توتالیتاریسم شرقی چیست؟

تا کنون نظر غالب آن بوده که توتالیتاریسم صرفاً یک پدیده غربی است که پس از جنگ اول جهانی در اروپا در شکل‌های عمدتاً سه‌گانه فاشیسم، بلشویسم و نازیسم واقعیت تاریخی پیدا کرده، سپس با مرگ استالین یا حداکثر با فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، دوران توتالیتاریسم به سر آمده است. در این راستا، چین پس از مائو را رژیم پساتوتالیتاریسم می‌توان نامید.

در این نوشته، من نظریه غالب را به چالش می‌کشم با این استدلال که هیچ دلیلی وجود ندارد که توتالیتاریسم منحصر به فرهنگ اروپایی یا به تعبیر دیگر «بی‌فرهنگی» اروپایی باشد. هر کجا شبیه همان شرایطی که موجد توتالیتاریسم در اروپا شده‌اند وجود پیدا کنند، طبعاً توتالیتاریسم هم به وجود می‌آید.

رژیم‌های توتالیتر غربی به رغم شباهت‌های فراوانی که با یکدیگر دارند، تفاوت‌هایی هم دارند. کیش شخصیت، حزب واحد، نقش خطیر ایدئولوژی، کنترل وسیع بر جان و فکر مردم و نیز استعمال سیستماتیک زور و خشونت به عنوان شیوه حکومت، از موارد عمده شباهت‌های آنهاست. تفاوت‌های آنها جزئی است؛ از جمله اینکه استالین در جزئیات امور دخالت و نظارت می‌کرد، حال آنکه هیتلر بیشتر به امور کلی می‌پرداخت. یا اینکه اوتوپیای بلشویسم (جامعه بی‌طبقه) در آینده می‌بایست تحقق یابد، حال آنکه نازیسم معطوف به بازسازی عظمت گذشته بود. این قبیل تفاوت‌ها عرضی هستند و نه جوهری. فاشیسم و بلشویسم و نازیسم، هر سه در ذات یگانه‌اند و هر سه توتالیتر. نکته مهم اینجاست که این هرسه غیر مذهبی و سکولار هستند.

طرح جلد کتاب اسلام‌گرایی؛ تازه‌ترین اثر مهدی مظفری

اسلامیسم، که واجد تمامی صفات توتالیتاریسم است که در بالا ذکر شد، نوع جدیدی از توتالیتاریسم است که دینی و مذهبی است. همین سبب سردرگمی بخش بزرگی از دانشوران علوم سیاسی وعلوم اجتماعی غربی شده است. آنها نمی‌دانند چگونه این پدیده تازه را تعریف کنند. به علت عدم آشنایی کافی با الهیات اسلامی، توانایی لازم وکافی را برای تحلیل ذات و جوهر اسلامیسم فاقدند. تا آنجا که میشل فوکو، فیلسوف شهیر فرانسوی و گل سر سبد دانشوران چپ، انقلاب اسلامی ایران را «انقلاب رهایی‌بخش» و خمینی را «منجی عالم» خواند. او بعدها استغفار کرد، آن هم چون آگاه شد که خمینی دگرباشان را اعدام می‌کند و او هم آن کاره بود.

برای روشن شدن ویژگی‌های توتالیتاریسم اسلامی، ابتدا به ویژگی‌های توتالیتاریسم غربی می‌پردازم. از هانا آرنت، دانشور سیاسی آلمانی- آمریکایی و یکی از بزرگترین پژوهندگان توتالیتاریسم آغاز کنیم. آرنت بر آن است که رژیم توتالیتر یک رژیم کاملاً جدید است که قبلاً در دسته‌بندی‌های کلاسیک گذشته وجود نداشته است. بنا را بر ارسطو می‌گذارد که او رژیم‌های سیاسی را به سه دسته تقسیم کرده: فردی/استبدادی، گروهی/اشرافی و همگانی/دموکراسی.

مونتسکیو، فرهیخته فرانسوی، در تقسیم‌بندی ارسطو تجدید نظر می‌کند بدین قرار: استبدادی، پادشاهی و جمهوری. آرنت همین تقسیم‌بندی اخیررا پایه قرار می‌دهد و می‌گوید: تفاوت واقعی رژیم های سیاسی در «اصل راهنما»ی آنهاست که تعیین‌کننده نحوه حکومت است. در حالی که شرف (honour) اصل راهنمای پادشاهی است، تقوی (virtue) اصل راهنمای جمهوری است و بالاخره ایجاد ترس (fear) اصل راهنمای استبداد (سلطانیسم) است.

