تفکر برساخته علی شریعتی، چهره روشنفکر، اسلامی و انقلابیای که نهتنها دانشجویان و حتی روشنفکران زمان خود را تحت تأثیر داشت؛ بلکه تا دستکم سالها پس از مرگش هم همچنان نفوذ خود را حفظ کرد، تفکری بود در راه دموکراسی و آزادی یا ناهمسو با آن؟ این دیدگاه چه نقشی در انقلاب ۵۷ و شکلگیری حکومت اسلامی بازی کرد؟
نه شریعتی که شریعتیسم؛ نه یک شخصیت که یک مکتب فکری در مرکز این پرسش قرار دارد.
رضا علیجانی، نویسنده و فعال ملی مذهبی نه تنها از این مکتب فکری دفاع میکند بلکه از ادامهدار بودن نفوذ تفکر محصولِ آن در میان بخشهایی از نسل جوان امروز میگوید. عطا هودشتیان، استاد علوم سیاسی و فلسفه در دانشگاه یومف سوئیس اما دیدگاه شریعتی را شتابزده و روشنفکری او را عمدتاً محدود به مرزهای اسلام میداند.
چهل سال پس از مرگ علی شریعتی، در برنامه این هفته دیدگاهها بر سر همین موضوع بحث میکنیم.
Your browser doesn’t support HTML5
آقای هودشتیان من با شما بحث را آغاز میکنم و این پرسش که در نقد دکتر شریعتی گروهی اشاره میکنند که آقای شریعتی از منابع دست اول روشنفکری تغذیه نمیکرد، روشنفکر شفاهی بود که کتاب و اثری سترگی از خود به جا نگذاشت و آنچه از او باقی مانده عمدتاً مجموعه یادداشتهایی است که شاگردانش از روی سخنرانیهای او جمعآوری کردهاند و برخی خطاهای معرفتی در اینها دیده میشود. شما در این مورد چه فکر میکنید؟ و فکر میکنید که اگر این نقد وارد باشد آیا ممکن است برخی آموزههای نه چندان درخور اتکا از سوی شریعتی به نسل بعد منتقل شده باشد؟
عطا هودشتیان: خدمت شما عرض شود که مطالبی عنوان میکنید یک به یک جای پاسخ و بحث دارد. مثلاً فرض بفرمایید خود این «روشنفکر شفاهی» مبحث بسیار مهمی است. شریعتی بیشتر یک سخنور و متکلم بود و خب بر سر این مسئله نمیشود او را مورد چالش قرار داد چرا که بسیاری از متفکران پیش از وی که بسیار هم اثرگذار بودند؛ مثل خودِ سقراط، هگل و دیگران - که البته اینها با هم قابل مقایسه نیستند و شریعتی از باب دیگری است- اینها هم شفاهی بودهاند. سقراط که اصلاً ننوشت.
اما شفاهی بودن به دل و جان ما ایرانیها و شرقیها بیشتر نشسته. من فکر میکنم طبع ما با کتابت و نوشتار و شمارش و جمع و خط و تفریق، یعنی این چیزهایی که به عبارتی راسیونالیسم غربی را درست کرد آنقدرها همساز نبوده و نیست. به عبارتی تصوری که من دارم این است که طبع عمومی و فرهنگ حاکم در جامعه ایرانی بیشتر به سمت همان فرهنگ شفاهی میرود. از این نقطهنظر میتوان شریعتی را بازبینی کرد. نکته دوم این که اثری گذاشته است یا نه؟ این را درواقع کسی که متخصص اسلام است که من نیستم در مقایسه با آثار دیگر اسلامی باید عنوان کند…
ولی آقای هودشتیان اثری که آقای شریعتی احتمالاً گذاشته بر نسل بعد از خودش و بر آنچه که در زمان حیات او بوده -هر چند که ایشان پیش از انقلاب در میگذرد- اما اثری که گذاشته صرفاً به اسلام محدود نمیشود. فکر نمیکنم بشود آن را در اسلام خلاصه کرد.
