نابسامانی ذهنی، ترس و اضطراب، ناامیدی، خشم، توهمهای ذهنی، اختلال در تمرکز و حافظه و همچنین اختلال در خواب و کابوسهای شبانه نیز بخشی از تأثیرات سلول انفرادی است که روانشناسان درباره آن سخن میگویند.
برخی از روانشناسان میگویند تأثیرات منفی سلول انفرادی به ویژه اگر بلند مدت و طولانی باشد ممکن است تا سالها با زندانی همراه باشد.
درباره تأثیرات روحی و روانی سلول انفرادی گفتوگویی داشتهایم با نورایمان قهاری، دکتر روانشناس و متخصص درمان آسیبدیدگیهای روانی و اجتماعی در آمریکا که بخش اول این گفتوگو را اینجا میخوانید.
بیشتر بخوانید: بخش دوم گفتوگو با دکتر نورایمان قهاری
----------------------------------------
سلول انفرادی به طور کلی چه تأثیرات روحی و روانی بر روی یک زندانی میتواند بگذارد؟
قرار گرفتن در سلول انفرادی به چند عامل متفاوت بستگی دارد. یکی این است که در چه شرایطی زندانی را در سلول انفرادی قرار میدهند. آیا زندانی برای زمان معینی به طور تنبیهی در سلول انفرادی قرار میگیرد و مدت زمان بودنش در انزوا را میداند یا اینکه در طول مدت زمان بازجویی او را در سلول انفرادی قرار میدهند و هیچ چیزی در مورد پروندهاش روشن نیست. هیچ گونه حکمی دریافت نکرده و نمیداند که چه در انتظارش هست.
یا اینکه او را برای مدتی قبل از آزادیاش در انفرادی قرار میدهند. یعنی او میداند که در نهایت آزاد خواهد شد.
تأثیرات قرار گرفتن در انفرادی برای هر کدام از این دورهها میتواند متفاوت باشد. به غیر از اینکه طولانی بودن یا کوتاه بودن مدت زمان انفرادی میتواند عامل دیگری برای میزان تأثیرگذاری بر زندانی باشد.
اگر زندانی در دوران بازجویی در انفرادی برای مدت نامعلومی حضور داشته باشد، شدت اضطراب و نابسامانی ذهنیاش میتواند بیشتر باشد. برای اینکه اصولاً ما انسانها موجوداتی هستیم که دوست داریم که روی زندگیمان کنترل داشته باشیم و بدانیم که در آینده قرار است چه اتفاقی برای ما بیافتد.
در مواقعی که ما نمیدانیم چه چیزی در انتظارمان است، میتواند اضطراب و ترس شدیدی را منجر شود و این مسئله میتواند شدتش در دوران بازجویی بیشتر باشد.
در دوران تنبیهی هم این مسئله صحت دارد اما حداقل، زندانی در آن مدت میداند که چند ماه در انفرادی خواهد بود و میتواند برنامههایش را برای آن مدت انفرادی تنظیم کند.
اما اینکه چه تأثیراتی روانی از در انزوا قرار گرفتن و دوری از دیگران میتواند ایجاد شود، باید بگویم نابسامانی ذهنی، اضطراب، ناامیدی، خشم و عارضه ترس از فضای محصور بخشی از این تأثیرات است.
اما زندانی میتواند در طولانی مدت دچار توهمهای ذهنی شده و صداهایی را که وجود ندارد بشنود یا چیزهایی که وجود خارجی ندارد را ببیند و همچنین ممکن است اختلالات تمرکز و حافظه پیدا کند.البته اختلال در خواب و کابوس نیز بخشی از تأثیرات انفرادی است.
در مصاحبهای که من با برخی از زندانیانی سیاسی انجام دادم که مدتهای کوتاه و یا طولانی در انفرادی بودند، آنها میگویند سکوت و تنهایی انفرادی همواره برایشان دردناک بوده است. تا چه حد سکوت و تنهایی طولانی مدت میتواند در روح و روان انسان تأثیرگذار باشد؟ به ویژه برای زندانی سیاسی که درون سلول انفرادی نگهداری میشود؟
ما انسانها زمینه بیولوژیک برای پیوند با دیگران داریم. بنابر این در ارتباط بودن با دیگران و داد و ستد و در رابطه با محیط پیرامون است که ما هم خودمان را ارزیابی و معنا میکنیم و موقعیت خودمان را میسنجیم و هم دیگران را.
