گابريل گارسيا مارکز داستاننويس و روزنامهنگاری بود که وقتی دو هفته پيش در هشتاد و هفت سالگی چشم از جهان بست از باراک اوباما و بیل کلينتون، روسای جمهوری کنونی و پيشين آمريکا، گرفته تا دهها رئيس جمهور آمريکای لاتين و جهان و همين طور رهبران گروههای چپ در آمريکای جنوبی را به احترام خود ايستاند و به سکوتی از سر احترامی عميق واداشت.
بيشترين دستاورد او ابداع سبکی بود که به رئاليسم جادويی مشهور شد و با رمانی که از بين ۱۴ اثر داستانیاش به نماد ادبيات مدرن ۴ دهه پايانی قرن بيست تاکنون مبدل شده: صد سال تنهايی.
در نمای دور نمای نزديک اين هفته با دو منتقد ادبی همراه میشويم تا در بزرگداشت اين نويسنده برنده نوبل ادبی و همين طور سبک نوشتاریاش کمی بگوييم و بشنويم. فرامرز سليمانی در آمريکا و فرج سرکوهی در آلمان.
رئاليسم يا واقعگرايی در ادبيات و هنر، تصويرسازی از وقايع پيرامون بی هيچ کم و کاست. رئاليسم جادويی يا همان واقعگرايی جادويی گارسيا مارکز اما چه حرفی برای گفتن داشته؟ فرامرز سليمانی منتقد و نويسنده و شاعر:
ـ کاری که مارکز در ادبيات انجام داد که خودش هم معتقد است اين ابداع گابريل گارسيا مارکز نيست بلکه اين در واقع يک روش نگرش و روش بيانی است که در آمريکای لاتين سابقه طولانی داشته و آن اين است که رئاليسم را مارکز در حد اعلای قدرتش و از روی گفتههای مادربزرگش و ديگران در شهر زادگاهش اينها را گرفته و distort کرده و چرخانده و گردانده اين را و در آميخته با آن بيان جادويی که به اين رئاليسم در حداکثر قدرتش در آمريکای لاتين رايج است که داده شود. بخشيده شود. به اين ترتيب وجود رئاليسم جادويی را ما پيش از مارکز در فرهنگ آمريکای لاتين میيابيم و اين مورد تصديق خود مارکز هم هست. اما مارکز آن را با خلاقيت خودش قدرت بيشتری بهش داده.
وقتی مارکز به خاطر صد سال تنهايی نوبل ادبی را در سال ۱۹۸۲ دريافت کرد رئاليسم جادويی که سبک اين کتاب بود در بسياری از کشورهای جهان به سبکی مسلط مبدل شد که نويسندههای پرشماری را به تقليد يا پيروی واداشت. آيا همه اينها حاصل جذابيت ادبی رئاليسم جادويی بوده؟
فرامرز سليمانی: به دو گونه میشود در پاسخ شما با اين مسئله برخورد کرد. يک گونه اين است که آن لعاب جادو، اين کشش و جذابيت تازه را به واقعيت میبخشد و اين را در سراسر فرهنگهای ديگر پخش میکند. نوع ديگری که بايد نگاه کرد به اين مسئله و هيچوقت نمیشود غافل شد، همان نگاهی است که به کار نرودا و ناظم حکمت و راخائل آلدرجی و ديگران میشود داشت. اينها از طريق روابط حزبی و تفکر سياسی يک مقدار زيادی اکسپوز شدند به ميديای جهانی و اين رسانههای جهانی که تابع آن تفکرات بودند اينها را به ميان مردم بردند. همين حالت را شايد در نوع دوم پاسخ به سئوال شما میشود برای مارکز هم در نظر گرفت که با نزديکی خودش به تفکر چپ بينالمللی، با نزديکی خودش به شخصيتهای سياسی بزرگ قرن مثل فيدل کاسترو و دوستی خيلی نزديک با او تا حدی که دست نوشتههايش را پيش از انتشار به کاسترو میسپرد تا او بخواند و نظر بدهد و آن نظرات را در خودش در آثارش پيش از چاپ دخالت بدهد... به اين ترتيب ما با يک خلاقيت سرشار روبهرو هستيم که همينطور با يک پروپاگاندای سرشار آن را به يک جريان جهانی شعر و ادبيات میسپرد و در مورد هر دو هم آن سزاوار و شايسته است که به اين مرحله برسد.
