میزبان این هفته ما مهدی خانبابا تهرانی است. آقای تهرانی یکی از معروفترین فعالان سیاسی ایرانی در خارج از کشور است. او فعالیت سیاسی را در جوانی با عضویت در حزب توده شروع کرد و بعد از کودتای ۲۸ مرداد مدتی زندانی شد. او حدود ۶۰ سال پیش برای تحصیل به آلمان رفت.
آقای تهرانی در ایجاد انشعاب در حزب توده به پایهگذاری سازمان انقلابی حزب توده که گرایش مائوئیستی داشت نقش اساسی بازی کرد. او مدتی هم در بخش فارسی رادیو پکن کار کرد و با مائو ملاقات داشت. آقای تهرانی از بنیانگذاران کنفدراسیون دانشجویان است و در فعالیتهای ضد رژیم شاه در خارج از کشور نقش عمده داشت و مدتی را هم در آلمان در زندان به سر برد.
او در جریان انقلاب سال ۵۷ به ایران بازگشت و در تشکیل جبهه دموکراتیک شرکت کرد که مخالف جمهوری اسلامی بود. آقای تهرانی مدتی بعد مجبور شد ایران را دوباره ترک کند و در خارج از کشور به شورای ملی مقاومت پیوست. ولی به دلیل اختلافات با سازمان مجاهدین از شورا هم جدا شد. آقای خانبابا تهرانی حالا در فرانکفورت زندگی میکند و من برای دیدن او به این شهر آمدهام.
Your browser doesn’t support HTML5
خیلی ممنونم که در برنامه من شرکت میکنی آقای خانبابا تهرانی. قبل از هر چیز میشود بگویی برای مهمانی شام چه کسانی را دعوت کردی؟
میزبان/ مهدی خانبابا تهرانی
میزبان: مهدی خانبابا تهرانی
میهمانان: شاهرخ مسکوب، فروغ فرخزاد، هانس هاینتس هلدمن، نورالدین کیانوری، و فریدون فرخزاد
موسیقی: مرا ببوس
منوی شام: چلوکباب
نخست اینکه خوشحالم میبینمت. دو دیگر اینکه من این توضیح را بدهم که از این مهمانهایی که انتخاب کردهام بالاجبار... چون من از کودکی تا حالا آنقدر دوست و آشنا دارم و الان که ۸۲ سال از عمرم میگذرد، انتخاب پنج نفر خیلی سخت است.
میفهمم، واقعاً سخت است.
چون اولاً من آدم رفیقبازی بودم در همه عرصهها از سیاست و هنر گرفته تا ورزش و غیره که برایم خیلی سخت است و برای دوستان جای گله میگذارد؛ زندگان. مردگان که جای خود دارد. این پنج نفر شاهرخ مسکوب، فروغ فرخزاد، هانس هاینتس هلدمن، که وکیل مدافع من بود، نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده بود و سرانجام فریدون فرخزاد که در مونیخ که تحصیل میکرد با من آشنا بود.
برای این مهمانان از وکیل آلمانی تا فریدون فرخزاد و غیره چه موسیقی را میخواهی در مهمانی شام پخش کنی؟
درباره مهدی خانبابا تهرانی
مهدی خانبابا تهرانی از معروفترین فعالان سیاسی ایرانی در خارج از کشور است. او فعالیت سیاسی را در جوانی با حزب توده شروع کرد و حدود ۶۰ سال پیش برای تحصیل به آلمان رفت. در آلمان، آقای تهرانی از بنیانگذاران کنفدراسیون دانشجویان بود و مدتی را هم در زندان به سر برد. او اکنون در فرانکفورت زندگی میکند.
من فکر میکنم این موسیقی هم که انتخاب میکنم انتخاب من است به آنها تحمیل میشود. آن هم از زندگی من برمیآید. من برای انتخاب موسیقی هم دچار مشکل بودم. موسیقی مرا ببوس گل نراقی را انتخاب کردهام.
