۲۹ سال پيش در ايران، تحولی تاريخی، سياسی و اجتماعی روی داد که در نتيجه آن، حکومت پادشاهی در ايران برچيده شد و حکومتی دينی از درون ايران، به قدرت رسيد.
اما دستاوردهای جمهوری اسلامی در اين ۲۹ سال چه بوده است؟
دکتر آذر نفيسی، نويسنده و استاد دانشگاه که کتاب دومش در خارج از ايران به زودی زير چاپ خواهد رفت، در پاسخ به اين سوال به راديو فردا می گويد:« به نظر می رسد که دستاورد، در آگاهی است که مردم ايران به آن رسيده اند که يک سيستم تک نظری ديگر در مملکت ما نمی تواند کار کند و بدون شرکت واقعی مردم، بدون برآوردن نيازهای آنها در سطوح مختلف، هر ايدئولوژی محکوم به شکست است. من فکر می کنم شکست ايدئولوژی و اين نظريه که می توان از مذهب به عنوان ايدئولوژی سوء استفاده کرد، يکی از بزرگترين پيامدهای انقلاب است.»
وی می افزايد:« يکی از بزرگ ترين دستاوردهای ۲۹ سال اخير، به خاطر بالا رفتن سطح آگاهی مردم ايران، در نوع نگاه آن به جامعه، خود و اطرافش بوده است. البته اين را هم بايد گفت که دستاورد مهم ديگر انقلاب جنبش زنان بوده است.»
خانم نفيسی می گويد:« مثبت ترين نکته ای که در مورد ايران در دنيا می توان گفت و بدان مغرور بود، ارثيه ادبی است که ايرانيان دارند. يکی از بهترين مثال ها در دوره ما، خانم سيمين بهبهانی است که در دو عرصه، ديد ما را عوض می کند و مهم ترينش، اشعار او است. با نگاهی که اشعار او به دنيا دارند، اين نگاه در حقيقت، نافی ديدگاه های توتاليتر و انحصارطلبانه است. از طرف ديگر، مواضع مستقلی که خانم بهبهانی دارد، نه مواضع سياسی، بلکه در هر جا که ستم را ديده است، مخصوصا ستم عليه زنان را، به عنوان يک شخصيت دمکرات، جلوه ديگری می يابد.»
- «يکی از کارهايی که انقلاب ايران کرده، بسيج سياسی اجتماعی اقشار پايين جامعه بوده است. اين اقشار پايين در دوران قبل از انقلاب، هيچ نقشی در جامعه نداشتند و زمانی که سياسی شدند و به عنوان کارگزار و نقش آفرين وارد کارزار شدند، بيرون کردنشان از تاريخ و محروم کردنشان از ايفای نقش سياسی به راحتی امکان پذير نيست.»
وی می گويد:«اما جنبه
ديگری هم وجود دارد و آن اينکه افرادی در جامعه ما هستند که هم می توانند در مورد خود حرف بزنند و هم به همان خوبی در مورد ديگران حرف بزنند. ايران از طريق ذهن و نه از طريق قدرت نمايی و مداخله در کشورهای ديگر است که می تواند برابری خود را با جهان نشان دهد.»
بسيج سياسی اجتماعی اقشار پايين
اکبر گنجی، روزنامه نگار و يکی از چهره های مبارزه برای دموکراسی در ايران، که پس از سال ها زندان به خارج از ايران سفر کرده است، در گفت و گو با راديو فردا می گويد دستاورد، مفهومی عام است.
وی می افزايد:«اگر در اينجا در مورد دستاورد سخنی بگويم، به معنای آن نيست که انقلاب اسلامی و زمامدارانی که سر کار آمدند، برای رسيدن به اين پيامدها، برنامه ريزی کرده بودند. اينها می تواند پيامد اقدامات دسته جمعی باشد. يعنی شايد آنها مقاصد ديگری داشتند، ولی نتايج ديگری به بار آمد.»
آقای گنجی می گويد: «يکی از کارهايی که انقلاب ايران کرده، بسيج سياسی اجتماعی اقشار پايين جامعه بوده است. اين اقشار پايين در دوران قبل از انقلاب، هيچ نقشی در جامعه نداشتند و زمانی که سياسی شدند و به عنوان کارگزار و نقش آفرين وارد کارزار شدند، بيرون کردنشان از تاريخ و محروم کردنشان از ايفای نقش سياسی به راحتی امکان پذير نيست.»
وی می افزايد:«کمتر جامعه ای در جهان وجود دارد که به اندازه ايران سياسی باشد. اين جامعه سياسی است، اما در عين حال، نااميدی و سرخوردگی در آن طی ساليان اخير گسترش پيدا کرده است. با اين حال، در عين سرخوردگی و نااميدی، به شدت سياسی است و خواست ها و مطالبات سياسی و اجتماعی فراوانی در بطن اين جامعه وجود دارد.»
اکبر گنجی در ادامه گفت و گو با راديو فردا می گويد:« يکی ديگر از تحولاتی که مطرح است، اين است که انقلاب اسلامی به دليل شعارهای پوپوليستی که داشت و به اين دليل که يک انقلاب مردمی بود، فاصله شهر و روستا را کم کرد و امکاناتی که روستاييان ما تا پيش از انقلاب به هيچ وجه به آنها دسترسی نداشتند، و فقط در کلان شهرها وجود داشت، به دليل شعارهای پوپوليستی، به شهرهای کوچک و روستاها برده شد و همين موضوع کاهش فاصله شهر و روستا، امکان تحرک طبقات اجتماعی را افزايش داد.»
