با وجود گذشت چندین دهه از جنگ جهانی، هنوز هم ساخت فیلمهایی با این موضوع در کشورهایی که به نوعی با این مساله درگیر بودهاند، جریان و رونق دارد.
هنوز هم در هالیوود فیلمهایی پرفروش مرتبط با جنگ جهانی دوم ساخته میشوند و در برخی کشورهای اروپایی هم که پایشان به جنگ باز شده بود، آثاری جلوی دوربین میروند که حتی هرچند سال یکبار اسکار بهترین فیلم خارجی را نیز دریافت میکنند.
در سينمای ايران هم يکی دو سال بعد از آغاز جنگ ايران و عراق بود که اين ژانر جای خود را در ميان ساير گونههای سينمايی باز کرد.
نيمه دهه شصت تا نيمه دهه هفتاد، اوج توليد فيلمهای جنگی در ايران است. اینگونه آثار(به استثنای آن دسته فیلمهای صرفا حادثه پرداز با رویکرد فقط تجاری) از حمايت همه جانبه دولت چه در زمان توليد و چه در زمان اکران برخوردار بودند. به همين علت در طول بيش از يک دهه، فيلمسازان متعددی با ساخت فيلم جنگی، کارشان را آغاز کردند، اما بعد از ورود به سينمای حرفهای، تغيير مسير داده و به سراغ شکل دیگری از فیلمسازی رفتند.
اما اين تغيير مسير حتی در مورد فيلمسازان شاخص سينمای دفاع مقدس نيز صدق میکند. ديگر تقريبا هيچکدام از کارگردانان صاحب سبک سينمای جنگ، تمايلی به ساخت فيلم در اين حوزه ندارند و ترجيح میدهند فعاليت حرفهای خود را با موضوعات ديگری ادامه دهند. اينگونه است که فيلمهای جنگی توليد شده در سالهای اخير، فارغ از بحث کميت، به لحاظ کيفی نيز در سطح پايينتری در مقايسه با سالهای دورتر قرار میگيرند.
نشانههايی از دشمن خارجی، برای اولين بار در اثر جنجالی ايرج قادری «برزخیها» ديده شد. در اين فيلم که توليدش درست پيش از آغاز جنگ به پايان رسيده بود، دشمنی خارجی که از آنها به نام «بيگانه» در فيلم نامبرده میشود و هويت مشخصی ندارند، به مرزهای ايران حمله کرده و قهرمانان فيلم در مقابل آنها ايستادگی میکنند.
اولين فيلم ايرانی که در آن متجاوز عراقی نشان داده شد، مرز (۱۳۶۰) ساخته جمشيد حيدری و با فيلمنامه سيروس الوند بود. فيلم جمشيد حيدری شباهتی به فيلمهايی که بعدها از آنها به عنوان آثار دفاع مقدس ياد میشود، نداشت و اکشنی حادثه پردازانه با موضوع ايستادگی اهالی يک روستا در مقابل دشمن بود.
تا چند سال ابتدايی جنگ، اکثر فيلمهای جنگی سينمای ايران آثاری حادثهای و اکشن بودند و در آنها خبری از نشانههای معنوی جبههها(که بعدها در فيلمهای موسوم به دفاع مقدس به وفور يافت میشود) نبود.
در اين آثار که توليدشان حتی تا نيمه دهه هفتاد هم ادامه داشت، به جای رزمنده و بسيجی، گروهی کماندو و تکاور حضور داشتند که رودرروی دشمن عراقی قرار گرفته و پس از سکانسهای متعدد اکشن، پيروز از ميدان خارج میشدند.
اینگونه آثار در دهه شصت مخاطبان بسیاری را به سینماها کشاندند و هنوز هم پرمخاطبترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران به این جریان تعلق دارند.
