تباهی جوانان ایرانی در امپراتوری ممنوعیت‌ها

بخشی از بلاتکلیفی و سرگردانی هویتی جوانان به زندگی در جامعه‌ای باز می‌گردد که نه تنها به امپراتوری ممنوعیت‌ها تبدیل شده که افق‌های روشنی هم در برابر جوانان خود قرار نمی‌دهد.

برای درک بهتر این‌که هر جامعه‌ای چگونه به آینده خود می‌اندیشد و برای آن آماده می‌شود، باید به سراغ سیاست‌ها و رویکرد آن کشور در مورد نسل جوان رفت.

آن‌چه در ایران بر جوانان می‌گذرد، وجود کودکان کار، دخترانی که در سن کودکی مجبور به ازدواج می‌شوند و چندوچون برخورد حکومت با آموزش و مسائل جوانان آینه تمام‌نمای افق‌هایی است که جمهوری اسلامی در برابر جامعه ایران قرار داده است.

کودکان کار یا بردگی جدید

مرگ دلخراش دو نوجوان مریوانی که به‌خاطر تنگدستی خانواده به‌ناچار به کولبری روی آورده بودند، بار دیگر موضوع کودکان کار در ایران و شرایط ظالمانه آن‌ها را به‌طور گسترده در جامعه مطرح کرد.

بیشتر در این باره: کودک‌همسری در حجله «۱۰۴۱»

امروز از هر چهار نوجوان در سن آموزش، یک نفر یا هیچ‌گاه به مدرسه راه پیدا نمی‌کند و یا پیش از پایان دوره متوسطه، بدون کسب مهارت‌های لازم حرفه‌ای، از نظام آموزشی خارج می‌شود.

رها کردن مدرسه و درس یکی از اشکال مهم نابرابری‌های گوناگون آموزشی و تبعیض آشکاری است که نسل جوان جامعه ایران آن را زندگی می‌کند. بخشی از این نوجوانان به‌ناچار و از همان سنین پایین سر از بازار کار در می‌آورند و، به دلیل نداشتن مهارت‌های لازم و نیز ضعف قوانین، سخت‌ترین و غیرانسانی‌ترین شرایط کاری را تحمل می‌کنند.

سخن از یک‌ونیم میلیون دختر و پسر نوجوان و جوانی است که در خیابان و مزرعه و در کارگاه‌ها و مراکز تولیدی و خدماتی با دستمزد ناچیز گاه به کارهای سخت تن می‌دهند.

ازدواج کودکان: بردگی جنسی

آمار آخرین سرشماری ایران در سال ۱۳۹۵ نشان می‌دهد که سالانه به‌طور متوسط ۳۵ هزار دختربچه کم‌تر از ۱۵ سال و ۱۶۰ هزار نوجوان دختر ۱۵ تا ۱۸ ساله مجبور به ازدواج می‌شوند.

بیشتر در این باره: «افزایش چهار برابری کودک‌همسری» همزمان با افزایش وام ازدواج

جامعه ما شاهد وجود صدها هزار دختر نوجوان کمتر از ۱۸ ساله است که به جای مدرسه و کلاس درس سر از خانه «شوهر» در آورده‌اند، صاحب بچه یا بیوه شده‌اند و یا طلاق گرفته‌اند.

این برده‌داری جنسی کودکان و نوجوانانی که اغلب به خانواده‌های تهیدست شهرها و مناطق توسعه‌نیافته تعلق دارند، زیر سایه اصول دینی انجام می‌شود. حداقل سن ازدواج در ایران با وجود مخالفت کنشگران حوزه زنان و کودکان، کارشناسان مسائل اجتماعی و شماری از نمایندگان مجلس، به دلیل مقاومت شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت، همان ۱۳ سال باقی مانده و قوانین کشور زمینه قانونی گسترش این فاجعه انسانی علیه کودکان و نوجوان را فراهم کرده است.

نظام آموزشی پُرتبعیض

آسیب‌ها به کودکان کار و نوجوانان بازمانده از تحصیل و یا دختران خردسالی که به جای کلاس درس به خانه شوهر فرستاده می‌شوند فرو کاسته نمی‌شوند. کسانی که در نظام آموزشی می‌مانند هم به نوعی دیگر قربانی گفتمان آموزشی و کتاب‌های درسی، محتوای خسته‌کننده و بی‌ارتباط با دنیای امروزی جوانان و بیگانگی با نیازهای فرهنگی آن‌ها هستند.

