لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۸ دی ۱۴۰۳ تهران ۰۲:۰۰

یاسمین لوی از زندگی و ترانه هایش می گوید


یاسمین لوی
یاسمین لوی

ياسمين لوی خواننده مشهور اسرائيلی، به روايت خودش خواننده ای نيست که موسيقی اش از جنس موسيقی مردمی و همه پسند باشد، اين تعريف او به ظاهر اشاره ای دارد به زبانی که او ترانه هايش را به آن می خواند، زبان لادينو ، زبانی که تاثيری عميق بر فضای موسيقی او داشته است.

ياسمين در تابستانی که گذشت برای اجرای برنامه به پراگ آمد. اين را خوب می دانستم که او دلباخته موسيقی ايرانی است و به صدای برخی از خوانندگان ايرانی هم عشق می ورزد، به اميد يافتن پاسخی برای راز اين دلباختگی ، در يک صبح سرد پاييزی پای صحبت های خواننده ای نشستم که خودش را ميراث دار موسيقی وزبان کهن لادينو می داند. او در تمام اين سال ها تلاش کرده تا موسيقی خود را در تماس با فرهنگ موسيقيايی خاورميانه قرار بدهد .اين همان چيزی است که موسيقی خاص و غير تجاری ياسمين لوی را برای گوش های شنوندگان آثارش دلپذير کرده است:


please wait

No media source currently available

0:00 0:28:39 0:00
لینک مستقیم


ياسمين، موسيقی تو به يک فرهنگ مذهبی و جغرافيايی کهن تعلق دارد ، فکر کنم اين مساله توانسته است روی موسيقی تو تاثير بگذارد.

فرهنگ ما فرهنگ اسپانيايی يهودی است. تا ۵۰۰ سال پيش يهودی های بسياری در اسپانيا زندگی می کردند. من به يهوديانی تعلق دارم که در اسپانيا زندگی می کردند. و زبانی که به آن آواز می خوانم بيش از ۵۰۰ سال قدمت دارد. در واقع به زبان اسپانيولی کهن می خوانم. در اسرائيل متولد شدم ولی فرهنگ من مخلوطی از فرهنگ اسپانيايی و يهودی است.

می توانی بيشتر درباره اين فرهنگ توضيح بدهی به ويژه درباره زبان لادينو که در ترانه ای تو رل اساسی را بازی می کند؟

بله. همانطور که می دانيد امروز در اسپانيا به زبان اسپانيايی حرف می زنند. ۵۰۰ سال پيش يهوديان اسپانيا به همين زبان حرف می زدند. زبانی که اسپانيايی های مسيحی هم به آن سخن می گفتند. بعد از اين که در سال ۱۴۹۲ دردوران حکومت خودکامه حاکمان کاتوليک اسپانيا يعنی ايزابلا و فرديناند يهوديان از اسپانيا اخراج شدند در همه جای دنيا پراکنده شدند. اکثريت آنها به عثمانی و آفريقای شمالی رفتند.

در نتيجه زبان اسپانيايی که آنها صحبت می کردند با زبانهای کشورهايی که در آنجاها ساکن شده بودند مخلوط شد. بنابراين يهوديان سفاردی که از اسپانيا به ترکيه رفته بودند زبانشان آميزه ای شد از اسپانيايی و لغات ترکی. يهوديانی که در بلغارستان ساکن شدند زبانشان با لغت های بلغاری مخلوط شد. همينطور در ديگر جاهای دنيا. به اين ترتيب يک زبان عاميانه ای به وجود آمد که به آن لادينو می گفتند. يعنی زبانی که آميزه ای از اسپانيايی با زبانهای ديگر است.

برای من جالب بود وقتی که متوجه شدم تو می خواستی دامپزشک شوی،چطور شد يک دفعه مسير سرنوشتت را عوض کردی؟

شايد جواب من کليشه به نظرتان برسد. ولی من همه تلاشم را کرده بودم که خواننده نشوم! در خانواده ای بزرگ شدم که همه از جمله پدرم اعتقاد داشتند که موسيقی نبايد تبديل به حرفه شود. وقتی ۲۲ سالم بود به اين نتيجه رسيدم که من زاده شده ام برای اين که خواننده شوم و نبايد خودم را گول بزنم. می خواستم بخوانم. بايد رويای تبديل شدن به يک دامپزشک را به فراموشی می سپردم. امروز باورم اين است که من به راستی زاده شده بودم برای خوانندگی. برای ساختن و خواندن ترانه.

