جشنواه جهانی فیلم روتردام در هلند که امسال چهل و هشتمین دورهاش را برگزار میکند، همواره محملی بوده است برای سینماگران جوان ایرانی تا تجربههای تازه خود را در یک جشنواره شناختهشده اروپایی ارائه کنند.
امسال هرچند سینماگران داخل ایران بختی برای حضور در این جشنواره نداشتند، اما دو سینماگر ایرانی ساکن خارج از کشور، با فیلمهای بلند خود در این جشنواره حاضرند: بنی خشنودی با فیلم «کرمهای شب تاب» (Fireflies) و علی جابرانصاری با فیلم «تهران شهر عشق».
بخشی از بودجه «کرمهای شب تاب» که در مکزیک ساخته شده توسط جشنواره روتردام تامین شده و بنی خشنودی فیلمساز ساکن مکزیک، پیشتر هم با فیلمهای کوتاه خود در این جشنواره شرکت کرده بود.
«کرمهای شب تاب» داستان یک جوان ایرانی به نام رامین را دنبال میکند در یک شهر کوچک بندری در مکزیک. خیلی زود میفهمیم رامین میخواهد با کشتی به اروپا بازگردد. بعدتر روشن میشود او قصد ترک ترکیه به مقصد کشوری اروپایی با یک کشتی را داشته که به اشتباه به مکزیک رسیده است.
از ابتدا فیلم بر فیلمنامهای شخصیتمحور بنا میشود، بیآن که فیلمساز قدرت پرداخت دقیق این شخصیت و همراه کردن ما با دنیای او را داشته باشد. فیلم خیلی زود رازش را به ما میگوید: در یک مکالمه اسکایپی میفهمیم که او همجنسگراست و دوست پسرش در ترکیه جا مانده است.
سردرگمی و بهت شخصیت اصلی نسبت به فضای اطرافش -که با تاکید بر قادر نبودن او به گفتوگو با محلیها حتی برای نیازهای روزانهاش نمود بیشتری مییابد- به بخش مهمی از فیلم بدل میشود؛ آنچه میتوانست در بهترین حالت کنکاشی باشد درباره رابطه شخصیت و محیط ناشناس (و اصلاً نوعی تلاش برای بقا) که اینجا اما فضای سرد فیلم و بازیهای ضعیف و سردرگمی روایت مانع از شکلگیری پرداختی جدیتر است.
از طرفی فیلم از عناصر مختلفی استفاده میکند، بی آن که در ساختار و روایت فیلم اثر مثبتی داشته باشد. خود مضمون یعنی یک همجنس گرای تنهای ایرانی در یک شهر کوچک مکزیک، جایی که کسی نمیتواند با او دیالوگ برقرار کند، برای فیلمساز کافی نیست و خیلی زود میخواهد از مجموعهای از عناصر دیگر استفاده کند: زمانی که رامین برای شنا به دریا میرود، روی کمرش جای ضربههای شلاق را میبینیم و زمانی که دوست تازه یافتهاش از او درباره این زخمها میپرسد، رامین در جواب از تجربه زندانش میگوید.
در نتیجه فیلم پیش از آن که بتواند به ساختار منسجمی درباره روایت تنهایی رامین بدل شود، به تکههای مختلفی از زندگی بدل میشود که میتواند دقایق طولانی دیگری ادامه یابد یا بسیار کوتاهتر شود و در عمل تغییری در ماهیت فیلم رخ نمیدهد.
از آنجاییکه از پیش میتوان حدس زد، رامین در همین محیط و به رغم مشکل زبان، دوستانی خواهد یافت. اولی دختری هتلدار است؛ که از همان برخورد اول که به رامین میگوید میتواند پول اتاق را فردا پرداخت کند و از احوال پریشان او میپرسد، مشخص است که قرار است نقش دوست و همراه را ایفا کند. در این میان داستان عشق شکست خورده او به یک داستان فرعی طولانی بدل میشود، بی آن که ضرورتی برای آن باشد و ارتباطی به قهرمان فیلم داشته باشد؛ جز تاکید خام بر مساله رابطه و ختم شدن آن به تنهایی.
شخصیت دوم، حتی خامتر از قبلی است: مرد کارگری که با رامین دوست میشود. رابطه این دو و پرداخت دوستیشان تا جایی درست پیش میرود که رامین میخواهد او را ببوسد و مرد با توهین او را کتک میزند. اما در صحنه بعد میبینیم که همین مرد در اتاق او را میزند و در صحنه دیگری بیمنطق، هم او را میبوسد و هم توهین میکند، و بالاخره کار به درگیری خشک و بدکارگردانی شدهای میرسد که هیچ لزومی نداشت و تمام حضور این شخصیت با همان رفتار «ماچو» در جلوی کافه و کتک زدن رامین، میتوانست به پایان برسد.