فیلم سینمایی «منطقه مورد علاقه» ساختۀ جاناتان گلیزر که جوایز متعدد و مهمی همچون جایزۀ بزرگ جشنوارۀ کن را برده، در اسکار ۲۰۲۴ نیز در پنج رشته نامزد است، ازجمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم بینالمللی. آنچه میخوانید، مروری بر این فیلم و تفاوت آن با مهمترین آثار مرتبط با جنگ جهانی دوم از زمان ساخته شدن «فهرست شیندلر» به این سو است.
در سینما جلب تماشاگر کار دشواری است و جذب تماشاگر نخبه و فیلمآشنا دشوارتر. در میان خیل فیلمهایی که با موضوع جنگ ساخته میشوند، فیلم «منطقه مورد علاقه» (یا منطقه دلخواه) در میان آثار سالهای اخیر ظاهراً بیشتر مورد علاقۀ سینمادوستان قرار گرفته است.
فیلمهایی با موضوع جنگ جهانی دوم و آلمان نازی و بهطور خاص اردوگاههای مرگ آشویتس خود بهمرور به گونه (ژانر) یا زیرگونهای پرطرفدار تبدیل شده است.
چرایی این محبوبیت را شاید بتوان در تقسیمبندی سادۀ مقولۀ خیر و شر در این نوع داستانها دانست؛ انگار که پذیرفته باشیم با داستانسرایی دربارۀ آن مقطع از تاریخ قرن بیستم میتوان نسبیگرایی مرسوم فلسفی را کنار گذاشت و با خیال راحت شرِّ مطلق را در برابر نیروهای خیر دستهبندی کرد.
فهرست شیندلر بهمثابۀ احیاگر
محبوبیت این زیرگونۀ فیلمهای جنگی با فیلم مهم و اثرگذار «فهرست شیندلر» اثر استیون اسپیلبرگ در سال ۱۹۹۴ دوباره احیا شد. فیلمبرداری سیاهوسفید، موسیقی پراحساس و بازیهای قدرتمند این فیلم چنان فضایی را ایجاد کرده بود که داستان پرسوز نسلکشی و پاکسازی قومی سازمانیافته و آدمکشی صنعتی را به یک امر وجدانی ارتقا داد.
چهار سال بعد استیون اسپیلبرگ یکی دیگر از موفقترین فیلمهای این ژانر را به نام «نجات سرباز رایان» عرضه کرد. اسپیلبرگ در این فیلم واقعۀ نبرد نورماندی را بهخصوص با الهام از عکسهای رابرت کاپا، عکاس مشهور جنگ، بهدقت بازسازی و تصویرپردازی کرد.
اثرگذاری فیلم همچنین مرهون فضاسازی تصاویری است که هم پرجنبوجوشاند و هم از رنگمایههای چرک و دانهدرشت برای ترسیم هول و خشونت جنگ بهره گرفتهاند.
بهلحاظ محتوایی، در این اثر نیز سربازان ارتش هیتلر همچون جانورانی شرور نشان داده میشوند که نیروی ویرانگرشان را از خوی بهیمیشان میگیرند و وظیفۀ مردان جنگی در جبهۀ خیر فقط کشتن آنان است.
«دشمن پشت دروازهها» ژان ژاک آنوی
در سال ۲۰۰۱ کارگردان فرانسوی «ژان ژاک آنوی» با مشارکت چند کشور فیلم «دشمن پشت دروازهها» را ساخت که بهلحاظ درآوردن صحنههای نبرد و فضای جنگزده اثری متقاعدکننده بود. این فیلم داستان خود را به میان ارتش سرخ شوروی و کارزار استالینگراد برده بود.
در این فیلم حتی خشکی روابط ایدئولوژیک بین نیروهای ارتش شوروی مانعی بر سر این نیست که آلمانیها شر مطلق نشان داده نشوند. در میانۀ آتش و خون، جنگی تبلیغاتی بین دو ارتش درمیگیرد. آلمانیها یک تکتیرانداز زبده را به مصاف ماهرترین تیرانداز روس میفرستند و کل فیلم تبدیل به تریلری هیجانانگیز میشود تا این دو برای رقابت تبلیغی ارتششان با هم بجنگند.
«دشمن پشت دروازهها» از نظر مضمون تخت و بیلایه است و کل داستان به بازی موش و گربه تنزل مییابد.
«پیانیست» رومن پولانسکی
اگر نمایش خشونت جنگی در میان نظامیها برای تماشاگران گیراست، این تأثیر با نمایش بیرحمی به غیرنظامیان دوچندان میشود. از این نظر فیلم «پیانیست» (۲۰۰۲) اثر «رومن پولانسکی» روایتی دستاول از نمایش چنین خشونتهایی است.