نويسندگان ايرانی هم کم نبودند که در موج رئاليسم جادويی تلاش کردند بخت خودشان را بيازمايند. فرج سرکوهی منتقد ادبی در همين باره چنين میگويد:
ـ صد سال تنهايی مارکز يعنی روال نويسندگی مارکز بر ادبيات داستان نويسی ايران تاثير بسيار عميقی برجای گذاشت. ما میتوانيم تاثير را در بسياری از نويسندگان را نشان بدهيم و بهترين ترجمهای که از مارکز شد ترجمه فرزانه بود و البته به دلايل ديگری داستان نويسی ما منتظر اين بود که در اين روال تاثير بپذيرد از کسی و خب البته اين تاثير را گذاشته.
اما آيا رئاليسم جادويی هيچ پيشينهای در ادبيات مدرن ايران هم داشت؟ بعضیها میگويند بله و از غلامحسين ساعدی نام میبرند. اما فرج سرکوهی میگويد:
ـ نه. ما رگههايی از آنچه که بهش میگوييم رئاليسم جادويی يعنی تلفيق و ترکيب واقعيت و ناواقعيت به نحوی که هم هر دو ناواقعيت باشند و هم هر دو واقعيت باشند را ما در آثار بعضی نويسندگان خودمان داشتيم. مثلاً ما در آثار ساعدی میبينيم که خب يک رگههايی از آنچه که بعداً بهش میگويند رئاليسم جادويی، میبينيم. يا مثلاً در ملکوت بهرام صادقی شما میبينيد اين را که جن در بدن يکی فرو میرود. يعنی در واقع آن امر واقعی و امر ناواقعی چنان با هم ترکيب میشوند که هر دو واقعی هستند و هر دو ناواقعی هستند.اما واقعيت اين است که همه مختصاتی که مارکز دارد... اين تنها مختصه کار او فقط اين نيست که واقعيت با ناواقعيت تلفيق میشود و واقعی میشوند، بلکه همه مشخصاتی که دارد که با هم تلفيق میکند زمان دايره شکستن است، زمان تلفيق منظرها و مرايا و غيره وهمه اينها که در مارکز هست و با او شناخته میشود مجموعه اين شناختهشده نبود در ادبيات فارسی. و مارکز هم قبل از ۱۰۰ سال تنهايی در فضای فرهنگی ايران نويسنده شناخته شدهای نبود. وقتی که اين کتاب آمد به نظر من داستان نويسی فارسی هم منتظر تحول بود و ما ديديم که خيلیها تحت تاثير اين کتاب به خصوص بعد از انقلاب قرار گرفتند که میخواستند تکنيکهای تازهای خلق کنند.
رئاليسم جادويی در آمريکای لاتين هم ريشههای خودش را داشت. در فولکلور و داستانهای پريان و کلام مادربزرگها حتی. همانطور که در قصههای منتشر در مناطق ايران به ويژه جنوب. با اين حال تنها بعد از مارکز بود که نويسندههای آمريکای لاتين به گفته ويليام اسپيندلر نويسنده و منتقد آمريکايی «جادو زده» شدند. فرامرز سليمانی در اين باره معتقد است:
ـ در آمريکای لاتين رئاليسم جادويی تاثيرگذار بوده و نسل بعدی تاثير گذاشته. حتی آنهايی که در جدل و جدال با گابريل گارسيا مارکز بودند از جمله ماريو وارگا يوسا، پرويايی و همچنان هم هم در شعر و هم در قصه وروايت اين سبک جريان دارد و زنده است در آمريکای لاتين.