وقتی شما در انزوا و سکوت کامل قرار میگیرید، چند مسئله میتواند رخ دهد، یکی اینکه شما از پیوندهایی که برای یک زندگی روانی سالم برای انسانها لازم و زمینه بیولوژیک دارد، محروم میمانید و مغز افراد که به محرکهایی نیازمند است تا به وسیله آن بتوانند فعل و انفعالات درون خودش را به طور منظم و متمرکز هدایت کند، محروم میماند.
یک سری تغییرات فیزیولوژیک درون مغز انجام میگیرد و روح و روان انسان که موجودی است اجتماعی تحت فشار قرار میگیرد.
برخی معتقدند که سلول انفرادی یک نوع شکنجه است و برخی از آن به عنوان شکنجه سفید یاد میکنند. چرا این تعابیر برای سلول انفرادی استفاده میشود؟
سلول انفرادی به عنوان شکنجه ثبت شده است. سلول انفرادی شکنجه است برای اینکه اولین کاری که انجام میدهد این است که شما را از کنترلی که به روی زندگی خودتان دارید منع و محروم میکند و تمام کنترل بر روی زندگی خودتان را از شما سلب میکند.
در انزوا نگه داشتن زندانی به وسیله زندانبان و بازجو به این منظور انجام میشود که زندانی را بتوانند از شخصیت و هویت انسانیاش خالی کنند و نه تنها دید او را نسبت به خودش تغییر دهند به عنوان موجودی ناتوان و بیارزش، بلکه در عین حال بتوانند آنچه که باورهای خودشان است را در ذهن زندانی جایگزین کنند.
تمام اینها همراه با محروم کردن او از یکسری از محرکهای طبیعی که برای هر انسان لازم است، انجام میشود. مثل دسترسی به رنگهای شاد، هوای آزاد، دسترسی به نوری که انسان برای زندگی جسمی سالم به آن نیازمند است و کنترل داشتن روی امکانات پزشکی، دستشویی و تمام این چیزها از زندانی سلب میشود.
در بسیاری موارد در حقیقت کسی که در انزوا نگهداری میشود، نه تنها این فشارهای روحی و روانی را متحمل میشود، بلکه این فشارها همراه با ضرب و شتم و شکنجههای جسمی و در بسیاری موارد با شکنجههای جنسی توام است که میتواند از برهنگی تا آزار دستگاههای تناسلی و جنسی بدن و غیره را شامل شود.
مجموع اینها بر سر زندانی هوار میشود. البته بدون وجود این شکنجههای جسمی و جنسی که گفتم، انفرادی به عنوان شکنجه به ثبت رسیده است.
گفته میشود سلول انفرادی نوعی شکنجه است که حتی از شکنجههای جسمی عذاب آورتر است، چرا که روح و روان را فلج میکند. چرا فشار بر روح و روان انسان عذاب آورتر از فشار بر جسم انسان است؟ در علم روانشناسی به چه مواردی فشار بر روح و روان گفته میشود؟
فشارهای جسمی هم برای از بین بردن تمرکز روحی زندانی است. یعنی این فشارها بر زندانی وارد میشود تا او از باورهای خودش کوتاه بیاید و اصولاً برای باورهای اوست که به زندان انداخته شده است.
ارزیابی زندانی از خودش به عنوان کسی که بر اعتقادات خودش پایدار مانده است و یا پایدار نمانده است، میتواند در درجه آزاری که از پیامد این شکنجهها متحمل خواهد شد، تأثیر داشته باشد.
بدین معنا که علم روانشناسی نشان داده است که پایبندی به اعتقادات و باورها و ارزشهای انسانی، یکی از مهمترین عواملی است که در پایداری زندانی در زندانهای سیاسی نقش حفاظتی بازی میکند.
در حقیقت برای این باورهاست که زندانی درون زندان انداخته شده است.
با برخی از زندانیان سیاسی که صحبت میشود، میگویند بدتر از هر گونه فشار و شکنجهای، این حس وجود دارد که شما درون سلول انفرادی حس کنید که فراموش شدهاید.
اگر زندانیان میگویند تجربه فراموشی بدتر از هر شکنجهای است، باید به تجربه مشخص آنها در این مورد اعتماد کرد. به خاطر اینکه این تجربه برای آن فردی که آن را مطرح کرده است بدترین تجربه بوده است.
همان طور که گفتم تأثیر شکنجه روی هر فرد متفاوت است و ما باید به تک تک این تأثیرات متفاوت روی افراد مختلف توجه کنیم.
