لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۳:۱۰

«فروشنده»:حکایت بحران هویت مردانه (۳)


رضا کاظم زاده،روانشناس و پزوهشگر مقیم بلژیک در سه مقاله به بررسی فیلم »فروشنده» فرهادی پرداخته است. بخش اول و دوم این مقاله در هفته های گذشته منتشر شده است.

نقش نظام میانکنشی و شخصیت بر رفتار عماد

در فیلم های فرهادی، نه تنها نگاه به گذشته قهرمانان و بررسی آن برای فهم آنچه امروز زندگی می کنند کفایت نمی کند بلکه حتی عامل تعیین کننده نیز محسوب نمی شود. آنچه در درجه ی نخست اهمیت قرار دارد شرایط امروز قهرمان ها و اتفاقاتی است که در زندگی برای ایشان رخ می دهد.

به همین منظور و برای مطالعه ی اکنون عماد، می بایست به بررسی نظام میانکُنشی جامعه ی ایران که بحران درونی او در درجه ی نخست تحت تاثیر قواعد آن بوجود آمده بپردازیم. منظور ما از نظام میانکُنشی به طور خلاصه مجموعه قواعد و قراردادهایی است که نحوه ی حضور افراد در دو حوزه خصوصی و عمومی را تعیین می کنند. به عنوان مثال تعارف، آبروداری و احترام از جمله قواعد مهم نظام میانکنشی در فرهنگ ایرانی هستند که نحوه ی حضور ما را در اجتماع تعیین می کنند. در بطن این نظام است که گذشته (شخصیت) خود را پدیدار می سازد.

برای درک روشن تر موضوع و نشان دادن تفاوت و در عین حال رابطه ی میان دو پدیده ی «شخصیت روانی» و «نظام میانکنشی»، استعاره وسیله نقلیه و نحوه ترددش در شهر می تواند روشنگر باشد. رفتار و نحوه ی حرکت یک خودرو را از دو منظر مختلف و در عین حال مکمل می توان بررسی کرد و توضیح داد.

رفتار یک اتومبیل در شهر از یک سو به نوع، مدل و همینطور گذشته اش (سال خرید، نحوه ی نگهداریش، تعداد تصادفات و غیره) بستگی دارد و از سوی دیگر به قواعد رانندگی حاکم بر آن شهر (قوانین مربوط به سرعت، محل های توقف، مواقع استفاده از نورهای گوناگون و غیره). در این استعاره ویژگی های نوع اول شخصیت اتومبیل را تعریف می کنند در حالی که قواعد و خصوصیات از نوع دوم، نظام میانکنشی حاکم بر محیط و فضای عمومی را. ما برای آن که درک درستی از «رفتار» (نحوه ی تردد و شیوه ی حرکت) یک اتومبیل بخصوص داشته باشیم، هم می بایست با «شخصیت» اتومبیل (مدل، سال خرید، نحوه ی نگهداری و …) آشنا باشیم و هم «نظام میانکنشی» (قواعد راهنمایی و رانندگی) که روابط میان این اتومبیل با محیط بیرون و سایر اتومبیل ها را تعریف می کند بشناسیم.

برای درک صحیح و جامع از رفتارهای عماد نیز هم می بایست با شخصیت و در نتیجه گذشته ی او و هم با نظام میانکنشی که او بر اساس قواعدش روابط و حیات اجتماعی خویش را سازمان داده آشنا بود. اگر عماد در برابر حادثه ی ناگوار تنها بر اساس شخصیتی که ما از ابتدای فیلم از او دیده بودیم واکنش نشان می داد مطمئنا رفتارش متفاوت بود و از برخورد خشونت آمیز و بویژه تحقیرآمیز نسبت به پیرمرد اجتناب می کرد.

اهمیت و تاثیر نظام میانکنشی بر بحران شخصیت

در «فروشنده» نیز همچون دو فیلم دیگر اصغر فرهادی ("چهارشنبه سوری" و "جدایی نادر از سیمین")، قواعد حاکم بر نظام میانکنشی علاوه بر روابط میان انسان ها، بر شخصیت فردی ایشان نیز تاثیر جدی و تعیین کننده بر جای می گذارند.

همانطور که پیشتر گفتیم در «فروشنده» میان نظام میانکنشی حاکم بر فرهنگ از یک سو و شخصیت قهرمان از سوی دیگر رابطه ای دیالکتیکی برقرار است و رفتار و کردار قهرمان اصلی فیلم در موقعیت های مختلف، نتیجه ی کشاکش میان این دو پدیده می باشد. البته بنا به موقعیت میزان تاثیر هر یک از این دو عامل بر رفتار عماد متفاوت است. در برخي از موقعيت ها، خصوصيات مربوط به شخصيت نقش موثرتری در رفتارهای عماد برعهده دارند در حالی که در برخی دیگر از موارد، این نظام میانکنشی حاكم بر روابط است که عامل تعیین کننده است.

در «فروشنده» نیز همچون دو فیلم دیگر اصغر فرهادی ("چهارشنبه سوری" و "جدایی نادر از سیمین")، قواعد حاکم بر نظام میانکنشی علاوه بر روابط میان انسان ها، بر شخصیت فردی ایشان نیز تاثیر جدی و تعیین کننده بر جای می گذارند.

