طنزنوشتهای از جلال سعیدی
خواب دیدم در جلسه استیضاح رهبری شرکت کردهام. جلسه در محل مجلس خبرگان برگزار میشد. نصف اعضای مجلس در حال چرت زدن بودند و بقیه هم مشغول کارهای دیگر.
یکی داشت خودش را میخاراند و آن یکی داشت کالیبر عمامهاش را تنظیم میکرد که ناگهان منشی هیئت رئیسه، حاج احمد خاتمی، وارد شد و فریاد بلندی کشید. آنها که خواب بودند، از خواب پریدند.
به خاتمی گفتم: «حاج آقا، شما با این ابهتتون واقعاً بهتون نمیاد منشی باشید.»
نگاهی به من انداخت و در گوشم گفت: «اتفاقاً خودمم وقتی تلفن هیئت رئیسه رو جواب میدم و به جای بله میگم مَله، یه حال خاصی بهم دست میده.»
احمد جنتی، رئیس مجلس خبرگان، وارد شد. رفتم پیشش و گفتم: «حاج آقا، این که شما تصمیم گرفتید مثل آمریکاییها رهبری رو استیضاح کنید، واقعاً قابل تقدیره.»
چشمغرهای رفت و فریاد زد: «مرگ بر آمریکا!»
بقیه اعضای مجلس هم با صدای بلند چند بار شعار دادند مرگ بر آمریکا. جنتی در گوشم گفت: « اون خانوم خوشگله چی بود اسمش؟»
گفتم: «استغفرالله حاج آقا! میدونم دارید امتحانم میکنید، من اهل این حرفا نیستم.»
عصبانی گفت: «بابا همینو میگم که همسن و سال منه. آمریکاییه. هی برای ترامپ دعا میکرد، بعد جر داد.»
گفتم: «جر داد؟! آهان! نانسی پلوسی رئیس مجلسشون رو میگید؟»
گل از گلش شکفت: «آهان، همین نارسی پلویی! به هم میایم، نه؟ اهل خدا پیغمبرم هست، همش دعا میخونه.»
گفتم: «حاج آقا، شیطونی نکن! ایشون آمریکاییه، شما ایرانیای، متأهل هم هست.»
دوباره عصبانی شد و بلند داد زد:«مرگ بر آمریکا!»
اعضای مجلس دوباره از خواب پریدند و به دنبال جنتی شعار مرگ بر آمریکا دادند. در این لحظه سردار وحید از دم در مجلس عربده کشید: «آقا وارد میشوند!»
همه خبردار ایستادند و رهبری وارد شد. احمد خاتمی داد زد: «صل علی محمد! یار خمینی آمد!»
رهبری چپچپ نگاهش کرد. آیتالله موحدی کرمانی داد زد: «صل علی محمد! خود خمینی آمد!»
دوباره رهبری چشمغره رفت. سردار وحید پرید وسط و داد زد:«صل علی محمد! سَروِ الهی آمد!»
لبخندی روی لبان رهبری نشست و همه همان را تکرار کردند. توی گوش رهبری گفتم: «سرو الهی از نظر شعری ترکیب درستیه آقا؟»
گفت: «دیگه از آقای وحید بیشتر از این انتظار نمیره. بازم خدا رو شکر نگفت کاج الهی!»، و خندید.
گفتم: «واقعاً قراره شما رو استیضاح کنن الان؟»
لبخندی زد و گفت: «خودم به جنتی زنگ زدم گفتم استیضاحم کنید تا این آمریکاییها بفهمند برج بلند دموکراسی تا کجا میره.»
گفتم: «آخه این جلسه خیلی شبیه جلسه استیضاح نیست که تا اونجا بره!»
در این لحظه ابراهیم رئیسی، نایبرئیس اول، بعد از کلی دعا و ثنا و آرزوی طول عمر برای رهبری شروع به سخنرانی کرد. گفت: «من باید خاطرهای را از حضرت امام خدمتتان عرض کنم. یک بار که ما خدمتشان بودیم، داشتند دندانهای مبارکشان را خلال میفرمودند که ناگهان خلالدندان توی لثه مبارکشان فرو رفت. حضرت امام خیلی ناراحت شدند و به دستشویی رفتند. وقتی توی دستشویی بودند، خیلی نگران ایشان بودیم تا اینکه در حالی که لبخندی بر لب داشتند برگشتند. عرض کردیم انشالله که مشکلی پیش نیامده؟ فرمودند همین آقای خامنهای. عرض کردیم لثههای مبارک که مشکلی ندارد؟ دوباره فرمودند همین آقای خامنهای. تازه فهمیدیم معظمله دارند با زبان بیزبانی به مقامات و کمالات آقا اشاره میکنند.»
و زد زیر گریه. حضار هم زدند زیر گریه. ناگهان با سردار وحید چشم در چشم شدم. در حالی که داشت گریه میکرد چشمغره رفت که چرا گریه نمیکنی؟ رهبری در این لحظه از جا بلند شد و در حالی که داشت بیرون میرفت گفت: «به هر حال من با نظر آقایان مخالفم.»
آقای وحید دنبال ایشان از جلسه خارج شد. هنوز همه داشتند گریه میکردند. جنتی به من اشاره کرد که بیا. رفتم. در گوشم گفت: «نارسی پلویی چی شد؟ خدایا، من میخوام ببینمش!»
گفتم:«نانسی پلوسی رو میگین دیگه؟»
گفت:«همون! شمارشو نداری؟ چقدر خوب جِر داد.»
گفتم:«نه والله!»
و به سمت بیرون از مجلس دویدم و چند لحظه بعد با فریادِ «یا صاحب کاج الهی» از خواب پریدم.