هودشتیان: کاملاً. یکی از آثارش اشاعه تفکر عجولانه است. یعنی اینکه اصولاً شتابزدگی و سیاستزدگی در تفکر را شریعتی به میان ما آورد و همین جا بود که به عبارت داریوش شایگان با او به عنوان کسی که اسلام را ایدئولوژیزه کرد و سر سفره آدمها آورد و خط و نشان برای آینده حرکت اجتماعی و سیاسی معین کرد میتوان تقابل نظری کرد. این را حالا مقایسه کنید با کس دیگری مثل سروش که بیشتر تفکربرانگیز است تا دکتر علی شریعتی. شریعتی متعلق به دورانی است که میخواست در واقع آسمان را به زمین بیاورد. در واقع شریعتی امر قدسی را همگانی کرد و اینجاست که انتقال این تفکر، انتقال امر قدسی به زمین برای نسل بعدی خوشایند نبود.
اجازه بفرمایید که ما نظر آقای علیجانی را هم بدانیم. آقای علیجانی! شتابزدگی، سیاستزدگی در تفکر ویژگیهایی است که آقای هودشتیان برای دکتر شریعتی برمیشمارند. شما چه پاسخی دارید؟
رضا علیجانی: من این تصویر را تصویر کاملی نمیدانم یعنی یک مقدار جابهجایی یا زمان پریشی تاریخی در آن هست. شریعتی در زمانهای بود که پرالتهاب و شتاب بود. زمانه انقلابها و کودتاها بود. از قضا شریعتی کسی بود که منتقد شتاب بود و در زمانه شتابناکی اتفاقاً از سیاست به فرهنگ دعوت میکرد.
طرحی که شریعتی در ذهن داشت و با آن طرح به ایران بازگشت و در مرز هم همانگونه که پیشبینی میکرد بازداشت شد و چند ماه زندان رفت، یک طرح شتابناک سیاسی نبود، یک طرح فرهنگی بود. البته من این را میپذیرم که در آن دوران پرالتهاب - شریعتی هم البته در سه دوره زندگیاش، در مشهد اصلاً شتابناک نیست، در تهران همزمان با رشد جنبش چریکی در ایران شریعتی هم ملتهبتر و رادیکالتر میشود و پس از آزادی از زندان دوباره به آن ریتم سابقش برمیگردد.
اما در مجموع نسل ما با شریعتی سلفسرویسی برخورد میکرد. ما «چه باید کرد»مان را از شریعتی نگرفتیم. ما یک مقدار فرهنگ ضد ظلم و ضد ستم و ضد طبقات و ضد تزویر و ضد فقاهت کلاسیک روحانیت را از شریعتی گرفتیم. شریعتی منتقد انقلاب کوتاهمدت بود. گفت که من هر انقلاب کوتاه مدتی را فاجعه میدانم. ما اگر عجله کنیم و زودتر به مقصد برسیم حتی امتیازات قبل از انقلابمان را هم از دست خواهیم داد. این عین کلمات شریعتی است ولی نسل من نوعی این جملات شریعتی را دوست نداشت یا نمیدید اصلاً. چون ما خودمان در درون مشی چریکی که آن موقع جریان داشت و بعدها مشی تودهای و بسیج اجتماعی آقای خمینی قرار گرفته بودیم.
بنابراین اگر بخواهیم به واقعیت کمی مقیدتر باشیم، شریعتی خودش میخواست ترمزدستی شتاب را بکشد اما در عین حال به علت اینکه فرهنگ ضدظلمی داشت، ناخواسته معلم انقلاب شد؛ کسی که خودش مخالف انقلاب کوتاهمدت بود.