اما وقتی که تنها کسی که کنترل زندگی و ذهن شما را به دست میگیرد، زندانبان است و به طور مکرر به شما یادآور میشود که همه، شما را فراموش کردهاند و هیچ کس به شما اهمیتی نمیدهد، در حقیقت این کاری است که زندانبان در جهت انجامش قدم برمی دارد وهدف او این است که این تفکر را به شما القاء کند و درون شما، این القا را درونی کند تا شما باور کنید که هیچ کس به فکر شما نیست.
همین جاست که نقش باورها و ارزشها و پیوندها عمده میشود، به عنوان عواملی حفاظتی برای پایداری و سالم ماندن زندانی در زندان.
همین جاست که زندانی میبایست کنترل حتی بخشی از زندگیاش را که میتواند فقط بخش ذهنی آن باشد را به دست بگیرد و با رجوع به پیوندهایی که در گذشته داشته است و یادآوری آنها برای خودش، و رجوع به باورهایی که برای آنها به زندان افتاده و زندانبان سعی میکند آنها را بیارزش تلقی کند، و با پایبندی به آن باورها که میتواند در مورد عدالت خواهی و یا باورهای ایدئولوژیک و مذهبی باشد، کنترل ذهنش را به دست بگیرد.
یادآوری خاطرات مثبت از مبارزه خودش که باعث کشاندن او به زندان شده است، میتواند نقش حفاظتی برای او بازی کند. زندانی میبایست در انزوا دائما بجنگد وگرنه نه، میتواند قربانی زندانبان خودش بشود و عقاید او را که تنها عقیده موجود در آن محیط است، بپذیرد و احساس پیوند و همبستگی کند.
قسمتی از این اتفاق را – یعنی پیوند با زندانبان را- سندرومی به نام «سندروم استکهلم» میتواند توضیح دهد. در جایی که زندانی در انزوای مطلق قرار داده میشود و تنها نظر موجود، نظر کسی است که او را به اسارت گرفته است و در آن شرایط است که زندانی باور میکند که زندانبانش میتواند او را بکشد، نشانههایی از عدم خشونت را زندانی در آن موقع میتواند در ذهن خودش بزرگ کند و به عنوان مهربانیهای بیشمار زندانبان تلقی و تعبیر کرده و با او پیوندی ایجاد کند که از این پیوند به عنوان پیوندی که بر اثر آسیب دیدگی ایجاد میشود، یاد میکنیم.
متاسفانه وقتی این عمل رخ میدهد، و زندانی باور میکند که تنها جهان موجودش، جهانی است که زندانبان به او نشان میدهد و تنها یار انسانی که با او همبستگی دارد، زندانبان اوست، به خواستههای او عمل میکند تا جایی که به دیگران صدمه میزند و برای مسئول شمردن زندانبانش و کشاندن او به رفتار عادلانه، قدمی برنمی دارد.
برخی از زندانیان سیاسی میگویند که در سلول انفرادی گاهی اوقات به فکر خودکشی میافتادهاند هر چند ممکن است این فکر عملی نشده باشد، اما فکر خودکشی در برخی از زندانیان دائما با آنها همراه بوده است. چرا در سلول انفرادی فکر خودکشی تا این حد قوت میگیرد؟
در حقیقت این را باید از آن دست زندانیان پرسید. برای اینکه دلایل متفاوتی برای دست زدن به خودکشی در زندان وجود دارد. برخی اوقات زندانی برای اینکه اطلاعاتی به زندانبان ندهد دست به خودکشی میزند و آن را تنها راه نجات دیگران میبیند.
گاهی اوقات به خودکشی به عنوان یک گزینه که میتواند به آزار مداوم زندان پایان دهد، نگریسته میشود.
اما در تحقیقاتی که در مورد زندانیان عادی انجام شده است در سلولهای انفرادی، دیده شده است که برخی از این زندانیان به خودآزاری و خودکشی دست میزنند و رسیدن به مرز توهم و از دست دادن تمرکز ذهنی برای آنها میتوانسته عاملی باشد که به زندگی خودشان پایان دهند.
