فاطمه باقری نژادیان؛ جای کبودی شوک الکتریکی بر تن داشت

تصاویری از فاطمه باقری‌نژادیان به همراه خانواده‌اش

قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان‌شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------

Your browser doesn’t support HTML5

قربانیان ۸۸؛ بخش ۲۳: فاطمه باقری‌نژادیان


صورتش استخوانی لاغر است. با چشم‌های سیاه و درشتش به صفحه کاغذ خیره شده، همزمان با دست‌های ظریفش قلم را می‌چرخاند روی دفترچه خاطراتش و می‌نویسد: «خدایا! نمی‌خواهم بمیرم قبل از آنکه راهی درست در زندگی رفته باشم راهی با معنا».
نامش فاطمه است، فاطمه باقری‌نژادیان فرد، دختر ۲۸ ساله‌ای که خانواده‌اش او را به عنوان دختری شاد و پر امید اما در عین حال کمتر اهل حرف زدن و بیشتر اهل کتاب و مطالعه می‌شناسند. تازه از خیابان به خانه برگشته و حالا برای خودش در گوشه‌ای از اتاق خلوت کرده است.

او دانشجوی سال آخر مهندسی دانشگاه علم و صنعت است و از هواداران کاندیداتوری میرحسین موسوی برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸. مادرش البته می‌گوید که او انتقاداتی هم داشت اما اولین بار بود که رأی می‌داد:
«به آقای موسوی رأی داده بود، ضمن اینکه به ایشان رأی داده بود می‌دانستم که خیلی چیزهایی ایشون را هم قبول نداشته باشد. انتخابات دور قبل اصلاً رأی نداده بود، در نتیجه اهل مطالعه و خیلی پر بود اما آدم کم حرف و متینی بود. وقتی این اتفاق افتاد که مردم رفتند گفتند رأی ما را پس بدهید، با وجود اینکه آدم کم‌حرفی بود ولی معلوم بود که دیگر هیچ را دیگر دوست نداشت، یک همچین حالی پیدا کرده بود، چون باورش نمی‌شد شاید...»
پس از انتخابات بخش زیادی از شهروندان ایرانی به خیابان آمدند و گفتند که رأی آنها شمرده نشده است. فاطمه نیز یکی از آنها بود.
حالا دو سال از انتخابات گذشته است. مرداد ماه ۱۳۹۰ است. همچنان خبرهای زیادی در مورد زندانیان و کشته‌شدگان انتخاباتی به گوش می‌رسد. در میانه اخبار، خبر مربوط به درگذشت عزت‌الله سحابی یکی از فعالان سرشناس ملی مذهبی توجه فاطمه را به خود جلب می‌کند. صدای پدرش را می‌شنود که توی خانه از سحابی حرف می‌زند.
محمدباقر باقری‌نژادیان خودش هم از زندانیان سیاسی پیش و پس از انقلاب سال پنجاه و هفت است. دو دوره هم نماینده مجلس بوده و رابطه خوبی با همسر و فرزندانش دارد. او بارها سر کوچه شان چند لباس شخصی را دیده که به نظرش بی‌دلیل او را و سپس خانه‌شان را برانداز می‌کردند.

پدر فاطمه در حوادث پس از انتخابات از مدافعان میرحسین موسوی و کروبی دو نامزد معترض به نتایج انتخابات بود که رسانه‌های نزدیک به حاکمیت این دو را به عنوان سران فتنه معرفی می‌کردند:
«در همان هفته اول گفتند خانه فلانی یعنی من ستاد پشتیبانی از سران فتنه بود. یک خانه‌ای در آذرماه سال ۸۹ در نزدیکی خانه خودمان اجاره کرده بودیم برای اینکه پسر دوم ما ازدواج کند و در درون آن خانه، اینها دوربین‌ها و شنودها کار گذاشته بودند...»
این صدای محمدباقر باقری‌نژادیان پدر فاطمه است. نماینده سابق مجلس و یک فعال سیاسی که می‌داند اعضای خانواده‌اش به خاطر فعالیت‌های او نگرانند. فاطمه توی خبرها می‌خواند که هاله سحابی دختر عزت‌الله سحابی نیز برای مراسم تدفین پدرش از زندان اوین به مرخصی آمده. او توی دلش مردد بود که آیا به آرامگاه عزت‌الله سحابی برود یا نه.
فاطمه خانه‌اش را ترک می‌کند به خانواده‌اش می‌گوید که می‌رود بیرون تا هوایی بخورد. ساعت از ۱۰ شب هم می‌گذرد اما فاطمه به خانه بر نمی‌گردد. خانواده حدس می‌زند که چون پنج‌شنبه است لابد دخترشان به آرامگاه سحابی رفته است.
همزمان در خبرها می‌خوانند که شماری از فعالان دانشجویی و سیاسی را سر خاک عزت‌الله سحابی بازداشت کرده‌اند. نگران فاطمه می‌شوند. تمام شب با دلهره سپری می‌شود. آفتاب که طلوع می‌کند برادر فاطمه خانه را به مقصد آرامگاه سحابی ترک می‌کند و پدر و مادر فاطمه نیز به کلانتری مراجعه می‌کنند. اما خبری از فاطمه نیست.

