از خاوران در دهه۶۰ تا آبان ۹۸، هرسال به جمع مادران دادخواه در ایران اضافه شد؛ خانوادههایی که عزیزانشان را در اعتراضات یا در زندان از دست دادند و پس از آن مسیر زندگیشان دگرگون شد.
مجموعهٔ مستندهای کوتاه «دادخواهی» روایت رنج و دادخواهی مادران آبان است که چهارمین بخش آن به محسن جعفرپناه و مادرش اختصاص دارد.
محسن جعفرپناه متولد ۹ اسفند ۱۳۶۷ در تاریخ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۸ کشته شد و پیکرش را در بهشت سکینه کرج به خاک سپردند.
محسن جعفرپناه وقتی در اعتراضات آبان ۹۸ گلوله خورد ۲۹ساله بود و متأهل.
مادر محسن: زنگ بهش زدم، ساعت هفت بود. زنگ زدم گفتم محسن جان کجایی؟ گفت مامان، مغازهام. گفتم محسن جان، بیا خونه. گفت میآم. مامان اینجا خبری نیست که! گفتم محسن، میگن شلوغه، تو را خدا بیا خونه. گفت باشه، من مغازهام، میآم.
نیم ساعت بعد زنگ زدم، دیدم گوشیش خاموشه. هفت و نیم و اینا بود. هرچی زنگ زدم، دیدم گوشیش جواب نمیده. زنگ زدم به خانومش، گفتم گوشی محسن خاموشه؛ نیومده خونه؟ گفت نه مامان، منم نگرانشم، گوشیش جواب نمیده، نیومده خونه. هیچی دیگه، خواهر و برادرش اومدن نشستیم اینجا، گفتیم الان یک ساعت دیگه میآد. شام همه بچهها اینجا دعوت داشتن، هر چی منتظر شدیم محسن نیومد. گفتیم حتماً رفته خونه آشنایی، دوستی. این نیومد. ما تا دوازده شب منتظرش بودیم. این بچه نیومد.
سمیه، خواهر محسن: دو تا جوان از در خونهمون رد شدند، جوان انداخت خودش رو زمین، زد توی سرش، برگشت گفت وای دارن میکشن، وای مردم رو کشتن. نگو که به ما گفت. خواست به ما حالی کنه برادرت خونش تو خیابون ریخته شده. برادرت رو تو خیابون کشتن. خواهری، پا شو برو، پا شو برو ببین چه بلایی سر برادرت اومده.
مادر محسن: صبح پا شدم، بچهها رفتند اینور اونور. گفتم برین ببینین کجا رفته؟ خونه دوستی آشنایی، برین بپرسین. برادرش، باباش و پدرخانمش فکر کنم رفته بودن بیمارستان. بیمارستان بهشون گفته بود چند تا مجروح آورده بودن، چند تا مرده و کشته آوردن، برین سردخونه نگاه کنین.
سمیه، خواهر محسن: وقتی از محسن خبری نبود، صبح زود داداش وسطیم میره بیمارستانها رو میگرده. وقتی رسیده بود به بیمارستان سعیدیه توی اسلامشهر، اونجا میگن یک عده کشته آوردن، ببین کدومشون برادرته. وقتی داداشم اولین کشوی سردخونه رو باز میکنه، با چهره خونآلود محسن روبهرو میشه.
محسن در خیابان بیست متری در اسلامشهر مورد اصابت مستقیم گلوله قرار گرفت و جان باخت.
مادر محسن: برادرش زنگ میزنه به باباش میگه بابا، فکر میکنم محسنه. تو بیا نگاه کن ببین محسنه؟ من نمیتونم تشخیص بدم. باباش میره نگاه میکنه، میگه نمیدونم مهدی جان، نمیدونم. من زنگ زدم گفتم مهدی جان، داداشت رو پیدا کردی؟ گفت آره مامان پیداش کردم. گفتم کجاست مامان؟ گفت هیچی نیست مامان، پاش تیر خورده، هی گفت پاش تیر خورده. من فهمیدم که بیچاره شدم، من فهمیدم که دیگه کشتنش. خواستم برم پشتبام خودم رو پرت کنم پایین، بچهها اومدن گرفتنم. دیگه مصیبت و بدبختیهای من از اونجا شروع شد.
از محسن کودکی دوساله به یادگار مانده است که نامش «بردیا»ست. بردیا مدام بهانۀ پدر را میگیرد، اما خانواده هیچ پاسخی برای او ندارد.
مادر محسن: چی کار کنم! عشقش بچهاش بود. اینقدر این بچه را دوست داشت، اینقدر این بچه را دوست داشت، بیست و چهار ساعت این بچه روی سینهاش بود. برمیداشت با خودش میآورد مغازهاش، میگفتم ای بابا این بچه است، کوچیکه، نیار اینو با خودت، تو مگه میتونی برای این بچه مادری کنی؟ میگفت مامان این بچه نور چشم منه، این نور دیده منه، من اصلاً از این جدا نمیشم. حالا ببین دو ساله گذاشته رفته. بچهاش رو گذاشته به کی سپرده این بچهاش رو؟ کی احوال از این بچه میپرسه؟
مادر محسن میگوید از زمانی که محسن را از دست داده، خانه روی سرش آوار شده است. او مانده است و مشتی خاطرات و عکس که هر روز با آنها روزگارش را سپری میکند.
مادر محسن: برای محسن تولد گرفته بودیم، پدرش رفت کیک فوتبال گرفت، گفت بچهام زمین فوتبال دوست داره. کوچولو موچولو بود، اما دوست داشت،. توپ براش خریدم، بازی میکرد. خوشش میآمد. این عکس را وقتی رفتیم مشهد از او گرفتیم، عکس کودکیهای محسن است. دو سالش بود. این عکس را با پسرخالهاش گرفته. چه خوشرو میخندید. همهاش خوشرو بود و میخندید. در این عکس با پسرخالهاش کشتی میگیره، خوشحال بود پسرخالهاش اومده بود.
مادر محسن میگوید در روزگار سختی که میگذراند، تنها چیزی که او را آرام میکند، پیوند خوردن با مادران دادخواه آبان است و دادخواهی در جمع آنان.
مادر محسن: ما مادران دادخواه کوتاه نمیآییم. خونخواه بچههایمان هستیم. اون موقع آقای رئیسی قوه قضائیه بود، حالا شده رئيسجمهور؛ میخواد واسه ما چی کار کنه؟ به ما جواب بده. به ما جواب بده دیگه. به ما مادران دادخواه جواب بده. ما دادخواهیم. قاتلین بچههای ما را محاکمه کنند، اگر خودشان نیستند. جواب بدهند به ما. از ما دلجویی کنند ببینیم قاتل بچه ما کیه؟ ما به کی پناه ببریم؟ به کی شکایت کنیم؟
سر خاک میریم، میآین میگین چرا اومدین! گریه میکنیم، میگید چرا گریه میکنید! جمع میشیم، میگید چرا جمع شدید؟ آخه ما چی کار کنیم پس؟ کجا بریم؟ نمیبخشیم. نه کوتاه میآییم، نه فراموش میکنیم.