تحمیل یک دین دولتی به نظام آموزشی و اختصاص دادن حدود ۲۵ درصد زمان آموزشی به تبلیغات دینی و سیاسی، تبعیض آشکاری است علیه اقلیت‌های رسمی و پنهان مذهبی و علیه کسانی که با دین حکومتی به روایت نظام آموزشی ناسازگارند و یا با دین و دینداری میانه خوشی ندارند.

همه این گروه‌ها ناچارند در فعالیت‌های آموزشی اجباری دین تحمیلی را تحمل کنند بدون آن که کسی از آن‌ها پرسیده باشد آیا با چنین معنویتِ عبوس و شست‌وشوی مغزی دینی موافق‌اند یا نه. این خشونت نهادی روزمره نظام آموزشی علیه میلیون‌ها جوانی که به مدرسه و دانشگاه می‌روند، سبب می‌شود رابطه فرد با اخلاق و معنویت و هر آن‌چه به دین و حکومت دینی و دینداری پیوند دارد آسیب‌زا و پرتنش باشد.

حضور حداکثری دینِ عبوس و سختگیر حکومتی همراه است با مجموعه‌ای از ممنوعیت‌ها، اگر و مگرها و محدودیت‌ها در درون فضای‌های آموزشی و در جامعه که جوانی کردن را دشوار و پرتنش می‌سازند.

در مدارس از هنر، رقص، شادی، موسیقی و دیگر فعالیت‌های هنری و فرهنگی خبری نیست و جوانان ناچارند هنر و فرهنگی را که به مذاق مسئولان خوش نمی‌آید، دور از چشمان نهادهای نظارتی تجربه کنند.

وجود فرهنگ زیرزمینی و نیمه‌پنهان جوانان نشانه آشکار جنگی فرهنگی است که در بطن جامعه ایران در جریان است. حتی تفریح ساده‌ای مانند رفتن به ورزشگاه دختران هم به موضوع درگیری چند ده ساله میان آن‌ها و مسئولان تبدیل شده بود و فقط فشارهای فیفا آن‌ها را مجبور به عقب‌نشینیِ حداقلی در زمینه‌ای کرد که عادی‌ترین سرگرمی برای دختران و پسران در همه‌جای دنیاست.

بی‌عدالتی آموزشی

دیگر وجه آسیب‌شناسانه نظام آموزشی گسترش بی‌عدالتی‌های آموزشی در ایران است. نظام آموزشی یکی از اصلی‌ترین نهادهای جامعه مدرن است که می‌تواند تا حدودی فرصت‌های برابر را برای نسل جدید فراهم آورد. در نظام آموزشی است که جوانان می‌توانند با مشارکت فعال و خلاقیت به مهارت‌هایی دست یابند که پیشرفت اجتماعی آن‌ها را ممکن می‌سازد.

در ایران، با گسترش بخش خصوصی آموزش که کمتر از ۱۵ درصد دانش‌آموزان را در بر می‌گیرد، دختران و پسران بخشی از مدارس دولتی، به‌ویژه در مناطق توسعه‌نیافته و روستایی، از سطح آموزشی و امکانات بسیار نازلی برخوردارند. نگاهی به پذیرفته‌شدگان در مؤسسات آموزش عالی، به‌و‌یژه در دانشگاه‌های دولتی، نشان می‌دهد که سهم مدارس دولتی و مناطق توسعه‌نیافته و فرزندان خانواده‌های تهیدست بسیار ناچیز است و دانش‌آموزان مدارس خصوصی از بیشترین امکانات برای موفقیت در امتحانات ورودی دانشگاهی برخوردارند.

امروز از هر چهار دانشجو در ایران فقط یک نفر در دانشگاه‌های دولتی درس می‌خواند و کسانی که نتوانند به این دانشگاه‌ها راه یابند، فقط در صورت داشتن امکانات مالی می‌توانند جایی برای خود در مراکز آموزش عالی بیابند.

گفتمان ایدئولوژیک آموزشی

خبری که درباره تغییرات جدید در کتاب‌های درسی و ادامه کنار گذاشتن برخی چهره‌های نامدار ادبی گذشته و حال و جایگزین کردن آن‌ها با مطالب تبلیغی مربوط به دین و سیاست با سر و صدای زیاد مطرح شد، مشتی دیگر از این خروار است.

پیام چنین سوگیری‌هایی که از فردای پس از انقلاب آغاز شده و همچنان ادامه دارد، کم‌وبیش روشن است: جوانان باید به جای یاد گرفتنِ نیما، شاملو، اخوان ثالث، سایه، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، شهرنوش پارسی‌پور، فریدون مشیری و بسیاری دیگر، با مطالبی آشنا ‌شوند که گاه نه تنها ارزش ادبی و آکادمیک چندانی ندارند که برای فرهنگ، فهم و آینده آن‌ها هم زیان‌آور است.