اين گرايش در ادبيات مدرن ايران اما داستانی متفاوت دارد. گاه به تقليد و گاه به بهره برداریهای هوشمندانهتری راه داده. فرج سرکوهی منتقد ادبی:
ـ البته خب در يک چيزی فقط حاصل يک عامل نيست. طبيعتاً عوامل گوناگونی در پيدايی اين نوع داستاننويسی تاثير داشتند. توجه کنيم که ما در دهه ۶۰ و ۷۰ دورهای هست که داستان نويسی ايران از نظر کميت خيلی رشد میکند در مقايسه با قبلش. در واقع تعداد داستان نويسهای ما زياد میشوند. بعد هم جستجو برای خلق تکنيکها و شگردهای گوناگون داستان نويسی و داستان گويی تشديد میشود. ما نويسندگانی میبينيم که هر کسی سعی میکند يک تکنيکی برای خودش پيدا میکند، يک فضای ديگری برای خودش پيدا کند. حالا بعضیهای سعی کردند تقليد کنند. اين تقليد کار را خراب میکند. مثل کاری که آقای دولتآبادی کرد در روزگان سپری شده مردم سالخورده. آقای دولت آبادی در نوشتن داستان بلند و رمان رئاليستی قوی دست بود. اما چون در آن زمان انتقاد میکردند به اين سبک و اين سبک به شدت زير نقد کسانی بود که میگفتند دوران رئاليسم گذشته حالا به غلط يا درست اين حرف را میزدند، ايشان سعی کردند يک راه درست پيدا کنند. مثلا آمدند از شيوههای مارکزی بهره گرفتند. اما شکست خوردند چون آن محتوايی را که داشت يا به اصطلاح منطق يا واقعيت دادستانی او با آن شگردها هم همخوان نبود. در واقع با آن شگردهای رئاليستی سابق همخوان بود. بعضیهای ديگر مضامينی داشتند که با اين شگرد همخوان بود. مثلاً اهل قبر تاحدودی با آن فضای وهمآلود جنوب ايران همخوان بود تا حدودی با آن عناصری که رگههای تکنيکهای داستانگويی مارکز.
کمتر نويسندهای به اندازه مارکز با جهان معاصرش درگيریهای مثبت و منفی داشته. شايد به اين خاطر که مارکز نه فقط داستان نويس که روزنامه نگاری شايسته هم بود.
بيشترين دستاورد او ابداع سبکی بود که به رئاليسم جادويی مشهور شد و با رمانی که از بين ۱۴ اثر داستانیاش به نماد ادبيات مدرن ۴ دهه پايانی قرن بيست تاکنون مبدل شده: صد سال تنهايی.
در نمای دور نمای نزديک اين هفته با دو منتقد ادبی همراه میشويم تا در بزرگداشت اين نويسنده برنده نوبل ادبی و همين طور سبک نوشتاریاش کمی بگوييم و بشنويم. فرامرز سليمانی در آمريکا و فرج سرکوهی در آلمان.
رئاليسم يا واقعگرايی در ادبيات و هنر، تصويرسازی از وقايع پيرامون بی هيچ کم و کاست. رئاليسم جادويی يا همان واقعگرايی جادويی گارسيا مارکز اما چه حرفی برای گفتن داشته؟ فرامرز سليمانی منتقد و نويسنده و شاعر:
ـ کاری که مارکز در ادبيات انجام داد که خودش هم معتقد است اين ابداع گابريل گارسيا مارکز نيست بلکه اين در واقع يک روش نگرش و روش بيانی است که در آمريکای لاتين سابقه طولانی داشته و آن اين است که رئاليسم را مارکز در حد اعلای قدرتش و از روی گفتههای مادربزرگش و ديگران در شهر زادگاهش اينها را گرفته و distort کرده و چرخانده و گردانده اين را و در آميخته با آن بيان جادويی که به اين رئاليسم در حداکثر قدرتش در آمريکای لاتين رايج است که داده شود. بخشيده شود. به اين ترتيب وجود رئاليسم جادويی را ما پيش از مارکز در فرهنگ آمريکای لاتين میيابيم و اين مورد تصديق خود مارکز هم هست. اما مارکز آن را با خلاقيت خودش قدرت بيشتری بهش داده.