به پدرت اشاره کردی ، اگر او در قيد حيات بود اجازه می داد تو خواننده شوی؟!

نه. فکر نمی کنم. پدرمن می خواست من و برادرانم به گفته او يک حرفه واقعی را دنبال کنيم. دو تا برادر های من مهندس شدند و خواهرم وکيل شد. همه غير از من يک حرفه درست حسابی در رديف دکتر داشتند. به نظر من اگر پدرم زنده بود احتمالا من هم به حرفش گوش می کردم. من هم يک حرفه ديگری را دنبال می کردم. مرگ پدرم سبب شد که من جرات پيدا کنم و خواستهای قلبی ام را دنبال کنم و خواننده شوم. برای اينکه احتمالا پدرم دوست نداشت من خواننده شوم.

در چه رشته ای تحصيل کردی ؟

من در دانشگاه اينديانا داشتم در يکی از زير شاخه های پزشکی درس می خواندم . نمی توانستم ديگر خودم را گول بزنم. به همين دليل خيلی دير به فکر خوانندگی افتادم. وقتی ۲۲ سالم بود اين تصميم را گرفتم و اولين آلبوم ام در ۲۴ سالگی منتشر شد. تقريبا دير بود. ولی بايد بگويم خوشحالم که خواست قلبی ام را دنبال کردم. فکر می کنم اگر پدرم هم زنده بود از داشتن دختری مثل من به خودش می باليد.

هيچ گاه با مانعی از سوی جامعه و يا خانواده مواجه شدی؟ چون مثلا در ايران خيلی از زن هايی که علاقه به خوانندگی دارند اغلب با موانعی روبه می شوند.

نه. بگذاريد توضيح بدهم. اگر پدرم زنده بود شايد تشويقم می کرد که خواننده نشوم. به اين معنی که خواستش را به زور پيش نمی برد. فکر می کنم احتمالا سعی می کرد برايم توضيح دهد که چرا نبايد خواننده شوم. خانواده من پشت من بودند.
خانواده بسيار مهربان... برادرانم در حق من پدری کردند. آنها از من حمايت کردند.هنوز هم حمايت می کنند. مادرمن هميشه در زندگی آرزو داشت خواننده حرفه ای شود.او خواننده بود ولی وقتی با پدرم ازدواج کرد.

خوانندگی را کنار گذاشت. انتخاب خودش بود. کسی مجبورش نکرد.وقتی من تصميم گرفتم خوانندگی را پيشه کنم به حمايت از من برخاست. هنوز هم حامی من است.

همه خوشحال اند که من اين پيشه را برگزيدم. من در يک خانواده مدرن و با عقايد باز پرورش يافتم. گمان می کنم دو سال پيش بود يک خواننده زن ايرانی به کنسرت من در استانبول آمد. به من گفت دوست داشت می توانست با من بخواند. من هم گفتم من خيلی خوشحال می شوم که با او بخوانم. ولی برايم توضيح داد که نمی شود. چون وقتی برمی گشت ايران مورد بازخواست قرار می گرفت. من اين را خوب درک می کنم. خيلی برايش ناراحت شدم. خيلی دوست داشتم می توانستم با او بخوانم. اما اين که آدم مجبور شود روياهايش را فراموش کند دردناک است. ولی خب در ايران عملی نيست.

اسم اين خانم يادت است؟

نه. ولی اين را هم بگويم که حتی اگر می دانستم اسمش را نمی گفتم. برای اينکه دلم نمی خواست مشکلی برايش ايجاد کنم. من خيلی ناراحت شدم. داستانش خيلی متاثرم کرد. اين را هم می دانم که من هم نمی توانم بروم ايران و بخوانم.

من دوستان ايرانی زيادی دارم که هر روز برای من نامه می نويسند. من هم برايشان جواب می دهم. خيلی هايشان می آيند به کنسرت های من، وقتی می روم اروپا.آرزوی من اين است که بروم ايران و بخوانم. ولی اين را هم می دانم که به عنوان يک زن اسرائيلی محال است. با اين همه فکر می کنم يک روزی بالاخره همه چيز عوض می شود و اين آرزوی همه ماست.

