عاشقانههایش جاودانهاند و کارهای معترضش گوشههای پرتافتاده روزهای خاکستری ایران را حاشیهنویسی میکنند. او به موقع آمده است و صدایش را به معترضانی داده است که «سلطان قلبهایش» را با همه وجود زندگی کردهاند.
گفتم سلطان قلبها! همان ترانهای که دختری از نسل زِد -بخوانید دهه هشتادیها- چنان زمزمهاش کرد که با کشته شدنش از این عاشقانه پرچم اعتراض برافراشتند...
او «عارف» است و به موقع خوانده است. از سربازکودکهای قربانی جنگ هشت ساله ایران و عراق، قصه ممنوعهای که همایون هشیارنژاد سروده بود.
در «همه جا غم» با محمدعلی شیرازی، سراینده «سلطان قلبها» زبان اعتراضی میشوند که نیم قرن میگذرد، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، حرف یک ملت است.
هنوز قتلهای حکومتی روشنفکران کلید نخورده که او با آلبوم مهجور «روزگار غریب» زبان شعر الف. بامداد میشود، بر بستر موسیقی متفاوت احمد پژمان. شبیه یک اُپِرِت، به قلب تیرگیها میزند.
عارف پیشگو نیست. اما در «مردم همیشه مردم، ایران همیشه ایران» ایرج جنتی عطایی او را به جایی به نام امروز میبرد؛ نزدیکیهای «زن، زندگی، آزادی».
تازه از گرفتاری سرماخوردگی در تورنتو رها شده بود که فرصت این گفتوگو دست داد. اعتراضها در اوج خود بود. او هم ترانه سلطان قلبهایش بعد تازهتری پیدا کرده بود؛ عاشقانهای با اجرای شاد و کودکانه نیکا از کشتهشدگان اعتراضها به ترانهای برای اعتراض تبدیل شده بود.
شاید هر کس دیگری جای عارف بود این موضع را جور دیگری تفسیر میکرد، اما او آرام و شمرده برایم گفت که نیکا کار خودش را کرد و حالا «من عارف با این سنم بیایم و آویزان دختری بشوم که شهید شده؟» در پایان هم نه قاطعی مقابل این جملهاش گذاشت.
همیشه فکر میکنم صداهایی هستند که از نسلها عبور میکنند. عارف از بازماندگان نسل اول موسیقی پاپ ایران از این تبار است. نسخه مکتوب گفتوگوی حاضر به هزار و یک دلیل با تأخیر همراه شد، اما خواندن و شنیدن حرفهای معترض عارف در گستره عاشقانههای ماندگارش از لطف آن کم نمیکند.
***
شاید نکتهای که در این اعتراضها اتفاق افتاد و برای من و بسیاری دیگر جالب توجه بود، عبارتی است که این روزها به صورت یک ترم جامعهشناسی درآمده و استفاده میکنند؛ «دهه هشتادیها» که به خیابانها آمدهاند و اعتراض میکنند. یکی از قربانیان خشونتهای دولتی و سیاسی اخیر در ایران، نیکا شاکرمی بود که ویدیویی از او منتشر شد در حالی که ترانه «سلطان قلبها»ی شما را میخواند.
بله، همین طور است. افتخاری بود برای من. قلبم به درد آمد... هر بار که گوش میدهم صدای این نازنین را... مرتب گوش دادهام، خیلی با احساسند. همهاش ۱۷ سالشان است... چه جوری بگویم... من الان در سن ۸۲ سالگی هستم. از زمانی که ما شروع به مبارزه کردیم، تا الان ناموفق بودهایم. هیچوقت نتوانستیم کاری انجام دهیم. ولی الان بچههای ده دوازده ساله یا این نیکا شاکرمی که ۱۷ سالش بوده جانش را از دست داده به خاطر این قضیه، حدیث نجفی ۱۹ ساله، سارینا اسماعیلزاده ۱۶ساله، مهرشاد شهیدی ۱۹ ساله...
اصلاً آدم دیوانه میشود که اینها دارند چه میکنند. همه این افتخارات مال دخترهایی است که شجاعانه آمدهاند توی صحنه و دنیا را تکان دادهاند. دنیا را متوجه کردهاند. این چیزی بود که من آرزویم بود، که ما کاری کنیم تا مردم دنیا متوجه بشوند. همیشه فکر میکردم سه چهار میلیون جمعیت باید بیاید بیرون تا دنیا بفهمد. ولی این بچهها با این سن کمشان توانستند دنیا را متوجه کنند که چه ظلمی به مردم ایران میشود. این ماحصل تفکرات من است که خواستم به شما بگویم.