آقای هودشتیان میبینیم که آقای علیجانی تأکید دارند که شریعتی منتقد انقلاب کوتاهمدت بود؛ من البته خیلی کوتاه این توضیح را بدهم که بحث امروز ما درباره خود دکتر علی شریعتی نیست، درباره تفکرات او و اثر این تفکرات بر جامعه ایرانی است که صحبت میکنیم. اما در مقابل صحبتهایی که آقای علیجانی کردند، گروهی از منتقدان هم هستند که معتقدند او با لحن پیامبرگونه و شاعرانه و باصلابت خود جوانان را به انقلابی از نوع انقلاب اسلامی دعوت میکرد که پیآمدهایش چندان روشن نبود. اینجا باید پرسید که نقش واقعی تفکر شریعتی در آنچه که در سال ۵۷ رخ داد به نظر شما چه بود؟
هودشتیان: خدمت شما عرض شود که نکته نخست این است که اندیشمندان بسیاری پیش از ما و پیش از شریعتی گفتارهایی داشتهاند ولی اثرگذاری آنها اندکی اینجا و آنجا متفاوت با آن چیزی است که آنها گفتهاند. مثلاً شریعتی خودش به قول دوست عزیزمان آقای علیجانی اهل حرکت شتابزده نبود ولی عجیب است؛ اثری که گذاشت این طور نیست و نبود. مثلاً در حسینیه ارشاد زمانی که دانشجویان میآمدند و مینشستند - خب ما مال آن دوره هستیم - و سخنان را گوش میدادند با اعلامیههای چریکهای فدایی خلق یا مجاهدین خلق مواجه میشدند. بیشتر مجاهدین خلق. در نتیجه انتقال این ماجرا از شریعتی به چریک فدایی که اتفاقاً شتابزده حرکت میکند در جامعه ایران و [به عنوان] یک انتقال سریع و فوری بسیار قابل توجیه است از طریق آنچه که شریعتی ارائه میکرده و به خاطر تفکر شورانگیز و هیجانانگیزش که بیشتر گفتار و شور و شوق است تا تفکربرانگیزی.
نکته دوم در رابطه با سؤال شما این است که خب به هر روی نقش مهمی داشته. یعنی فکر میکنم که اساساً نمیشود با هر توجیهی نقش شریعتی را در شکلگیری یا در مقدمهچینی انقلاب اسلامی نادیده گرفت. هر انقلابی جوانب غیرقابل پیشبینی دارد. هیچ کسی وجود خمینی دیکتاتور را پیشبینی نمیکرد. شریعتی در شورش جوانان و زنده کردن اسلام نقش بسیار مهمی داشته. در شورش جوانان به سمت یک حرکت بزرگ اجتماعی و انقلابی و در زنده کردن اسلام که کمابیش در دوران بعد از کودتای رضاشاهی تا دوران محمدرضا شاه اندکی به حاشیه کشیده شده بود و در زنده و ایدئولوژیزه کردن آن و آوردنش به خیابان و آن را راهنمای عمل قرار دادن؛ در واقع شریعتی نقش بسیار مهمی داشت.
آقای علیجانی آقای هودشتیان میگویند که «نقش تفکر شریعتی در زنده کردن اسلام»؛ من از شما این طور خواهم پرسید که آیا تفکری که شریعتی به عنوان یک -اگر بتوانیم بگوییم- روشنفکر مکتبی ارائه میداد، چهرهای نو و مطلقاً آراسته از اسلام به دست میداد؟ به این معنا که در کار یه اصطلاح زیباسازی اسلام و قهرمانسازی از شخصیتهایی مثل ابوذر انقلابی بود و این امر آیا میشود گفت - چنانچه در برخی انتقادات مطرح است- که سبب شد که در آن مقطع مردم و دانشجویان و حتی روشنفکران بر بخشها یا قرائتهایی از اسلام که چندان هم اتفاقاً با آزادی و دموکراسی سر سازگاری نداشت چشم ببندند؟
علیجانی: ببینید این کلیشه به نظر من در دهه هفتاد ساخته شده. یعنی در دهه پنجاه از طرف انقلابیون شریعتی به سازشکاری متهم است تا انقلابیگری. در یکی از سخنرانیهای شریعتی در حسینه ارشاد که به اسم «تکیه بر مذهب» هم چاپ شد، خواهر رضاییها از بالای بالکن میایستد و میگوید آقای شریعتی الان وقت حرف نیست وقت عمل است. شریعتی مکثی میکند و میگوید نه از قضا ما تا حالا حرف نزدهایم، ما فقط نالیدیم.
