دولت بریتانیا در پایان هر سال مسیحی اسناد دولتی مربوط به ۳۰ سال گذشته را به جز اسنادی که هنوز از حساسیتهای امنیتی برخوردارند در دسترس پژوهشگران، روزنامهنگاران و مورخان قرار میدهد. آنها در دو هفته آخر سال این اسناد را مشاهده میکنند و رسانهها اهم آن را منتشر کرده و به آگاهی عموم میرسانند.
امسال اسناد مربوط به سال ۱۹۸۰ یعنی یک سال پس از انقلاب ایران علنی شده است. یکی از این اسناد مربوط به پژوهشی است به سفارش دکتر دیوید اوئن، وزیر امور خارجه بریتانیا، در زمان انقلاب ایران. عنوان این پژوهش «سیاست بریتانیا در قبال ایران» در سالهای پیش از انقلاب بهمن ۵۷ و تا آن تاریخ است.
به مناسبت انتشار این سند دیوید اوئن که خود پزشک است و اکنون سمت لرد دارد در مقالهای در روزنامه فایننشال تایمز لندن نوشت: «بیماری سرطان خون محمدرضا شاه در سال ۱۹۷۳ میلادی یا ۱۳۵۲ شمسی بروز کرد و در بهار سال ۱۳۵۷ به لینفوما و سپس در پاییز همان سال به سرطان کشنده لینفوسارکوما بدل شد.»
او مینویسد ما از بیماری شاه اطلاع نداشتیم و اگر میدانستیم به او کمک میکردیم برای معالجه به سوییس برود و فرزندش به نیابت و سرپرستی ملکه فرح بر سر کار آید تا ایران نیز راه اسپانیا را به سوی دموکراسی بپیماید.
در پی انتشار این سند و مقاله از لرد دیوید اوئن دعوت کردیم تا میهمان این هفته گفتوگوی ویژه رادیوفردا باشد.
رادیوفردا: بیماری شاه ایران فقط یک عامل در میان عوامل بسیار دیگری بود که میتوانست بر تصمیم شما تاثیر بگذارد. عوامل دیگر مانند عدم شناخت شما از اسلامگرایی آقای خمینی یا نگرانی از نفوذ شوروی چه نقشی در این اشتباه سیاست خارجی شما داشت؟
لرد اوئن: باید اول این را بگویم که یکی از نکات مهمی که از این سند تحقیقی میتوان درک کرد و به خصوص درک آن برای مردم ایران مهم است، این است که بهرغم تصور عموم دولت ما پس از سرنگونی دولت مصدق به کمک سازمان سیا و ام آی سیکس ، دخالت چندانی در امور ایران نکرد و وقتی پس از کودتای ۲۸ مرداد شاه به ایران بازگشت دست او را در اتخاذ سیاستهایش باز گذاشت.
ما در آن زمان بیاندازه کنار ایستادیم و از نفوذی که داشتیم برای هدایت آهسته و پیوسته ایران به سمت دموکراسی پایدار استفاده نکردیم تا به جای یک شاه مقتدر و پرقدرت، پادشاهی مشروط و در چهارچوب قانون اساسی شکل بگیرد و بتواند در نهایت قدرت را به فرزندش منتقل کند. همان طور که کمی پیش از انقلاب ایران این تحول در اسپانیا رخ داد و قدرت از دولت فاشیستی فرانکو به مجلس و دولت منتخب مردم منتقل شد.
