روسیه از نزدیک -۳: امپراتوری از دست رفته

  • کیوان حسینی

«ما فرزندان امپراتوری هستیم. ما فرزندان امپراتوری هستیم که از دستش دادیم.» کریل مارتینوف

«من سال ۱۹۸۱ در دوران اتحاد جماهیر شوروی به دنیا آمدم. تمام دوران کودکی‌ام شنیدم که کشور من بهترین، بزرگترین و قوی‌ترین کشور دنیاست و درخشان‌ترین آینده به ما تعلق دارد. همه می‌گفتند ما ابرقدرت هستیم. یکی از دو ابرقدرت دنیا. و بعد ناگهان همه چیز عوض شد. ناگهان دیدیم که کشورمان نه فقط ابرقدرت نیست که برای دنیا تصمیم بگیرد، که حتی نمی‌تواند شیر و گوشت و مرغ کافی تأمین کند. این وضعیت زندگی ما بود وقتی شوروی دچار فروپاشی شد. که تا امروز با ما مانده. ما فرزندان امپراتوری هستیم. ما فرزندان امپراتوری هستیم که از دستش دادیم.»

کریل مارتینوف، روزنامه‌نگار روس این جملات را در تحریریه روزنامه‌اش در قلب مسکو بیان می‌کند. جایی که حدود ۱۵ دقیقه با دفتر ولادیمیر پوتین، مرد شماره یک روسیه در دو دهه اخیر فاصله دارد. وقتی صحبت از سیاست خارجی روسیه امروز است، آقای مارتینوف معتقد است که برای پوتین، و البته گروهی از شهروندان، این وجهه از نقش روسیه در جامعه جهانی، مسئله‌ای محوری است.

او می‌گوید: «ما می‌بینیم که چیزی به نام آسیب یا ترومای پسا امپراتوری، حقیقی است و واقعاً وجود دارد. اگر بخواهیم بفهمیم که چرا بعضی‌ها از روسها که فقیرتر شده‌اند و اجاره خانه و هزینه خورد و خوراکشان بیشتر شده، همچنان از پوتین حمایت می‌کنند، پاسخ این خواهد بود که ما بار دیگر با عظمت شده‌ایم.»

Your browser doesn’t support HTML5

قسمت سوم برنامه کیوان حسینی درباره سیاست خارجی روسیه (روسیه از نزدیک -۳: امپراتوری از دست رفته)

ولادیمیر پوتین برای رسیدن به این جایگاه در سال‌های پایانی دهه دوم قرن ۲۱، راه درازی را پیموده است. او زمانی که کشور را از بوریس یلتسین تحویل گرفت، موقعیت بین‌المللی روسیه به واسطه مشکلات اقتصادی چشمگیر و بدنامی بین‌المللی نظام الیگارشی روسیه، موقعیتی ضعیف و شکننده بود. اما پوتین، با تصمیماتی گاه خارق‌العاده و گاه استراتژیک، دستکم در ذهن بسیاری از شهروندان کشورش این باور را شکل داده که روسیه در عرصه جهانی دوباره با عظمت شده ... چونان گذشته پرافتخاری که از شکست دادن ناپلئون و هیتلر گرفته تا فرستادن انسان به فضا و ساخت کلاشنیکف و توپولوف، هنوز در گوشه ذهن برخی از روس‌ها، باید چراغ راه آینده باشد.

سیاست خارجی روسیه یا در واقع سیاست خارجی پوتین، در ابتدای قرن ۲۱ و در نخستین سالهای به قدرت رسیدن این مأمور سابق کا گ ب، استراتژی بی‌دردسری بود از دوستی با رهبران جهان که شباهت چندانی به روسیه امروز ندارد. در آن زمان روابط شخصی پوتین با چهره‌های مهمی مانند ژاک شیراک رئیس‌جمهور وقت فرانسه، گرهارد شرودر، صدراعظم وقت آلمان و سیلویو برلوسکونی، نخست‌وزیر وقت ایتالیا، دوستانه توصیف می‌شد.

تا اینکه بعد از دو انقلاب رنگی پی در پی در گرجستان و اوکراین در سال‌های ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ نخستین رگه‌های نگرانی مسکو برای از دست دادن تمامی مناطق تحت نفوذش در جمهوری‌های سابق شوروی نمایان شدند. در همین سال‌ها حمله آمریکا به عراق بدون تأیید شورای امنیت سازمان ملل نیز یکی دیگر از تحولاتی بود که از نگاه پوتین دور نماند. سرانجام سه سال بعد از انقلاب نارنجی اوکراین که بر دوش منتقدان مسکو در کیف استوار بود، پوتین در یک سخنرانی تاریخی در کنفرانس امنیتی مونیخ، چهره‌ای متفاوت از خود به نمایش گذاشت.