تو طرفداران زيادی بين ايرانی ها داری که خودت هم به آن اشاره کردی چقدر با فرهنگ ايران و به ويژه موسيقی ايرانی آشنايی داری؟

البته. من به موسيقی ايرانی گوش می دادم. الان هم دور و بر من موسيقی ايرانی هست. يکی از اعضای گروه من ايرانی است. نی می نوازد. خود من دوران جوانی خيلی به هايده گوش می کردم. عشق من است.

من چندتا خواننده ايرانی را می پرستم. خيلی نيستند. فکر می کنم چهار تا بيشتر نيستند. صدايشان فوق العاده است. اما هايده برای من يک الگو است. من هيچ صدايی مثل صدای او را نشنيده ام. وقتی هشت سالم بود شروع کردم به گوش کردن به موسيقی هايده. خب. می بينيد که موسيقی ايرانی عملا بخشی از زندگی من شده.

چه آهنگ هايی از هايده را دوست داری؟ چون هايده در دوزمينه موسيقی سنتی و موسيقی پاپ ايرانی فعاليت می کرد.

بله.موسيقی مدرن ايران موسيقی خوبی است. ولی موسيقی مورد نظر من نيست. امروز موسيقی اميد و معين را گوش می کردم. هر دو خيلی خوب و فوق العاده بود. اما من شخصا موسيقی سنتی ايران را دوست دارم. برای ما چه اينجا و چه در اروپا موسيقی سنتی ايران موسيقی ساده ای نيست.

کار آسانی نيست که من بيايم و موسيقی سنتی بخوانم و شنوندگان يک ساعت يا بيشتر به آن گوش بدهند. اما من خودم می توانم ساعتها و روزها به موسيقی سنتی ايرانی گوش بدهم. چون با اين موسيقی بزرگ شده ام.موسيقی خيلی پيچيده ای است. موسيقی سختی است و تا آنجا که می دانم موسيقی سنتی ايران مادر موسيقی شرق است. به همين دليل بايد به آن افتخار کنيم. من دوست دارم اين موسيقی را. موسيقی مدرن ايران موسيقی بدی نيست، اما قدرت موسيقی سنتی را ندارد.

چرا فکر می کنی که موسيقی سنتی ايران موسيقی دشواری است؟

البته. خيلی پيچيده تر است. موسيقی مدرن به پسند مردم عادی نزديک است. فقط موسيقی مدرن ايران اين طور نيست. همه موسيقی های مدرن همين حالت را دارند. مثلا می آييد پرکاشن را اضافه می کنيد و ريتم و نمی دانم چطور توضيح بدهم... درموسيقی سنتی فقط بايد به خواننده گوش کرد. به صدای نی گوش کرد. اين سازها سازهای آسانی نيستند. بايد موسيقيدان خوبی باشی و استعداد داشته باشی تا بتوانی اين سازها را بنوازی.

به خصوص در موسيقی سنتی ايران. بايد خوب گوش بدهی. کار سختی است. ولی مثلا داری رانندگی می کنی خوب می توانی به موسيقی پاپ گوش بدهی. خيلی هم خوب است. ولی نمی شود به موسيقی سنتی موقع رانندگی گوش کرد. بايد به آن فضا بدهی. يک جا بدهی. به همين دليل است که من فکر می کنم موسيقی سنتی ايران هم شنيدنش سخت است و کار می برد. و هم نواختنش.


در ميان دوستان و اعضای تيمی که با آن ها کار می کنی موزيسين ايرانی هم وجود دارد؟

يک همکار ايرانی دارم که در اسرائيل زندگی می کند و ده سالی است که با من کار می کند. درهمه آلبوم های من همکاری داشته. خودش هم خواننده است. لازم است بگويم که نمی توانم اسمش را ببرم، به خاطر خودش. چون ممکن است برايش دردسر درست کنند. او به نظر من بهترين موسيقيدان است. همه ما او را می پرستيم. بيست سال پيش از ايران بيرون آمد و حالا در اسراييل زندگی می کند.

او را از حرفه اش محروم کرده بودند. نی زن است. صدای خوشی هم دارد. روی صحنه با من می خواند. در آلبوم های من هم همکاری کرده. بدون او آلبوم های من يک چيز ديگر بودند. او به موسيقی من فرم می دهد.

به موزيسين های ايرانی فعال در اسرائيل اشاره کردی، می خواهم نظر تو را درباره يکی از آن ها بدانم ، ريتا جهان افروز.