قبول و اعتراف به اشتباه از سوی شما که دومین نفر در دولت وقت بریتانیا بودید تحسینبرانگیز است، اما میتواند این فکر اشتباه که در اذهان بسیاری از مردم ایران همواره وجود داشته را تقویت کند که گناه تمام اشتباهات را به گردن نیروهای خارجی بیندازد و به این ترتیب مردم از خود سلب مسئولیت کنند. به نظر شما سهم مردم ایران در این تحولات اجتماعی چه بوده است؟
بگذارید به بیماری شاه بازگردیم که در سوال پیش هم پرسیده بودید. پنهان کردن بیماری شاه از بریتانیا و آمریکا که فقط چند پزشک فرانسوی از آن مطلع بودند و آنها نیز سوگند خورده بودند این موضوع را برملا نکنند، امری عامدانه از سوی ایران بود. ما وقتی از بیماری او مطلع شدیم که به تبعید آمده بود، یعنی اواخر سال ۱۹۷۹.
ما میدانیم که بیماریهای جدی به خصوص سرطان که شاه به آن مبتلا شده بود تاثیری اساسی در قدرت تصمیمگیری شخص میگذارد. به علاوه آن چه میدانستیم و به آن توجه نکردیم این بود که شاه بنا به شخصیت فردی و طبیعتش آدم مصمم و باارادهای نبود. این امر را میشد وقتی در زمان مصدق ایران را ترک کرد و سپس بازگشت متوجه شد.
اما طی سالهای پس از ۲۸ مرداد القابی چون شاهنشاه، آریامهر و پادشاه تخت طاووس تصویر فردی بااراده را از او ترسیم کرد، در حالی که در پس این تصویر او همچنان شخصی غیرمصمم و کماراده بود و همین باعث شد در دوران بحرانی سال ۵۶ و ۵۷ شمسی نتواند از خود اراده محکمی نشان دهد. عدم رهبری او باعث شد همه مردم بر سر یک موضوع توافق کنند، این که «شاه باید برود».
در حالی که بین گروهها و اقشار مختلف ایران مانند دانشجویان، بازاریها، روحانیون و حتی روستاییانی که به شهرها مهاجرت کرده بودند اتفاق نظر وجود نداشت و خواستهایشان متفاوت بود.
حال با شناختی که از گذشته داریم آیا بهتر نبود مردم ایران به جای انقلاب، اصلاحاتی را دنبال میکردند که هم احترام و مقام اسلام که دین اکثریت مردم است حفظ میشد و هم نظامی دموکراتیک تحکیم مییافت که ضامن خواستهای آنها باشد؟ به گمان من، این راه بسیار معقولتری برای ایران بود تا راه پر رنج و اندوهی که خمینی به همراه آورد و معلوم بود به کجا میانجامد.
اکنون پس از ۳۲ سال با علم به آن چه رخ داده است اکثریت مردم ایران به همین نتیجهای رسیدهاند که شما میگویید، اما در آن زمان به دلایل مختلف چنین آگاهی در بین اکثریت جامعه وجود نداشت. شما علت شکست نظام پهلوی را عدم اعتماد به مردم و حتی بیاعتمادی به دوستانش در غرب خواندهاید. آیا این میتواند درسی برای نظام کنونی باشد که تنها راه بقا، گفتوگو و اعتمادسازی و تغییر در جهت خواستهای مردم است؟
بله، درست است و این توضیح واضحات است. ما اکنون در جهان پیچیده قرن ۲۱ به سر میبریم و از آن گریزی نیست. هیچ دولتی هر قدر هم قوی باشد نمیتواند دراین دوران در انزوا به سر برد. هیچ کشوری حتی ایالات متحده آمریکا هم نمیتواند فقط با اتکا به نیروی نظامی دوام آورد. در دنیای امروز قدرت به زور اسلحه و سلاح هستهای نیست. به نظر من در شرایط کنونی تعامل و گفتوگو برای ایران چه با دنیای خارج و چه با مردم خودش الزامی است، اما به نظر نمیرسد رهبر روحانی ایران متوجه اهمیت این مسئله باشد.