چه اثری این موسیقی بر شما داشته؟
اثرش این بود که تمام گذشت زندگی من یک جور سیاسی بوده و توام با غم و خون و ترک بسیاری از یاران نازنین و به ویژه سازمان انقلابی افسران حزب توده ایران که در زندان با بعضیهایشان بودم و شاهد اعدام بعضیهای دیگرشان. تمام آن چیزهایی که در جوانی میشنیدم شبهای اعدامها و روزنامهها که خبر اعدامها را میدادند این موسیقی یادآور تمان آن زمانها است.
بسیار خوب آقا مهدی، مهمان اولت شاهرخ مسکوب است. برای چه او را دعوت کردی؟
شاهرخ مسکوب را زمانی شناختم که بعد از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر شدم. در زندان لشگر دو زرهی بودم در حمامهای مخوف معروف که شبهای دوم سوم دستگیری من فردی را آوردند آنجا که زیر شکنجه بود.
مهدی خانبابا تهرانی/ مرا ببوس
موسیقی انتخابی: مرا ببوس
با صدای: حسن گلنراقی
ترانهسرا: حیدر رقابی
آهنگساز: مجید وفادار
در آن مدتی که در زندان بودی...
در مدت کوتاهی که من با شاهرخ مسکوب در زندان زرهی بودم در این قدمی که میزدیم در یک جای کوچکی که سلول... واقعا سوراخ موش بود... راه میرفتیم. کتابی هم نمیدادند. من و مسکوب روی پتوی سربازی با نخ تخته نرد دوخته بودیم. با خمیر نان مهره درست کرده بودیم. مرکورکروم ریخته بودیم روی بخشی و قرمز کرده بودیم و بخشی هم خمیر سفید. تاس درست کرده بودیم. برای من یک سمبل ادب و فرهنگ بود. وقتی با هم قدم میزدیم شعر زمزمه میکرد. میخواند و مثل مرشدهای شاهنامه راه میرفت. من خیلی از او خاطره دارم. خب من ورزشکار بودم و شاهرخ چند سال از من بزرگتر بود. گاهی موقعها هم بوکس میزدم. پشمآلو هم بود...
بعد شاهرخ مسکوب تبدیل شد به یکی از بهترین محققان در زمینه فردوسی و شاهنامه و...
میهمانان مهدی خانبابا تهرانی/ شاهرخ مسکوب
شاهرخ مسکوب (۱۳۰۲-۱۳۸۴ ه.ش.): پژوهشگر، مترجم و نویسنده ایرانی
آثار: مقدمهای بر رستم و اسفندیار، روزها در راه، کارنامه ناتمام، و تألیفها و ترجمههای دیگر
دلیل دعوت: برای من یک سمبل ادب و فرهنگ بود، سمبل اخلاق و بزرگواری.
نه تنها آن که به نظر من شاهرخ سمبل اخلاق و بزرگواری بود. بعدها خود شاهرخ برای من تعریف کرد که یک روز سرهنگ زیبایی... این را باید امروز بگویم که شاهرخ نیست تا جوانان بدانند که شاهرخ چه پایداری داشت... یک دفعه زیبایی بعد از یکی دو سال زندان در قزل قلعه، شاهرخ را برده بود روی تپههای عباسآباد و به او گفته بود: این تهران را ببین چقدر دارد نور میافشاند. تو چرا اینجا بیخودی داری وقتت را میگذرانی؟ نمیخواهی بروی بیرون؟ بیا چند خطی بنویس و برو. اظهار تنفر کن و برو. گفته بود من چیزی ندارم اظهار تنفر کنم. شاهرخ پایداری کرد، شش هفت سال ماند زندان.
یکی از مهمانانت فروغ فرخزاد است.
فروغ فرخزاد چند سالی پهلوی برادرش بود: امیرمسعود فرخزاد (دکتر فرخزاد) که دوست من و دانشجوی دانشگاه مونیخ و برادر بزرگ فروغ بود. فریدون فرخزاد برادر کوچکتر بود. اینها در مونیخ بودند و من هم در مونیخ تحصیل میکردم. فروغ یک مدتی هم ایتالیا بود و در ایتالیا کار فیلم هم کرد. در مدتی که فروغ آنجا بود با ما رفت و آمد داشت به ویژه با همسر اول من. تحت تأثیر جو انجمن دانشجویان ما بود.
