دو ماه و نیم پیش که ۱۳ اسفند سال گذشته بود، منِ علمدار در همین خاطرات از قول حضرت آقا گلایه نوشتم که فرمودند: «اولین مجمع استادان زبان فارسی که بود، من آنجا گفتم بیایید به «رادیو» بگوییم «رادیان»، که فارسیتر است، یا به «تلویزیون» بگوییم «تلویزان»، ۱۶ دی ماه ۷۴ بود، ۲۳ سال و یک ماه پیش.»
آقایی آمد نزدیک میکروفن و به هنرمندی که گرم نواختن نی بود، امر کرد که ادامه ندهد! هنرمند را خوش نیامد و گفت «نی، ساز افلاک است، ساز آسمانی است قربان ...». اما افاقه نکرد. آن آقای محترم چیزی در گوش نوازنده گفت که هنرمند نینواز، بله بله گویان، با دلخوری پایین آمد و رفت ...
با عصبانیت فرمودند: ما نه مذاکره میکنیم، نه جنگ میکنیم، نه صلح میکنیم، نه بیتفاوت میمانیم، نه خبیث هستیم، نه چالش میکنیم، نه اجازه میدهیم دشمن با ما مذاکره کند، یا جنگ کند، یا صلح کند، یا بیتفاوت بماند، یا خبیث باشد، یا چالش کند!
کسب اطلاع شد که سارق یا سارقین، برای اغفال مسئولان پارک ارم و گمراه کردن نیروی انتظامی، یک بزغاله مسروقه را به جای شیر در قفس آن نهادهاند، که خوشبختانه روز بعد صدای بع بع بزغاله مورد سوءظن نیروهای مسلح قرار گرفت...
شلوغبازیهای خلیج فارسی و ناوگردانیهای زهرچشمی و خط و نشان کشیدنهای برجامی و تسلیحاتی، اگر برای تحت الشعاع قرار دادن نمایشگاه کتاب نیست، پس برای چیست؟ حضور پر برکت رهبر معظم در این نمایشگاه و تسلط ایشان بر ادبیات ایران و جهان، امواج تنگه هرمز را زیر ناوگان آمریکا به جنبش درمیآورد...
امروز وقتی وارد شدم، حضرت آقا داشتند درباره تغییر فرمانده سپاه پاسداران با کسی سربسته صحبت میفرمودند. من فقط از اینجایش سر درآوردم که فرمودند «خود من هم غافلگیر شدم!»
امروز حضرت آقا قدری دور از جانشان کلافه بودند. فرمودند: «میدانی علمدار؟ آدم تکلیف خودش را با این مردم نمیداند. حشدالشعبی را نیاوری، میگویند چرا حشدالشعبی را نیاوردی؟ حشدالشعبی را بیاوری، میگویند چرا حشدالشعبی را آوردی؟»
حضرت آقا خیلی امروز از دست ترامپ کفری تشریف داشتند که سپاه پاسداران ما را جزو گروههای تروریستی گذاشته.
امروز آقا راجع به خبرهای سیل حرف میزدند. پرسیدند از مسئولین کسی را سیل نبرده؟ عرض کردم ممکن است یکی دو نفرشان را برده باشد به کانادا. آقا از شوخی من خوششان نیامد. فرمودند با مسائل جدی و تلخ مملکت هیچوقت شوخی نکن.
از یک هفته به نوروز مانده افرادی که امسال اسمشان برای تبریک به آقا درآمده بود، دانه دانه، شرف دخول پیدا میکردند و ممتازهاشان کاندیدِ خَمبوسِ دست آقا میشدند. آقا فرموده بودند آجیلآلات را دستهبندی کنیم. وزرا و نمایندگان مجلس و اهل سپاه هر کدام درجهای از تنقلات داشتند.
وارد که شدم آقا روی کامپیوتر کلیپ حاجی فیروز میدیدند. فرمودند: ببین علمدار، چند روز است دارم فکر میکنم ما چه غفلتی کردهایم. توی این چهل سال یک حاجی فیروز مکتبی درست نکردیم. یعنی اصلاً به این صنعت توجه نداشتهایم. در حالی که چه از نظر فرهنگی و چه اقتصادی این جای امعان نظر دارد.
آمدند جلوتر فرمودند: «راستش من آن اوائل، اعتراضات و اجتماعاتی که میشد خوف برم میداشت.» عرض کردم «دیگر خوف برتان نمیدارد؟» با خنده فرمودند: «حالا وقتی نباشد خوف برم میدارد!»
بیشتر