نقدی که مجاهدین روی شریعتی دارند، نقدی که نیروهای انقلابی بر شریعتی دارند حتی او را متهم به همکاری با ساواک میکنند. یعنی این تصویر متاخری است و به گمان من نباید در تله بخش ایدئولوژیک اصلاحطلبان افتاد که میخواهند با فرار به جلو نقش خودشان را در حکومت برگردانند و به کردن شریعتی بیاندازند اما این به آن معنا نیست که شریعتی در انقلاب نقش نداشت.
ببینید فرهنگ بازکشت به دین چیزی بود که در کل منطقه داشت اتفاق میافتاد و الان ما آن را در اوج میبینیم؛ یعنی در داعش و اینها میبینیم. با شکست گرایشهای مختلف،آرام آرام مذهب داشت رو میآمد. مسبب اولیه انقلاب به گمان من شخص شاهنشاه آریامهر است، یعنی کسی که توسعه اقتصادی بلندپروازانه و حتی بیشتر از ظرفیت زیرساختهای اقتصادی کشور را میخواست پیش ببرد، بدون کوچکترین منفذی برای توسعه سیاسی. اما از اینکه پایین بیاییم، همه نیروهای آن زمان، تقریبا همه گرایشهای ملی و ملی-مذهبی و چپ و سنتی همه دست به اسلحه بردند؛ حتی قبل از شریعتی.
در همان فضا از قضا شریعتی به گمان من نقش پارادوکسیکالی دارد. من نمیگویم ایدئولوژیک نیست چون همه ایدئولوژی دارند و دین خودش در ذاتش اویدئولوژیک است اما رادیکالیسم و رمانتیسیم شریعتی هم در همین میدان به هر حال بنزینی بر این آتش ریخت و شریعتی یک نقش پارادوکسیکال داشت. یعنی چه باید کرد و استراتژی شریعتی نفی انقلاب بود ولی ادبیات شریعتی ادبیات برانگیزاننده بود.
اما این را بپذیریم که انقلاب ایران یک انقلاب التقاطی بود. همه روشنفکران، بخش اعظمی از روشنفکران ایرانی در آن دخالت داشتند ولی آنها در اقلیت بودند و جامعه سنتی و روحانیت در اکثریت بود. این انقلاب التقاطی بعدا در یک قانون اساسی التقاطی خودش را نشان داد. از قضا وجوه مثبت آن قانون اساسی از آثار بازمانده آن روشنفکران بود که شریعتی هم یکی از آنهاست. نیروهای ملی و چپ هم از آنها هستند و به هر حال فرهنگ مترقی ضد استبدادی داشتند که اینها وارد قانون اساسی نشد. فصل سوم قانون اساسی و نفی شکنجه تحت تاثیر روشنفکران نوشته شد.
به هر حال فضای روشنفکری اگر نبود اما الان قانون اساسی بدتری داشتیم. بنابراین نقش و تأثیری که مجموعه روشنفکران و شاید در راسشان شریعتی در انقلاب داشتند، من فکر میکنم نقش تسهیلگر به سمت یک نگاه مترقی بود نه نقش ارتجاعی و آنچه ما بعدا در جمهوری اسلامی دیدیم که به سمت یک نوع استبداد دینی رفت.
آقای هودشتیان حالا اگر بخواهم بر بخشی از سخنان آقای علیجانی تاکید کنم که روی نگاه مترقی تأکید دارند؛ از طرفی میبینیم که شریعتی در زمانه ما از مفاهیمی مثل «شورا» یا «بیعت» صحبت میکند یا از «شیعه» به عنوان حزب یاد میکند. اینها را گروهی برخورد رمانتیک یا غیرواقعگرایانه با سیاست دانستهاند. حتی گروهی گفتهاند این برخوردی عواماننه با مسئله سیاست بوده. آن وقت این را در تقابل با آن نگاه مترقی که آقای علیجانی معتقد هستند روشنفکران و در رأس آنها شریعتی توانستند به انقلاب ایران تزریق بکند، شما چهگونه میبینید؟
هودشتیان: من یک مقداری نسبت به سخنان آقای علیجانی تردید دارم. یعنی نسبت به نقش روشنفکران در پایهگذاری اولیه و نخستین انقلاب تردیدی نیست. ولی تصور من این است که آقای علیجانی عزیز سعی میکنند که بیشتر جنبه دینی را از روشنفکری شریعتی بردارند و روشنفکری را بیشتر بگذارنر که این هم خب یک نوع قرائت از شریعتی است.