وقتی مارکز به خاطر صد سال تنهايی نوبل ادبی را در سال ۱۹۸۲ دريافت کرد رئاليسم جادويی که سبک اين کتاب بود در بسياری از کشورهای جهان به سبکی مسلط مبدل شد که نويسندههای پرشماری را به تقليد يا پيروی واداشت. آيا همه اينها حاصل جذابيت ادبی رئاليسم جادويی بوده؟
فرامرز سليمانی: به دو گونه میشود در پاسخ شما با اين مسئله برخورد کرد. يک گونه اين است که آن لعاب جادو، اين کشش و جذابيت تازه را به واقعيت میبخشد و اين را در سراسر فرهنگهای ديگر پخش میکند. نوع ديگری که بايد نگاه کرد به اين مسئله و هيچوقت نمیشود غافل شد، همان نگاهی است که به کار نرودا و ناظم حکمت و راخائل آلدرجی و ديگران میشود داشت. اينها از طريق روابط حزبی و تفکر سياسی يک مقدار زيادی اکسپوز شدند به ميديای جهانی و اين رسانههای جهانی که تابع آن تفکرات بودند اينها را به ميان مردم بردند. همين حالت را شايد در نوع دوم پاسخ به سئوال شما میشود برای مارکز هم در نظر گرفت که با نزديکی خودش به تفکر چپ بينالمللی، با نزديکی خودش به شخصيتهای سياسی بزرگ قرن مثل فيدل کاسترو و دوستی خيلی نزديک با او تا حدی که دست نوشتههايش را پيش از انتشار به کاسترو میسپرد تا او بخواند و نظر بدهد و آن نظرات را در خودش در آثارش پيش از چاپ دخالت بدهد... به اين ترتيب ما با يک خلاقيت سرشار روبهرو هستيم که همينطور با يک پروپاگاندای سرشار آن را به يک جريان جهانی شعر و ادبيات میسپرد و در مورد هر دو هم آن سزاوار و شايسته است که به اين مرحله برسد.
نويسندگان ايرانی هم کم نبودند که در موج رئاليسم جادويی تلاش کردند بخت خودشان را بيازمايند. فرج سرکوهی منتقد ادبی در همين باره چنين میگويد:
ـ صد سال تنهايی مارکز يعنی روال نويسندگی مارکز بر ادبيات داستان نويسی ايران تاثير بسيار عميقی برجای گذاشت. ما میتوانيم تاثير را در بسياری از نويسندگان را نشان بدهيم و بهترين ترجمهای که از مارکز شد ترجمه فرزانه بود و البته به دلايل ديگری داستان نويسی ما منتظر اين بود که در اين روال تاثير بپذيرد از کسی و خب البته اين تاثير را گذاشته.
اما آيا رئاليسم جادويی هيچ پيشينهای در ادبيات مدرن ايران هم داشت؟ بعضیها میگويند بله و از غلامحسين ساعدی نام میبرند. اما فرج سرکوهی میگويد:
ـ نه. ما رگههايی از آنچه که بهش میگوييم رئاليسم جادويی يعنی تلفيق و ترکيب واقعيت و ناواقعيت به نحوی که هم هر دو ناواقعيت باشند و هم هر دو واقعيت باشند را ما در آثار بعضی نويسندگان خودمان داشتيم. مثلاً ما در آثار ساعدی میبينيم که خب يک رگههايی از آنچه که بعداً بهش میگويند رئاليسم جادويی، میبينيم. يا مثلاً در ملکوت بهرام صادقی شما میبينيد اين را که جن در بدن يکی فرو میرود. يعنی در واقع آن امر واقعی و امر ناواقعی چنان با هم ترکيب میشوند که هر دو واقعی هستند و هر دو ناواقعی هستند.اما واقعيت اين است که همه مختصاتی که مارکز دارد... اين تنها مختصه کار او فقط اين نيست که واقعيت با ناواقعيت تلفيق میشود و واقعی میشوند، بلکه همه مشخصاتی که دارد که با هم تلفيق میکند زمان دايره شکستن است، زمان تلفيق منظرها و مرايا و غيره وهمه اينها که در مارکز هست و با او شناخته میشود مجموعه اين شناختهشده نبود در ادبيات فارسی. و مارکز هم قبل از ۱۰۰ سال تنهايی در فضای فرهنگی ايران نويسنده شناخته شدهای نبود. وقتی که اين کتاب آمد به نظر من داستان نويسی فارسی هم منتظر تحول بود و ما ديديم که خيلیها تحت تاثير اين کتاب به خصوص بعد از انقلاب قرار گرفتند که میخواستند تکنيکهای تازهای خلق کنند.
