سیمین دانشور که در کارنامه ادبی و اجتماعیاش صفاتی چون «اولین رماننویس زن ایرانی، صاحب پرفروشترین رمان در تاریخ ادبیات داستانی ایران، از جمله نخستین موسسان کانون نویسندگان ایران و البته اولین رئیس همین کانون» را میتوان یافت، سه سال پیش در هجدهم اسفندماه ۱۳۹۰ در ۹۰ سالگی چشم از جهان فروبست.
سیمین دانشور چهار مجموعه داستان و سه رمان منتشر کرد، اما ظاهراً انتشار رمان «سووشون» کفایت میکرد که جایگاهی محبوب و مشهور در میان چند نسل از کتابخوانان ایرانی بیاید، رمانی که البته منتقدانی هم آن را فاقد ارزشهایی میدانند که اغلب به آن نسبت داده میشود.
با این حال این رمان در ۴۲ سالی که از تالیف و انتشارش میگذرد، فارغ از منتقدانش راه خود را در میان خوانندگان گشوده و برای نویسندهاش شهرت بسیار آورده است.
این برنامه از مجموعه هفتگی «نمای دور، نمای نزدیک» را به سیمین دانشور اختصاص دادهام و به همین مناسبت گفتوگویی کردهام با یکی دیگر از رماننویسان بزرگ ایران، محمود دولتآبادی، که او نیز با رمان ده جلدی «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» و البته یازده رمان و دو مجموعه داستان و سه نمایشنامه دیگرش موقعیتی ممتاز در ادبیات داستانی ایران دارد.
آقای دولتآبادی، اهمیت خانم دانشور و آثارش به طور کلی از نگاه شما در چیست؟ به عبارتی وجوه اصلی او را در چه حوزههایی میبینید؟
محمود دولتآبادی: خانم دانشور سه وجه مشخص دارد. یک وجه شخصیتی که شخصیتی بسیار مهربان و با حسن نیتی بود نسبت به افراد و اشخاص. از خلق و خوی خوبی برخوردار بود تا وقتی که سرپا بود و امکان رفت و آمد و امکان گفتوگو وجود داشت. هرگز من ندیدم وارد پرخاشجوییهای غیرلازم و مضر مباحث ادبی مطبوعاتی شود. این وجه اجتماعی و شخصیتیاش بسیار مطلوب بود برای من. وجه دیگر شخصیت خانم دانشور آگاهی و دانشاندوزی او بود در حوزه هنر و ادبیات. خارج از کشور هم رفته بود، فکر میکنم در آمریکا تحصیل کرده بود. تحصیلات و دانشی که اندوخته بود کمک کرده به ترجمههای بسیار خوب و آموزش و تدریس او در دانشگاه تهران در حوزه تاریخ هنر و نقد نظری ادبیات.
وجه عمده او هم نویسندگی بود که عمدهترین اثر او همان طور که همه میدانند سووشون است که مثل هر اثر اصیل دیگر یک اثر بینظیری است و در زمانی که منتشر شد تاثیر بسیار خوبی روی ادبیات و جامعه ادبی و فرهنگی ایران گذاشت و شخصاً از این که آن کتاب درآمد در زبان فارسی و من خواندم بسیار خرسندم. برای شخص من بسیار آموزنده و وجدآور بود. دیگر این که در بعد از انقلاب اسلامی، فترتی که بین نویسندگان پیش آمد باعث شد افراد کمتر یکدیگر را ببینند. از جمله من هم به ندرت توانستم خدمت ایشان برسم. ولی تلفنی گفتؤگوهایی داشتیم که کاراکتر و شخصیت او همان طور در ذهن من به عنوان یک بانوی مهربان و بشردوست همچنان باقی مانده است.
