نامه به خواهر شهدا!

این نامه را می‌نویسم خدمت خواهر شینید اوکُانر عزیز
خواهرجان، دو روز من آمدم به آمریکا، چشم مرا دور دیدی، رفتی دین عوض کردی. یکهو نوشتند خواننده جنجالی ایرلندی مسلمان شده. باشد، مبارک است. تا باشد دنیا پر ار مسلمان‌های باصفا و هنرمندی مثل شما باشد بلکه دنیای اسلام زیباتر و نرم‌تر از این شود. ارّه برقی‌ها، ارّه مویی شود و تبرها، قندشکن.

فقط ازت گلایه دارم خواهر که تو اگر می‌خواستی مسلمان بشوی چرا رفتی پیش شیخ عمر القدری؟ مگر ما خودمان بد مسلمانت می‌کردیم؟ شیعه و سنّی‌اش هم فرقی نمی‌کند. دعوا همیشه بوده. اینور دنیا شیعه و سنّی، آنور دنیا توشیبا و سونی!

ولی تو خواستی مسلمان بشوی دخترجان چرا نرفتی پیش آیت‌الله العظمی نوری همدانی که قرآن را غلط برایت بخواند؟ چرا نرفتی پیش آیت‌الله العظمی هادی غفاری که یک جفت جوراب استارلایت هم پایت کند؟ می‌رفتی خدمت آیت‌الله العظمی ابراهیم رئیسی که موسیقی پاپ هم حالیش است و از خاطراتش با تتلوی هنرمند انتخاباتی برایت بگوید. می‌رفتی خدمت جناب اعلم‌الهدی.... نه، ناموسی شد قضیه. اصلاً نه پیش اعلم‌الهدی می‌رفتی نه با این موهای پسرانه می‌گذاشتی هیچ قاری قرآنی به تو نزدیک شود.
قربانِ آن سر کچلت که جان می‌دهد برای قمه‌زنی. البته امیدوارم هیچوقت به آن درجه از ایمان و اعتقاد و معنویت و الوهیت نرسی!

به نظر من شایسته‌ترین کسی که می‌توانست تو را مسلمان کند، مقام معظم رهبری بود که همیشه خیال می‌کند ترانه «هیچکس هم‌تراز تو نیست» -هیچکس با تو قابل مقایسه نیست- را برای ایشان خوانده‌ای. یعنی از طرز رفتار ایشان چنین دستگیرمان می‌شود.

راستی دخترجان، شینیدجان، چرا اسم مسلمانی خودت را «شهید» نگذاشتی و جمع بستی به «شهدا»؟ شهید که بهتر به شینید می‌آمد و دقیق‌تر جای آن می‌نشست. کم بود؟ کمت می‌آمد؟ سیلاب کافی نداشت؟ مسلمانی را از اینجا آغاز کردی که بیشتر از آنچه تناسب دارد بطلبی؟

به هر حال، هنرمند عزیز، همین که دین و مذهب را رها نکردی و نخواستی تظاهر به آزادگی کنی، نشان از صداقت و صفای باطن تو دارد که بی‌گمان خداوند بزرگ و فرستادگانش در هر نُت که می‌خونی و در هر نغمه که سرمی‌دهی، نگهبان و پاسدار تو هستند و مثل گروه کُر ملکوتی، نمی‌گذارند زبانم لال از خط قرمز رد شوی و از دستگاه خارج شوی. این خیلی برای هر انسانی لازم است که زیادی هوا برش ندارد.
خوش باشی هنرمند عزیز -التماس دعا- شب به خیر

سردار با ادب در پزشکی قانونی کربلا

سردار: کدام پزشک قانونی ضدانقلابی این گواهی فوت را صادر کرده؟
پزشک: من صادر کردم یا سردار.

سردار: غلط کردی نوشتی «درگذشت» باید می‌نوشتی «شهادت»
پزشک: سردار محترم، ما اینجا نه تعارف داریم نه تشریفات. کار ما گزارش دادن است، مثل یک گزارشگر، مثل یک خبرنگار. ما گواهی فوت صادر می‌کنیم. در اینجا کاری به مقام و مرتبه متوفی نداریم. پزشکی قانونی به میّت درجه نمی‌دهد.

سردار: مرد حسابی، تو بیجا کردی نوشتی. ما هزار و چهارصد سال بعد هم از چنین گناهی نمی‌گذریم. راه بیفت بریم؟
پزشک: کجا یا سردار؟

سردار: می‌خوایم ببریمت زندان شکنجه‌ات بدیم.
پزشک: یا سردار فکر می‌کنید آن شهید درگذشته راضی باشد که شما با من چنین رفتاری بکنید؟

سردار: دیگه از اینجاش به اون شهید مربوط نیست. من و برادران روحانی از این مرحله به بعد بیزینس خودمونو راه میندازیم. راه بیفت شکنجه‌گرها منتظرند. فقط قبل از رفتن گواهی فوت خودت را هم صادر کن!
پزشک: بنویسم زیر شکنجه؟
سردار: نه احمق، بنویس خودکشی.

دو مینی مصاحبه

- لطفاً خودتان را معرفی کنید.
- بنده آیت‌الله مکارم شیرازی

- چه کار مهمی انجام دادید؟
- «بنده دستور دادم در محرم و صفر، دو ماه تمام، زیارت عاشورا از تلویزیون ولایت پخش شود.»

- شما خودتان را معرفی کنید؟
- من جان لوگی برد.

- چه کار مهمی انجام دادید؟
- من الاغ احمق تلویزیون را اختراع کردم.

