مهدی فرهادی راد؛ در عاشورای ۸۸ به سرش شلیک کردند

قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.

داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
-----------------------------------------------------------------------

Your browser doesn’t support HTML5

قربانیان ۸۸؛ بخش ۳۲: مهدی فرهادی‌راد

مردی ۳۸ ساله با موهایی کوتاه، صورتی گرد و ریشی کم‌پشت، از میان شلوغی محل راه می‌گیرد تا خودش را به هیئت عزاداری برساند. محرم است و همه سیاه پوشیده‌اند اما مهدی چون یک پیراهن راه راه به تن کرده، توی جمع بیشتر از همه به چشم می‌آید.

اینجا یکی از محله‌های جنوب تهران است که سال‌هاست محل سکونت مهدی فرهادی‌راد و برادران و خواهران دیگر اوست. اهالی محل می‌دانند که مهدی همیشه دست به جیب است و خرج هیئت محل را می‌دهد تا به گفته خودش مردم فاتحه‌ای هم برای پدر و مادرش بخوانند.

پدر و مادر مهدی سال‌هاست که از دنیا رفته‌اند و مهدی با برادرانش بزرگ شده است. او اصلاً حال و حوصله پیگیری خبرهای سیاسی را ندارد اما بعد از بالا گرفتن اعتراض‌ها به نتایج انتخابات سال ۸۸، مهدی هم کنجکاو شده و خبرها را رصد می‌کند.

دستی به پشت یکی از بچه‌های هیئت می‌زند و می‌گوید امروز باید از محل بزنیم بیرون، قرار است معترضان دوباره به خیابان بیایند. پاسخ مثبتی از دوستش نمی‌شنود، اما خودش محله را برای رسیدن به آزادی ترک می‌کند.

نرسیده به خیابان آزادی، صدای شعارهای مردم را می‌شنود و متوجه می‌شود که اشتباه نکرده است. امروز نیز معترضان به نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران در میان عزاداران محرم حضور دارند.

مهدی خودش را به میان جمعیت معترض می‌رساند. نرسیده به پل کالج خیابان پر از مأموران ضد شورش است. از خرداد تا عاشورا شمار زیادی از معترضان کشته شده‌اند. به همین دلیل مردم خشمگین هستند و این خشم در شعارهاشان پیداست.

نیروهای ضدشورش از شعارهای معترضان عصبانی می‌شوند. دقایقی بعد باران باتوم است که بر سر معترضان فرود می‌آید.

بخشی از معترضان با نیروهای ضد شورش درگیر شده و بخشی دیگر از آنها که زخمی شده‌اند به سمت کوچه‌های اطراف فرار می‌کنند.

مهدی اما همچنان در خیابان ایستاده است. موبایلش را با دست‌هایش بالا گرفته و مشغول فیلم‌برداری از صحنه درگیری مردم و مأموران ضدشورش است.

جوان دیگری پشت سر مهدی ایستاده و او نیز دست‌هایش را بالا برده و دارد از درگیری‌ها در خیابان فیلم می‌گیرد. در قاب دوربین او اما هر از چند گاهی مهدی فرهادی ظاهر می‌شود که با پیراهن راه‌راهش سرآسیمه به این سو و آن سو می‌دود، هم شعار می‌دهد، هم فیلم می‌گیرد و هم گاهی سنگی به سمت مأمورانی که جوانان را زیر باتوم گرفته‌اند، پرتاب می‌کند.

مهدی ناگهان نقش زمین شده و موبایل از دست‌هایش رها می‌شود. فیلم مهدی فرهادی ناتمام مانده اما فیلمی از صحنه این سو و آن سو دویدن‌هایش در دوربین شهروند دیگری ثبت‌شده و همین فیلم به سرعت در شبکه‌های اینترنتی منتشر می‌شود. مهدی فرهادی‌راد با پیراهن راه راه و صورتی خونین در مقابل چشم‌های مردمی که به کمکش شتافته‌اند در حال جان دادن است.

ساعت حوالی چهار بعد از ظهر است. شماره موبایل مهدی روی تلفن محمد برادر بزرگترش می‌افتد. محمد گوشی تلفن را بر می‌دارد و کسی آن سوی خط خبر می‌دهد که مهدی در خیابان زخمی شده و او را به بیمارستان سینا رسانده‌اند.