تا اینکه روزی روزگاری من تصمیم به انقلابیگری گرفتم و انقلابی شدم. بدون خبر و ناگهان مخفی شدم. نیست شدم. همسر من هم نمیدانست من کجا رفتم و مخفی شدم. بعدها بعد سالها که همسرم را دیدم گفت فروغ به من گفت تو کجایی. قضیه این طور بود که فروغ در مونیخ بود و به همسر من سر میزد.
من پسری داشتم که چهار سالش بود آن زمان که من گذاشتم رفتم چین. رفتم به جمهوری تودهای چین و در رادیو پکن کار میکردم. روزی که من با مائوتسه دونگ ملاقات کردم در آن شنای معروفی که مائو رکورد جهانی را شکست عکس گرفتم. با یک عدهای بودیم نمایندگان نویسندگان آسیا و آفریقا. بعد از آن کنگره ما را بردند با مائو ملاقات کردیم که اوج انقلاب فرهنگی بود. عکسی گرفتند از ما با مائو. آن عکس را تمام جراید جهان پخش کردند که بگویند مائوتسه دونگ رکورد جهانی را شکست و زنده و سالم است و رکورد جهانی را... فروغ پای تلویزیون آلمان زد.دی.اف نشسته بود. فروغ مرا میبیند در آن عکس و بلافاصله به همسر من زنگ میزند و میگوید مهدی را پیدا کردم. مهدی زنده است و در چین است.
میهمانان مهدی خانبابا تهرانی/ فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد (۱۳۱۳-۱۳۴۵ ه.ش.): شاعر و مستندساز ایرانی
آثار: این خانه سیاه است (فیلم مستند)، عصیان، تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
دلیل دعوت: برادرش امیرمسعود از دوستان من در آلمان بود و از این طریق با هم آشنایی داشتیم. فروغ برای من یک دختر بااحساس، و بسیار باعاطفه بود.
فروغ که در مونیخ بود در آن دوران، خودش هم مثل شما دنبال فعالیتهای سیاسی بود؟
اینطور که بعدها خیلیها هم گفتند، گفتند به نظر میرسید تمام تأثیرات چپ فروغ در دوره اقامتش در اروپاست و به ویژه در مونیخ. سمت و سوی شعرش به نظر من از مونیخ شروع میشود. جنگ ویتنام آن موقع به اوج خودش رسیده بود و انجمن ما هم یکی از انجمنهای سیاسی کنفدراسیون بود که یکی از پایگاههای تند بود.
فروغ برای شخص تو چرا جالب بود؟
برای من یک دختر بااحساس، یک دختر با عاطفه بود. بسیار باعاطفه بود.
فریدون فرخزاد برادر فروغ را هم دعوت کردی به عنوان یکی از مهمانان. فریدون برای چه؟
وقتی فریدون آمد آنجا در دانشکدهای که من درس میخواندم او هم رشته حقوق میخواند. ولی خب خیلی از من جوانتر بود. با یک خانمی ازدواج کرد که اصلش لهستانی بود. یک بچه هم از او داشت که فلج بود. شب عروسیشان من هم بودم. فریدون را من از تهران هم میشناختم. عضو سازمان جوانان حزب توده ایران بود.
میهمانان مهدی خانبابا تهرانی/ فریدون فرخزاد
فریدون فرخزاد (۱۳۱۵-۱۳۷۱ ه.ش.): خواننده، شومن و برنامهساز ایرانی
آثار مشهور: شب بود بیابان بود، شرقی غمگین
دلیل دعوت: فریدون را من از تهران میشناختم، عضو سازمان جوانان حزب توده ایران بود. او بچه معترضی بود و دگرباش بود و به نظر من آدم فوقالعاده با استعدادی بود. در هر رشته هم که گام گذاشت، موفق بود.