آقای عارف، جدا از آن حالت احساساتی شدن که به همه ما دست داد، وقتی اجرای نیکا شاکرمی از «سلطان قلبها» را دیدید... خب دیدیم خوانندههای دیگری آمدند و روی این کار زیبای استاد محمدعلی شیرازی و استادانوشیروان روحانی، که میشود گفت جزو تاریخ موسیقی پاپ ماست، اجراهای متعددی گذاشتند، حتی کلام را به نوعی تغییر دادند و به سمت احساسات خودشان بردند که از زبان همان وزن و واژه، نیکا شاکرمی را بیان کنند. به شما چه احساسی دست داد وقتی کاری از شما با کلام تغییرکرده خوانده شد در این باب؟
ببینید، نیکا شاکرمی با این خواندنش کارش و تأثیرگذاریش را انجام داده. حالا منِ عارف با این سنم بیایم آویزان یک دختری بشوم که شهید شده؟! نه. او کارش را کرد، من چه بگویم دیگر؟ افتخار میکنم که چنین کاری را کرده ولی از طرف من نمیتواند ادامه دار باشد که بیایم کاری کنم و بخوانم که سلطان قلبها... نه، اصلاً. چیزی که مهم است حرکت این دختر بود که افتخار کردم. هر بار گوش میدهم، لذت میبرم از این که این بچه احساسی به این والایی داشته.
آقای عارف، در حوزه موسیقی اعتراضی شما اولین بار نیست که اعتراض میکنید. شاید مخاطب شما این را نداند که سالهای پیش از انقلاب، شما روی فیلم «طغرل» ساخته سیامک یاسمی، ترانهای میخوانید به اسم «همه جا غم» با ترانه استاد محمدعلی شیرازی، که ترانهای سیاسی بود. پیشتر و بعدتر هم شما کارهایی کردید که بنمایههای اجتماعی دارد. این میآید و خودش را میرساند به سالهایی که بیرون از ایران هستید. یک جور موقعیتشناسی هم در کار شما هست. یعنی میتوانم بگویم در کار سیاسی هم بازار بر شما غلبه ندارد، نمونهاش «روزگار غریب» که آلبومی است مهجور ولی فاخر در موسیقی امروز ایران. میخواهم بپردازیم به همین، که ترانه سیاسی-اجتماعی از «همه جا غم» تا «سرباز کوچولو» تا «روزگار غریب»، برای شما خودش را چگونه بیان میکند؟ خواننده باید سیاسی باشد یا واژهها هستند که هدایت میکنند؟
خواننده باید در اختیار مردم باشد. یعنی من تفکراتم مردمی و ملی است. هر بار مردم هر حرکتی میکنند، من با آهنگهایم کنارشان هستم و با آنها هستم، نه با کسانی که حاکمند. با حاکمان زورگو و ظالم من هیچوقت همراه نشدهام. همیشه با مردم و کنار مردم بودهام. «سرباز کوچولو» را سربازهای توی جنگ میخواندند، دوست داشتند، خب این خیلی مهم است. علیه رژیم است، دقت کردید؟ به بچه کوچولو میگویی نرو به جنگ! این اسلحهای که توی دست توست، چوب است، اسلحه نیست.
اینها اتفاقاتی است تاریخی، که در یک زمانهایی افتاده و این آهنگها آنها را بازگو میکند. یا آن شعر زیبای احمد شاملو دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم، دلت را میبویند... آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر/ با کنده و ساطوری خونآلود... اینها همه دارند موقعها و لحظههای به خصوص را یادآور میشوند. اگر صدسال هم بگذرد، هر کس این ترانه را گوش کند، میفهمد چه اتفاقاتی افتاده.
آقای عارف، فقط ترانه نیست. اجرای شما و صدای شما در همین ترانه آن لحظات خاص را تصویر میکند، با موسیقی بسیار زیبای آقای احمد پژمان.