او و به دنبالش پرزیدنت احمدینژاد هنوز راه قدیم خود را تکرار میکنند و در کنار بسیاری نارساییهای سیاسی در پی کسب سلاح هستهای هستند. با اطلاعاتی که اکنون دست همه است میدانیم این فقط آمریکا و غرب نیستند که از تولید سلاح هستهای از سوی ایران نگرانند، بلکه تمام همسایههای ایران در خاورمیانه، جهان عرب و حتی متحدان ایران چون چین و روسیه به انحای مختلف به ایران نشان دادهاند باید پای میز مذاکره بنشیند.
هیچ کس به ایران نمیگوید تاسیسات هستهای برای تولید انرژی و موارد صلحآمیز نداشته باشد، اما صریحا میگویند ایران نباید سلاح هستهای تولید کند.
به نظر من ایران میخواهد و میتواند سلاح هستهای تولید کند و خیلی به انجام این کار نزدیک است، اما سوال اصلی آن است که میخواهد کشوری محترم، مهم و قوی در جامعه جهانی باشد یا میخواهد کماکان به راه کنونی ادامه دهد؟ ادامه راه کنونی برای ایران حاصلی جز انزوا و تحریمهای بیشتر و رنج بیشتر برای مردمش نخواهد داشت.
با توجه به تجربه گذشته و نتایج این پژوهش که اکنون علنی شده است، چه درسی برای گذار ایران به سوی دموکراسی میتوان گرفت و آیا هنوزهم راه اصلاحات در این نظام امکانپذیر است؟
به نظر من نظام کنونی را نمیشود با یک انقلاب دیگر به کلی دگرگون کرد، اما این نظام همیشه و از همان ابتدا هم میتوانست به دموکراسی واقعی بدل شود. زمانی بود که میشد یک گفتوگوی اجتماعی انجام گیرد و همین طور گفتوگویی با جهان خارج، اما این امکان متوقف شد.
اکنون آنچه میبینیم قدرت گرفتن سپاه پاسداران است که تحت ریاست جمهوری آقای احمدینژاد بیش از پیش به حکومتی نظامی بدل شده است. من فکر میکنم این راه غلط است و زمان آن رسیده که رهبران نظام ایران بدانند وضعیت این حکومت از داخل کشور مورد تهدید است.
اما کشورهای جهان مسئلهای با اسلامی بودن نظام ایران ندارند، چون این تصمیمی است برای مردم ایران. آن چه رابطه را برای دنیای خارج دشوار میکند لحن صحبت و کلامی است که آقای احمدینژاد به خصوص در قبال همسایگانش به کار میبرد و این مختص اسرائیل و کشورهای غربی نیست. کشورهای دیگر منطقه نیز شاهد همین کلام خصمانه هستند. این موضوع رابطه ایران را با اکثر کشورهای جهان مخدوش میکند و باعث بیثباتی میشود که به نفع ایران و هیچ کشور دیگری نیست.
برگردیم به موضوع محمدرضا شاه پهلوی زمانی که ایران را ترک کرد و شما وزیر خارجه بریتانیا بودید. شما میگویید کشورتان تاریخی طولانی در پناه دادن به پناهندگان سیاسی دارد و میگویید حتی یادداشتی به جیمز کالاهان، نخست وزیر وقت کشورتان، نوشتید و گفتید اگر شاه خواست باید پذیرفته شود. پس چه شد که به او پناهندگی ندادید؟
برای ما دیپلماتهای بریتانیایی واضح بود در این صورت گروگانگیری خواهد شد. سایروس ونس، وزیر خارجه وقت آمریکا، هم همین نظر را داشت. درست است که ما با شاه ایران دوستی داشتیم و به این دوستی وفادار بودیم، اما وقتی شخص در رأس قدرت سیاسی نیست باید واقعیتها را سنجید و این حقیقت تلخی است.
تردیدی نیست که گروگانگیری قابل پیشبینی بود و سایروس ونس هم آن را پیشبینی کرده بود، اما بعد تغییر عقیده داد و در پی آن هنری کیسینجر که خواهان پذیرفتن شاه بود کارتر را قانع کرد شاه را به دلایل انسانی و برای معالجه بپذیرد و همین به بحران گروگانگیری دامن زد. ما این اشتباه آمریکا را مرتکب نشدیم و شاه هم چون میدانست پذیرفته نخواهد شد از ما نخواست به بریتانیا بیاید.