پولانسکی خود از بازماندگان جنگ دوم جهانی بود و در کودکی گرسنگی کشیده بود و در گتوها زندگی کرده و بعد از خانواده دور افتاده و از چنگال شکارچیانِ طرح «راهحل نهایی» گریخته بود. او در پیرسالی بهتر از هرکسی میتوانست خاطرات کودکیاش را با داستانی از مردمان معمولی آسیبپذیر مصور کند.
او با دنبال کردن سرنوشت جوان پیانیستی که کل خانوادهاش قربانی تعصب و کینهورزی رایش سوم شدند، انگار داستانی شخصی را روایت میکند. تماشاگر هم با قهرمان داستان همذات میشود و همراه او احساس خشونت عمیقی را متحمل میشود.
«سقوط» الیور هرشبیگل
اما یکی از بهترین فیلمهایی که دربارۀ این برش از تاریخ هولناک نیمۀ ابتدایی قرن پیشین ساخته شد، فیلم «سقوط» اثر الیور هرشبیگل است که در سال ۲۰۰۴ پردۀ سینماها را فتح کرد.
این فیلم آلمانیزبان چند روز پایانی عمر هیتلر در پناهگاه صدارت عظمای برلین را به تصویر میکشد و خوبیاش این است که بیننده را مستقیماً به درون روابط بین شخصیتهای منفی میکشاند و تماشاگر از رهگذر همین رابطهها به درون تاریک آدمیانی راه مییابد که فاجعهای هیولایی پدید آوردند.
با این فیلم میفهمیم که شخصیتهای سیاسی و نظامی آلمان هیتلری مردان و زنانیاند با عواطف معمولی و نیازهای سادهٔ انسانی، ولی آنچه خوفناکشان کرده، رسوب ایدئولوژی و باورهای ضدانسانی برای ابداع جهانی است که با الگوی خود بریدهاند.
هیتلر با بازی بینظیر برونو گانتس مردی است که با نزدیکانش مهربان است و در برابر ژنرالهایش فرمانروایی است بیتساهل و فریادکش، گاه بسیار خطرناک و گاه درهمشکسته، که در جهنم شخصیاش میسوزد و جهانی را به آتش میکشد.
«دانکرک» کریستوفر نولان
بیش از یک دهه بعد کریستوفر نولان فیلم «دانکرک» را براساس ماجرایی واقعی از تخلیهٔ بندر دانکرک در شمال فرانسه در ژوئن ۱۹۴۰ ساخت. فارغ از دستاوردهای تمهیدی و تصویری و کارگردانی خوب، اعتبار داستان حماسی نولان به فیلمنامهٔ فنی و پرتپش آن است.
دانکرک هوشمندانه از نشان دادن دشمن طفره میرود و آلمانیها را موجودات ناپیدایی فرض میکند که تنها آثار مرگبارشان جان سربازان متفقین را میگیرد. هیچکس در دانکرک از رگبار گلولهها و بمبافکنها و اژدرها، بر فراز آسمان و روی زمین یا در کشتی و شناورهای دریایی، در امان نیست.
فیلم نولان شخصیت مرکزی ندارد و خوی قهرمانی بین تمام اشخاص داستان، از مردان پرآوازه تا سربازان بینامونشان، تقسیم شده است.
«درسهای فارسی» وادیم پرلمان
فیلم سینمایی دیگری که در سال ۲۰۲۰ توجهها را دوباره به جنگ دوم جهانی جلب کرد، «درسهای فارسی» نام داشت. جوانی یهودی برای نجات از مرگ خود را یک ایرانی معرفی میکند و مجبور میشود به یک افسر آلمانی فارسیای را بیاموزاند که خودش بلد نیست و در نتیجه، سرانجامِ آموزشش، زبانی یأجوج و مأجوج است.
این فیلم ادعا میکند که قصهاش از واقعیت برگرفته شده، ولی مجموعاً در باوراندن داستانش به مخاطبان جدی ناکام میماند.
در تمام آثار سینماییای که ذکرشان رفت، تلاش سازندگانشان برای ارائۀ روایتی بدیع از وقایع جنگ، چه بهلحاظ مضمون و چه از نظر فرم روایی، مشهود است. بهلحاظ محتوایی فصل مشترک تمام این فیلمها نمایش بیپردهٔ خشونت است.
وجوه تمایز «منطقه مورد علاقه»
موضوع فیلم «منطقه مورد علاقه» هم نازیها، افسران نازی و جنایات نازیها است، اما داستان را بهگونهای دیگر تعریف میکند. در واقع آنچه این فیلم را از دیگر آثار این زیرگونه متمایز کرده، شیوهٔ روایت آن است که در یک جمله از نشان دادن خشونت عریان طفره میرود.