آرنت معتقد است توتالیتاریسم صورت جدیدی از رژیم‌های سیاسی است که ایجاد وحشت (terror) اصل راهنمای آن است. تفاوت «ترس» با «وحشت» آن است که اولی عمودی است و دومی هم عمودی است وهم افقی. در رژیم استبدادی مردم از مستبدی که بالای سرشان نشسته می‌ترسند. در رژیم توتالیتر مردم هم از رهبر وحشت دارند و هم از یکدیگر.

برخلاف آرنت، خوان لینز (J. Linz) دانشور اسپانیایی، ترور را شرط ضرور توتالیتاریسم نمی‌داند ولی منکر وجود آن هم نیست. به نظر وی، توتالیتاریسم واجد سه بعد اساسی است. اجتماع همزمان این سه بعد، موسس توتالیتاریسم است. این ابعاد سه گانه عبارتند از:

۱. مرکزیت رهبری (monist) به رغم گریز از مرکز برخی تأسیسات و برخی گروه‌ها (monolithic
۲. وجود یک ایدئولوژی انحصاری با تبعات گوناگون آن و
۳. تهییج حزب واحد و گروه‌های انحصارطلب به مشارکت مردمی؛ پاداش شرکت‌کنندگان و تنبیه سرباززنندگان.

فریدریش (C. J. Friedrich) و برژینسکی (Z. Brzezinski) آمریکایی، رمون آرون (R. Aron) و فرانسوا فوره (F. Furet) فرانسوی و نیز یان کرشاو (I. Kershaw) و موشه لوین (M. Lewin) بریتانیایی، خصایص تأسیسی توتالیتاریسم را با تفاوت‌های جزئی، شش‌گانه می‌دانند. به این قرار: ایدئولوژی، حزب واحد با رهبری فردی، واحدهای تروریستی، ارتباطات [همگانی] انحصاری، قوای مسلح انحصاری و اقتصاد هدایت‌شده از مرکز.

حال خصایص عمده توتالیتاریسم کلاسیک /غربی را بر اسلامیسم پیاده کنیم تا ببینیم به چه نتیجه‌ای می‌رسیم. اسلامیسم با توتالیتاریسم سه وجه مشترک دارد: ایدئولوژی، کیش شخصیت و ترور. در دو وجه دیگر تفاوت دارد: فقدان تک‌حزبی و سلطه اقتصاد رانتی.

اولی دلائل اجتماعی دارد. نه به آن دلیل است که اسلامیست‌ها نخواسته باشند تک حزبی داشته باشند. ضعف ساختاری فرهنگ تحزب چنین امکانی نمی‌دهد. همچنانکه پس ازانقلاب ۱۳۵۷ در ایران حزب جمهوری اسلامی پای نگرفت. عدم وجود حزب واحد قدرتمند به نتائج سیاسی مهمی منجر می‌شود. از جمله آنکه اختلافات درونی رژیم بیرون می‌ریزد.

در رژیم‌های توتالیتر کلاسیک، اختلافات درونی رژیم در درون حزب و پشت درهای بسته انجام می‌گیرد و در همان جا حل و فصل می‌شود. در رژیم اسلامیست، به دلیل عدم وجود ساختار حزبی مستحکم، اختلافات لاجرم به سپهرعمومی لبریز می‌شود و به انواع و اقسام جناح‌بندی‌های گوناگون و نیز به زدوخوردهای گاه شدید بین اسلامیست‌های اصلاح‌طلب و اسلامیست‌های بنیادگرا منجر می‌شود.

چنین وضعیتی به رغم جنبه‌های منفی‌اش، یک حسن بزرگ برای کل رژیم در بردارد. رژیم این وضعیت را نشانه تساهل سیاسی خود جلوه می‌دهد و با آلترناتیوسازی‌های کاذب، هم مردم وهم جامعه جهانی را فریب می‌دهد. در راه انسجام نیروهای ضد توتالیتر سد ایجاد می‌کند و در جامعه جهانی نسبت به شناخت ماهیت واقعی‌اش تخم تردید می‌پراکند.