ريتا خواننده معروفی است در اسرائيل. اما ريتا فارسی نمی خواند. به تازگی البته شروع کرده. ريتا در موسيقی پاپ کار می کند و تا آنجا که می دانم يک نوع اشتياق به تازگی در او پيدا شده که به ريشه های خود باز گردد. به ريشه های ايرانی اش. يک آلبوم فارسی هم درست کرد ولی من هنوز نشنيده ام. يکی از خواننده های محبوب پاپ در اسراييل است. دوست دارم آلبوم فارسی اش را بشنوم. فکر می کنم بايد کار جالبی باشد.

سبک موسيقی تو اين طور به نظر می رسد که تلفيقی است از رگه های موسيقی کشورهای گوناگون حتی ايران!

البته! فکر می کنم آدم خوش شانسی بودم. من در اورشليم زاده شدم و در همين شهر بزرگ شدم. وسط اين ديگ هفت جوش! همه جور آدمی دراين شهر هست. به همين دليل وقتی داشتم بزرگ می شدم همه جور موسيقی می شنيدم. از موسيقی ايران، موسيقی ترکيه و موسيقی مصر گرفته تا موسيقی کلاسيک غربی،‌ اپرا،‌ جاز،‌ شانسونهای فرانسوی و‌ فلامنکوهای اسپانيايی.

من به همه اين موسيقی ها گوش می کردم و نتيجه اش اين چيزی هست که مرا ساخته. من نتيجه اين جوششم. به همين دليل وقتی موسيقی ايرانی می شنوم احساس آشنايی به من دست می دهد. وقتی موسيقی ترکيه را گوش می دهم يا موسيقی های ديگر را همه اينها به من يک حس آشنايی می دهند.

من سعی می کنم اين آميزه را به موسيقی خودم راه بدهم. نامه های زيادی از مردم فرهنگ های گوناگون از کشورهای گوناگون دريافت می کنم. همه شان می گويند موسيقی مرا دوست دارند. راستش عجيب است.

آنها از جاها و فرهنگ های مختلف می آيند و اين مرا خوشحال می کند. من موسيقيدانهای مختلف را از فرهنگ های مختلف می آورم و همه شان احساس می کنند که با اين موسيقی پيوند دارند. فکر می کنم همکاری با موسيقيدانهای مختلف کمک می کند به من که نشان دهم فرهنگ ملی من چقدر غنی است. اين سبب می شود که همه چيز زيباتر و رنگارنگ تر شود. به همين دليل من موسيقی و فرهنگ خودم را گسترش می دهم به سوی فرهنگ های ديگر. اين کار زندگی را برای من جذاب تر و زيباتر می سازد.

چرا به زبان های ديگر نمی خوانی مثلا زبان فارسی؟!

هرگز! به فارسی هرگز! دليلش را هم می گويم. به نظر من شما ايرانی ها آنقدر خواننده های خوب و عالی داريد که بهتر است من بگذارم آنها به فارسی بخوانند. البته من بدم نمی آيد صدايم را با صدای خواننده های فارسی زبان قاطی کنم. زبان مان را با زبان فارسی بياميزم.

ولی بهتر است بگذاريم هر کسی آن کاری را که بهتر بلد است بکند. نمی خواهم خودم را مسخره مردم کنم. زمانی به اين کار دست می زنم که بدانم صد در صد از عهده اش بر می آيم و فارسی را بدون لهجه می توانم بخوانم. فکر نمی کنم البته بتوانم از عهده اين کار برايم. کار سختی است. از طرف ديگر به نظر من زبان خودش يک جهان کامل است. چيزی نيست که فقط از ميان لبهای شما بيرون می آيد. زندگی است. آوای مادر شما است که شما را صدا می زند. خوراکی که می خوريد. فرهنگ تان.

گذشته تان و آينده تان. همه اينها. آن چيزی است که شما را می سازد. البته ممکن است بعد از گوش کردن دقيق، اين کار را انجام دهم. ولی کافی است يک فارسی زبان مثل شما به دقت گوش بدهد می فهمد که يک اشکالی دارد. به همين دليل خيلی احتياط می کنم که موجب خنده نشوم. شايد يک روز. نمی دانم. نبايد بگويم هرگز! بهتر است بگويم شايد!


