قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
-----------------------------------------------------------------------
روی کتابش خم شده اما حواسش جای دیگریاست. مصطفی امشب منتظر مهمان است، اما از سویی دلش پیش قراری است که سبزها توی اینترنت با هم گذاشتهاند.
تنها یک شب بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ معترضان به نتایج این انتخابات روزها با نشانههای سبز به خیابان آمده و شبها روی پشت بام یا تراس خانههاشان «اللهاکبر» میگویند. این شبها، شبهای اعتراض است و بخشی دیگر از معترضان نیز همراه با شعار «الله اکبر» فریاد مرگ بر دیکتاتور نیز سر دهند.
مصطفی غنیان دانشجوی ۲۶ ساله مقطع کارشناسی ارشد مهندسی معماری است که در مشهد به دنیا آمده اما حالا ساکن آپارتمانی در مجتمع هشت طبقه یک ساختمان در محله سعادتآباد تهران است.
گرمای خرداد کلافهاش کرده اما بیشتر از همه ذهنش نا آرام است. مهمان امشب، پدر اوست که از سفر بر میگردد و به مصطفی خبر داده که شب راهی آپارتمان کوچکش خواهد بود. محمدتقی غنیان، پدر مصطفی، چهره ناشناختهای در مشهد نیست. بسیاری او را میشناسند و میدانند که او از چهرههای مذهبی و سرشناس مشهد در دوران قبل از انقلاب است که بعد از انقلاب به گفته خودش دست از کار و فعالیت سیاسی کشیده است.
اهالی خانه میدانند که مصطفی نیز علاقهای برای پیوستن به هیچ گروه و حزب سیاسی ندارد. اما حوادث پس از انتخابات ۸۸ او را هم بیقرار کرده است. مصطفی امروز ظهر در اینترنت دیده است که سبزها در فیسبوک، توئیتر و صفحات وبلاگی برای ادامه اعتراض به نتایج انتخابات، طرح و پیشنهادهای مختلف میدهند. یکی همین «اللهاکبر» گفتنِ شبانه.
او هنوز روی کتابش خم شده اما فکرش میان خبرها پرسه میزند. با صدای زنگِ در از جا میپرد و با چند خیز خودش را به آیفون میرساند. دقایقی بعد دستهای پدر را محکم در دستهایش میفشارد و سپس همدیگر را در آغوش میکشند. مصطفی بارها برای پذیرایی از پدر به آشپزخانه میرود و با دستی پر برمیگردد. دلش اما همچنان جای دیگر است.
رو به پدرش میکند و به او میگوید که این شبها او و خیلی دیگر از کسانی که او مثل او فکر میکنند رأیشان گم شده به پشتبام خانه میروند و الله اکبر میگویند. پدر به چشمهای مصطفی نگاه میکند و هیچ نمیگوید. نه مانع رفتنش میشود و نه خود همراه او.
مصطفی آرام گام بر میدارد و پدرش را در اتاق تنها میگذارد. موقع خروج در چهارچوب در میایستد و به پدر اطمینان میدهد که زود بر میگردد. کسی از میان دیشهای ماهواره زیگزاگ میرود تا خودش را به جمعشان برساند. با «اللهاکبر»های بیامان مصطفی، ترس و خجالت همه میریزد. یکی داد میزند: «چراغها رو خاموش کنید!»
پشت بام تاریک میشود. پدر مصطفی سعی میکند خودش را در خانه مشغول کند. میان غریو «اللهاکبر»، او صدای مصطفی را هم تشخیص می دهد. صدایی که با حزن فریاد میزند و سپس از دوردستها صداهای بیشتری به گوش میآید.
موجی از خاطرات روزهای انقلاب ۵۷ میدود توی سر پدر مصطفی که همچنان توی آپارتمان منتظر نشسته تا فرزندش برگردد. ناگهان سرو صدای زیادی توی راهروها میپیچد و سپس کسی با شدت به در آپارتمان میکوبد. حاج تقی غنیان به هوای اینکه برای مصطفی اتفاقی افتاده که به آپارتمان برگشته از جایش بلند میشود و به سمت در میرود. در را که باز میکند مصطفی را نمیبیند.
پشت در چهرهای ناشناس ایستاده که میگوید از ساکنان همین مجتمع مسکونی است. او سپس میگوید: مصطفی از من خواسته که بیایم دنبالتان، روی پشتبام ایستاده و با شما کار دارد. پدر مصطفی با تعجب به چهره همسایهای که بر در کوبیده نگاه میکند و سپس از پلهها به سمت پشت بام راه میگیرد.