جاناتان گلیزر داستان خود را مانند «فهرست شیندلر» به میان دیوارهای اردوگاه مرگ نبرده و همانند «سقوط» یا «نجات سرباز رایان» از نمایش خشونت بهعنوان ابزاری برای تحتتأثیر قراردادن تماشاگر استفاده نکرده است.
تفاوت روایت «منطقهٔ مورد علاقه» این است که داستانش را با آرامش پیش میبرد؛ در میان خانوادهای خوشبخت و بهغایت آرام و در میان درخشش آفتاب مطبوع و نم شبنم صبحگاهی روی گلها و سبزهها و کودکانی که در دل طبیعتی بکر و کنار رودخانه بازی و رشد میکنند و لذتی ناب از بهشت دلپسندشان میبرند؛ جاییکه مادر و مادربزرگ برایشان آغوشی پذیرنده دارند، پدر صبحها به محل کارش در جوار این پردیس محصور میرود و شبها برای فرزندانش، افسانهٔ هنسل و گرتل میخواند تا خوابشان ببرد.
اینجا منزل رودولف هوس است که جنب اردوگاه آشویتس قرار دارد؛ همان برزخ و دوزخی که جنایتکاران در زمین برپا کردند و در طول فیلم بو و آثارش از آن سوی دیوار به بهشت کودکانهٔ این طرف نشت میکند. اینجا همان جهنمی است که زیستمایههای انسانی را میبلعد و قرار است در آیندهای نه چندان دور محکهای وجدان بشریت را جابهجا کند.
رودولف هوس فرمانده پهناورترین اردوگاه مرگ جهان بود که روشهای نوینی برای آدمکشی سریع در ابعاد وسیع جهت اجرای محرمانۀ «راهحل نهایی» ابداع کرد که حاصل آن در این اردوگاه کشتن و سوزاندن بیش از یک میلیون نفر بود.
هوس و خانوادهاش در خانهباغی زندگی میکردند که فقط یک دیوار سرتاسری بهشت آنان را از اردوگاه آشویتس جدا میکرد.
وجه تمایز «منطقه مورد علاقه» با فیلمهای مشابهش این است که فیلمساز مخاطبانش را به آنسوی دیوار راه نمیدهد و داستان در این سوی حصار بتونی اتفاق میافتد و همین نشان ندادن است که داستان را هولانگیز و تأثیر جنایت را مضاعف میکند.
با این حال داستان از آثار ذهن تبهکار و ضدبشری مردمانی که این سوی دیوار زندگی میکنند، خالی نیست. در جایی هدویگ، همسر هوس، به خدمتکار یهودی خانهاش با سردیِ تکاندهندهای میگوید که از همسرش خواهد خواست خاکستر او را جداگانه در طبیعت بپراکنَد؛ گویی هدویگ، که خود را «بانوی آشویتس» لقب داده بود، حتی بقایای جسد بردهاش را به او اعانه میدهد.
فیلمساز برای پرهیز از احساساتگرایی سبک بصری فیلمش را عمدتاً به نماهای ثابت با زاویههای متعادل و اندازههای متوسط مقید میکند و علاوهبر آن تماشاچی در طول فیلم، به جز در کابوس کودکان، با ذهنیتگرایی رودررو نمیشود.
با همۀ این اوصاف، جاناتان گلیزر مهمترین تأثیر سینمایی فیلمش را بر صداها و حاشیههای صوتی بنا میکند. طراحی صدای فیلم چنان خلاقانه است که میتوان آن را نمونهای عالی از «تنیدگی فرم ومحتوا» توصیف کرد.
روایت «منطقه مورد علاقه» بدون صدا ابتر است و نشان میدهد که آنچه تماشاگر نمیبیند، خطیرتر از چیزی است میبیند. خود گلیزر گفته است «شما با فیلمی مواجه هستید که آن را میبینید و در عین حال فیلمی دیگر نیز وجود دارد که آن را میشنوید».
هرچه فیلم پیشتر میرود، صداهای خارج از کادر از آن سوی دیوار قویتر و بلندتر میشود و از زمزمه و نجوا به پرخاش و فریاد درد و رگبار گلولهها میرسد. در واقع، با شدت گرفتن صداها، مخاطب فیلم پی به عمق و گستردگیِ جنایتی میبرد که از این قتلگاه به گوش خانوادۀ فرمانده قتلگاه میرسد؛ خانوادهای که از رؤیایی مورد علاقه و دلخواه به کابوس قربانیانشان کوچ میکند.