بیشتر در این باره: پشت صحنه تغییرات کتاب‌های فارسی مدارس

چهره‌های دینی و سیاسی و «شهدای انقلاب اسلامی» در بخش «نام‌آوران» کتاب‌های فارسی دوره ابتدایی جای اصلی را به خود اختصاص می‌دهند. آن‌ها به جای آشنا شدن با زندگی و آثار مریم میرزاخانی، فروغی، جمالزاده، فروغ فرخزاد و یا حتی مولوی، باید درباره زندگی شهدا و سرداران جنگ ایران و عراق، چهره‌های دینی دوران اولیه اسلام و یا افرادی مانند «آقا»، رجایی، تندگویان، باهنر، حججی و شیخ فضل‌الله نوری بخوانند و آن‌ها را الگوی زندگی خود قرار دهند.

بدین گونه است که شخصیت‌ها و چهره‌های صاحب‌نام ادبی و علمی ایران و جهان اندک‌اندک از کتاب‌های درسی کنار گذاشته می‌شوند یا جای کمتری به آن‌ها داده می‌شود.

برای مثال، در کتاب جدید فارسی سال چهارم ابتدایی، مطلبی از شخصی بنام «سمیه ژوبرت» که فرانسوی است و «به‌تازگی مسلمان شده» چاپ شده که به نظر می‌رسد بیش از ارزش ادبی، مسلمان شدن او و آن‌چه در متن آمده (قدرت خداوند) نقش اصلی را در انتخاب نوشته داشته است.

در همین کتاب، روایت جدید آرش کمانگیر با استفاده از تکه‌های بریده‌شده از شعر سیاوش کسرایی آمده است که آشکارا پیام شاعر را مخدوش می‌کند.

تهی شدن تدریجی کتاب‌ها و گفتمان آموزشی از معنا و مطالب باارزش تربیتی، ادبی و اجتماعی، و تکیه اغراق‌آمیز بر دین و مطالب دینی و سیاسیِ یکسویه و تبلیغاتی سبب سقوط کیفی و دوری آن از استانداردهای آموزش مطلوب برای جوانان شده است. این همان سوگیری ایدئولوژیک و دینی است که در همه اسناد بالادستی آموزشی از آن به عنوان هدف اصلی و اولویت آموزش در ایران یاد شده است.

در پیشگفتار کتاب‌های جدید آمده که متون بر پایه رويکرد عام برنامه درسی ملی یعنی «شکوفایی فطرت الهی» استوار است و با توجه به عناصر پنجگانه (علم، تفکر، ايمان، اخلاق و عمل) و جلوه‌های آن در چهار پهنه (خود، خلق، خلقت و خالق) نوشته شده‌اند.

بخش مهمی از بحران هویتی که در پژوهش‌های میدانی در مورد جوانان از آن سخن به میان می‌آید، نتیجه سوگیری‌های بسیار ایدئولوژیک و تبلیغاتی نظام آموزشی است که دغدغه اصلی خود را تحمیل دین دولتی و نوع خاصی از دینداری مطلوب حکومت می‌داند.

دوری جستن جوانان از گفتمان و نهادهای رسمی موضوعی ناشناخته‌ای در ایران نیست، اما بخش بزرگی از مسئولان، به جای بازاندیشی انتقادی و پرداختن به چرایی این رویگردانی و بی‌اعتنایی گسترده جوانان، بر این باورند که فقط با افزودن مطالب دینی و تبلیغات ایدئولوژیک دولتی بیشتر می‌توانند آب رفته را به جوی بازگردانند.

بیشتر در این باره: تصویب کلیات طرح افزودن سرفصل «جنایات آمریکا» به کتاب‌های درسی ایران

در ایران، نظام آموزشی و زندگی اجتماعی در کنار نهادها و رسانه‌های رسمی شرایطی دشوار، پرتنش و گاه کابوس‌گونه را به جوانان تحمیل می‌کنند. بخشی از بلاتکلیفی و سرگردانی هویتی جوانان به زندگی در جامعه‌ای باز می‌گردد که نه تنها به امپراتوری ممنوعیت‌ها تبدیل شده که افق‌های روشنی هم در برابر جوانان خود قرار نمی‌دهد. شاید کمتر کشوری با میزان درآمد و سطح اقتصادی ایران بتوان یافت که تب مهاجرت و میل گریختن از وطن در باشندگان آن تا این اندازه گسترده باشد.

حکومت مسئول مستقیم وضعیت کنونی آموزش و تباهی‌هایی است که نسل جوان و جامعه ایران آن را زندگی می‌کند.