بله. گفتن ندارد، ولی بگذارید بگویم این را که مخارجش را خودم شخصاً پرداخت کردم همیشه. این مسئله را، کلید اول را، حل کردم که دیگر کسی مشکلی نداشته باشد. به آقای شاملو زنگ زدم، از آمریکا به کرج، که چی تقدیم کنم خدمت شما بابت این شعر و ترانهای که استفاده کردم؟ ایشان گفتند من هیچ توقعی ندارم. هیچوقت یادم نمیرود. ولی بقیه را دادهام. همه را راضی کردم که همه چیز درست باشد. مخارج را به وقت خودش دادم، از «سرباز کوچولو» تا «روزگار غریب» و آلبومهای مختلف.
واقعاً هر کدام از این کارهایی که اسم بردید... مثلاً کار با آقای پرویز خطیبی دارید و میشود در موردش بحث کرد. این جوری که بخواهیم حساب کنیم کلی کار دارید. من حتی به کاری برخوردم و خیلی برایم جالب بود در مجله جوانان سال ۵۸، شما جزو تنها صداهایی بودید که در آن سال اجازه پیدا میکند از رادیو آن موقع پخش بشود با ترانهای به اسم «برادر بیا» از منصور تهرانی.
بله، بله همین طور است. میدانید که آقای قطبی رئیس رادیو و تلویزیون آن زمان من و چندنفر از همکارانم را گفتند اینها پاک هستند...
قطبزاده را میگویید؟
بله، قطبزاده... و در گذشته با هیچ سیستمی کار نکرده اند و پاک هستند. وقتی ما را پاک اعلام کردند، من هم آن آهنگ «برادر بیا» را اجرا کردم و بعد خیلی محترمانه و قانونی از ایران بیرون آمدم.
آن هم اتفاقاً حال و هوای اعتراضی دارد...
بله همین طور است. آقای مسعود امینی شعرهای زیبایی به من دادند... هر چی میخوام اسم وطن نیارم/ باز میبینم جز اون چیزی ندارم/ وطن وطن میکنم و میدونم/ آخرشم جونمو روش میذارم. اینها شعرهای زیبای مسعود امینی است. حسن شماعیزاده و منوچهر چشمآذر و ... این عزیزان به من کمک کردند تا من پله پله این مراحل را انجام دادم تا رسیدهام به این جا.
حالا با دهن باز ماندهام که چطور چهارتا بچه کوچک، دارند رژیم را به زیر میکشند. دارند دنیا را متوجه میکنند... این برای من از عجایب روزگار است. یعنی ماها با همه سن و سال و تجربیاتمان نتوانستیم. یعنی کارهایمان را کردیم ولی این قدر که اینها مؤثر بودند، ما هیچوقت نبودیم.
من فکر میکنم در هر برههای تلاش همه این است که یک تأثیری بگذارند. ولی خب این تأثیر در این برهه شاید شکلش تغییر کرده، ضمن اینکه ما الان شبکه های اجتماعی را داریم. از آن طرف شاهد این هستیم که بعضی چهره ها تأثیرگذار ظاهر میشوند. اگر شما به ورزشکاران نگاه کنید، این بار به نوعی پرچمدار بودهاند؛ مثلاً علی کریمی را در یک سو داریم با همه خطرها و تهدیداتی که متوجهش است، علی دایی در دیگرسو. میدانم شما هم با ورزش و فوتبال بیگانه نیستید.
نه. اینها عزیزان من هستند. اینها دارند راه غلامرضا تختی پهلوان را میروند. دارند پهلوانی میکنند. کاری که انجام میدهند، از ثروتشان، زندگیشان، جانشان میگذرند به خاطر خواستههای یک ملت. این خیلی قابل احترام است. هم برای علی دایی عزیزم و هم برای آقای علی کریمی عزیزم، جفتشان، احترام قائلم. خداوند انشاالله حفظشان کند از گزندی که احیاناً در انتظارشان است.
دیدید که یکی از کارهای شما (سرزمین مادری) را هم علی کریمی استوری کرد؟ یکی از کارهای آخر شما که ترانه افشین مقدم هم هست درباره ایران.
بله. همین طور است.
شما به غلامرضا تختی هم اشاره کردید. دقیقاً یک ترانه دارید اصلاً برای تختی با آهنگ بابک بیات و ترانه شهرام دانش.
بله.
یک کاری هم پیشتر داشتید (مرد) که یک مقداری از نظر تماتیک نزدیک است به تختی که آقای منصور تهرانی سروده بود.