اقتصاد رژیم توتالیتر اسلامی، اقتصاد رانتی و غیرتولیدی است و حال آنکه اقتصاد رژیم‌های توتالیتر غربی، صنعتی و تولیدی بوده است. به طور گذرا تنها به دو نتیجه چنین وضعیتی اشاره می‌کنم: تبدیل موقعیت شهروندی مردم به متکدی و شکنندگی قدرت حکومت در برابر واکنش و نوسانات بازار جهانی. نتیجه سومی هم دارد که بعداً به آن اشاره خواهد شد.

علاوه بر این دو اختلاف، دو اختلاف اساسی‌تر نیز بین اسلامیسم و توتالیتاریسم کلاسیک وجود دارد. اول آنکه توتالیتاریسم کلاسیک سکولار است و حال آنکه اسلامیسم دینی است. دیگر آنکه همانطور که هانا آرنت نشان داده، ترور وجه تمایز توتالیتاریسم کلاسیک از رژیم‌های دیگر است. وجه تمایز اسلامیسم هم ترور است وهم تروریسم. ترور و تروریسم با وجود مشابهات با یکدیگر، یکی نیستند.اسلامیسم هر دو را با هم دارد.

دینی بودن اسلامیسم نتایج بنیادی دربردارد. نوع مشروعیت و نوع مسئولیت از مهم‌ترین آنهاست. مشروعیت نظام‌های توتالیتر کلاسیک زمینی است. مشروعیت نظام‌ها وگروه‌های اسلامیست آسمانی است. هیتلر و استالین مدعی بودند مشروعیت خود را از مردم (volk) و از پرولتاریا می‌گیرند. حال آنکه رهبران جمهوری اسلامی ایران و گروه‌های تروریست اسلامی نظیر القاعده و دیگران، خدا را منبع مشروعیت خود می‌دانند.

به درستی؛ تفاوت از زمین تا آسمان است. چون خدا منبع مشروعیت اینان است، خود را در واقع در برابر او مسئول می‌دانند. هیتلر مسئولیت پذیرفت وخودکشی کرد. خمینی جام زهر را نوشید اما با وجود تحمیل بیهوده صدها هزار کشته و ویرانی کشور، خم به ابرو نیاورد وهم چنان بر اریکه قدرت باقی ماند که هیچ، دستور کشتار زندانیان سیاسی (خاوران) را هم صادر کرد.

ایجاد وحشت (ترور)، شیوه حکومتی هیتلر و استالین بود. آدم‌کشی‌های بسیار کردند. هولوکاست و گولاگ به راه انداختند. اما اینها، به رغم ابعاد مهیب‌شان، صرفاً از نظر متد حکومتی و متد عمل با تروریسم تفاوت دارد.

گذشته از این، نکته مهم اینجاست که اگر اسلامیست‌ها هولوکاست و گولاگ نساخته‌اند نه به آن دلیل است که نخواسته‌اند. به آن دلیل است که نتوانسته‌اند. مگر ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که بیش از سه هزار انسان بی‌گناه را در آتش سوزاندند، یک نوع هولوکاست نبودَ؟ اگر می‌توانستند، تمام نیویورک را آتش می‌زدند. مگر زنده سوزاندن بیش از ۴۰۰ انسان بی‌گناه در سینما رکس آبادان، یک نوع هولوکاست نبود؟ اگر می‌توانستند تمام آبادان را آتش می‌زدند.

در این نوشته استدلال شد که اسلامیسم یک نوع توتالیتاریسم جدید است که در ذات با توتالیتاریسم‌های کلاسیک یکی است. تفاوت‌های اساسی آن در کمبود توانایی‌های اقتصادی و صنعتی مشابه توانایی‌های آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی است. چنانچه به این توانایی‌ها دست پیدا کند، نه تنها دست کمی از آن دو دیگر نخواهد داشت، بلکه به لحاظ خصیصه دینی بودنش، می‌تواند از آن دو خطرناک‌تر باشد. اما بعید است چنین شود.

------------------------------------------------------------------------------
* این نوشته چکیده‌ای است از یکی از فصول کتاب تازه دکتر مهدی مظفری، استاد ممتاز علوم سیاسی دانشگاه آهوس (دانمارک).

** کتاب‌شناسی اثر:
Islamism: en orientalsk totalitarism, Copenhague,Informations Forlag, november 2013 (312 pages)