او در این سخنرانی به تندی، جهان تک‌قطبی را زیر سؤال برد، تصمیم‌گیری‌ بین‌المللی در چارچوب ائتلاف ناتو یا اتحادیه اروپا را برخلاف قوانین بین‌المللی خواند، سازمان ملل متحد را تنها سازوکار قانونی برای تصمیم‌های بین‌المللی و جهانی خواند و در یک نقطه اوج، ایالات متحده آمریکا را متهم کرد که در تلاش است در روابط بین‌الملل به یک تسلط مطلق و مونوپولی قدرت دست یابد.

از اینجا سیاست خارجی روسیه، رویکرد جدیدی یافت که در نگاه همتایان پوتین در غرب، تهاجمی و گاهی خصمانه توصیف می‌شد. و کار به جایی رسید که در کمتر از یکسال بعد از این سخنرانی، درست در روزهایی که بحث عضویت گرجستان در ناتو از هر زمان دیگری داغ‌تر شده بود، روسیه برای نخستین بار جدایی‌طلبان گرجستانی را در مناطق محل مناقشه در اوستیای جنوبی و آبخازیا به رسمیت شناخت.

دعوای علنی روسیه و گرجستان ظرف چند ماه از بیانیه‌های شورای امنیت به یک جنگ تمام‌عیار تبدیل شد. روسیه سرانجام استقلال مناطق تحت کنترل جدایی‌طلبان را در شمال گرجستان به رسمیت شناخت و عملاً با به چالش کشیدن تمامیت ارضی گرجستان راه عضویت این کشور را در ناتو مسدود کرد.

چرا؟ چنانکه آندری بیستریتسکی، رئیس اجرایی باشگاه گفت‌وگوی والدای و از طرفداران پوتین می‌گوید، مشکل در قدرت ناتو و گسترش نفوذ این ائتلاف نظامی قدیمی است:

«روسیه به دنبال ایفای نقش خود در جهان امروز است. مساله این است که ناتو پدیده متعلق به جنگ سرد است. امروز کارکردی جز مقابله با روسیه ندارد. ناتو باید تغییر کند که فعلا چشم‌اندازی برای این تغییر وجود ندارد. اما روسیه عقب‌نشینی نمی‌کند و در همکاری با اروپای غربی، چین و آمریکا به دنبال راه‌حل‌های جدید برای امنیت بین‌المللی است. این موضوع به فاکتورهای مختلفی بستگی دارد.»

آنچه آقای بیستریتسکی می‌گوید از جمله نکاتی است که عموما چه از سوی رسانه‌های طرفدار پوتین و چه شخص او تکرار می‌شود. اما همین کشور که مدعی است برای صلح و امنیت جهان تلاش می‌کند، نه فقط در جریان جنگ با گرجستان، مرزهای به رسمیت شناخته شده سازمان ملل را به چالش کشید، بلکه همین روش را در برابر اوکراین تکرار کرد. و این بار یک قدم هم فراتر رفت. روسیه در بحران اوکراین در سال ۲۰۱۴ به شکلی کم‌سابقه بخشی از خاک اوکراین یعنی شبه‌حزیره کریمه را ضمیمه خاک خود کرد.

آنچه در کریمه رخ داد کاملاً برخلاف اصولی بود که زمانی خود پوتین در سال ۲۰۰۷ در کنفرانس امنیتی مونیخ بر آن پای فشرده بود. اینبار یک قدرت جهانی برخلاف همه قوانین بین‌المللی موجود و بدون تأیید شورای امنیت سازمان ملل، مرزهای جغرافیایی مورد تأیید سازمان ملل را جابه‌جا می‌کرد. آنهم چنانکه میخائیل کروتخین، کارشناس مسایل روسیه می‌گوید، کرملین این کار را انجام داد تا اوکراین را تنبیه کند:

«آنها در عالی‌ترین سطوح کرملین نمی‌خواستند که اوکراین مستقل باشد و به سمتی برود که مورد تایید روسیه نیست. به همین دلیل تصمیم گرفتند که اوکراین را تنبیه کنند. به همین دلیل هم به اوکراین تجاوز کردند، هم کریمه را گرفتند و هم اوکراین را از درآمد انتقال گاز به اروپا محروم کردند.»

استدلال مسکو در ضمیمه کردن خاک اوکراین به خاک خود این بود که بعد از سقوط دولت طرفدار روسیه در کیف، اهالی کریمه خود خواستار پیوستن به روسیه بوده‌اند و در یک رفراندوم سالم این خواسته را بیان کرده‌‌اند. از نظر سازمان ملل این رفراندوم غیرقانونی خوانده شده است.

کریل مارتینوف که خود زمانی در دانشگاه کیف تدریس می‌کرده و همچنان با دانشجویان اوکراینی‌اش در تماس است، معتقد است که رفتار پوتین در قبال این کشور یک اشتباه تاریخی قابل ملاحظه بوده. چرا که به گفته او «اگر شما می‌خواهید نفوذتان را بر یک سرزمینی حفظ کنید، باید آنجا پول خرج کنید، دانشگاه باز کنید، پروژه‌های فرهنگی و آموزشی و بهداشتی و بشردوستانه اجرا کنید. همان که بهش می‌گوییم قدرت نرم. اما پوتین به جای این کارها بزرگترین اشتباه ممکن را از قرن ۱۷ تاکنون مرتکب شد. او کریمه را به دست آورد و بخشی از شرق اوکراین را اشغال کرد. اما کل اوکراین را با ۴۰ میلیون جمعیتش از دست داد.»

