یکی از معضلات کلیدی جامع ایران مسئلهٔ خشونت است. بسیاری از ایرانیان بر این عقیدهاند که موضوع خشونت در جامعه ایران صرفاً امری سیاسی است و به همین جهت راه حلی سیاسی دارد و با تغییر حکومت و جابهجایی قدرت حل خواهد شد. حال این که در ایران امروز، سیاست خشونت فراسوی خشونت سیاسی شکل گرفته و پذیرش و تایید و توجیه خشونت تبدیل به بخشی از فرهنگ روزانه ایرانیان شده است.
از این رو گفتن این که حادثه میدان کاج تهران، تجاوز گروهی در خمینیشهر و حادثههایی از این قبیل استثناهایی در فرهنگ اجتماعی ایران هستند بیتوجهی و کوتهفکری در مورد عمق این فجایع و تسریع و ترویج فرهنگ در میان افراد این جامعه است. در حقیقت این فجایع را باید آن روی سکهای دید که روی دیگرش حکم اعدام و پذیرش اخلاقی و اجتماعی آن از سوی حکومت و طرفداران قانون قصاص است.
شاید به دلیل نبود چنین تحلیلی است که از دیدگاه برخی از ایرانیان دلیل اصلی وجود خشونت در جامعه ایران سوءمدیریت اجتماعی و سیاسی جامعه است که به نظر بسیاری در صورت جابهجایی قدرت و تأسیس حکومتی جدید خود به خود حل خواهد شد. حال آن که، یکی از دلایل نبود بدیل سیاسی مناسب برای آیندهٔ ایران و بیاعتمادی اکثریت ایرانیان داخل و خارج از کشور به مشروعیت اخلاقی و سیاسی شخصیتها، احزاب و گروهای سیاسی ایرانی شیوهٔ برخورد فکری و عملی این افراد با موضوع خشونت است.
در این ارتباط، خیلیها به اشتباه فکر میکنند که اشاره به مفاهیمی چون دموکراسی و حقوق بشر در گفتمان سیاسی گروهها و شخصیتهای سیاسی ایرانی از آنان دموکراتهایی بالفعل میسازد و راه را برای ایجاد نهاد دموکراسی در ایران هموار میکند. حال این که در حقیقت بسیاری از این گروهها و شخصیتها هنوز در فضاهای خصوصی و عمومی درگیر فرهنگ خشونت هستند و زمانی که از ایجاد جامعه سیاسی جدیدی سخن میگویند، نه تنها فرهنگ خشونت را نقد نمیکنند، بلکه خود را قاضی و مجری انتقامگیریها و کشتارهای آتی به حساب میآورند.
ولی باید به این موضوع اشاره داشت که وقتی از خشونت سیاسی سخن به میان میآید، اشاره فقط به ابراز خشونتآمیزی نیست که گروهها و احزاب سیاسی ایرانی در یک قرن اخیر برای مبارزه برای قدرت در ایران به کار گرفتهاند، بلکه صحبت از ذهنیت قهرآمیز، خشن و دگراندیشستیزی است که در اهداف این گروهها، احزاب و شخصیتهای سیاسی دیده میشود و به سادگی میتواند چهرههایی دموکراتیک را تبدیل به عناصری توتالیتر کند.
شاید به همین دلیل، باید به این موضوع واقف بود که روند تصفیهحساب و انتقامجویی اجتماعی و سیاسی و کشتار عاملان یک حکومت الزاماً به معنای خروج از دور باطل خشونت و پایان دادن به روحیه استبدادی نیست.
سی و سه سال پیش اکثریت مردم ایران بر این اعتقاد بودند که با نابودی محمدرضا شاه پهلوی و رژیم او راه برای ایجاد دموکراسی در ایران هموار شده است. ولی در واقع دشمنان اصلی دموکراسی افرادی بودند که همچون این پدر و فرزند خود دستاورد سیاسی فرهنگ خشونت در جامعه ایران بودند.