هنوز پایش به پشتبام ساختمان نرسیده صدای همهمه همسایه ها در گوشش میپیچد. کسی در آن میان داد میزند: «دارند تیراندازی میکنند، سینهخیز شوید». او ابتدا باورش نمیشود اما ناگهان چشمش به مصطفی میافتد که روی زمین پهن شده است. خون از سر مصطفی شره میکند روی کف سیمانی پشت بام.
صدای لرزانی در آن میان میگوید: «به سرش شلیک کردهاند». دل پدر مصطفی میلرزد و پاهایش نیز. دستهایش را از دو سو باز میکند و مصطفی را از روی کف پشتبام بلند میکند و سر فرزندش را روی زانوهایش میگذارد. جسم بیجانِ مصطفی در آغوش پدر است.
کسانی که در اولین مراسم ختم مصطفی غنیان در« مسجد قبا» واقع در بلوار خیام مشهد حضور یافتند به خاطر دارند که تقی غنیان، پدر مصطفی، طی یک سخنرانی نحوه کشته شدن فرزندش را اینگونه شرح داد:
«در فاصله کمتر از پنج دقیقه که پسرم مصطفی از من جدا شد، او را در حالی که به مغزش گلوله خورده بود بر روی پشت بام و در طبقه هشتم ساختمان غرقه در خون در آغوشم افکندید، در آن حال به چهره مظلوم و خونآلود پسرم نگریستم و گفتم، پسرم مصطفی به کدامین گناه کشته شدی؟»
خبر وقتی به گوش مادر، برادر و خواهر مصطفی میرسد آنها با توجه فضای روزهای پس از انتخابات دلشان میلرزد که مبادا هرگز مصطفی را نبینند:
«عکسی هم که از مصطفی غنیان پس از اصابت گلوله در رسانهها خصوصاً فیسبوک پخش شد توسط راننده آمبولانس اطلاعات سپاه گرفته شده که بعد از چند روز برای برادر مصطفی فرستاد و میگوید من میدانستم که شما دیگر پیکر مصطفی را نخواهد دید برای همین این عکس فرستادم.»
سه روز از جسد مصطفی خبری نیست و سرانجام پیکر مصطفی توسط خود نهادهای امنیتی به زادگاهش مشهد منتقل و سپس به خاک سپرده میشود. یکی از بستگان مصطفی چنین میگوید:
« تا لحظه دفن مصطفی حتی پدر و مادرش هم نتوانستند تصویر مصطفی را ببیند. تحت تدابیر شدید امنیتی جنازه به مشهد منتقل میشود توسط خود نیروهای اطلاعات سپاه و اسکورت جسد مصطفی تا لحظه خاکسپاری ادامه پیدا میکند.»
مادر سیاه پوشیده و آرام در گوشهای از خانه روی سجادهاش مویه میکند. پدر مصطفی بر افروخته میشود وقتی که میبیند روزنامه های نزدیک به دولت نوشته اند که حاج محمد تقی غنیان پدر مصطفی غنیان در مراسم ختم مصطفی گفته است که خانواده او میر موسوی را مسئول شهادت فرزندش میداند.
بلا فاصله متنی را آماده می کند و طی نامهای به خبرگزاری فارس و روزنامه ایران از آنها میخواهد که تکذیبه او را منتشر کنند. تکذیبه پدر مصطفی غنیان در برخی از رسانهها منتشر میشود و همزمان فایل صوتی بخشی از سخنان پدر مصطفی غنیان نیز در شبکههای اجتماعی به صورت گسترده پخش میشود:
«پرودگارا! او پسری متدین ، فروتن، خوش رو، صمیمی، متواضع، مهربان و با اخلاق و به قول همه دوستانش با مرام بود.»
پدر مصطفی غنیان باز هم دلش قرار نگرفت و این بار با ایرنا خبرگزاری رسمی دولت مصاحبه میکند و میگوید که آنچه به او منتسب کردهاند کذب محض است و تشویش اذهان عمومی اما سه سال بعد دوباره در صحن علنی مجلس ایران نام مصطفی غنیان به عنوان بسیجی حامی دولت معرفی میشود.
خانواده و بستگان مصطفی به صراحت میگویند که او نه فعال سیاسی بود و نه بسیجی:
«با توجه به اینکه مصطفی از حال و روز مملکت راضی نبود و از ظلمی که حاکمان میکردند کاملاً با خبر بود و راضی نبود ولی به هیچ عنوان فعالیت سیاسی خاصی را انجام نمیداد از آن طرف هم اگر بخواهیم یک بسیجی بوده که در راه استقرار حکومت فعالیت میکرد بحث خارج از چهارچوب و یک داستان بسیار خندهداری است برای همه کسانی که مصطفی را میشناسند.»
