روزنامه‌نگاران و «کشتار ۶۷»

اگر باور داشته باشیم که جستجو و ارائه حقیقت به شهروندان درباره «رویدادها» و «افراد»، وظیفه دمکراتیک و حرفه اخلاقی روزنامه‌نگار است، پرسش این است که چرا روزنامه‌نگاران ما تا امروز به کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، بی‌اعتنا یا در اصل به این وظیفه خود عمل نکرده‌اند؟

هدف این نوشته پاسخ این پرسش نیست که تلاش در طرح نکاتی است که شاید، ما را برای یافتن پاسخ یاری دهد.

در بیست و پنجمین سالگرد این رویداد، به جرئت می‌توان گفت مقالات نوشته شده از سوی روزنامه‌نگاران، در این باره، انگشت‌شمارند. تا کنون بار گران جستجوی حقیقت و ارائه آن به شهروندان بر دوش، نخست اعضای این خانواده‌ها و سپس فعالان و مدافعان حقوق بشر بوده است، که بخشی از آن‌ها نیز خود از جان به‌دربردگان آن روزهای‌ پرمرگ هستند.

راست این است که ایران یکی از جوان‌ترین کشورهای جهان است، و به همین میزان جامعه روزنامه‌نگارش نیز جوان‌است. بنا بر ارزیابی سازمان گزارش‌گران بدون مرز، متوسط سن روزنامه‌نگاران ایرانی، میان ۲۵ تا ۳۲ سال است. اینگونه اکثریت آن‌ها یا در آستانه و یا پس از انقلاب متولد شده‌اند و زیر سیطره گفتمان حکومتی نظام و سرکوب و سانسور بزرگ شده‌اند.

ابراز بی‌اطلاعی بسیاری از آن‌ها تا سا‌ل‌ها پس از این واقعه، چون بسیاری از حقایق تاریخی دیگر، نخست به دلیل سن‌شان و سپس سانسور حاکم، نادرست نیست. اما سکوت و آن هم پس از گسترش ابزارهای ارتباطاتی تازه چون اینترنت و یا رادیو‌ تلویزیون‌های ماهوره‌ای، و به ویژه برای آن دسته که در خارج کشور هم هستند، نام دیگری دارد: بی‌اعتنایی‌.

بی‌اعتنایی، هرچند به شکل حرفه‌ای برای روزنامه‌نگار آن هم نسبت به رویدادی تاریخی و چنین پراهمیت در کشورش ایرادی جدی و توجیه‌ناپذیر است، ولی دارای پایه‌های واقعی در جامعه ماست. خبرنگار تافته‌ای جدا بافته از مردم این کشور نیست، راست این است که «مردم» از آن زمان و تا امروز همچنان در این باره سکوت کرده‌اند. با اتکا به نوشته‌ها و گفته‌های گروه‌هایی اندکی از جامعه و عمدتا بخشی از روشنفکران در باره این فاجعه ملی، نمی‌توان سکوت مرگ‌آور جامعه را توجیه کرد.

سکوت عمومی

این سکوت هم‌ علت و هم معلول چیره شدن فراموشی در جامعه است. اما عملاً همیاری با، و البته نه تأیید، این فاجعه نیز هست. همدست کردن مردم در جنایات انجام شده از سوی حکومت‌های تمامیت‌خواه، حرف تازه‌ای نیست. نخستین هدف دهشت‌آفرینی در میان جامعه و لایه‌بندی کردن آن با تقسیم به «خودی و غیرخودی»، برقراری سکوتی عمومی‌ست که سرکوب صداهای معترض را تسهیل کند. در اصل همراه کردن بخش‌هایی از جامعه برای سرکوب بخش‌های دیگر آن است.

قرائتی حکومتی از اسلام به عنوان مذهب اصلی و ریشه‌دار در جامعه، هر چند تعریف حکومت‌های توتالیتاریسی را گامی به پیش برد، اما برای حکومت اسلامی کار را آسان‌تر کرد. نخست توده‌ای بی‌هویت (امت) که چون روح در جسم قدرت باشد، ساخت و سپس شمایل آن را چون «ید واحده»‌ برای نمایش سرکوب همگانی «همه با هم» به کار گرفت. وقتی معترض، جاسوس دشمن، محارب و مرتد و کافِر و منافق، دشمن خدا، و … معرفی شود، آن هم دشمنی که هر روز از مرزها به درون آورده می‌شود تا در جنگ قدرت داخلی، برای حذف نیروی رقیب با شدیدترین و بی رحمانه‌ترین شکل سرکوب مورد استفاده قرار گیرد، دفاع از حقوق معترض، و همرنگ نشدن با جماعت، اگر نگویم ناممکن که بس دشوار است.

جامعه مجبور است در مقابل سرکوب دیگران سکوت کند تا از این اتهامات سنگین برائت جوید، و زمانی که طناب بر گردنش سفت شود آن زمان دیگر دیر شده است. تک تک به قتل‌گاه بردن و ترساندن دیگران، توده‌سازی این رژیم‌هاست.

فراموش نکنیم که ابزار‌های پروپاگاند نظام، کم‌اثر‌تر از طناب‌های دار و شلاق‌های زندانش نبود. ایجاد فضای خاکستری سکوت در دهه شکست شصت در عرصه ارتباطاتی به گفتمان سرکوبی بدل شد، که امروز نیز بر فضای رسانه‌ای ما حتی در خارج از کشور هم حاکم است. اصلی‌ترین کارکرد این گفتمان، جایگزین کردن «روایت رسمی» به جای تاریخ است.

