قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جانشان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که باشلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند. با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
Your browser doesn’t support HTML5
بزرگراه محمدعلی جناح و ضلع شمالی میدان آزادی مملو از جمعیت است. امروز بیست و پنجم خرداد است. تنها چند روز بعد از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران و بزرگترین راهپیمایی اعتراضی کسانی که به خیابان آمدهاند و فریاد اعتراض سر میدهند.
مردم در برابر خود در همان ضلع شمالی میدان آزادی نیروهای بسیجی پایگاه گردان ١١٧ عاشورا را روی پشتبام و پنجرههای ساختمان میبینند که به روی آنان آتش گشودهاند.
احسان مهرابی خبرنگاری است که آن روز در میان جمعیت بود و سپس بازداشت شد، او پس از آزادی در شرح آن روز میگوید که هر کسی با دیدن ناآرامیهای مقابل پایگاه بسیج در روز بیست و پنجم خرداد میدانست که ممکن است این راهپیمایی چندین کشته و زخمی بر جای گذارد
«از ظهر همان روز وقتی مردم از کنار پایگاه بسیج رد میشدند و اعتراض میکردند، میشد خشم و عصبانیت را در رفتار بسیجیانی که روی پایگاه ایستاده بود، دید. یکی از نمایندگان مجلس همان روز با من تماسی گرفت و پرسید وضعیت به چه شکلی است من به او گفتم منطقه نزدیک پایگاه بسیج متشنج است و ممکن است به درگیری کشیده شود.»
نیروهای شبهنظامی موسوم به لباس شخصی، بسیجیها با لباس یکدست، نیروهای ضد شورش نیروی انتظامی گروههایی هستند که در میان معترضان در خیابان حضور دارند و خواستار پراکنده و ساکت کردن جمعیت معترض هستند. پدر احمد نعیمآبادی جوانی که در همین روز کشته شد، میگوید که هم از بالای پشتبام و هم از میان مردم به جمعیت شلیک میشد:
«یعنی کسی وسط جمعیت از این تفنگهای شکاری لوله کوتاه دستشون دادند و این بچهها را از توی جمعیت زدند، ما هم گفتیم از آن پایگاه بسیج شکایت داریم. بعد گفتند ساچمهای است و گفتند باید سؤال بکنیم ببینیم این اسلحه از کدام سازمان است. ما هم گفتیم معلوم است که مال کدام سازمان است که افراد خودش را به صورت غیررسمی مسلح کرده که جوانهای مردم را در داخل جمعیت شناسایی کنند و بزنند.»
جمعیت آرام آرام راهی خانه میشود. در گوشههایی از خیابان آزادی جسدهایی روی زمین افتاده و مردم سعی میکنند برای انتقال آنها به بیمارستان تلاش کنند. اما در گوشهای دیگر یک زن میان سال به همراه دخترش راهی برای فرار میجوید. این زن سرور برومند نام دارد و دخترش فاطمه رجبپور نیز همراه اوست. آن دو مضطرب در میان جمعیت راهی چشم میگردانند تا نقطهای امن پیدا کنند. در مقابل چشمهایشان جوانی با لباس سفید نقش زمین میشود و کف سیمانی خیابان پر از خون. او داود صدری نام دارد.
پدر داود صدری جوانی که همان روز در همین منطقه کشته شده، روایت میکند که بعد از کشته شدن پسرش جمعی از مردم به سمت او رفتند تا کمکش کنند اما میزان خشونت تا اندازهای بود که جمعی دیگر از مردم برای آنکه از تیرس و شلیک نیروهای بسیجی روی پشت بام پایگاه بسیج دور باشند به یک مهد کودک که در همان منطقه حضور داشت پناه میآورند.
در میان کسانی که به این مهد کودک پناه آوردهاند، یک مادر ۵۸ ساله و دختری ۳۸ ساله حضور دارند. او سرور برومند است و دخترش فاطمه رجبپور.
در کنارشان مردم مشغول مداوای زخمیها هستند. ناگهان موجی از جمعیت به سمت مهد کودکی كه در خیابان محمدعلی جناح روبهروی پایگاه بسیج قرار دارد، میدوند.
در را پشت سرشان میبندند. جمعیت به در تکیه میدهد و یک نفر در میان جمعیت فریاد میزند که هنوز دارند شلیک میکنند اینجا هم امن نیست. در میان آنها مادر و دختری که نگاههاشان پر از ترس و اضطراب است به یکدیگر تنگ چسبیدهاند.
ناگهان در آهنی مهد کودک آوای باران تیرباران میشود. صورت و گلوی مادر و دختر پر از خون میشود.
پدر داود صدری که بعدها خودش برای آنکه روایت حاضران این خیابان را از نحوه کشته شدن فرزندش بشنوند به محل این مهد کودک رفته بود، میگوید: «در سوراخ سوراخ شده این مهد کودک را به سرعت عوض کردند و دیوارها را هم رنگ کردند». او میگوید که «وقتی ماجرا این مادر و دختر را شنیدم، درد پسر خودم یادم رفت».
مردمی که در محل حاضر بودند، میگویند وقتی تیراندازی قطع شد و خیال همه راحت شد که دیگر صدای شلیک نمیآید مردم به سمت این مهد کودک رفتند. شنیدن صدای ناله ضعیفی که از مهد کودک به گوش میرسید رهگذران را به سمت خود کشاند.
صدای ناله مربوط به سرور برومند و دخترش فاطمه رجبپور بود. آنها هنوز نفس میکشند اما خونریزی امانشان را بریده. مردمی که حالا بالای سر این دو زن زخمی رسیدهاند به تکاپو افتادهاند تا آنها را به بیمارستان منتقل کنند. اما این مادر و دختر در میانه راه جانشان را از دست میدهند.
یکی از شاهدان عینی میگوید شلیک گلوله به سمت مهد کودک آنقدر پیاپی و بیتوقف بود که مردم از ترس به خیابانهای اطراف فرار کردند و نتوانستند کنار این مادر و دختری که تیرخورده بودند بمانند و به آنها کمک کنند. برای همین این دو زخمی تا زمانی که مردم بعد از پایان شلیک و تیراندازی خودشان را به آنها برسانند، دیگر کمرمق و بیجان شدند.
نهادهای امنیتی پیکر این مادر و دختر را در قطعه چهل و پنج بهشت زهرا دفن کردند و بارها نوشتند که این دو زن، بسیجی بودند و به دست معترضان سبز کشته شدند.
دستگاه قضایی ایران نیز هیچ گاه قاتل سرور برومند و دخترش فاطمه رجبپور را به افکار عمومی معرفی نمیکند. پرونده این مادر و دختر نیز مانند پرونده بسیاری دیگر از کشتهشدگان سال ۸۸ مختومه و به بایگانی سپرده شد.