سرگرمی فوتبال؟ کجای این اتفاقات سرگرمکننده بود؟ این همه هق هق. این همه فریاد. این همه صدای گرفته و چشمان سرخ.
بازی ایران و پرتغال، یک پایان متفاوت بود برای ادیسه «تیم ملی» در روسیه؛ نبردهایی پرماجرا که از سنپترزبورگ و بازی دراماتیک ایران و مراکش آغاز شد، با مقاومتی جانانه در برابر غولهای فوتبال در کازان ادامه یافت و سرانجام به مچاندازی با خدای فوتبال – رونالدوی استثنایی - در سارانسک رسید.
در خان آخر، هواداران تیم ایران، در استادیوم نارنجی رنگ شهر دورافتاده سارانسک در فضایی خارقالعاده و پرهیجان، تیمی را تشویق میکردند که بعد از سه بازی، شباهت چندانی به آن تیم سردرگم و ناآماده ۲۰ دقیقه ابتدای بازی با مراکش نداشت.
ضمن اینکه برخلاف برخی نگرانیها، از خستگی بازیکنان ایران در انتهای این اردوی پرفشار هم خبری نبود. ایرانیها، همچنان سرحال و دونده بازی میکردند. و هرازگاهی با یک حمله – یا ضد حمله – به دروازه پرتغال میرسیدند و این امید را که شاید ایران گل بزند و بازی را ببرد، زنده نگاه میداشتند.
اما هر قدر درون زمین، تیم پرتغال، جدی بود و جنگنده، بر روی سکوها، از این رقابت خبری نبود. تعداد پرتغالیهای ورزشگاه آنقدر کم بود که اساسا صدایشان به گوش نمیرسید. از آن طرف، ایرانیها که در تشویق تیم، خودشان را بیرقیب دیدند، با شوری وصفناپذیر نام ایران را تکرار میکردند. استادیوم سارانسک واقعا دست طرفداران ایران بود. با همان تشویق ساده و همیشگی. دودرو دو دو دو: ایران. دودرو دو دو دو: ایران.
چقدر باید فریاد کشید ایران؟ اصلا بازیکنها این تشویقها را میشنوند؟ آیا این تشویقها هیچ فایدهای هم دارد؟
در بازی ایران و پرتغال اگر کسی در استادیوم ذرهای به میزان اهمیت تشویقهایش شک داشت، واکنش بازیکنانی مانند رامین رضائیان که طرفداران را تشویق میکرد که بیشتر سر و صدا به پا کنند، نشان میداد که این فریادها بیفایده نیست. انگار دوشادوش بازیکنانی که با تمام قوا میجنگند، این هزاران هوادار هم باید با تمام قوا فریاد بکشند. اگر فریاد نکشند شاید تیم نبرد! اگر بلندتر فریاد بکشند شاید همه چیز عوض شود!
در لابهلای همین فریادها بود که در دقیقه ۴۴، لحظهای که همه برای رفتن به صف آبجو و دستشویی در بین دو نیمه آماده میشدند، ریکاردو کوارشما از یک جایی که آنقدرها هم خطرناک به نظر نمیآمد، به شکل معجزهگونی توپ را کاشت گوشه دروازه ایران. خارج از دستان بیرانوند.
و باز فریاد «گل» که نه از سوی تماشاچیان کم تعداد پرتغال بلکه با صدای هزاران نفر از محلیها و توریستهای جام جهانی در ورزشگاه پیچید. کمابیش همهشان طرفدار پرتغال بودند. چکار میشد کرد؟ رونالدو آنقدر محبوب هست که نه فقط اهالی شهر غیرفوتبالی سارانسک که بسیاری از شهرهای دور و نزدیک اطراف سارانسک برای دیدنش بلیط این بازی را خریده بودند.
سرانجام نیمه اول، غمانگیز تمام شد.
نیمه دوم، برای برخی طرفدارها با اندکی ناامیدی شروع شد. فریادهای ایران ایران کمتر شده بود. پرتغال مدام حمله میکرد. و حذف ایران برای دقایقی از هر زمان دیگری باورپذیرتر به نظر میرسید.
در فاصلهای کوتاه بعد از شروع نیمه دوم، رونالدو در ۱۸ قدم ایران زمین خورد و درامای ویدئو چک شروع شد. ناگهان توقف بازی و انتظار کشنده در حالی که بر روی اسکرینهای ورزشگاه نوشته شده: «احتمالا پنالتی». واقعا با این انتظارهای طولانی و کشنده، رمقی برای فوتبال نمانده.