آقای دولتآبادی، زمانی که سووشون منتشر شد، هنوز نه رمانهای شما منتشر شده بود و نه تعدادی از کارهای ماندگار نویسندگان دیگر مثل هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی و دیگران. رمان در ایران به کمالیافتگی که بعدها دست پیدا کرد، نرسیده بود. اما زمانی که سووشون منتشر شد همان طور که شما هم تاکید کردید، گفته میشود تاثیرات بسیاری بر جوانهای آن نسل گذاشت. به طور دقیق چه چیزی در این اثر بود که روی داستاننویسی ایران تاثیر گذاشت؟ یعنی رماننویسی ایران فاقد چه چیزها و چه عناصری پیش از این رمان بود که فرضاً سیمین دانشور با اثرش به داستاننویسی در زبان فارسی در روزگار خودش اضافه کرد؟
فکر میکنم پیش از سووشون «شوهر آهوخانم» منتشر شده بود که آن هم در جای خودش از اهمیت خاص خودش برخوردار بود. اما تاثیری که من از سووشون به یاد دارم، آن عنصر تیپیکال روحیه ملی ما ایرانیها و این سرنوشت مکرر محتوم در آن اثر جای خودش را پیدا کرده بود و به همین جهت هم نام سیاوشون را عملاً به خود گرفته بود. بسیار موثر بود. برای این که دورهای بود که جامعه ما از مراحل سیاسی خاصی گذر کرده بود و میخواست که فرصت کند بار دیگر خودش را ببیند و خودش را باز بشناسد و سووشون در جهت این شناخت از خود ما هم بسیار موثر بود.
بعد از انقلاب از سیمین دانشور رمانهایی مثل «جزیره سرگردانی» و «ساربان سرگردان» منتشر شد. البته گفته میشود که آخرین رمان او «کوه سرگردان» (در واقع جلد سوم این سهگانه) مفقود شده. در عین حال خانم دانشور در همین دوره دو مجموعه داستان دیگر به نام «به کی سلام کنم» و «پرندههای مهاجر» داشتند. سوالم این است که این کارها در چه مرتبهای قرار میگیرند؟ آیا به رماننویسی و داستاننویسی سه دهه اخیر چیزی اضافه کردند یا این که از جریان پیشرو داستاننویسی ایران و تجربههایی که داستاننویسان ایرانی در این سالها داشتند، عقب ماند؟
نمیدانم. اجازه بدهید در این باره اظهار نظر نکنم. برای این که احاطه لازم به آن دو اثر ندارم. بیشتر در حقیقت همان منبع تاثیرگذاری که من اشاره کردم سووشون بود. و اجازه بدهید در این باره زیاد صحبت نکنم چون «به کی سلام کنم» را خواندهام و کارهای دیگر را هم خواندهام ولی احاطه ندارم تا دربارهاش صحبت کنم.
به عنوان سوال آخر، آقای دولتآبادی، سیمین دانشور با جلال آل احمد زندگی میکرد، که سایه سنگینی داشت بر جریان و فضای روشنفکری آن سالها. بعضیها معتقدند که سیمین دانشور هیچ وقت از زیر سایه جلال خارج نشد و نتوانست تواناییهای خودش و سقف خودش را نشان بدهد. در عین حال هم بعضیها هم باور دارند که او موفق شد جایگاه شخصی و منفرد خودش را بهرغم حضور آل احمد بسازد و آشکار کند. نگاه شما به عنوان داستاننویس معاصر و کسی که هر دو نفر را میشناختید چگونه است؟ آیا سیمین دانشور توانست هر آن چه را که برای او ممکن بود، ارائه دهد؟
من هرگز او را وابسته به جلال از جهت ادبیات نمیدانستم. جلال (خدا هردویشان را بیامرزد)... جلال یک رشته خاصی از عرصه جامعه فرهنگی ما را فرامیگرفت و سیمین جریان خاص خودش را ادامه داد. من هرگز این را زیر سایه آن یا برعکس ندیدم. اینها دو شخصیت مستقل بودند که اهم مسئله این بود که این دو شخصیت مستقل و احتمالاً معارض توانستند با یکدیگر خوب زندگی کنند. چون کاری که سیمین دانشور کرده، هیچ دخلی ندارد با کارهایی که جلال آل احمد کرده. اینها دو عرصه جداگانه است و دو کار متفاوت است و من از همان ابتدا هرگز این دو را با هم حتی آمیخته ندیدم در ادبیات. سیمین شخصیت کاملاً مستقلی داشت، همان طور که جلال شخصیت مستقلی داشت.