امسال اسناد مربوط به سال ۱۹۸۰ یعنی یک سال پس از انقلاب ایران علنی شده است. یکی از این اسناد مربوط به پژوهشی است به سفارش دکتر دیوید اوئن، وزیر امور خارجه بریتانیا، در زمان انقلاب ایران. عنوان این پژوهش «سیاست بریتانیا در قبال ایران» در سالهای پیش از انقلاب بهمن ۵۷ و تا آن تاریخ است.
به مناسبت انتشار این سند دیوید اوئن که خود پزشک است و اکنون سمت لرد دارد در مقالهای در روزنامه فایننشال تایمز لندن نوشت: «بیماری سرطان خون محمدرضا شاه در سال ۱۹۷۳ میلادی یا ۱۳۵۲ شمسی بروز کرد و در بهار سال ۱۳۵۷ به لینفوما و سپس در پاییز همان سال به سرطان کشنده لینفوسارکوما بدل شد.»
او مینویسد ما از بیماری شاه اطلاع نداشتیم و اگر میدانستیم به او کمک میکردیم برای معالجه به سوییس برود و فرزندش به نیابت و سرپرستی ملکه فرح بر سر کار آید تا ایران نیز راه اسپانیا را به سوی دموکراسی بپیماید.
در پی انتشار این سند و مقاله از لرد دیوید اوئن دعوت کردیم تا میهمان این هفته گفتوگوی ویژه رادیوفردا باشد.
رادیوفردا: بیماری شاه ایران فقط یک عامل در میان عوامل بسیار دیگری بود که میتوانست بر تصمیم شما تاثیر بگذارد. عوامل دیگر مانند عدم شناخت شما از اسلامگرایی آقای خمینی یا نگرانی از نفوذ شوروی چه نقشی در این اشتباه سیاست خارجی شما داشت؟
لرد اوئن: باید اول این را بگویم که یکی از نکات مهمی که از این سند تحقیقی میتوان درک کرد و به خصوص درک آن برای مردم ایران مهم است، این است که بهرغم تصور عموم دولت ما پس از سرنگونی دولت مصدق به کمک سازمان سیا و ام آی سیکس ، دخالت چندانی در امور ایران نکرد و وقتی پس از کودتای ۲۸ مرداد شاه به ایران بازگشت دست او را در اتخاذ سیاستهایش باز گذاشت.
ما در آن زمان بیاندازه کنار ایستادیم و از نفوذی که داشتیم برای هدایت آهسته و پیوسته ایران به سمت دموکراسی پایدار استفاده نکردیم تا به جای یک شاه مقتدر و پرقدرت، پادشاهی مشروط و در چهارچوب قانون اساسی شکل بگیرد و بتواند در نهایت قدرت را به فرزندش منتقل کند. همان طور که کمی پیش از انقلاب ایران این تحول در اسپانیا رخ داد و قدرت از دولت فاشیستی فرانکو به مجلس و دولت منتخب مردم منتقل شد.
قبول و اعتراف به اشتباه از سوی شما که دومین نفر در دولت وقت بریتانیا بودید تحسینبرانگیز است، اما میتواند این فکر اشتباه که در اذهان بسیاری از مردم ایران همواره وجود داشته را تقویت کند که گناه تمام اشتباهات را به گردن نیروهای خارجی بیندازد و به این ترتیب مردم از خود سلب مسئولیت کنند. به نظر شما سهم مردم ایران در این تحولات اجتماعی چه بوده است؟
بگذارید به بیماری شاه بازگردیم که در سوال پیش هم پرسیده بودید. پنهان کردن بیماری شاه از بریتانیا و آمریکا که فقط چند پزشک فرانسوی از آن مطلع بودند و آنها نیز سوگند خورده بودند این موضوع را برملا نکنند، امری عامدانه از سوی ایران بود. ما وقتی از بیماری او مطلع شدیم که به تبعید آمده بود، یعنی اواخر سال ۱۹۷۹.