آنچه که از شریعتی مانده و اثرگذار بوده و در آغاز انقلاب اثرگذار شد در واقع دینی بودن روشنفکری و گفتارها و کلام اوست. یعنی که اسلام میباید که جایگاه اولیه را داشته باشد. حالا این اسلام مرتبتهای انسانی و غیرسرکوبگرانه هم دارد؛ مسلم است. به همین دلیل است که پیروان امروز شریعتی طرفداران نظام نیستند.
به این لحاظ من فکر میکنم اینجا مقداری خلط مطلب میشود و این جنبه دینی بودن را ایشان سعی میکنند که در واقع کم اهمیت بدهند. به عبارتی من فکر میکنم نقطه اتصال نظام حاکم و دکتر علی شریعتی در واقع همین جنبه دینی بودن او و زنده کردن دین است. همین نکته است که متصل میشود به پرسش شما. جنبه «حزب» به عبارتی که من درک میکنم و حتی آن زمان که آثار شریعتی را میخواندم درک میکردم، [این] حزب به معنای یک حزب سازمانیافته نبوده. یک جمعیتی بوده که حرکتی و عرض اندامی میکند در برابر یک نظام سیاه سلطنتی سرکوبگرانه از نگاه کسانی که آن روز به آن نظام نگاه میکردند بوده است. اما باز تأکید میکنم که در واقع آنچه از شریعتی در دوران انقلاب گرفته، تعبیر و تغذیه شد درواقع دینی بودنش است.
همزمان این پرسش پرسش مهمی است که ما در این برنامه هم باید مطرح کنیم؛ آقای علیجانی من از شما این پرسش را میپرسم که به هر حال نقد به تفکر دکتر علی شریعتی در سالهای اخیر به گرایشی نسبتاً عمومی بدل شده. کار تا جایی پیش رفته که جوک و شوخیهای بسیاری هم درباره تفکر و سخنان آقای شریعتی ساخته شده. به نظرتان چه شد؟ به سبک آقای دکتر سروش میشود پرسید که این «دلیل» دارد یا «علت»؟
علیجانی: ببینید این تصویر باز هم یک تصویر کلیشهای و به گمان من نادرست است. جامعه ایران را نمیشود یکسانسازی کرد. جامعه ایران بهشدت متکثر است. یعنی به هیچ وجه نمیتوان گفت نسل جوان الان این گونه است یا جامعه ایران الان این گونه است. به عکس آنچه که شما الان تصویر کردید، از قضا شاید ۸۰ درصد زندانیان سیاسی ما مذهبی بودند، ۹۰ درصد اعدامیهای ۶۷ مذهبی هستند و اکثر اینها شریعتیخوانده هستند.
درون خود ساختار قدرت هم شریعتی علامت نقد و علامت نارضایتی از وضع موجود بود. محسن مخلباف وقتی داشت از سازمان تبلیغات اسلامی و حوزه هنری جدا میشد گفت من دارم دوباره شریعتی میخوانم. انجمنهای اسلامی و جریان تحکیم وحدت دهه شصت وقتی که میخواستند عصیان بکنند دوباره برای شریعتی مراسم گرفتند. همین اواخر هم برعکس آن تصویری که شما میدهید اسم و عکس و پوستر و پلاکارد شریعتی علامت مخالفت با وضع موجود است و حتی اگر در شبکههای اجتماعی هم طنز و جوکی هست نه تمسخر او بلکه تمسخر وضعیت موجود با زبان شریعتی است. بخشی از کویریات او هم که حتی وارد جملات عاشقانه مثلاً روابط دختر و پسر هم شده.
