یکی از راههایی را که پناهجویان و مهاجران برای رسیدن به استرالیا مجبورند انتخاب کنند، عبور از اندونزی است اما اغلب در میانه راه از سوی پلیس این کشور دستگیر و روانه بازداشتگاههای بینام و نشان میشوند.
در قسمت پنجم مستند رادیویی «جادههای پنهان» این بار با یکی از پناهجویان ایرانی همراه میشویم که به تازگی موفق به خروج از یکی از این بازداشتگاهها شده است.
Your browser doesn’t support HTML5
پناهجویی و پناهندگی برای گروهی چنان دردناک است که برای آنها رنج و محنت را به همراه دارد و برای گروهی چنان خوشایند که دری است به دنیای جدید. داستانهای تلخ و شیرین آنها تنها سایهای است از مشکلاتی که درک و لمسش گام در این جاده پرخطر را میطلبد. در مستند رادیویی «جادههای پنهان» با پناهجویان ایرانی همراه میشویم که از افقهای ناپیدای امید تا تلاش برای زنده ماندن و رسیدن به جایی برای زندگی خواهند گفت.
حدود ۲۰ روز است که کمال به همراه همسرش سارا در اندونزی منتظرند تا قاچاقبرها آنها را با قایق به سمت استرالیا حرکت دهند. در تهران که بودند نفری ۲۵ میلیون تومان به قاچاقبرها پرداخت کردند. از آنها خواسته شده تا به اندونزی بیایند.
قاچاقبرها برای حرکت دادن آنها هی امروز و فردا میکنند. سرانجام لحظه حرکت فرامیرسد. آنها باید از جزیره جاوا، جایی که در قلب مجمعالجزایر اندونزی قرار دارد حرکت کنند.
کمال: «اینها ما را سوار ماشین کردند بردندمان جنگلهای جزیره جاوا. متاسفانه به لنج نرسیدیم و دوباره برگشتیم. پلیس یک بار دیگر ما را گرفت. بچهها فرار کردند رفتند سمت رودخانه. آنجا افتادند توی یک باتلاق. از باتلاق درآمدند، رودخانهای که آنجا بود پر از تمساح بود. برای اینکه دست آن تمساحها و پلیسهای اندونزی نیافتند، رفتند خودشان را رساندند به پشت خانههای چوبی اندونزیاییها که از دست پلیس فرار کنند. دوباره برگشتیم و دوباره آمدیم توی شهر جاکارتا. توی این فرار و گریز و تعقیبها هم هرچه چمدان و ساک داشتیم همهاش از بین رفت. دوباره متاسفانه بردندمان آن ور جزیره جاکارتا. دوباره آنجا پلیس ریخت و پناهجوها را گرفت. کتکشان زدند. خیلیها از دستشان فرار کردند. ما هم فرار کردیم و دوباره برگشتیم آمدیم جاکارتا.»
در کمتر از یک هفته، تلاش سهباره کمال و همسرش برای سوار شدن بر قایق ناکام میماند. بعد از چند روز قاچاقبرها به کمال و همسرش سارا میگویند که یک لنج چوبی در ۸۰۰ کیلومتری جاکارتا قرار است تعدادی از مهاجران و پناهجویان را به سمت آبهای استرالیا حرکت دهد.
کمال: «ما را سوار ون کردند و بردندمان به سمت سورابایا. یک شب ما را یک جایی خیلی بد خیلی بد که نمیشد حیوان را آنجا نگاه داشت، نگاه داشتند و از آنجا فردایش ما را بردند لب رودخانه و سوار یک قایقهای کوچک کردند و بردند سوار لنج کردند. متاسفانه لنجی که ما سوار شدیم لنج بزرگی هم بود. خراب شد. دوباره درست کردند و دوباره خراب شد. ما ۱۰ روز روی آب نه غذا داشتیم و نه آب. ۱۰ روز طول کشید تا آخر ناخدای آن لنج برای اینکه گرسنه نشویم توی دریا بادبان را باز کرد که باد ما را آورد سمت یک جزیره ای به نام جزیره سومبا.»