همین طور است، بله. عرض کنم آن زمان که دوره شاهنشاهی بود، سخت بود این کارها را کردن. حالا بعدها برای غلامرضا تختی که اصلاً داستان چیز دیگر شد... من یک شعر را از ایرج جنتی عطایی گرفتم و ۱۰ سال با خودم نگه داشتم و تا رساندمش به آمریکا و اجرایش کردم، «مردم همیشه مردم، ایران همیشه ایران»
با آهنگ آقای قمیشی...
ایرج جنتی عطایی. ایرج تفکرات بالاتر از من داشت. من یک آدم ملی بودم، توجهاتم در حد ملی بود...
شما مصدق را خیلی دوست داشتید.
همین طور است. به همین دلیل از آقای جنتی عطایی خواهش کردم یک شعر میهنی و ملی. ایران، ایران، همه اش این را گفتم، یک ذره هم داد و فریاد کردم ولی ایرج این شعر را به من داد، دستش درد نکند. زیباترین شعر زندگی من است که در مورد وطن گفته شده. آن شعر را شما از بر هستید یا نه؟
بله، میگوید ای حنجره بریده با خنجر مدارا/ سرود تازه سر کن...
از خشم مردم ما/ از اقتدار شبسار بر خاک ما چه وحشت؟/ ما از تبار خشمیم... ببین تبار خشم همین بچههایی هستند که الان خشمگین به میدان آمدهاند. ما از تبار خشمیم/ با یک قبیله نفرت. حرفها دارد تمام تداعی میشود.
بگذار تا بریزند خون من و تو بر خاک/ که رو به مرگ دارند...
این کودکان ضحاک/ فریاد کن به دژخیم/ این شعر سرخ ایمان/ مردم همیشه مردم/ ایران همیشه ایران! بند دومش شاهکار است: مردمگدازان بد/ این اندک ستمگر/ با خیل نیزهداران/ سردارهای بیسر/ مردمپرستها را/ به تیر اگرچه بستند/ اگرچه سینهها را/ در دخمهها شکستند/ نوشته بر لوح خاک/ با خون شب شهیدان/ مردم همیشه مردم/ ایران همیشه ایران... ببین وقتی یک چنین کاری را من اجرا کردم، الان دیگر هر کسی به من کار میدهد، قانع و راضی نیستم.
دلم میخواهد که حرف حق را بزنیم و حرفی که راهگشا باشد را انجام بدهیم. نه اینکه باری به هر جهت یک چیزی بگوییم و به خاطر این دوران یک کاری کرده باشیم. من شاید ۲۰ تا کار را رد کردم و قبول نکردم. ولی دو تا از عزیزان من که اسمشان را نمیبرم، الان دارند کار میکنند و یک کار آنچنانی میخواهیم بدهیم که همسنگ و هموزن «مردم همیشه مردم» یا «روزگار غریب» یا آن ترانهها که اجرا شده، آن جوری باشد، تأثیرگذار باشد.
پس وعده هم دادید که باید منتظر یک کار جدید معترض از شما باشیم.
بله، یک کار دارد میآید که باید خوب و تأثیرگذار باشد. باید کنار مردم بایستیم ما و بدانند ما هستیم. این که من در تظاهرات راه بیفتم و شلوغ کنم، در اینها تأثیری نمیبینم. اینجوری نیست. چیزی که مهم است اینکه هدف باید انجام بشود. هدف براندازی است، هدف رسیدن این بچهها به حکومت است. این بچهها میتوانند فردا مردم و مملکت را درست کنند.
آقای عارف، اگر فرداروزی جمهوری اسلامی نباشد... شما به فردای بعد از نبودن جمهوری اسلامی هم فکر میکنید؟
اصلاً نگران نباشید! این که یک دفعه سورپریز میشوید و چهارتا بچه میآیند و دنیا را تکان میدهند، بدانید فردای ایران هم این نیست که یک عده مرد شناخته شده باید بروند بایستند در صدارت و ریاست و ... نه. همین خانمها مدیریتی بلدند که مردها یک سر سوزن نمیدانند. این است که اگر اینها بیایند، مملکت آباد میشود، درست میشود. برای اینکه خائن و دزد و مال مردمخور نیستند. اینها میآیند که درست کنند. اگر این جوری باشد، فردای ایران بهشت است. من خیلی امیدوارم.