اولین بار هم من فریدون را برای آوازخوانی روی صحنه بردم. اولین بار در جشن نوروز سال ۱۹۵۹ مونیخ در جشن انجمن دانشجویان مونیخ آوازخوانی را شروع کرد. از آنجا با من بود و گهگاه هم برادر بزرگش سختگیری میکرد. دکتر فرخزاد خیلی سختگیر بود.
نسبت به فریدون؟
سر این سختگیر بود که فریدون یک مقداری گرایشهای معینی هم داشت او سخت میگرفت و گاهی موقع فریدون گریان و نالان میآمد پیش من و میگفت ترا خدا کاری کن امیر مرا اذیت نکند. چرا اذیت میکند؟
فریدونی که تو میشناسی چه نوع شخصیتی بود؟
فریدون بچه معترضی بود و دگرباش بود و به نظر من آدم فوقالعاده با استعدادی بود. در هر رشته هم که گام گذاشت موفق بود.
خیلیها فریدون فرخزاد را به عنوان شومن میشناختند که البته شو خوبی بود و خیلی دوست داشتنی بود. میخک نقرهای. ولی تو داری تصویر دیگری از او میدهی.
فریدون تا زمانی که در مونیخ بود کاری که کرد یک مقدار کار آوازخوانی بود و آنچنان کار شومنی نبود که آنجا بکند. ولی وقتی رفت به تهران این رشته میخک نقرهای را در آنجا در تلویزیون ایران پایه گذاشت و معروف شد.
در مورد فریدون فرخزاد میگفتی. من از بعضی منابع شنیدم که گرایشهای چپ هم پیدا کرده بود. درست است؟
بله. همیشه خودش را چپ میدانست و حتی اینجا هم که شو میگذاشت میگفت رفقای کمونیست من آمدند و ابا نداشت همیشه میگفت.
ولی سرانجام یک مرگ تراژیک داشت؛ کشته شد...
بله بدجوری.
خب معلوم هست چه شد؟
معلوم است. غم مادرش را داشت و خیلی دلش میخواست مادرش را ببیند و حتی تصمیم گرفته بود برود ایران. آمده بودند با او تماس گرفته بودند گفته بودند تو میتوانی بیایی برنامههای میخک نقرهای را اجرا کنی. فقط زن اجازه ندارد بخواند. تو میتوانی بیایی بخوانی. دانه را پاشیده بودند. حالا این که آن کسی که آمده بود سعید امامی بود که شب رفته بود خانه او در بن یا کس دیگری نمیدانم. ولی روشن است که دو نفر از ماموران آنها آمدند و خوردش کردند توی خانه.
توی خانهاش؟
بله. در خانهاش در بن.
میهمانان مهدی خانبابا تهرانی/ هانس هاینتس هلدمن
هانس هاینتس هلدمن (۱۹۲۹-۱۹۹۵ م.): وکیل دادگستری در آلمان
شهرت: وکیل دعاوی در حوزه جرم، مهاجران و خارجیها
دلیل دعوت: وکیل جوانی بود که اتفاقی در یک کافه آلمانی شبی با او آشنا شدم و بعدها در مدتی که در آلمان زندانی بودم، وکالت مرا بر عهده گرفت.
میرسیم به مهمان دیگرت هانس هاینتس هلدمن که وکیل بوده.
بله وکیل جوانی بود که اتفاقی در یک کافه آلمانی شبی با او آشنا شدم و کارتش را به من داد. گفت من وکیلم. ما را دعوت کرد به منزلش و بعد از یک سالی برنامهای که ساواک آن موقع ریخته بود من به اتفاق رفیقم خسرو نراقی (که دو سه سال پیش در تهران فوت کرد بعد از آنکه از زندان آزاد شد) ما را دستگیر کردند.