ما میدانیم که بیماریهای جدی به خصوص سرطان که شاه به آن مبتلا شده بود تاثیری اساسی در قدرت تصمیمگیری شخص میگذارد. به علاوه آن چه میدانستیم و به آن توجه نکردیم این بود که شاه بنا به شخصیت فردی و طبیعتش آدم مصمم و باارادهای نبود. این امر را میشد وقتی در زمان مصدق ایران را ترک کرد و سپس بازگشت متوجه شد.
اما طی سالهای پس از ۲۸ مرداد القابی چون شاهنشاه، آریامهر و پادشاه تخت طاووس تصویر فردی بااراده را از او ترسیم کرد، در حالی که در پس این تصویر او همچنان شخصی غیرمصمم و کماراده بود و همین باعث شد در دوران بحرانی سال ۵۶ و ۵۷ شمسی نتواند از خود اراده محکمی نشان دهد. عدم رهبری او باعث شد همه مردم بر سر یک موضوع توافق کنند، این که «شاه باید برود».
در حالی که بین گروهها و اقشار مختلف ایران مانند دانشجویان، بازاریها، روحانیون و حتی روستاییانی که به شهرها مهاجرت کرده بودند اتفاق نظر وجود نداشت و خواستهایشان متفاوت بود.
حال با شناختی که از گذشته داریم آیا بهتر نبود مردم ایران به جای انقلاب، اصلاحاتی را دنبال میکردند که هم احترام و مقام اسلام که دین اکثریت مردم است حفظ میشد و هم نظامی دموکراتیک تحکیم مییافت که ضامن خواستهای آنها باشد؟ به گمان من، این راه بسیار معقولتری برای ایران بود تا راه پر رنج و اندوهی که خمینی به همراه آورد و معلوم بود به کجا میانجامد.
اکنون پس از ۳۲ سال با علم به آن چه رخ داده است اکثریت مردم ایران به همین نتیجهای رسیدهاند که شما میگویید، اما در آن زمان به دلایل مختلف چنین آگاهی در بین اکثریت جامعه وجود نداشت. شما علت شکست نظام پهلوی را عدم اعتماد به مردم و حتی بیاعتمادی به دوستانش در غرب خواندهاید. آیا این میتواند درسی برای نظام کنونی باشد که تنها راه بقا، گفتوگو و اعتمادسازی و تغییر در جهت خواستهای مردم است؟
بله، درست است و این توضیح واضحات است. ما اکنون در جهان پیچیده قرن ۲۱ به سر میبریم و از آن گریزی نیست. هیچ دولتی هر قدر هم قوی باشد نمیتواند دراین دوران در انزوا به سر برد. هیچ کشوری حتی ایالات متحده آمریکا هم نمیتواند فقط با اتکا به نیروی نظامی دوام آورد. در دنیای امروز قدرت به زور اسلحه و سلاح هستهای نیست. به نظر من در شرایط کنونی تعامل و گفتوگو برای ایران چه با دنیای خارج و چه با مردم خودش الزامی است، اما به نظر نمیرسد رهبر روحانی ایران متوجه اهمیت این مسئله باشد.
او و به دنبالش پرزیدنت احمدینژاد هنوز راه قدیم خود را تکرار میکنند و در کنار بسیاری نارساییهای سیاسی در پی کسب سلاح هستهای هستند. با اطلاعاتی که اکنون دست همه است میدانیم این فقط آمریکا و غرب نیستند که از تولید سلاح هستهای از سوی ایران نگرانند، بلکه تمام همسایههای ایران در خاورمیانه، جهان عرب و حتی متحدان ایران چون چین و روسیه به انحای مختلف به ایران نشان دادهاند باید پای میز مذاکره بنشیند.