همزمان دوستان و هم‌محلی‌های مهدی نیز به محمد برادر مهدی زنگ می‌زنند و می‌گویند که کسی با موبایل آنها نیز تماس گرفته و خبر داده که مهدی در بیمارستان سینا بستری است. برادر مهدی به همراه دوستان مهدی راهی بیمارستان می‌شوند اما از طریق راننده یک آمبولانس متوجه می‌شوند که مهدی تمام کرده است:
«نمی‌گذاشتند ببینمش. بنده خدا راننده آمبولانس رفت از سر مهدی عکس گرفت. راننده آمبولانس هم نگران بود، و تشویش توی صورتش بود که مبادا با انتشار آن عکس فردا مشکلی برای او پیش بیاید. به سر مهدی شلیک کردند. سر و صورتش پر از خون بود. الان همین فیلم را اگر در اینترنت سرچ کنید می‌توانید ببینید.»

همین فیلم‌ها موجب شد تا احمدرضا رادان، جانشین فرمانده نیروی انتظامی، در مصاحبه‌ای با خبرنگار تلویزیون جمهوری اسلامی کشته شدن چند معترض در راهپیمایی روز عاشورا را تأیید کند:
«چند نفر هم کشته شدند که یکی از آنها فردی بود که در بین افراد از پل به پایین سقوط کرد که علت حادثه در دست بررسی است.»

گلوله‌های ساچمه‌ای در روز عاشورا به سمت بسیاری دیگر از معترضان نیز شلیک شده است. یکی از آنها فرهاد یگانه است که از حوادث عاشورا جان سالم به در برده اما هنوز آثار گلوله را بر بدن خود دارد. فرهاد یگانه راوی روز ششم دی ماه سال ۸۸ است. روزی که به سمت او و معترضان دیگر شلیک شده است:
«از سمت چهار راه ولیعصر یگان ویژه با موتور و پیاده به سمت مردم حمله کردند، بعد خواستیم از سمت حافظ برگردیم که دیدیم آن سمت هم بسته است. دو مرتبه مجبور شدیم برگردیم زیر پل کالج. آنجا دیگر آن قدر گاز اشک‌آور و دود و آتش بود که دیگر چشم چشم را نمی‌دید. یگان ویژه نیروی انتظامی بود که برای سرکوب آمده بودند. بعد توی اینها یک نفر تیرانداز بود و من تعجبم این است که به سه نفر شلیک کرده بود که دقیقاً به سرهاشان شلیک کرده بود به قصد کشتن.»

برادر مهدی فرهادی‌راد به همراه اهالی خانه‌اش در گوشه‌ای نشسته‌اند و چشم به روزنامه ایران دوخته‌اند که اخبار مربوط به کشته‌شدگان این روز را منتشر کرده است. آنها می‌دانند که مهدی دیگر به خانه برنمی‌گردد اما هنوز نمی‌دانند که جسد را کی و چگونه به آنها تحویل خواهند داد.

صدای زنگ تلفن که بلند می‌شود برادر مهدی سراسیمه از جا برمی‌خیزد. سه روز از کشته شدن مهدی گذشته و حالا خبر داده‌اند که فقط برادرها و خواهرهای مهدی به بهشت زهرا بروند. ساعت نزدیک نیمه‌شب است و نهادهای امنیتی مهدی فرهادی‌راد را در قطعه ۳۰۴ بهشت زهرا به خاک سپرده‌اند.

فضای به خاکسپاری مهدی فرهادی به گفته نزدیکانش کاملاً امنیتی بود و همه بستگان نتوانستند مهدی را برای بار آخر ببینند. با یکی از برادران مهدی فرهادی در همان هفته نخست به خاک‌سپاری او، گفتگویی انجام دادم. او می‌گوید که حتی در بیمارستان هم موفق به دیدار برادرش نشده است:
«متأسفانه هرچه من می‌خواستم ببینم‌شون دیگر نتوانستم....»

برادر مهدی تنها به گفتن همین جمله در روزهای نخست اکتفا و سپس تأکید که چاره‌ای جز سکوت برای این خانواده باقی نمانده است.

تلفن این خانه بعد از خاکسپاری نیز بارها به صدا در آمد اما هر بار خانواده، بیشتر دعوت به سکوت شدند. سکوتی که محرم هر سال در محل سکونت برادران مهدی می‌شکند. خانواده‌ای که برای برادرشان غذای نذری درست می‌کنند و از مردم می‌خواهند برای او فاتحه بخوانند.

مهدی فرهادی و سایر کشته‌شدگان روز عاشورا بارها از سوی تلویزیون و رسانه‌های رسمی داخل کشور به عنوان کسانی لقب گرفته‌اند که علیه دین و مقدسات اسلامی به خیابان رفته بودند اما به گفته نزدیکان مهدی فرهادی، اهالی محل این خانواده را از نزدیک می‌شناسند و می‌دانند که مهدی فرهادی برای چه در ششم دی ماه سال ۸۸ سمت آزادی رفت و دیگر به خانه برنگشت.