اما خودکشی اصولا در بسیاری موارد در جامعه اتفاق میافتد وقتی که افراد به مرز ناامیدی میرسند. اما همان طور که گفتم در زندانهای سیاسی در بخشی از موارد در اوج مقاومت این اتفاق افتاده است تا دیگران را از خطر تحمل شکنجه و زندان نجات دهند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
بیشتر بخوانید: بخش دوم گفتوگو با دکتر نورایمان قهاری
برخی از روانشناسان میگویند تأثیرات منفی سلول انفرادی به ویژه اگر بلند مدت و طولانی باشد ممکن است تا سالها با زندانی همراه باشد.
درباره تأثیرات روحی و روانی سلول انفرادی گفتوگویی داشتهایم با نورایمان قهاری، دکتر روانشناس و متخصص درمان آسیبدیدگیهای روانی و اجتماعی در آمریکا که بخش اول این گفتوگو را اینجا میخوانید.
بیشتر بخوانید: بخش دوم گفتوگو با دکتر نورایمان قهاری
----------------------------------------
سلول انفرادی به طور کلی چه تأثیرات روحی و روانی بر روی یک زندانی میتواند بگذارد؟
قرار گرفتن در سلول انفرادی به چند عامل متفاوت بستگی دارد. یکی این است که در چه شرایطی زندانی را در سلول انفرادی قرار میدهند. آیا زندانی برای زمان معینی به طور تنبیهی در سلول انفرادی قرار میگیرد و مدت زمان بودنش در انزوا را میداند یا اینکه در طول مدت زمان بازجویی او را در سلول انفرادی قرار میدهند و هیچ چیزی در مورد پروندهاش روشن نیست. هیچ گونه حکمی دریافت نکرده و نمیداند که چه در انتظارش هست.
یا اینکه او را برای مدتی قبل از آزادیاش در انفرادی قرار میدهند. یعنی او میداند که در نهایت آزاد خواهد شد.
تأثیرات قرار گرفتن در انفرادی برای هر کدام از این دورهها میتواند متفاوت باشد. به غیر از اینکه طولانی بودن یا کوتاه بودن مدت زمان انفرادی میتواند عامل دیگری برای میزان تأثیرگذاری بر زندانی باشد.
اگر زندانی در دوران بازجویی در انفرادی برای مدت نامعلومی حضور داشته باشد، شدت اضطراب و نابسامانی ذهنیاش میتواند بیشتر باشد. برای اینکه اصولاً ما انسانها موجوداتی هستیم که دوست داریم که روی زندگیمان کنترل داشته باشیم و بدانیم که در آینده قرار است چه اتفاقی برای ما بیافتد.
در مواقعی که ما نمیدانیم چه چیزی در انتظارمان است، میتواند اضطراب و ترس شدیدی را منجر شود و این مسئله میتواند شدتش در دوران بازجویی بیشتر باشد.
در دوران تنبیهی هم این مسئله صحت دارد اما حداقل، زندانی در آن مدت میداند که چند ماه در انفرادی خواهد بود و میتواند برنامههایش را برای آن مدت انفرادی تنظیم کند.
اما اینکه چه تأثیراتی روانی از در انزوا قرار گرفتن و دوری از دیگران میتواند ایجاد شود، باید بگویم نابسامانی ذهنی، اضطراب، ناامیدی، خشم و عارضه ترس از فضای محصور بخشی از این تأثیرات است.
اما زندانی میتواند در طولانی مدت دچار توهمهای ذهنی شده و صداهایی را که وجود ندارد بشنود یا چیزهایی که وجود خارجی ندارد را ببیند و همچنین ممکن است اختلالات تمرکز و حافظه پیدا کند.البته اختلال در خواب و کابوس نیز بخشی از تأثیرات انفرادی است.
در مصاحبهای که من با برخی از زندانیانی سیاسی انجام دادم که مدتهای کوتاه و یا طولانی در انفرادی بودند، آنها میگویند سکوت و تنهایی انفرادی همواره برایشان دردناک بوده است. تا چه حد سکوت و تنهایی طولانی مدت میتواند در روح و روان انسان تأثیرگذار باشد؟ به ویژه برای زندانی سیاسی که درون سلول انفرادی نگهداری میشود؟
ما انسانها زمینه بیولوژیک برای پیوند با دیگران داریم. بنابر این در ارتباط بودن با دیگران و داد و ستد و در رابطه با محیط پیرامون است که ما هم خودمان را ارزیابی و معنا میکنیم و موقعیت خودمان را میسنجیم و هم دیگران را.