بعد از ۱۰ روز گرسنگی و سرگردانی بر روی آب قایق از کار افتاده آنها به جزیره دورافتاده در آبهای اندونزی رسیده است. مسافران قایق نای فرار هم ندارند. در واقع در آن جزیره کوچک و دورافتاده جایی برای فرار وجود ندارد. فرماندار جزیره به همراه پلیس محلی تمامی مسافران قایق را بازداشت میکنند.
کمال و سارا به همراه دیگر مسافران قایق با کامیون به سمت اسکله برده میشوند تا آنها را به جزیره بزرگتر به نام کوپانک ببرند. دولت اندونزی در کوپانک محلی را برای بازداشت مسافران غیرقانونی آماده کرده است. شرایط بازداشتگاه کوپانک خیلی بدتر از آنی است که کمال و سارا تصورش را میکنند.
کمال: «توی آبی که به ما میدادند حمام کنیم یا دستشویی برویم کرم بود. یعنی یک حوضچه کوچک بود مثلاً ۱۰۰ نفر آدم. یک حمام بود و یک توالت. به این شکل بود. یعنی زندان هم اصلاً چنین چیزی نیست. میخواهی بروی حمام باید پول به آنها بدهی تا بروی حمام. بعد هم اجازه نمیدهند پول با خودت ببری. بعد با پولی که پیش خودشان داری میروی و میگویی حالا مثلاً اینقدر پول میخواهم؛ میگویند برای چه؟ مثلاً میگویی میخواهم بروم حمام کنم. ملافه بخرم. اگر هم بخواهند این کار را بکنند میگویند خیلی خوب شما بنویس که مثلاً ۱۰۰ دلار به من میدهی. بابت آن ۱۰۰ دلاری که آنها از شما میگیرند ممکن است یک ملافه بدهند یک بالش که مثلاً دو دلار هم نمیارزد. ۱۰۰ دلار از شما میگیرند که دو دلار بدهند. اینجا اینجوری است. اینجا اگر کسی گیر بیافتد و این راه را بیاید، شرایطی را متحمل میشود که توی خواب هم نمیبیند.»
سارا شرایط سخت اقامت در بازداشتگاه کوپانک را برای زنها سختتر و غیرقابل تحملتر عنوان میکند.
سارا: «فکر میکنم خانمها از نظر نظافت شخصیشان بیشتر از آقایان احتیاج به مراقبت دارند. یعنی اصلا ً یک خانم نمیتواند حتی نظافت شخصیاش را رعایت کند. فوقالعاده بهداشت بد بود. بچهها مریض شدند. خانمها مریض شدند. نظافت اولیه مثلاً جای خواب و آن حمام و نظافتهای اولیه کاملاً پر از میکروب و آلودگی بود. از هشت صبح بیدارباش داشتند تا هشت شب که خاموشی مطلق بود و همه باید میرفتند میخوابیدند.»
در بازداشتگاه کوپانک کتککاری زندانیان با هم شاید عمل عجیبی نباشد. اما به گفته کمال وقتی دردناک میشود که این نزاع بین ایرانیها باشد.
کمال: «چهار-پنج نفر میشدند میریختند سر یک نفر شروع میکردند به کتک زدن او. ایرانیها درگیر شدند. با هم دعوایشان شد و پلیسهای اندونزی اسلحه کشیدند شروع کردند تیراندازی هوایی، افتادند به جان ایرانیها به ضرب و شتم. چوب برداشته بود. با چوب زد بالای چشمش و سمت ابرو و پیشانیاش را کاملاً شکافت. ایرانیها را کتک میزد برای اینکه سروصدا کردند و با خودشان دعوایشان شده بود و از این داستانها.»
ماندن در این بازداشتگاه برای کمال و سارا دیگر غیرقابل تحمل شده است. آنها در جایی گرفتار شدهاند که در خوشبینانهترین حالت شاید روزی به ایران بازگردانده شوند. ولی سارا و کمال نمیخواهند دوباره به ایران بازگردند.