در آلمان؟
در آلمان. در مونیخ. در حالی که من زن داشتم و بچه داشتم و طبق قانون نمیتوانستند... من دکترای حقوق بودم. بچهها رفته بودند آن موقع سراغ این وکیل که اتفاقی آشنا شده بودیم که فلانی را گرفتند و او باورش نمیشد که در آلمان کسی را به جرم دگراندیشی بگیرند و اینها. سراسیمه آمد در زندان موقت پلیس سراغ من. گفت من باورم نمیشود. تا بالاخره باورش شد. چون هنوز قوانین جزا و بررسی حقوق جزا هنوز اصلاح نشده بود، قوانین قبلی بود. شد وکیل من. در آن زمان شد وکیل من. من مدت سه ماه و نیمی که در آلمان زندانی بود وکیل من بود و دوستی اش با ما... آدم سیاسی شد. آدمی که سیاسی نبود شد سیاسی.
به خاطر شما ایرانیها..!
بله. اصلاً عاشق ایرانیها شد. عاشق زنان ایران شد. زن ایرانی هم گرفت و بعد هم به ایران آمد و رفت به تمام دادگاههای سیاسی ایران. دادگاه نیکخواه رفت. دادگاههای سیاسی ایران را دوره شاه تمام رفت تا زمانی که دوره هویدا... او را از هتل هیلتون اخراجش کردند. آمد اینجا غضبناک. یک وکیل معروف آلمان شد آقای هلدمن.
بنابراین به همین دلیل میخواهی به مهمانی دعوتش کنی؟
بله. او هم از آدمهای شریفی بود که بر اصول میایستاد و وکیل بسیاری از ایرانیها شد. معروفترین وکیل خارجی بود در آلمان و درباره حقوق خارجیان در آلمان کتابهای متعددی نوشت.
پس با یک اتفاق همینطوری در یک بار این آقا را شما ایرانیها از راه بیراه کردید!
بله. عاشق هر زن ایرانی که میدید میشد. عاشق چشم زن ایرانی بود. چشم زن ایرانی، مهر مادری، مهر خواهری، مهر دلبری، مهر عاشقی... چندین بار هم رفت ایران و آمد و بعدها هم وکیل بادرماینهوف شد. وکیل آندریاس بادر معروف آلمان شد در دادگاههای اینجا.
میهمانان مهدی خانبابا تهرانی/ نورالدین کیانوری
نورالدین کیانوری (۱۲۹۴-۱۳۷۸ ه.ش.): فعال سیاسی چپگرا
شهرت: دبیر اول حزب توده ایران در سالها ۵۷ تا ۶۲
آثار: حزب توده ایران و مسائل میهن انقلابی ما، گفتوگو با تاریخ، خاطرات
دلیل دعوت: کیانوری آدم بسیار سمپاتیکی بود. خیلی با استعداد بود. سازمانده بسیار زبردستی بود. آدمی بود که میتوانست جذب کند.
میرسیم به آخرین مهمان تو نورالدین کیانوری رهبر حزب توده در زمان انقلاب.
من به آقای نورالدین کیانوری یک حالت عشق و نفرت دارم. به این دلیل که او یک استعدادی بود که به نظر من سوخت. به لحاظ بعضی گرایشهای بدی که انسان در خودش میتواند داشته باشد.
کیانوری آدم بسیار سمپاتیکی بود. خیلی با استعداد بود. سازمانده بسیار زبردستی بود. آدمی بود که میتوانست جذب کند. تا زمانی که کیانوری در غربت گیر کرد. در مهاجرت. در مهاجرت یواش یواش به نظر من به آن بیماری قانقاریا یعنی زمینگیری مهاجرت که هر مهاجری که در دامن خارجی قرار گیرد هوس قدرت میکند و اینها و سرش هم میدهند و بسیاری را هم سر دادند.
یعنی چه شد؟
یعنی اینکه آمد کنار دست آپاراتهای کشورهای خارجی و کارگزار آنها شد...
شوروی مثلا؟
بله. تا زمانی هم که ایران بود و من میتوانم بگویم خودم که در ایران بودم سخت سمپاتش بودم. در دانشکده معماری تهران استاد بسیار محبوبی بود. تا آنجا که بود کارش را خوب بلد بود. یعنی میخواهم بگویم...