من فکر میکنم این تفسیر واقعیتر است. جامعه ایران جامعه متکثری است و من فکر میکنم آن بخش مذهبیتر جامعه در پوستاندازیاش به سمت یک جامعه مدرنتر همچنان به شریعتی مراجعه میکند. نمونهاش انجمنهای اسلامی. من بخش روشنفکری و دینی شریعتی را جدا نمیکنم ولی تقلیل شریعتی به یک اسلامگرا را تحریف شریعتی میدانم. شریعتی آقای مطهری نبود که مثلاً درد دین داشته باشد. حتی شریعتی در حد آقای بازرگان متشرع نبود. شریعتی دیندار بود، تفسیر سوسیال دموکرات از دین میداد اما همه بحثهایش بحثهای دینی نبود. حتی این را میشود آماری نشان داد. راجع به اگزیستانسیالیسم و الناسیون و عرفان بحث میکند. بخشی از آثارش هم بحثهای دینشناسی اوست.
البته من قبول دارم و میپذیرم که جامعه سنتی به این بخش از آثار شریعتی بیشتر علاقه نشان میدهد. حالا شما بیعت و شورا را میگویید؟ این برمیگردد به یک بحث تاریخی که آیا ما باید مفاهیم مدرن را کاملا منقطع از دوران گذشته ببینیم یا نه رد پای آن را در گذشته تاریخ هم ببینیم. خود شریعتی اصطلاحی دارد که میگوید «انطباقی» و «تطبیقی». اگر انطباق بدهیم و بگوییم بیعت همان دموکراسی است خب این خطای تاریخی و زمانپریشی است ولی تطبیق بدهیم این کاملا درست است. رد پای اندیشه سیاست، اندیشه دموکراسی و حتی اندیشه فمینیسم را میتوان از دنیای قدیم به دنیای جدید نشان داد.
آقای هودشتیان! آقای علیجانی هم اشاره کردند به وضعیتی که الان تفکر شریعتی از نگاه حکومت در ایران دارد. چرا کسی که یکی از القابش «معلم انقلاب» است میبینیم که دستکم در یک دهه اول بعد از انقلاب که آثارش ممنوع میشود و الان هم رویکرد حکومت را نسبت به این تفکر میبینیم.
هودشتیان: برای بازگشت به صحبت پیشینِ مطرحشده، من فکر نمیکنم که ادبیات امروزی که حاکم است بر نسل جوان و فعال ایرانی اساساً همگامی و همسازی داشته باشد با تفکراتی که واقعاً متعلق به دهههای پیش از انقلاب و شریعتی بوده. به عبارتی من فکر میکنم نسل امروز خیلی جلوتر دارد میرود. مثلاً با مجلهها و نوشتهها و گفتارها و کتابهایی روبهرو هستیم که بسیار فاصله دارد با آن دوران.
ما با آن دوران بسیار فاصله داریم و من فکر نمیکنم که بشود جنبه روشنفکری شریعتی را - که من با آن خیلی موافقم و همواره از آن دفاع کردهام - نسبتش را از جنبه دینی بیشتر بگذاریم. نه خیر ایشان هم روشنفکر بوده است و هم دینگرا بوده است ولی من فکر میکنم که در زمینه اثر او در بطن جامعه ایرانی و نزد جوانان شورشگر آن زمان دینی بودنش بیشتر میچربید تا روشنفکر بودنش. در حوزه ایجاد تفکر و روشنگری فکری فکر میکنم که ما نقصانهای زیادی را بتوانیم در شریعتی ببینیم.
مثلا صحبت از اگزیستانسیالیسم کردند؛ نمیدانم چهقدر میتوان گفت که شریعتی نماینده این جریان و بهتر از دیگران [بود] و در ترجمهای که در آن زمان از سارتر داشت توانسته بود که درباره اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر عرض اندام کند و ایده ارائه کند. من فکر میکنم که در آن زمان اساساً نه ما و نه او و نه دوران او و نه فرهنگ حاکم ایدهای و نظری نسبت به آزادی و دموکراسی نداشت و نمیتوان گفت که شریعتی اساساً از آن دموکراسی که ما میشناسیم به شکل امروزی درکی داشت.