رئاليسم جادويی در آمريکای لاتين هم ريشههای خودش را داشت. در فولکلور و داستانهای پريان و کلام مادربزرگها حتی. همانطور که در قصههای منتشر در مناطق ايران به ويژه جنوب. با اين حال تنها بعد از مارکز بود که نويسندههای آمريکای لاتين به گفته ويليام اسپيندلر نويسنده و منتقد آمريکايی «جادو زده» شدند. فرامرز سليمانی در اين باره معتقد است:
ـ در آمريکای لاتين رئاليسم جادويی تاثيرگذار بوده و نسل بعدی تاثير گذاشته. حتی آنهايی که در جدل و جدال با گابريل گارسيا مارکز بودند از جمله ماريو وارگا يوسا، پرويايی و همچنان هم هم در شعر و هم در قصه وروايت اين سبک جريان دارد و زنده است در آمريکای لاتين.
اين گرايش در ادبيات مدرن ايران اما داستانی متفاوت دارد. گاه به تقليد و گاه به بهره برداریهای هوشمندانهتری راه داده. فرج سرکوهی منتقد ادبی:
ـ البته خب در يک چيزی فقط حاصل يک عامل نيست. طبيعتاً عوامل گوناگونی در پيدايی اين نوع داستاننويسی تاثير داشتند. توجه کنيم که ما در دهه ۶۰ و ۷۰ دورهای هست که داستان نويسی ايران از نظر کميت خيلی رشد میکند در مقايسه با قبلش. در واقع تعداد داستان نويسهای ما زياد میشوند. بعد هم جستجو برای خلق تکنيکها و شگردهای گوناگون داستان نويسی و داستان گويی تشديد میشود. ما نويسندگانی میبينيم که هر کسی سعی میکند يک تکنيکی برای خودش پيدا میکند، يک فضای ديگری برای خودش پيدا کند. حالا بعضیهای سعی کردند تقليد کنند. اين تقليد کار را خراب میکند. مثل کاری که آقای دولتآبادی کرد در روزگان سپری شده مردم سالخورده. آقای دولت آبادی در نوشتن داستان بلند و رمان رئاليستی قوی دست بود. اما چون در آن زمان انتقاد میکردند به اين سبک و اين سبک به شدت زير نقد کسانی بود که میگفتند دوران رئاليسم گذشته حالا به غلط يا درست اين حرف را میزدند، ايشان سعی کردند يک راه درست پيدا کنند. مثلا آمدند از شيوههای مارکزی بهره گرفتند. اما شکست خوردند چون آن محتوايی را که داشت يا به اصطلاح منطق يا واقعيت دادستانی او با آن شگردها هم همخوان نبود. در واقع با آن شگردهای رئاليستی سابق همخوان بود. بعضیهای ديگر مضامينی داشتند که با اين شگرد همخوان بود. مثلاً اهل قبر تاحدودی با آن فضای وهمآلود جنوب ايران همخوان بود تا حدودی با آن عناصری که رگههای تکنيکهای داستانگويی مارکز.
کمتر نويسندهای به اندازه مارکز با جهان معاصرش درگيریهای مثبت و منفی داشته. شايد به اين خاطر که مارکز نه فقط داستان نويس که روزنامه نگاری شايسته هم بود.