هیچ کس به ایران نمیگوید تاسیسات هستهای برای تولید انرژی و موارد صلحآمیز نداشته باشد، اما صریحا میگویند ایران نباید سلاح هستهای تولید کند.
به نظر من ایران میخواهد و میتواند سلاح هستهای تولید کند و خیلی به انجام این کار نزدیک است، اما سوال اصلی آن است که میخواهد کشوری محترم، مهم و قوی در جامعه جهانی باشد یا میخواهد کماکان به راه کنونی ادامه دهد؟ ادامه راه کنونی برای ایران حاصلی جز انزوا و تحریمهای بیشتر و رنج بیشتر برای مردمش نخواهد داشت.
با توجه به تجربه گذشته و نتایج این پژوهش که اکنون علنی شده است، چه درسی برای گذار ایران به سوی دموکراسی میتوان گرفت و آیا هنوزهم راه اصلاحات در این نظام امکانپذیر است؟
به نظر من نظام کنونی را نمیشود با یک انقلاب دیگر به کلی دگرگون کرد، اما این نظام همیشه و از همان ابتدا هم میتوانست به دموکراسی واقعی بدل شود. زمانی بود که میشد یک گفتوگوی اجتماعی انجام گیرد و همین طور گفتوگویی با جهان خارج، اما این امکان متوقف شد.
اکنون آنچه میبینیم قدرت گرفتن سپاه پاسداران است که تحت ریاست جمهوری آقای احمدینژاد بیش از پیش به حکومتی نظامی بدل شده است. من فکر میکنم این راه غلط است و زمان آن رسیده که رهبران نظام ایران بدانند وضعیت این حکومت از داخل کشور مورد تهدید است.
اما کشورهای جهان مسئلهای با اسلامی بودن نظام ایران ندارند، چون این تصمیمی است برای مردم ایران. آن چه رابطه را برای دنیای خارج دشوار میکند لحن صحبت و کلامی است که آقای احمدینژاد به خصوص در قبال همسایگانش به کار میبرد و این مختص اسرائیل و کشورهای غربی نیست. کشورهای دیگر منطقه نیز شاهد همین کلام خصمانه هستند. این موضوع رابطه ایران را با اکثر کشورهای جهان مخدوش میکند و باعث بیثباتی میشود که به نفع ایران و هیچ کشور دیگری نیست.
برگردیم به موضوع محمدرضا شاه پهلوی زمانی که ایران را ترک کرد و شما وزیر خارجه بریتانیا بودید. شما میگویید کشورتان تاریخی طولانی در پناه دادن به پناهندگان سیاسی دارد و میگویید حتی یادداشتی به جیمز کالاهان، نخست وزیر وقت کشورتان، نوشتید و گفتید اگر شاه خواست باید پذیرفته شود. پس چه شد که به او پناهندگی ندادید؟
برای ما دیپلماتهای بریتانیایی واضح بود در این صورت گروگانگیری خواهد شد. سایروس ونس، وزیر خارجه وقت آمریکا، هم همین نظر را داشت. درست است که ما با شاه ایران دوستی داشتیم و به این دوستی وفادار بودیم، اما وقتی شخص در رأس قدرت سیاسی نیست باید واقعیتها را سنجید و این حقیقت تلخی است.
تردیدی نیست که گروگانگیری قابل پیشبینی بود و سایروس ونس هم آن را پیشبینی کرده بود، اما بعد تغییر عقیده داد و در پی آن هنری کیسینجر که خواهان پذیرفتن شاه بود کارتر را قانع کرد شاه را به دلایل انسانی و برای معالجه بپذیرد و همین به بحران گروگانگیری دامن زد. ما این اشتباه آمریکا را مرتکب نشدیم و شاه هم چون میدانست پذیرفته نخواهد شد از ما نخواست به بریتانیا بیاید.