گفتمان سرکوب، چیره شدن نوعی «منطق» است که در عمل پذیرش «روایت رسمی» قدرت و وادار کردن جامعه مدنی و رسانه‌ها به گفت‌ و گو با حکومت با متر و معیار زبان قدرت است. برای تحمیل اين «منطق» و این «گفتگو» تنها به ايجاد جو رعب و وحشت بسنده نمی‌شود و در عصر سرکردگی تکنولوژیک، توتالیتاریسم، که همواره استفاده مناسب از ارتباطات یکی از شاخصه‌هایش بوده و هست، بر موفقيت استراتژی ارتباطاتی نیز اتکا دارد.

بخش بزرگی از تاریخ زندان و روش‌های سرکوب در سایه «گفتمان سرکوب»، هنوز و علیرغم تلاش‌های بسیار در کشور ما نادانسته مانده است. در کشور ما نسلی که در زیر سایه‌ی رِژیم تمامیت‌خواه با سانسور و سرکوب و تحمیل فراموشی بزرگ شده است، چون دیگر کشورهای توتالیتر، نسل بی‌تاریخ است.

اگر به روایت رسمی هم شک دارد از نفرت به این حکومت است نه از دانستن آنچه که بر جامعه گذشته است. برای همین سرسری در باره گذشته با آنچه که می‌داند، که بسیار اندک است، قضاوت می‌کند. گاه از شنیدن فجایع بر می‌‌آشوبد که «کشته‌اند» و گاه «کشتارها» را با اتکا به «روایت رسمی» قدرت توجیه می‌کند.

«تاریخ‌نگار لحظه‌»

برخی از همکاران به گذشته و به «تاریخ» تعلق داشتن، کشتار‌های دهه شصت و کشتار جمعی زندانیان سیاسی در زندان‌ها در سال ۱۳۶۷، را دلیلی بر عدم ضرورت کار امروز در این باره می‌دانند، با وجود تحولی ژرف در عرصه ارتباطاتی، اما این گفته آلبرت کامو در سال ۱۹۴۵، که «خبرنگار تاریخ‌نگار لحظه‌« است، همچنان معتبر است.

راست این است که خبرنگار تاریخ‌نگار نیست. اما هر دو در عرصه اصلی جستجو و تأیید صحت دیده و دانسته‌‌‌هایشان، جدا کردن اصل از حاشیه و ترجمه داده‌ها و تحلیل و در ارائه «داستانی» هر چه نزدیک‌تر به حقیقت از روش‌مندی مشابهی استفاده می‌کنند.

این درست است که روزنامه‌نگار، روز‌نگار است، اما زمانی که رویداد هنوز پایان نیافته و «که، کی، کجا، چه، چرا، چگونه»، «خبر» این «رویداد» بر ما معلوم نشده است، باید بپذیریم این رویداد همچنان خبر روز می‌ماند. افزون بر آنکه رویدادی که در حادثه‌های مختلف «رد روزآمد» خود را بر جای می‌گذارد، از گردهمایی خانواده‌ها در خاوران‌ها و خانه‌ها و تا تهدید و بازداشت و سر کوب و حتی اعدام آنها، و انتصاب مسئولان کشتار به مقام وکالت و وزارت، همه «به روز» شدن دائمی این خبر است. چگونه می‌توان آن را به گذشته سپرد و نادیده‌اش گرفت!

روزنامه‌نگار متعهد به حقیقت است، اگر با اتکا به حرفه‌اش باید «روایت رسمی» قدرت را نفی کند اما کارش جستجو و انتشار حقیقت است و این به منزله دفاع از قربانیان و خانواده‌های آنان نیست. خانواده‌های قربانیان، چون همه نزدیکان هر قربانی، می‌خواهند از قربانیان بگویند و بنویسند. کار روزنامه‌نگار اما تلاش برای همان انجام وظیفه‌ای است که به آن متعهد شده است، جستجوی حقیقت و اطلاع رسانی. اگر نمی‌تواند این وظیفه را انجام دهد، دست‌کم می‌تواند بپذیرد که این وظیفه را دارد.

سخن آخر، علیرغم نبود کار جدی از روزنامه‌نگاران کشور درباره واقعه‌ای که نه تنها در تاریخ کشورمان بی‌سابقه که از سال ۱۹۴۵ در جهان هم بی‌نظیر است، اما بی‌انصافی‌ست که از تلاش بسیاری از آن‌ها در این باره تقدیر نکرد.

این راست نیست که همه سکوت کردند، برخی برای سخن گفتن و نوشتن از این فاجعه به پرداخت هزینه‌ای سنگین محکوم شدند. برخی دیگر اگر نگفتند و ننوشتند، اما در روزهای سخت و دشوار همیار قربانیان بوده‌اند. صادقانه باید گفت اگر تلاش بسیاری از آن‌ها نبود جمع بی‌خبران قربانی سانسور و سرکوب امروز بسیار بیشتر از این تعداد بود. و سکوت هم بیشتر.

-------------------------------------------------------------------------------------
* رضا معینی، مسئول میز ایران و افغانستان در سازمان گزارشگران بدون مرز است. آقای معینی در جریان اعدام‌های دهه ۶۰، از جمله اعدام‌های گروهی تابستان ۶۷، ۱۳ تن از اعضای خانواده و نزدیکان خود را از دست داده است.
** نظرات مطرح شده در این نوشته، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.