وقتی شما در انزوا و سکوت کامل قرار میگیرید، چند مسئله میتواند رخ دهد، یکی اینکه شما از پیوندهایی که برای یک زندگی روانی سالم برای انسانها لازم و زمینه بیولوژیک دارد، محروم میمانید و مغز افراد که به محرکهایی نیازمند است تا به وسیله آن بتوانند فعل و انفعالات درون خودش را به طور منظم و متمرکز هدایت کند، محروم میماند.
یک سری تغییرات فیزیولوژیک درون مغز انجام میگیرد و روح و روان انسان که موجودی است اجتماعی تحت فشار قرار میگیرد.
برخی معتقدند که سلول انفرادی یک نوع شکنجه است و برخی از آن به عنوان شکنجه سفید یاد میکنند. چرا این تعابیر برای سلول انفرادی استفاده میشود؟
سلول انفرادی به عنوان شکنجه ثبت شده است. سلول انفرادی شکنجه است برای اینکه اولین کاری که انجام میدهد این است که شما را از کنترلی که به روی زندگی خودتان دارید منع و محروم میکند و تمام کنترل بر روی زندگی خودتان را از شما سلب میکند.
در انزوا نگه داشتن زندانی به وسیله زندانبان و بازجو به این منظور انجام میشود که زندانی را بتوانند از شخصیت و هویت انسانیاش خالی کنند و نه تنها دید او را نسبت به خودش تغییر دهند به عنوان موجودی ناتوان و بیارزش، بلکه در عین حال بتوانند آنچه که باورهای خودشان است را در ذهن زندانی جایگزین کنند.
تمام اینها همراه با محروم کردن او از یکسری از محرکهای طبیعی که برای هر انسان لازم است، انجام میشود. مثل دسترسی به رنگهای شاد، هوای آزاد، دسترسی به نوری که انسان برای زندگی جسمی سالم به آن نیازمند است و کنترل داشتن روی امکانات پزشکی، دستشویی و تمام این چیزها از زندانی سلب میشود.
در بسیاری موارد در حقیقت کسی که در انزوا نگهداری میشود، نه تنها این فشارهای روحی و روانی را متحمل میشود، بلکه این فشارها همراه با ضرب و شتم و شکنجههای جسمی و در بسیاری موارد با شکنجههای جنسی توام است که میتواند از برهنگی تا آزار دستگاههای تناسلی و جنسی بدن و غیره را شامل شود.
مجموع اینها بر سر زندانی هوار میشود. البته بدون وجود این شکنجههای جسمی و جنسی که گفتم، انفرادی به عنوان شکنجه به ثبت رسیده است.
گفته میشود سلول انفرادی نوعی شکنجه است که حتی از شکنجههای جسمی عذاب آورتر است، چرا که روح و روان را فلج میکند. چرا فشار بر روح و روان انسان عذاب آورتر از فشار بر جسم انسان است؟ در علم روانشناسی به چه مواردی فشار بر روح و روان گفته میشود؟
فشارهای جسمی هم برای از بین بردن تمرکز روحی زندانی است. یعنی این فشارها بر زندانی وارد میشود تا او از باورهای خودش کوتاه بیاید و اصولاً برای باورهای اوست که به زندان انداخته شده است.
ارزیابی زندانی از خودش به عنوان کسی که بر اعتقادات خودش پایدار مانده است و یا پایدار نمانده است، میتواند در درجه آزاری که از پیامد این شکنجهها متحمل خواهد شد، تأثیر داشته باشد.
بدین معنا که علم روانشناسی نشان داده است که پایبندی به اعتقادات و باورها و ارزشهای انسانی، یکی از مهمترین عواملی است که در پایداری زندانی در زندانهای سیاسی نقش حفاظتی بازی میکند.
در حقیقت برای این باورهاست که زندانی درون زندان انداخته شده است.
با برخی از زندانیان سیاسی که صحبت میشود، میگویند بدتر از هر گونه فشار و شکنجهای، این حس وجود دارد که شما درون سلول انفرادی حس کنید که فراموش شدهاید.
اگر زندانیان میگویند تجربه فراموشی بدتر از هر شکنجهای است، باید به تجربه مشخص آنها در این مورد اعتماد کرد. به خاطر اینکه این تجربه برای آن فردی که آن را مطرح کرده است بدترین تجربه بوده است.
همان طور که گفتم تأثیر شکنجه روی هر فرد متفاوت است و ما باید به تک تک این تأثیرات متفاوت روی افراد مختلف توجه کنیم.