نسبت به آزادی اساساً ما تا همین بیشت سال گذشته درکی نداشتیم و چه بسا که شریعتی اساساً از این مفهوم فاصله داشت. آن مفهوم آزادی واقعی که هم به آزادی فردی میخورد و هم به آزادی تفکر. ادعای اینکه شریعتی بود که این را آورد و همگانی کرد کمی بیانصافی است نسبت به واقعیت شریعتی. آنچه که امروز همگانی شده برعکس نظریه لیبرالی و چندگانهگرایی فکری و حزبی است. نظریه جامعه مدنی است و همه این لیبرالیسم با آن نظریه سوسیالیسم انقلابیگری آقای شریعتی تضاد داشت.
اجازه بدهید که ما به آقای علیجانی برگردیم. برنامه را با آقای علیجانی به پایان ببریم. آقای علیجانی پرسشی که اینجا از شما خواهم داشت این است که خب چرا بعد از انقلاب ۵۷ در شرایطی که روشنفکری دینی هم در وضعیت به نسبت پررونقی به سر میبرد، دیگر روشنفکری مثل شریعتی نداشتهایم. ممکن است گروهی بپرسند که آیا این به این دلیل نمیتواند باشد که دوران روشنفکری انقلابی و در نتیجه آرایی مثل آرای شریعتی بهکلی سپری شده؟
علیجانی: ما پس از انقلاب از یک جامعه ناموزون با غلبه وجه سنتی تبدیل شدیم به یک جامعه سنتی با غلبه وجه مدرن. جامعه ایران الان شبیه صدر مشروطیت است از این نظر که رهبران سیاسی و فکری متعددی دارد. من این را پایان روشنفکری نمیبینم. بین ما و قبل انقلاب و از جمله شریعتی و همه روشنفکرانمان یک حکومت و یک انقلاب فاصله است. این فاصله کمی نیست. بخشی از صورت مسئله ما همچنان همان صورت مسئله گذشته است. ما همچنان مشکل سنت و مدرنیته را داریم. مشکل استبداد را داریم. مشکل اقتصاد را داریم. مشکل استثمار را داریم. مشکل آسیبهای طبقاتی را داریم. میتوانیم به آن پرسشهای قدیمی هم مراجعه بکنیم.
به گمان من روشنفکری قبل انقلاب ما در یک ورژن جدید ادامه پیدا کرده که الزاماً لیبرال نیست. آزادیخواه است. از قضا من توضیح بدهم که در اندیشه شریعتی از قضا آزادی بسیار گسترده مطرح شده و آن وجه روشنفکری شعارهای انقلاب، درست است که قرائت مذهبی است اما با فهمی از مذهب است که حکومت علی است، مخالفانش را تحمل میکند، در این حکومت فساد اقتصادی وجود ندارد و ...و آن شکل اسطورهای که از علی ساخته میشود، به هر حال یک وجهش آزادی است. اما دموکراسی را من میپذیرم که در ادبیات قبل انقلاب ما پررنگ نیست.
در رابطه با اگزیستانسیالیسم هم ببینید شاید جالب باشد که بگویم؛ خود آقای رحیمی که مترجم بحثهای سارتر در ایران است به فرزند خودش توصیه میکند که اگر میخواهی اگزیستانسیالیسم را خوب بفهمی شریعتی را بخوان.
اما من این را میپذیرم و این را تاکید میکنم که روشنفکری ما الان متکثر شده، بر دوش روشنفکران قبل از انقلاب ایستاده، با صورت مسئله جدیدی مواجه است اما ما نمیتوانیم همه میراث گذشتهمان را نابود کنیم. به مرجعهای تاریخی ارجاع داده میشود و شریعتی یکی از این مرجعهای تاریخی ماست که به گمان من هنوز به تاریخ هم نپیوسته و ادامه دارد ولی این ادامه مثل مراجعه فرزندان به خانه مادری و پدری است. ما به روشنفکران قبل از انقلابمان و حتی روشنفکران اوایل انقلابمان باید به شکل خانه پدری و مادری نگاه کنیم. ما به خانه مادری و پدریمان میتوانیم مراجعه کنیم ولی در آن نمیتوانیم سکونت کنیم.
خیلی سپاسگزارم. عطا هودشتیان و رضا علیجانی.