«از دست رفتن یک فرصت تاریخی»
دکتر عباس ميلانی، استاد تاريخ و علوم سياسی در دانشگاه استانفورد و مولف کتاب معمای هويدا، که به زودی کتاب ديگرش در مورد زندگی محمدرضا شاه به زير چاپ خواهد رفت، کلمه «پيامد» را به «دستاورد» ترجيح می دهد.
وی می گويد:«فکر می کنم مهم ترين پيامد اين انقلاب، اين بود که ايران يک فرصت تاريخی عظيمی را برای جهش و تبديل به يک کشور متمدن قرن بيست و يکمی از دست داد و به آنچه که هست، تبديل شده است.»
- «مهم ترين پيامد اين انقلاب، اين بود که ايران يک فرصت تاريخی عظيمی را برای جهش و تبديل به يک کشور متمدن قرن بيست و يکمی از دست داد و به آنچه که هست، تبديل شده است.»
آقای ميلانی می افزايد:« اگر آدمی بخواهد نتايج و پيامدهای اين انقلاب را برای ملت ايران و کشور ايران بداند، کافی است که ايران را با کشورهای همتای آن در سال ۱۹۷۵، يعنی چهار سال پيش از انقلاب مقايسه کند. چهار سال پيش از آنکه اين شلوغی ها آغاز شود، اقتصاد ايران با کشورهايی مانند تايوان، کره جنوبی و ترکيه برابر و يا بالاتر بود، اما اکنون ببينيد که وضع اقتصادی آنها چگونه است و وضع اقتصادی ما چيست، وضع سياسی ما چيست و وضع سياسی آنها را ببينيد. هيچ يک از اين کشورها هم نفت بشکه ای ۹۰ دلار نداشتند.»
عباس ميلانی در پاسخ به اين پرسش که اپوزيسيون ايران در اين مدت چه تغييری کرده و چه کاری را توانسته است انجام دهد، می گويد:« گمان من اين است که متاسفانه، اپوزيسيون در اين ۲۹ سال نتوانسته است آن چنان که بايد و شايد، راه خود را پيدا کند.»
وی می افزايد:« زمانی که نيروی عظيمی در خيابان ها بودند، رهبری اپوزيسيون، منظورم رهبری مجاهدين خلق است، جوانان را دم تيغ فرستاد و بدون ملاحظه و بررسی دقيق، در يک نبرد نابرابر، آنها را به خيابان ها فرستاد، در حالی که خود در خانه های تيمی نشسته بودند.»
آقای ميلانی می گويد:« البته متاسفانه برخی از همان رهبران در خانه های تيمی مورد حمله رژيم قرار گرفتند و کشته شدند، ولی کاری که انجام دادند، نسنجيده بود. بقيه اپوزيسيون نيز عملا نتوانست يک تمرکز لازم و آلترناتيو بايسته ای در مقابل اين رژيم ايجاد کند. علتش هم تاکنون به گمان من اين است همان کسانی که در سال ۱۹۷۹ رهبری اپوزيسيون خارج از کشور را در دست داشتند، هنوز هم فکر می کنند که می توانند رهبری را در دست داشته باشند، هنوز به دنبال آن هستند که حضور کنفدراسيون دانشجويان را احيا کنند، ولی جامعه ايران عوض شده، ترکيب نسل ها عوض شده، تفکر عوض شده، عصر کامپيوتر است و آنها هنوز الگوی تازه تشکل اپوزيسيونی و تفکر اپوزيسيونی که متناسب با قرن بيست و يکم باشد را پيدا نکرده اند. و اين به نظر من، مهم ترين ناکامی اپوزيسيون در اين ۲۹ سال است.»
تفرقه در میان مخالفان
اکبر گنجی نيز در باره نقش اپوزيسيون ايران می گويد:« چند بحث را به نظر من بايد از هم تفکيک کرد. ابتدا بايد ديد که پيش شرط های اجتماعی دموکراسی در جامعه ايران وجود دارد يا نه، که به گمان من وجود دارد.»
وی می افزايد:« يک بحث ديگر، آن است که چرا اپوزيسيونی در خارج از کشور شکل نگرفته است؛ که به گمان من چيزی به نام اپوزيسيون در خارج نداريم. افراد و گروه های مخالف بسياری داريم که با جمهوری اسلامی و سياست هايش مخالفند و حتی برخی افراد هستند که از سال ها پيش درصدد سرنگونی جمهوری اسلامی بوده اند، اما اپوزيسيون چيزی است که بايد متشکل باشد و اقدامات جمعی مشترک انجام دهد.»
آقای گنجی می گويد:« الان در اپوزيسيون خارج از ايران، اين نيروها و گروه ها به شدت پراکنده و متفرق هستند، هيچ اقدام جمعی مشترکی انجام نمی دهند و افراد نه حاضرند پولی برای فعاليت سياسی هزينه کنند و نه وقتی را به فعاليت اختصاص دهند.»