اما وقتی که تنها کسی که کنترل زندگی و ذهن شما را به دست میگیرد، زندانبان است و به طور مکرر به شما یادآور میشود که همه، شما را فراموش کردهاند و هیچ کس به شما اهمیتی نمیدهد، در حقیقت این کاری است که زندانبان در جهت انجامش قدم برمی دارد وهدف او این است که این تفکر را به شما القاء کند و درون شما، این القا را درونی کند تا شما باور کنید که هیچ کس به فکر شما نیست.
همین جاست که نقش باورها و ارزشها و پیوندها عمده میشود، به عنوان عواملی حفاظتی برای پایداری و سالم ماندن زندانی در زندان.
همین جاست که زندانی میبایست کنترل حتی بخشی از زندگیاش را که میتواند فقط بخش ذهنی آن باشد را به دست بگیرد و با رجوع به پیوندهایی که در گذشته داشته است و یادآوری آنها برای خودش، و رجوع به باورهایی که برای آنها به زندان افتاده و زندانبان سعی میکند آنها را بیارزش تلقی کند، و با پایبندی به آن باورها که میتواند در مورد عدالت خواهی و یا باورهای ایدئولوژیک و مذهبی باشد، کنترل ذهنش را به دست بگیرد.
یادآوری خاطرات مثبت از مبارزه خودش که باعث کشاندن او به زندان شده است، میتواند نقش حفاظتی برای او بازی کند. زندانی میبایست در انزوا دائما بجنگد وگرنه نه، میتواند قربانی زندانبان خودش بشود و عقاید او را که تنها عقیده موجود در آن محیط است، بپذیرد و احساس پیوند و همبستگی کند.
قسمتی از این اتفاق را – یعنی پیوند با زندانبان را- سندرومی به نام «سندروم استکهلم» میتواند توضیح دهد. در جایی که زندانی در انزوای مطلق قرار داده میشود و تنها نظر موجود، نظر کسی است که او را به اسارت گرفته است و در آن شرایط است که زندانی باور میکند که زندانبانش میتواند او را بکشد، نشانههایی از عدم خشونت را زندانی در آن موقع میتواند در ذهن خودش بزرگ کند و به عنوان مهربانیهای بیشمار زندانبان تلقی و تعبیر کرده و با او پیوندی ایجاد کند که از این پیوند به عنوان پیوندی که بر اثر آسیب دیدگی ایجاد میشود، یاد میکنیم.
متاسفانه وقتی این عمل رخ میدهد، و زندانی باور میکند که تنها جهان موجودش، جهانی است که زندانبان به او نشان میدهد و تنها یار انسانی که با او همبستگی دارد، زندانبان اوست، به خواستههای او عمل میکند تا جایی که به دیگران صدمه میزند و برای مسئول شمردن زندانبانش و کشاندن او به رفتار عادلانه، قدمی برنمی دارد.
برخی از زندانیان سیاسی میگویند که در سلول انفرادی گاهی اوقات به فکر خودکشی میافتادهاند هر چند ممکن است این فکر عملی نشده باشد، اما فکر خودکشی در برخی از زندانیان دائما با آنها همراه بوده است. چرا در سلول انفرادی فکر خودکشی تا این حد قوت میگیرد؟
در حقیقت این را باید از آن دست زندانیان پرسید. برای اینکه دلایل متفاوتی برای دست زدن به خودکشی در زندان وجود دارد. برخی اوقات زندانی برای اینکه اطلاعاتی به زندانبان ندهد دست به خودکشی میزند و آن را تنها راه نجات دیگران میبیند.
گاهی اوقات به خودکشی به عنوان یک گزینه که میتواند به آزار مداوم زندان پایان دهد، نگریسته میشود.
اما در تحقیقاتی که در مورد زندانیان عادی انجام شده است در سلولهای انفرادی، دیده شده است که برخی از این زندانیان به خودآزاری و خودکشی دست میزنند و رسیدن به مرز توهم و از دست دادن تمرکز ذهنی برای آنها میتوانسته عاملی باشد که به زندگی خودشان پایان دهند.
اما خودکشی اصولا در بسیاری موارد در جامعه اتفاق میافتد وقتی که افراد به مرز ناامیدی میرسند. اما همان طور که گفتم در زندانهای سیاسی در بخشی از موارد در اوج مقاومت این اتفاق افتاده است تا دیگران را از خطر تحمل شکنجه و زندان نجات دهند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
بیشتر بخوانید: بخش دوم گفتوگو با دکتر نورایمان قهاری