حالا همه به خانه برگشته‌اند و مضطرب به هم نگاه می‌کنند، سکوت سنگین خانه با صدای زنگ تلفن می‌شکند. کسی از کلانتری شهرری تماس گرفته و می‌گوید که جنازه فاطمه باقری‌نژادیان را در کوه‌های اطراف شهر ری پیدا کرده‌اند. خانه را غم فرا می‌گیرد. پدر صدایش می‌لرزد و مادر زانوهایش. آنها به پزشکی قانونی کهریزک می‌روند و جنازه دخترشان را شناسایی می‌کنند:
«جسدش کبودی داشت، جای لگد بود روی ساق پاهایش و حتی صورتش هم احساس کردیم جای کشیده بود ولی بعدها فهمیدم که جای شوک الکتریکی است. آن موقع نفهمیدم اما چون بعدها یک سری چیزها برای ما مشخص شد و پسرم را در مراسم فاطمه شوک الکتریکی دادند فهمیدیم که روی صورت دخترم هم جای شوک الکتریکی بود، جای فشاری که به او آوردند چون دخترم خیلی لاغر اندام بود جای این فشارها خیلی بدجور بود...»
نمایندگان مجلس و برخی از سران کشور به محمدباقر باقریان‌نژاد و خانواده‌اش تسلیت می‌گویند و او نیز به بسیاری از مقامات کشور از جمله به آیت‌الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، و رؤسای قوه قضاییه و مقننه نامه می‌نویسد و خواستار شناسایی قاتل فرزندش می‌شود اما نهادهای امنیتی ابتدا به خانواده‌اش می‌گویند که علت مرگ طبیعی بوده، سپس اعلام می‌کنند که فاطمه با خوردن قرص برنج خودکشی کرده است.
پدر فاطمه این گفته‌های متناقض را باور نمی‌کند و به اعتراض‌های خود ادامه می‌دهد. او به دلیل اینکه هم خودش و هم دخترش در اعترض‌های پس از انتخابات شرکت می‌کردند، کوچک‌ترین تردیدی ندارد که «مجموعه‌ای در حاکمیت آگاهانه برنامه‌ریزی کرده و دخترش را برده‌اند، حالا یا او را به قتل رسانده‌اند یا در حینِ بازجویی زیر ضرب و شتم و کتک‌ها او را کشته‌اند». به دیدار مراجع تقلید می‌رود و اعلام می‌کند که حتی آنها نیز با او هم نظر هستند:
«من با مراجع رفتم صحبت کردم گفتند قاطع گفتند کار اطلاعات است. خود من احتیاط می‌گویم... اما بلاخره یقین کردم که کار اطلاعات است، یعنی من اصیل‌ترین حرکت از دوران دانشجویی داشتم و عشق به امام هم داشتم. وقتی با من چنین می‌کنند، خدا به فریاد ۷۰ میلیون این ملت برسد که گرفتار جنایتکارانی شدند که روی تمام جنایتکاران تاریخ را سفید کردند. یک شانسی ملت ما آوردند که در عصر ارتباطات هستیم. یعنی اگر این خبرها اینطوری پخش نیم شد اینها شاید خاکستر ملت ما را بر باد می‌دادند. یعنی اینها حتی به جنازه طرفداران خودشان هم رحم نمی‌کنند...»
در روزهای پس از انتخابات فرزندان شماری از طرفداران جمهوری اسلامی نیز جز معترضان بوده و راهی اوین و کهریزک شدند. محسن روح‌الامینی فرزند عبدالحسین روح‌الامینی یکی از آن معترضان بود که در کهریزک بر اثر ضرب و شتم جانش را از دست داد.
خیلی‌ها می‌گویند که قتل محسن دلیلی شد تا برای کشته‌شدگان بازداشتگاه کهریزک چندین دادگاه برگزار شود اما در مورد پرونده فاطمه باقری‌نژادیان، اگرچه نمایندگان ادوار مختلف مجلس در همان روزهای نخست در نامه‌ای خواستار بررسی ویژه این پرونده شدند اما ظاهراً تصمیم بر سکوت شد. پدر فاطمه اما سکوت نکرده و در شرحِ ریشه‌یابی نشدنِ این رخدادها چنین می‌گوید:
«می‌دانید چرا اینها نمی‌گذارند که ریشه‌یابی شود؟ چون دوام خودشان را در همین جنایت‌ها می‌دانند. چون اینها که رشید نیستند که، سوابق‌شان را بررسی کنید، می‌بینند از طریق همین شیوه‌هایی که الان پدر ملت را در آورده‌اند می‌توانند ادامه حیات بدهند...»
پدر و مادر فاطمه حالا شکسته‌تر شده‌اند. پسرشان گوشه اتاق نشسته و دفترچه خاطرات خواهرش را ورق می‌زند. پدر با صدای لرزانی می‌گوید اگر ما در برابر قتل‌ها و اعدام‌های دهه‌های گذشته سکوت نمی‌کردیم شاید یک جایی این چرخه کشتن و زندانی کردنِ منتقدان و مخالفان متوقف می‌شد.
مادر می‌گوید فاطمه مظلوم بود و کم حرف، این روزها هم کمتر حرفی از فاطمه می‌شود و برادر از روی نوشته‌ای که خواهرش پیش از مرگ در دفترچه خاطراتش نوشته، چنین می‌خواند:
«ای کاش همه انسان‌ها مسئله به این سادگی رو درک می‌کردند اینکه اسلحه‌ها را به طور سراسری کنار بگذارند، این حداقل کاری است که آدما می‌تونن انجام بدهند.»