مهندس خوبی بود، سازمانده خوبی بود. این از عشقت به او. نفرت برای چه؟
نفرتم... اخلاقش این بود که هرچه پیرتر میشد هوس قدرت بیشتر در سرش میافتاد. قدرت سیاسی و حزبی. دیگر جلوی چشمش را میگرفت. حتی رفقایی که انتخاب میکرد که افراد بااستعدادی بودند برای کار حزبی به محض اینکه متوجه میشد فرمانبرش نیستند دیگر همه چیز برایش منفی میشد. میزد برایشان. دروغ میگفت: مثلاً آدمی که اتاق نداشت بخوابد میگفت در بغل کاخ ورسای یک کاخ ساخته! بعد رفت توی این اتوبوسی به نام هوس که رانندهاش روحالله بود این خط امام را آنقدر پیمود که یک ایستگاه ماقبل پایان خط امام حضرت روحالله ترمز زد و ایشان را هم پرت کرد بیرون. تمام شد رفت. ایشان حزب را کوباند به دیوار آخر سر.
صحبت کردی درباره مهمانها و اینکه چرا آنها را انتخاب کردی. حالا وقت شام است. میشود به من بگویی برای اینها شام میخواهی چه بدهی؟
من هرچه جلوی اینها بگذارم پس میزنند. میدانی چرا صادق عزیز؟
چرا؟
همه اینها در مهمانخانه پدر من رستوران دلشاد شام خوردند و خود من هم در بچگی غذا خوردم. چون مدرسه البرز میرفتم و نزدیک بود. پدر من آخر معترض من شد. گفت بابا اینجا کارت غذای کافی ... تنها رستورانی بود نزدیک چهارراه پهلوی...
بله. چلوکبابی بود.
همه اینها همه تودهایها میآمدند و پدرم همیشه میگفت ای کاش من این لانه زنبور را باز نکرده بودم.
بنابراین میخواهی بهشان چلوکباب بدهی؟
پدرم میگفت بابا ما غذاهای دیگر هم داریم. توی دلت درخت چلوکباب سبز شده. یک چیز دیگر بخورد.
پس میخواهی چه غذایی به آنها بدهی؟
من توی خانهام هم چلوکباب میپزم. آنقدر چلوکباب میپزم که دخترم نمیآید میگوید بو میدهد!
پس چلوکباب را از چلوکبابی پدرت یاد گرفتی.
بله. من همیشه خارج هم که آمدم حتی بعد از جنگ که آمده بودم ۱۹۵۷ اولین بار وقتی چلوکباب درست کردم بویش که بلند شد... ویرانه بود... در آلمان از این خبرها نبود...
خب حالا مهمانهایت دارند به موسیقی مرا ببوس گوش میدهند و چلوکبابی را که برایشان درست کردی دارند میخورند. سر میز غذا اینها فکر میکنی درباره چه چیزی میتوانند با هم صحبت کنند؟ مثلاً شاهرخ مسکوب آقای کیانوری را ببیند یا فروغ و فریدون فرخزاد یا آقای هلدمن، چیزی برای گفتوگو دارند؟
چند تا چیز را که اینها به من گفتهاند تکرار میکنم. مثلاً شاهرخ را که دیدم یک بار به او گفتم فلان چیز طبری را خواندی؟ خب همشهری هم بودند با هم. ساروی هم بودند. دوست بودند. گفت مگر من خلم که طبری را بخوانم در این سن و سال. خب میروم خود یارو را میخوانم. میروم کانت را میخوانم. این جواب مرا میدهد. برو یک چلوکباب پدرت را بیاور.
هانس هم وقتی رفت تهران رفت مغازه پدرم و آنجا غذا خورد. بلد بود. میرفت آنجا سلام میکرد. بقیه هم که همه آشنا بودند. همین حرفهای معمولی خودشان را میزنند. ولی چطوری بگویم. من خیلی دوستانی دارم که در این گفتوگو جاگذاشتم. حیف!
من متأسفم که تو را محدود کردم به پنج مهمان. ولی به هر حال رسیدیم به پایان برنامه. آقای خانبابا تهرانی، خیلی ممنونم که در این برنامه شرکت کردی.
من هم ممنونم که تو آمدی و تو را دیدم قبل از اینکه چشمانم را روی هم بگذارم.