خانواده مصطفی غنیان نیز مانند برخی دیگر از خانوادههای کشتهشدگان بعد از انتخابات به دستگاه قضایی ایران شکایت بردهاند تا قاتل فرزندشان را شناسایی کنند اما آنها نیز پاسخی از دستگاه قضایی جمهوری اسلامی دریافت نکردهاند. آنها هنوز باور نمیکنند که فرزندشان را روی پشتبام خانهشان به خاطر سر دادنِ شعار «الله اکبر» کشته باشند.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
-----------------------------------------------------------------------
Your browser doesn’t support HTML5
تنها یک شب بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ معترضان به نتایج این انتخابات روزها با نشانههای سبز به خیابان آمده و شبها روی پشت بام یا تراس خانههاشان «اللهاکبر» میگویند. این شبها، شبهای اعتراض است و بخشی دیگر از معترضان نیز همراه با شعار «الله اکبر» فریاد مرگ بر دیکتاتور نیز سر دهند.
مصطفی غنیان دانشجوی ۲۶ ساله مقطع کارشناسی ارشد مهندسی معماری است که در مشهد به دنیا آمده اما حالا ساکن آپارتمانی در مجتمع هشت طبقه یک ساختمان در محله سعادتآباد تهران است.
اهالی خانه میدانند که مصطفی نیز علاقهای برای پیوستن به هیچ گروه و حزب سیاسی ندارد. اما حوادث پس از انتخابات ۸۸ او را هم بیقرار کرده است. مصطفی امروز ظهر در اینترنت دیده است که سبزها در فیسبوک، توئیتر و صفحات وبلاگی برای ادامه اعتراض به نتایج انتخابات، طرح و پیشنهادهای مختلف میدهند. یکی همین «اللهاکبر» گفتنِ شبانه.
او هنوز روی کتابش خم شده اما فکرش میان خبرها پرسه میزند. با صدای زنگِ در از جا میپرد و با چند خیز خودش را به آیفون میرساند. دقایقی بعد دستهای پدر را محکم در دستهایش میفشارد و سپس همدیگر را در آغوش میکشند. مصطفی بارها برای پذیرایی از پدر به آشپزخانه میرود و با دستی پر برمیگردد. دلش اما همچنان جای دیگر است.
رو به پدرش میکند و به او میگوید که این شبها او و خیلی دیگر از کسانی که او مثل او فکر میکنند رأیشان گم شده به پشتبام خانه میروند و الله اکبر میگویند. پدر به چشمهای مصطفی نگاه میکند و هیچ نمیگوید. نه مانع رفتنش میشود و نه خود همراه او.
مصطفی آرام گام بر میدارد و پدرش را در اتاق تنها میگذارد. موقع خروج در چهارچوب در میایستد و به پدر اطمینان میدهد که زود بر میگردد. کسی از میان دیشهای ماهواره زیگزاگ میرود تا خودش را به جمعشان برساند. با «اللهاکبر»های بیامان مصطفی، ترس و خجالت همه میریزد. یکی داد میزند: «چراغها رو خاموش کنید!»
پشت بام تاریک میشود. پدر مصطفی سعی میکند خودش را در خانه مشغول کند. میان غریو «اللهاکبر»، او صدای مصطفی را هم تشخیص می دهد. صدایی که با حزن فریاد میزند و سپس از دوردستها صداهای بیشتری به گوش میآید.
پشت در چهرهای ناشناس ایستاده که میگوید از ساکنان همین مجتمع مسکونی است. او سپس میگوید: مصطفی از من خواسته که بیایم دنبالتان، روی پشتبام ایستاده و با شما کار دارد. پدر مصطفی با تعجب به چهره همسایهای که بر در کوبیده نگاه میکند و سپس از پلهها به سمت پشت بام راه میگیرد.
هنوز پایش به پشتبام ساختمان نرسیده صدای همهمه همسایه ها در گوشش میپیچد. کسی در آن میان داد میزند: «دارند تیراندازی میکنند، سینهخیز شوید». او ابتدا باورش نمیشود اما ناگهان چشمش به مصطفی میافتد که روی زمین پهن شده است. خون از سر مصطفی شره میکند روی کف سیمانی پشت بام.