چرا همه آهنگ های تو اينقدر غمگين هستند،اين قضيه ارتباطی با زندگی شخصی تو دارد؟

اين سئوال را بارها از من کرده اند. هرجا می روم مردم از من می پرسند. شعرهايی که می نويسم و می خوانم شعرهای غمگين است.

اين شعرها راجع به چيزهايی است که برای خود من پيش آمده. مردم از من می پرسند چرا اينقدر غمگين؟! يک زمانی به اين نتيجه رسيدم که شايد من مشکلی دارم. شروع کردم نوشتن و خواندن چيزهای شاد. بايد منصف باشم.

احساس کردم که وقتی راجع به چيزهای غمناک می خوانم بهتر می توانم احساساتم را بيان کنم. آوازهای شاد خوب است. آدم را شاد می کند. ولی من فکر می کنم من از عهده اش بر نمی آيم. کار من نيست. فکر می کنم بعضی هنرمندان کارشان اين است که در آدم ها يک نوع شادمانی ايجاد کنند و بعضی ها مثل من کارشان اين است که اين شادمانی را از راه ديگری فراهم کنند. من در کنسرت هايم آهنگ شاد می خوانم ولی اين را برای خاطر مردم می کنم. من آدم شادی هستم اما با اندوهی در دل. اينطوری بهتر می توانم کار کنم.

می توانی يکی از ماجراهايی را که بر اساسش ترانه نوشتی برايم تعريف کنی؟

بله. داستانهای مهمی هست. مثلا ترانه «فقط يک شب ديگر» ترانه ای است که من در باره زنی نوشته ام که از نزديک می شناختم. زنی ۵۸ ساله بود که با مردی ۳۰ ساله يک رابطه عاشقانه داشت. عشق آنها سه سالی طول کشيد و در اين مدت به همه جای دنيا سفر کرده بودند. در پايان اين عشق مرد سه روز تمام يک کلمه حرف نزد.

زن که سکوت او را نمی توانست تحمل کند از او دليل سکوتش را پرسيد. همانطور که آنها داشتند در خيابان می رفتند مرد نگاهی به او کرد و گفت من زن ديگری را پيدا کرده ام که به نظر من کسی است که می توانم تمام زندگی ام را با او سپری کنم. بعد هم از او جدا شد و رفت و زن را با حالی پريشان در خيابان تنها گذاشت. من اين ترانه را بر همين اساس نوشتم. در اين ترانه زن به مرد می گويد حاضر است همه چيز به او بدهد به شرط آنکه يک شب ديگربا او بگذراند و برای آخرين بار به او دروغ بگويد و او را گول بزند. فقط يک شب ديگر...

همانطور که می دانی ايران و اسراييل با هم روابط سياسی خوبی ندارند،تو به عنوان يک خواننده اسراييلی درباره مردم ايران چگونه فکر می کنی؟

من آنها را دوست دارم. ما می دانيم که اين مسايل ربطی به مردم ندارد. مردم با هم دوست اند. آنها همديگر را دوست دارند. گفتم که به همه جای دنيا می روم. ايرانی هايی را ديده ام در کنسرتهای من که می آيند و ما همديگر را می بوسيم و بغل می کنيم.

ما همديگر را دوست داريم. معلوم است که چيزهای ديگر مسايل سياسی است و ربطی به مردم ندارد. مردم که احمق نيستند می دانند. آنها کنار هم زندگی می کنند. همين جا در اسراييل ما می توانيم با فلسطينی ها يک جا زندگی کنيم. من اين را از ته دل باور دارم. و می دانم يک روز به ايران دعوت خواهم شد. من ترسی ندارم. می روم و کاری هم به دولت هايمان ندارم. مردم می دانند که احساسات آنها ربطی به دولت هايشان ندارد. آنها باهوش اند.

می توانی مقداری هم درباره زندگی شخصی ات بگويی ؟

البته! همسر من ايرانی است. يهودی ايرانی. پدرومادرش در ايران متولد شدند و در جوانی به اسرائيل رفتند و همسر من در اسرائيل به دنيا آمد. می بينيد من در يک خانواده ايرانی هستم. از من می پرسيد راجع به فرهنگ ايران چه فکر می کنم،‌ پاسخ من ساده است:‌ پسر من نيمه ايرانی است!




Yasmin Levy - La Alegria
please wait

No media source currently available

0:00 0:00:28 0:00
XS
SM
MD
LG