وقتی پنالتی اعلام شد، گویی پرتغال گل دوم را زد. آنها پریدند هوا. ایرانیها شوکه و ساکت شدند. و خان هفتم آغاز شد. نبرد تن به تن با خود رونالدو. خدای فوتبال. از طرف ایران، علیرضا بیرواند روبهروی غول مرحله آخر ایستاد؛ یک جوان محجوب که داستان زندگیاش به تنهایی یک فیلم سینمایی باورنکردنی است.
سرانجام بیرواند رفت توی دورازه. با قلب ایران در مشتش.
مطمئن نیستم شیرجه بیرانوند و گرفتن توپ به اندازه زدن یک گل هوادارن را خوشحال کرد یا بیشتر. اما واکنش طرفداران ایرانی، یک جشن کامل بود. فریادهایی از ته دل.
از اینجا انگار ورق برگشت و بوی گل ایران و چه بسا پیروزی احتمالی هم در ورزشگاه پیچید. بماند که همه نتیجه بازی اسپانیا و مراکش را هم با دقت دنبال میکردند. از کارت قرمزی که رونالدو نگرفت، تا عصبانیتهای کیروش، تعویضهای تیم ایران و وقتکشی عذابآور پرتغالیها، همه برای هواداران نشانههایی بود که هر لحظه باید به هوا بپرند. اما دقایق پر از اضطراب ۳۰ دقیقه آخر، گویی در ۳ دقیقه ته کشیدند! در چشم برهمزدنی ایران و پرتغال به آستانه دقیقه ۹۰ رسیدند، بدون اینکه ایران موفق شود حتی یکبار دروازه پرتغال را باز کند. یعنی کار تمام است؟ آن هم در وضعیتی که مراکش گل دوم را به اسپانیا زده و یک گل میتواند ایران را به دور بعد ببرد؟
نه. جرقه امید در آخرین دقایق و اینبار با سوت داور زده شد. یک ویدئوچک جنجالی دیگر. و باز انتظار. انتظار. انتظار. حالا دیگر همه طرفداران ایران فریاد میزدند پنالتی. و رامین رضائیان از هواداران میخواست که ساکت ننشینند. شاید باید بلندتر فریاد کشید. پنالتی. پنالتی. بالاخره داور از پشت آن مانیتور لعنتی برگشت به زمین. با خبری خوب برای ایرانیها.
اینبار واکنشها به گل، شباهتی به دو بازی قبلی نداشت. واکنش هواداران به گل کریم انصاریفرد، شبیه به واکنش خود او بود که همراه تعدادی دیگر از بازیکنان، مصمم و سریع برگشت به زمین ایران تا بازی از سرگرفته شود. بازی از دقیقه ۹۰ گذشته بود و فرصتی نبود. ایران هنوز میخواست گل بزند. به ویژه اینکه در همین لحظات اسپانیا هم در بازی همزمان، گل مساوی را زد و راه صعود ایران از راه تساوی با پرتغال را بار دیگر بست.
اما بازی ایران و پرتغال شاید بیشتر شبیه یک فیلم سینمایی پرماجرا بود که انگار ساخته شده بود تا تماشاگر با چشم خیس از سالن سینما خارج شود؛ پر از تعلیق و پرسش و انتظار. و عشقی که آخرش ناکام ماند.
وقتی طارمی آخرین فرصت را گل نکرد و داور هم بالاخره سوت را زد، ادیسه «تیم ملی» در روسیه تکمیل شد. با پایانی غمانگیز از نبردی قهرمانانه، در جمع هزاران ایرانی که از سراسر دنیا در شهر گمنام سارانسک جمع شده بودند و بر روی شانههای هم گریه میکردند. از تهران و رشت و سنندج و یاسوج و زاهدان، تا لسآنجلس و لندن و پاریس و نیویورک و تورنتو.
همهشان با هم – در کنار هم، دست در دست هم - از جام جهانی حذف شده بودند.
(این آخرین نوشته کیوان حسینی در وبلاگ «از روسیه» بود. این نوشتهها در جریان رقابتهای ایران در جام جهانی به شکل روزانه منتشر شدند. نوشتههای قبلی وبلاگ «از روسیه» را میتوانید اینجا بخوانید.)