال يک تلخی هم در درون آن می توان يافت. اما شما به طنز هم بی توجه نيستيد. آيا ترکيب تلخی و طنز را شما آگاهانه در کنار هم می چينيد؟

آن چيزی که به عنوان طنز به آن اشاره می کنيد را کاملا می پذيرم و آن را دوست دارم و سعی می کنم از يک موقعيت سياه يک موقعيت طنز ايجاد کنم و بگويم که برخی چيزها در عين سياه بودن شان، فرصتی هستند برای اينکه يک موقعيت طنز را ايجاد کنند.

ما گاهی اوقات از سياهی پيرامونمان می توانيم يک چيزهايی را بگيريم که نه تنها اميد به زندگی به ما می دهد، بلکه به يک شکل هايی ما را به همه اتفاقاتی که دارد رخ می دهد، دلبسته می کند و گرنه سياه نمايی صرف اصلا مد نظرم نبوده است.

همچنان احساس می کنم که از دل همه اين تاريکی ها، گاهی اوقات طنز، اميد به زندگی و چيزهای روشنی سر بر می آورند برای آدم هايی که عليرغم اينکه دارند با مسائل تاريک دست و پنجه نرم می کنند، ولی باز هم می توانند به آن روزهای روشن فکر کنند.