فائزه همچنان از پدر می‌گوید

فائزه خانم رفسنجانی در مصاحبه اخیر با روزنامه ایران: «بابا به فضای باز علاقه داشت. بهار، پاییز و تابستان کنار استخر ملاقات داشتند»

بقیه‌اش را من برایتان نقل می‌کنم «خیلی هم دلرحم بودند. در قتل عام شهریور ۶۷ گفته بودند اول جوان‌ها را بیارند توی فضای باز حیاط، بعد ببرند بکشند. حضرت امام و آقای خامنه‌ای مخالف بودند اما بابا جلوی جفتشان ایستاد. برای همین بابا گاهی می‌رفت اوین از نزدیک نظارت می‌کرد. من آن موقع کوچک بودم وگرنه مرا هم با خودشان می‌بردند. بابا خیلی منو دوست داشتند. من هم به وجودشون افتخار می‌کنم.»

مصاحبه با امام جمعه

«بخشی از پله‌های برقی پل عابر پیاده شهرستان پردیس به سرقت رفت.»
مصاحبه با امام جمعه محل:

- حضرت آیت‌الله العظمی نظر شما در باره سرقت پله برقی چیست؟
- بسم‌الله الرحمن الرحیم. حادثه بدی حادث نشده فقط قطعاتی از پله برقی سرقت شده که خوب هم شده. ما از اول هم گفتیم نردبان بگذارند. این چیزهای زائد امروزی مثل پله برقی و ریش‌تراش فقط مصداق بی‌توجهی به بشریت است. پله برقی آنهم با قطع متوالی برق باعث می‌شود مردم سوار پله برقی بشوند، آن وسط که برسند اگر برق قطع شود مردم سرگردان وسط پله‌ها می‌مانند و باید معطل شوند تا برق برگردد.

- حضرت آیت‌الله انگار پله برقی را با آسانسور اشتباه گرفته‌اید.
- خیر، همان پله برقی از آسانسور بدتر است. آسانسور اقلاً یک اتاقکی، سرپناهی دارد. در پله برقی شما دو پله یا چهار پله بروید بالا اگر برق قطع شود همانجا می‌مانید. ولی نردبان اینطوری نیست، می‌توانید برگردید پایین یا بروید بالا.

- الان سارق یا سارقین را دستگیر کرده‌اید؟
- سارقینی نبوده. دیگر چهار تا پله دزدیدن چی هست که سارقین بخواهد؟

- همان یک سارق دستگیر شده؟
- اگر هنوز نرفته باشد کانادا، بی‌عرضگی خودش بوده. صد بار بهش گفتم.

- که برود کانادا؟
- نه خیر، که دست از دزدی بردارد.

- حضرت آیت‌الله شما سارق را می‌شناسید؟
- نه خیر بنده همیشه به همه سوارق می‌گویم دزدی نکنند. منظورم این بود. (سرفه)

- پیامی برای شنوندگان ندارید؟
- بعله. حصر باید ادامه پیدا کند. مردم دنبال پله برقی و ریش‌تراش و اینجور چیزها نباشند. برای سلامت رهبر معظم دعا کنند. تا وقتی ما بودجه برای تأمین اعتبار نردبان فراهم نکرده‌ایم، دم پل عابر پیاده برای همدیگر قلاب بگیرند. انالله و اناالیه راجعون.

خاطرات علمدار آقا

«کتابی که رهبر انقلاب در ماه جاری، دو بار به آن اشاره کرد» همانا دوره هفت جلدی یادداشت‌های اسدالله علم وزیر دربار محمدرضا شاه است. علاقه آقای خامنه‌ای به این کتاب چه بسا ریشه در این آرزو دارد که کاش من هم یک علم داشتم.
برای شاد کردن مقام معظم رهبری، در اینجا یک تکه از یادداشت‌های وحیدالعظما، علمدار آقا* را نقل می‌کنیم.

جمعه، پنجم رجب المرجب سنه ۱۴۳۸ هجری قمری
ساعت یازده صبح بعد از خواب صبحانه‌شان اذن دخول طلبیدم.

- بسم‌الله الرحمن الرحیم السلام و السلام، صبحکم الله بالخیر و العافیه. مرگ بر ضد ولایت فقیه. مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، یک مرگ بر زاپاس برای روز مبادا.
- السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

- فاتحه مع صلوات.
- دیگه چه خبر وحید؟

عرض کردم سلامتی رهبر. (تازه از بستر پروستات برخاسته بودند و عکس راهپیمایی بعد از عملشان در دنیا منتشر شده بود.)

فرمودند: سی.سی چطور است؟

حضرت آقا سعید طوسی را به طور خصوصی این طور صدا می‌زنند. عرض کردم مشغول است. با کنایه فرمودند قرائت قرآن؟
بعد پرسیدند اعدام تازه داشتیم؟ عرض کردم به قاعده کافی قربان. فرمودند خب الحمدلله. عرض کردم همین امروز صبح سه تا از کردستان، یکی از آذربایجان، چند تا هم متفرقه.

فرمودند از حصر چه خبر؟ عرض کردم امن و امان. فقط جسارتاً پرسشی داشتم. چرا حضرت آقا به کروبی عنایت داشته‌اید اما میرحسین را به اشد مجازات محکوم فرموده‌اید؟ پرسیدند چه اشد مجازاتی وحید؟ عرض کردم همینکه با عیالش او را به حصر انداخته‌اید. فرمودند این برای مجازات زهرا رهنورد است.

بعد خنده فرمودند. من هم مقداری خنده عرض کردم.

* توضیح بدهم که اصطلاح «علمدار آقا» را از دوست طنزنویسم «اسد مُذنَبی»، نویسنده شهروند تورنتو، به عاریت گرفته‌ام، با اجازه کتبی و شفاهی.