«عقابها» اثر ساموئل خاچیکیان و «کانیمانگا» به کارگردانی سیفالله داد با توجه به قیمت بلیت، به ترتیب با هشت و نیم و شش میلیون نفر تماشاگر، هنوز هم پرمخاطبترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران هستند که چندین برابر فیلمهای پرفروش چند سال اخیر مانند «شهرموشها» یا «اخراجیها» بیننده داشتهاند.
اما با از مد افتادن توليد فيلمهای اکشن در نيمه دهه هفتاد، ديگر کارگردانان به سراغ ساخت فيلمهای حادثهپردازانه جنگی نرفتند. شايد دوئل(احمدرضا درويش) آخرين نمونه اينگونه آثار باشد که البته اين فيلم هم تلفيقی از حادثهپردازی و همچنين رشادت و جانبازی بود.
چند سالی از آغاز جنگ زمان برد تا مدل معنویتر جبههها با تصاويری حضور رزمندگان و بسيجيان وارد سينمای ایران شود.
اين نوع تصوير توسط افرادی چون ابراهيم حاتمیکيا و رسول ملاقلی پور که کارشان را با مستندسازی در دل جبههها آغاز کرده بودند، به جريان فيلمسازی بلند و حرفهای وارد شد. ملاقلی پور اولين فيلمش با نام «نينوا» را در سال ۶۲ با موضوع جنگ و جبهه کارگردانی کرد و سپس پس از ساخت فيلمهای «بلمی به سوی ساحل» و «پرواز در شب» در سالهای ۶۴ و ۶۵ خود را به عنوان يکی از فيلمسازان موفق ژانر جديد سينمای ايران که اتفاقا مورد تاييد نگاه دولتی نيز بود، مطرح کرد. به موازات ملاقلی پور، يکی ديگر از استعدادهای سينمای ايران نيز درحال رشد بود.
ابراهيم حاتمیکيا کمی ديرتر از ملاقلی پور وارد جريان حرفهای شد. او که سال ۶۴ فيلم ۱۶ ميليمتری «هويت» را ساخته بود، در سالهای ۶۷ و ۶۸ با دو فيلم «ديدهبان» و «مهاجر» که تصاوير خالص و نابی را از جبههها به نمايش میگذاشتند، به عنوان کارگردانی خوشذوق و کاربلد پا به عرصه حرفه ای سينما گذاشت.
در کنار اين دو، چند فيلمساز ديگر مانند جمال شورجه، شهريار بحرانی و بعدتر احمدرضا درويش هم به چهرههای سينمای دفاع مقدس بدل گشتند و آثار بعضا ماندگاری نيز از خود برجای گذاشتند.
اما جدا از آثاری که مستقیم به جنگ و جبهه اشاره داشتند، فیلمهایی نیز در سینمای ایران ساخته شدهاند که به تاثیر جنگ بر روی آدمها و جامعه (اکثر پس از اتمام آن و در دوران معاصر) پرداختهاند.
يکی از اولين فيلمهای مربوط به جنگ در سينمای ايران را که موضوعش به پيامدهای اجتماعی جنگ اختصاص داشت، «رهایی» به کارگردانی رسول صدرعاملی بود که در سال ۶۱ ساخته شد.
در سالهای بعدتر فيلمهايی ساخته شدند که داستان آنها به موازات جنگ در شهرها میگذشت و حال و هوای شهر و آدمهايش در زمان جنگ را به تصوير میکشيدند. حريم مهرورزی(۱۳۶۵) ساخته ناصر غلامرضايی، عروسی خوبان(۱۳۶۷) به کارگردانی محسن مخملباف و يا وصل نيکان(۱۳۷۰) ساخته ابراهيم حاتمی کيا از اين جملهاند.
«عروسی خوبان» يکی از معروفترين و جنجالیترين فيلمهای دهه شصت بود که به زندگی يک جوان رزمنده که در اثر موج انفجار در آسايشگاه روانی بستری شده بود میپرداخت.