دو شعار مهم انقلاب ایران آزادی و استقلال بود، ولی مبارزه با خشونت سرلوحه هیچ یک از گروههای سیاسی نبود. حال این که، فرایند انقلاب ایران همانند بسیاری از انقلابهای دیگر به ما نشان داد آزادی که فقط با خشونت به دست آید، خیلی سریع با خشونت از بین میرود. چرا که به قول اسکار وایلد، «وقتی آزادی دستی آغشته به خون دارد، دست دادن با آن مشکل است.» به عبارت دیگر، آزادی که جایی برای انتخاب میان خشونت و عدم خشونت نگذارد، خود را نفی میکند.
شاید خیلیها بر این عقیده باشند که خشونت یکی از ویژگیهای همیشگی کار سیاسی است و دموکراسی یا هر نوع رژیم دیگری بدون اعمال خشونت غیرممکن است. این بحث مدتهاست که در صحنه اندیشه سیاسی جهان حضور داشته و متفکرانی چون هابز، وبر و کارل اشمیت به آن پرداختهاند. ولی بحث اصلی در اینجاست که حتا اگر هدف سیاست اعمال خشونت باشد، الزاماً جوهر سیاست خشونت نیست، بلکه مسئله آزادی است. به قول هانا آرنت، «تنها هدفی که از ابتدای تاریخمان موجودیت سیاست را تعیین کرده، هدف آزادی از استبداد است.»
بنابراین نتیجه اندیشه سیاسی و کنش سیاسی الزاماً خشونت نیست، بلکه به عکس، صلح و آشتی است. سیاستی که با انتقامجویی همراه باشد، به عکس خود یعنی جنگ میان افراد تبدیل میشود. پس شاید وقت آن رسیده است که از خود سوال کنیم: آیا تا زمانی که فرهنگ انتقامجویی در میان ایرانیان شیوهٔ معمول زندگی سیاسی است امیدی به دست یافتن به جامعهِای آزاد و عاری از خشونت اجتماعی وجود خواهد داشت؟
شاید پاسخ به این سوال مستلزم پذیرش این امر باشد که هر یک از ما، چه به عنوان عامل و چه به منزله تماشاگر، مسئول وجود فرهنگ خشونت و تغییر آن در جامعه خود هستیم. ولی بیشک این تغییر بدون تغییر در نگرش خشونتآمیز در هر یک از ما صورت نخواهد گرفت.
از این رو گفتن این که حادثه میدان کاج تهران، تجاوز گروهی در خمینیشهر و حادثههایی از این قبیل استثناهایی در فرهنگ اجتماعی ایران هستند بیتوجهی و کوتهفکری در مورد عمق این فجایع و تسریع و ترویج فرهنگ در میان افراد این جامعه است. در حقیقت این فجایع را باید آن روی سکهای دید که روی دیگرش حکم اعدام و پذیرش اخلاقی و اجتماعی آن از سوی حکومت و طرفداران قانون قصاص است.
خیلیها به اشتباه فکر میکنند که اشاره به مفاهیمی چون دموکراسی و حقوق بشر در گفتمان سیاسی گروهها و شخصیتهای سیاسی ایرانی از آنان دموکراتهایی بالفعل میسازد
شاید به دلیل نبود چنین تحلیلی است که از دیدگاه برخی از ایرانیان دلیل اصلی وجود خشونت در جامعه ایران سوءمدیریت اجتماعی و سیاسی جامعه است که به نظر بسیاری در صورت جابهجایی قدرت و تأسیس حکومتی جدید خود به خود حل خواهد شد. حال آن که، یکی از دلایل نبود بدیل سیاسی مناسب برای آیندهٔ ایران و بیاعتمادی اکثریت ایرانیان داخل و خارج از کشور به مشروعیت اخلاقی و سیاسی شخصیتها، احزاب و گروهای سیاسی ایرانی شیوهٔ برخورد فکری و عملی این افراد با موضوع خشونت است.
در این ارتباط، خیلیها به اشتباه فکر میکنند که اشاره به مفاهیمی چون دموکراسی و حقوق بشر در گفتمان سیاسی گروهها و شخصیتهای سیاسی ایرانی از آنان دموکراتهایی بالفعل میسازد و راه را برای ایجاد نهاد دموکراسی در ایران هموار میکند. حال این که در حقیقت بسیاری از این گروهها و شخصیتها هنوز در فضاهای خصوصی و عمومی درگیر فرهنگ خشونت هستند و زمانی که از ایجاد جامعه سیاسی جدیدی سخن میگویند، نه تنها فرهنگ خشونت را نقد نمیکنند، بلکه خود را قاضی و مجری انتقامگیریها و کشتارهای آتی به حساب میآورند.