صدای لرزانی در آن میان میگوید: «به سرش شلیک کردهاند». دل پدر مصطفی میلرزد و پاهایش نیز. دستهایش را از دو سو باز میکند و مصطفی را از روی کف پشتبام بلند میکند و سر فرزندش را روی زانوهایش میگذارد. جسم بیجانِ مصطفی در آغوش پدر است.
کسانی که در اولین مراسم ختم مصطفی غنیان در« مسجد قبا» واقع در بلوار خیام مشهد حضور یافتند به خاطر دارند که تقی غنیان، پدر مصطفی، طی یک سخنرانی نحوه کشته شدن فرزندش را اینگونه شرح داد:
«در فاصله کمتر از پنج دقیقه که پسرم مصطفی از من جدا شد، او را در حالی که به مغزش گلوله خورده بود بر روی پشت بام و در طبقه هشتم ساختمان غرقه در خون در آغوشم افکندید، در آن حال به چهره مظلوم و خونآلود پسرم نگریستم و گفتم، پسرم مصطفی به کدامین گناه کشته شدی؟»
خبر وقتی به گوش مادر، برادر و خواهر مصطفی میرسد آنها با توجه فضای روزهای پس از انتخابات دلشان میلرزد که مبادا هرگز مصطفی را نبینند:
«عکسی هم که از مصطفی غنیان پس از اصابت گلوله در رسانهها خصوصاً فیسبوک پخش شد توسط راننده آمبولانس اطلاعات سپاه گرفته شده که بعد از چند روز برای برادر مصطفی فرستاد و میگوید من میدانستم که شما دیگر پیکر مصطفی را نخواهد دید برای همین این عکس فرستادم.»
« تا لحظه دفن مصطفی حتی پدر و مادرش هم نتوانستند تصویر مصطفی را ببیند. تحت تدابیر شدید امنیتی جنازه به مشهد منتقل میشود توسط خود نیروهای اطلاعات سپاه و اسکورت جسد مصطفی تا لحظه خاکسپاری ادامه پیدا میکند.»
مادر سیاه پوشیده و آرام در گوشهای از خانه روی سجادهاش مویه میکند. پدر مصطفی بر افروخته میشود وقتی که میبیند روزنامه های نزدیک به دولت نوشته اند که حاج محمد تقی غنیان پدر مصطفی غنیان در مراسم ختم مصطفی گفته است که خانواده او میر موسوی را مسئول شهادت فرزندش میداند.
بلا فاصله متنی را آماده می کند و طی نامهای به خبرگزاری فارس و روزنامه ایران از آنها میخواهد که تکذیبه او را منتشر کنند. تکذیبه پدر مصطفی غنیان در برخی از رسانهها منتشر میشود و همزمان فایل صوتی بخشی از سخنان پدر مصطفی غنیان نیز در شبکههای اجتماعی به صورت گسترده پخش میشود:
«پرودگارا! او پسری متدین ، فروتن، خوش رو، صمیمی، متواضع، مهربان و با اخلاق و به قول همه دوستانش با مرام بود.»
پدر مصطفی غنیان باز هم دلش قرار نگرفت و این بار با ایرنا خبرگزاری رسمی دولت مصاحبه میکند و میگوید که آنچه به او منتسب کردهاند کذب محض است و تشویش اذهان عمومی اما سه سال بعد دوباره در صحن علنی مجلس ایران نام مصطفی غنیان به عنوان بسیجی حامی دولت معرفی میشود.
خانواده و بستگان مصطفی به صراحت میگویند که او نه فعال سیاسی بود و نه بسیجی:
«با توجه به اینکه مصطفی از حال و روز مملکت راضی نبود و از ظلمی که حاکمان میکردند کاملاً با خبر بود و راضی نبود ولی به هیچ عنوان فعالیت سیاسی خاصی را انجام نمیداد از آن طرف هم اگر بخواهیم یک بسیجی بوده که در راه استقرار حکومت فعالیت میکرد بحث خارج از چهارچوب و یک داستان بسیار خندهداری است برای همه کسانی که مصطفی را میشناسند.»
خانواده مصطفی غنیان نیز مانند برخی دیگر از خانوادههای کشتهشدگان بعد از انتخابات به دستگاه قضایی ایران شکایت بردهاند تا قاتل فرزندشان را شناسایی کنند اما آنها نیز پاسخی از دستگاه قضایی جمهوری اسلامی دریافت نکردهاند. آنها هنوز باور نمیکنند که فرزندشان را روی پشتبام خانهشان به خاطر سر دادنِ شعار «الله اکبر» کشته باشند.