در سالهای پايانی جنگ و بعد از آن، برخی کارگردانان که معروفترين آنها ابراهيم حاتمی کياست، به سراغ آدمهای جنگ بعد از اتمام آن رفتند و تقابل آنها را با اطرافيان و جامعهای که برای آن جنگيده بودند به تصوير کشيدند. «آژانس شيشهای»، «از کرخه تا راين»، «برج مينو» و چند فيلم ديگر حاتمیکيا از شاخصترين اين گونه آثار در سينمای ايران به شمار میروند. ساخت اين نوع آثار هنوز هم در سينمای ايران البته به صورت موردی در هر سال، ادامه دارد.
«فرزند خاک» و «بيداری روياها» ساخته محمدعلی آهنگر، «بوسیدن روی ماه» ساخته همایون اسعدیان يا فیلم پر سر و صدای «شیار ۱۴۳» ساخته نرگس آبیار از جمله آثار متاخر این جریان به شمار میروند.
تا پيش از سال ۷۴ و ساخته شدن «ليلی با من است»، مقوله جنگ در ايران، حيطهای مقدس و کاملا جدی محسوب میشد؛ اما کمال تبريزی که خود از فيلمسازان «دفاع مقدس» به شمار میرفت و چندين فيلم جنگی ساخته بود، تابويی بزرگ را شکست و فيلمی طنز با موضوع جنگ و جبهه ساخت.
تبريزی که کمتر کسی از او انتظار طنازی داشت، يکی از فيلمهای به ياد ماندنی سينمای ايران را جلوی دوربين برد و باب شوخی با آدمهای رزمنده و فضای جبههها را با «لیلی با من است» باز کرد.
مسیری که بعدتر مسعود دهنمکی با فیلمهایی مانند «اخراجیها» آن را ادامه داد و البته به ابتذال نیز کشاند.
در دهههای گذشته همواره، مسئولان سينمايی علاقه بسياری داشتهاند تا سينماگران شاخص ايران، به خصوص بزرگان نسل پيش از انقلاب مانند بهرام بيضايی، داريوش مهرجويی، مسعود کيميايی و ناصر تقوايی وارد حيطه سينمای جنگ شوند و فيلم جنگی بسازند.
بهرام بيضايی اولين کارگردانی از نسل قديم سينمای ايران بود که وارد حيطه جنگ شد و تاثيرات جنگ بر روی زندگی افراد را دستمايه ساخت فيلم خود قرار داد؛ «باشو غریبه کوچک» به دلیل نگاه ضدجنگ جاری در آن، پس از پایان جنگ در سال ۶۷ و دو سال پس از تولیدش، اکران شد.
اما مسعود کيميايی با اينکه در فيلم «دندان مار»(سال ۱۳۶۸) با به تصوير کشيدن يک کاراکتر جنگزده جنوبی، به صورت غير مستقيم اشارتی به جنگ کرده بود، در سال ۷۷ با ساخت فيلم «فرياد» به صورت مستقيم به جنگ پرداخت. «فرياد» از ضعيفترين و فراموششدنیترین فيلمهای کارنامه مسعود کيميايی است که ماجرای يک انتقامگيری شخصی در دل جنگ را روايت میکرد.
از سوی ديگر ناصر تقوايی هم به عنوان يکی از کارگردانان نسل اول سينمای ايران، در اوايل دهه ۸۰ تصميم گرفت وارد حيطه جنگ شود و فيلم «چای تلخ» را جلوی دوربين ببرد.
این فیلم بنا به دلایل مختلفی از جمله مشکلات مالی و البته ایرادات گرفته شده به فیلمنامه آن، نیمهکاره ماند و هرگز به اتمام نرسید.
در طی این سالها دیگر فیلمسازانی هم از جریانهای مختلف سینمایی مانند کیومرث پوراحمد و یا خسرو سینایی هم ساخت فیلم جنگی را تجربه کردهاند و البته به برخی مانند جعفر پناهی هم هیچگاه این اجازه داده نشده است.