حالا اوکراین هم مانند گرجستان بختی برای پیوستن به اتحادیه اروپا ندارد. اما در مقابل روسیه نیز با تحریم‌های اتحادیه اروپا و آمریکا روبه‌رو شده و اقتصادش آسیب دیده است.

در کنار سخت‌گیری قابل ملاحظه پوتین درباره کشورهایی که زمانی اتحاد جماهیر شوروی بودند و تلاش همه جانبه‌اش برای حفظ آنها به عنوان کشور تحت نفوذ، سیاست خارجی روسیه در خاورمیانه نیز همزمان با بحران اوکراین، تغییری جدی را تجربه کرد: با ورود نظامی روسیه به جنگ داخلی سوریه. حمایت پوتین از بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه در میان یک جنگ داخلی پرماجرا در کنار نزدیکی‌اش به جمهوری اسلامی در ایران، گوشه دیگر سیاست خارجی روسیه است که این کشور را پیش از پیش در برابر غرب قرار داده. همزمان این کشور متهم است که با مداخله در سیاست داخلی کشورهای اروپایی و ایالات متحده آمریکا در تلاش است تا ضمن دامن زدن به شکاف‌های موجود در این کشورها، گروه‌های سیاسی راست افراطی را تقویت کند و ملی‌گراهای تندرویی که این روزها بسیاری‌شان به شیفتگان پوتین تبدیل شده‌اند، به عرصه اثرگذاری بر تحولات سیاسی کشورشان وارد کند.

در نگاه ناظران، همه این اقدامات نشانه‌های روشنی هستند از اینکه پوتین فعلاً در رویارویی در برابر غرب، خیال کوتاه آمدن ندارد. آینده این سیاست خارجی برای روسیه و برای غرب چگونه است؟

میخائیل کروتخین که اخیراً مقاله مفصلی درباره گزینه‌های غرب در برابر این روسیه جدید برای مرکز شورای ترنس‌آتلانتیک در دانشگاه جان‌هاپکینز نوشته، به این پرسش چنین پاسخ می‌دهد:

«من چهار سناریو را مطرح کردم. سناریوی اول این است که غرب هیچ کاری نکند و دست روی دست بگذارد. سناریوی دیگر این است که روسیه به شکل فزاینده‌ای در امور بین‌الملل مشارکت داده شود تا رهبران روسیه راضی شوند. برای پوتین و برخی اطرافیانش، ظاهر ماجرا از اثرگذاری واقعی مهم‌تر است. در این سناریو پوتین فکر می‌کند غرب ضعیف است و تهاجمش را بیشتر خواهد کرد. سناریوی دوم این است که روسیه را محدود کنند و با قدرت نگذارند هرکاری دوست دارد انجام بدهد. این هم سناریوی خطرناکی است، چون پوتین احساس می‌کند گوشه رینگ گیر کرده و ممکن است رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی و مخرب از خودش نشان دهد. و آخر اینکه سناریوی هست که نامش را گذاشتم سناریوی رکس تیلرسون. وقتی تیلرسون در روسیه بود، به یکی از مهمترین چهره‌های حوزه انرژی روسیه تبدیل شده بود. او با آدمهای با نفوذ مسکو رابطه دوستانه برقرار کرده بود. اما هرگز از اصولش هم کوتاه نمی‌آمد. وضعیتش از همه بهتر بود. این به نظرم سناریوی مناسبی است: حفظ ظاهر ماجرا و راضی نگاه داشتن پوتین به شکل نمایشی، اما پافشاری بر اصول و عدم عقب‌نشینی در مسایل بنیادین.»

سیاست خارجی روسیه امروز در واقع قطعه آخر پازل ولادیمیرپوتین است که از حکومت به گفته منتقدانش اقتداگرایانه‌ در داخل کشور آغاز می‌شود، با کنترل نظام پیچیده سرمایه‌داران بانفوذ یا الیگارش ادامه می‌یابد و با تغییر نقش روسیه در عرصه جهانی، او را به خط پایان می‌رساند. پوتین در سال ۲۰۱۸ بار دیگر در انتخابات ریاست‌جمهوری روسیه پیروز شده و تا سال ۲۰۲۴ میلادی – ۱۴۰۳ خورشیدی – شخص اول این کشور خواهد بود.

به بیان دیگر، پوتین هنوز سال‌های بیشتری در پیش رو دارد تا در این دوران که دوره گذار روسیه توصیف شده، نقش اول را بازی کند. اما تا همین جا، او روسیه را با چندین قمار پرماجرای بین‌المللی، از یک عضو بی‌ثبات و شکننده جامعه جهانی در ابتدای قرن، به بازیگری فعال تبدیل کرده. اینکه قمار پوتین در نهایت به چه نتیجه‌ای منجرخواهد شد، پرسشی است که پاسخش چند سال دیگر زمان نیاز دارد.