ولی باید به این موضوع اشاره داشت که وقتی از خشونت سیاسی سخن به میان میآید، اشاره فقط به ابراز خشونتآمیزی نیست که گروهها و احزاب سیاسی ایرانی در یک قرن اخیر برای مبارزه برای قدرت در ایران به کار گرفتهاند، بلکه صحبت از ذهنیت قهرآمیز، خشن و دگراندیشستیزی است که در اهداف این گروهها، احزاب و شخصیتهای سیاسی دیده میشود و به سادگی میتواند چهرههایی دموکراتیک را تبدیل به عناصری توتالیتر کند.
هر یک از ما، چه به عنوان عامل و چه به منزله تماشاگر، مسئول وجود فرهنگ خشونت و تغییر آن در جامعه خود هستیم.
شاید به همین دلیل، باید به این موضوع واقف بود که روند تصفیهحساب و انتقامجویی اجتماعی و سیاسی و کشتار عاملان یک حکومت الزاماً به معنای خروج از دور باطل خشونت و پایان دادن به روحیه استبدادی نیست.
سی و سه سال پیش اکثریت مردم ایران بر این اعتقاد بودند که با نابودی محمدرضا شاه پهلوی و رژیم او راه برای ایجاد دموکراسی در ایران هموار شده است. ولی در واقع دشمنان اصلی دموکراسی افرادی بودند که همچون این پدر و فرزند خود دستاورد سیاسی فرهنگ خشونت در جامعه ایران بودند.
دو شعار مهم انقلاب ایران آزادی و استقلال بود، ولی مبارزه با خشونت سرلوحه هیچ یک از گروههای سیاسی نبود. حال این که، فرایند انقلاب ایران همانند بسیاری از انقلابهای دیگر به ما نشان داد آزادی که فقط با خشونت به دست آید، خیلی سریع با خشونت از بین میرود. چرا که به قول اسکار وایلد، «وقتی آزادی دستی آغشته به خون دارد، دست دادن با آن مشکل است.» به عبارت دیگر، آزادی که جایی برای انتخاب میان خشونت و عدم خشونت نگذارد، خود را نفی میکند.
شاید خیلیها بر این عقیده باشند که خشونت یکی از ویژگیهای همیشگی کار سیاسی است و دموکراسی یا هر نوع رژیم دیگری بدون اعمال خشونت غیرممکن است. این بحث مدتهاست که در صحنه اندیشه سیاسی جهان حضور داشته و متفکرانی چون هابز، وبر و کارل اشمیت به آن پرداختهاند. ولی بحث اصلی در اینجاست که حتا اگر هدف سیاست اعمال خشونت باشد، الزاماً جوهر سیاست خشونت نیست، بلکه مسئله آزادی است. به قول هانا آرنت، «تنها هدفی که از ابتدای تاریخمان موجودیت سیاست را تعیین کرده، هدف آزادی از استبداد است.»
بنابراین نتیجه اندیشه سیاسی و کنش سیاسی الزاماً خشونت نیست، بلکه به عکس، صلح و آشتی است. سیاستی که با انتقامجویی همراه باشد، به عکس خود یعنی جنگ میان افراد تبدیل میشود. پس شاید وقت آن رسیده است که از خود سوال کنیم: آیا تا زمانی که فرهنگ انتقامجویی در میان ایرانیان شیوهٔ معمول زندگی سیاسی است امیدی به دست یافتن به جامعهِای آزاد و عاری از خشونت اجتماعی وجود خواهد داشت؟
شاید پاسخ به این سوال مستلزم پذیرش این امر باشد که هر یک از ما، چه به عنوان عامل و چه به منزله تماشاگر، مسئول وجود فرهنگ خشونت و تغییر آن در جامعه خود هستیم. ولی بیشک این تغییر بدون تغییر در نگرش خشونتآمیز در هر یک از ما صورت نخواهد گرفت.