میگویند پول حلال مشکلات است. از قضا در همان بازداشتگاه با یک ایرانی آشنا میشوند که با ماموران بازداشتگاه ارتباط دارد تا شرایط را برای فرار آنها از آنجا هماهنگ کند. وقت معامله فرا میرسد. برای پرداخت پول به نفرات کلیدی بازداشتگاه، ایرانی واسطه تا ۲ هزار دلار از کمال و سارا پول دریافت میکند. نفس در سینه کمال و سارا حبس شده است. آیا از این ناکجاآباد فرار خواهند کرد؟
کمال: «ما را برداشت برد توی جاساز. پلیسهای ایمیگریشن(مهاجرت) متوجه شدند که جاسازمان کجاست. ریختند ما را گرفتند و پولهایمان را گرفتند. کتکمان زدند. دوباره زنگ زدم به همان ایرانی که با آن اندونزیاییها کار میکرد، با پلیس ام آر آنجا. گفتیم آقا اینجوری شده ما را گرفتهاند. گفت من کاری ندارم گرفتهاند. گفتم خب شما پول گرفتید و این داستانها شده. گفت که باشد شما را میبرم ولی تحمل کنید. خلاصه دو -سه روز بعدش صبح آمدند دنبال ما و آمدیم فرودگاه و توی فرودگاه هم پول داده بود به آن آقای ماموری که کارهای تیکت و اینها را انجام میداد، آمدیم جاکارتا.»
باورش سخت بود. اما کمال و سارا از زندان کوپانک فرار کردهاند و حالا دوباره در جاکارتا هستند. آنطور که سارا و کمال میگویند هنوز دهها و یا حتی صدها پناهجوی ایرانی در بازداشتگاههای سراسر اندونزی در حبس هستند.
کمال: «گروه ما ۹۱ نفر بود و ما فقط دو نفر بودیم که از آنجا فرار کردیم. یعنی ۸۹ نفر هنوز آنجا هستند و آدمهای دیگر هم آنجا هستند. یعنی حدوداً ۱۰۰ نفر دیگر آنجا بودند.»
سارا: «اینقدر شرایط را بهشان سخت کردند که کسانی که از آنجا در حال حاضر با ما تماس میگیرند میگویند ماها فرم پر کردیم که برگردیم ایران. یعنی درخواست دادند به سفارت که برشان گردانند به ایران. و سفارت ایران متاسفانه، متاسفانه اصلاً در این قضیه پیگیری سریع ندارد. یعنی الان از طرف سفارت ایران رفتند و شرایط را هم دیدهاند و باز هم با این وجود بهشان گفتهاند شما باید حداقل دو تا سه ماه این وضعیت را تحمل کنید تا ما بتوانیم برتان برگردانیم.»
برای سارا و کمال همه چیز دوباره از نقطه صفر آغاز شد. نگاه کمال و سارا به زندگی در جاکارتا به نیمه خالی لیوان رسیده.
کمال: «ما توی اندونزی راه اشتباه آمدیم. ۵۰ میلیون یکجا دادیم. نزدیک هفت هزار دلار سر این رشوههایی که دادیم به پلیسهای اندونزی که ولمان کنند و بتوانیم فرار کنیم. کسانی که اینجا هستند فقط انسانها را به شکل دلار میبینند. یعنی این جوری نیست که اصلاً انساندوستی، مرام، معرفت، اصلاً وجود خارجی ندارد در اندونزی. در این پنج ماهی که اینجا بودم به اندازه پنجاه سال پیر شدیم.»
قصه زندگی پناهجویی سارا و کمال به پایان نرسیده. آنها بعد از این همه ناکامی به دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در جاکارتا میروند و درخواست پناهندگی خود را از طریق این سازمان شروع میکنند. برای آنها شروعی است دوباره از نقطه صفر.