نگاهی بیاندازیم به دو نمونه از موقعیت هایی که در آنها شخصیت نقش اصلی را در تعیین رفتار و منش عماد بازی می کند:

در صحنه ی تاکسی در اوایل فیلم، عماد در کنار خانمی بر صندلی عقب تاکسی و شاگردِ عماد در جلو و کنار راننده نشسته اند. پس از چند لحظه زن از راننده تاکسی می خواهد توقف کند تا او بتواند جایش را عوض کند. از رفتار زن می شود استنباط کرد که ظاهرا حضور عماد در کنارش، موجب مزاحمت و ناراحتی او شده است. در صحنه ی دوم، عماد به هنگام درس دادن متوجه می شود که یکی از شاگردانش در حال تجسس در تلفن دستی شاگردی دیگر است. در این هر دو صحنه، شخصیت عماد و ارزش هایی که بدان باور دارد، نقش اول را در نوع واکنشش نسبت به موقعیت بازی می کند.

در مورد نخست وقتی شاگرد رفتار برخورنده ی زن در تاکسی را بسیار زشت و توهین آمیز توصیف می کند عماد علیرغم آن که به دلیل رفتار زن، موقعیتی ناخوشایند و ناعادلانه را تجربه ی کرده (چرا که به شکلی غیر مستقیم به انجام یا قصد به انجام رفتاری غیر اخلاقی متهم شده) در پاسخ به شاگردش تلاش می کند تا دلایل چنین رفتاری را بفهمد و آن زن را قضاوت نکند. در صحنه ی دوم (تجسس و تجاوز به حریمِ خصوصیِ دیگری) نیز عماد فرد متجاوز را سرزنش می کند و هیچ انگیزه یا دلیلی (در اینجا اخلاقی) را برای دست زدن به چنین کاری موجه نمی شمارد.

با این حال همین «شخصیت» در دو صحنه ی متاخرتر که به پس از حادثه ی ناگوار (تجاوز به حریم خصوصی همسرش که از این پس آن را تنها «حادثه ی ناگوار» خواهیم نامید) مربوط می شود، واکنشش بیش از آن که تابع منش معمول و باورهایش باشد، از قواعد نظام میانکنشی فرهنگ جامعه و حاکم بر چنین موقعیتی پیروی می کند.

نمونه ی نخست به نحوه ی برخورد عماد با پیرمرد دستفروش برمی گردد. رفتار خشونت آمیز او با پیرمرد را می توان بر مبنای مفهوم «غیرت» در نظام میانکنشی فرهنگ ایرانی فهمید و توضیح داد. نمونه دوم به رفتار عصبی و خارج از کنترل او بر سرِ کلاسِ درس برمی گردد، در آن هنگام که با تجسس در محتویات تلفن دستی یکی از شاگردانش با تهدید و تشر به او می گوید که اعمال «خلاف اخلاق اش» را حتما به خانواده اش گزارش خواهد داد.

در اینجا توجه به یک نکته در فهم این اتفاقات بسیار اهمیت دارد: دو مورد اول به پیش از حادثه ی ناگوار و دو نمونه ی آخر به پس از آن مربوط می شوند. یعنی این که می توان علت اصلی این تغییر رفتار و منش را به وقوع حادثه ی ناگوار ارتباط داد. در واقع حادثه ی ناگوار موجب آغاز شدن فرآیندی در دستگاه روانی عماد می گردد که او را از عمادِ قبل از حادثه به عمادِ پس از حادثه تبدیل می کند. هر چند این حادثه، هویت او را عوض نمی کند اما موجب تغییر نقطه ی ثقل در هویت او می شود.

در حقیقت با زخم و شوکی که این واقعه بر روان عماد وارد می کند، فرآیند به قول خودش «گاو شدن» در او آغاز می گردد. فرآیندی که به تدریج نقطه ی ثقل در هویت او را از یک قطب به سوی قطب دیگر در شخصیتش هدایت می کند. این دو قطب از ابتدا در روان او وجود داشته اما با روی دادن حادثه ی ناگوار، رابطه ی قدرت میان آنها کاملا برعکس شده است.

رفتار نامتعادل، شدیدا عاطفی، خشن و ظاهرا غیر قابل کنترل عماد به اضافه ی بحران شخصیتی که درست پس از وقوع حادثه با آن درگیر می شود، همگی بیانگر این نکته هستند که لااقل بخشی از ارزش های متعلق به نظام میانکنشی جامعه در روان عماد درونی شده اند. انگار بخشی از وجود او که در خوابی زمستانی بسرده می برده با وقوع حادثه ناگوار در روان وی فعال شده به مرور بر شخصیت و همینطور بر روابطش با دیگران تسلط یافته است.

غیرت: حلقه ی اتصال شخصیت با نظام میانکنشی

از آن بخش از قواعد درونی شده ی نظام میانکنشی حاکم بر فرهنگ ایرانی که به دلیل درگیری اش با بخشی دیگر از روان عماد، موجبات بحران در شخصیت او را فراهم آورده، می شود تحت عنوان «غیرت» سخن گفت.

غیرت در فرهنگ ما مفهومی پیچیده، چند وجهی و از جهت بررسی و مطالعه بسیار قابل تامل و جالب است. پیچیدگی پدیده ی غیرت از این امر ناشی می شود که در مرز میان دو فرآیند هویت یابی و جامعه پذیری قرار گرفته است. یک سر آن به هویت و دقیق تر بگوییم به هویت مردانه متصل است و سر دیگر آن به نقش های اجتماعی مردانه در برابر زن-ناموس. بدین ترتیب غیرت در آن واحد هم بخشی از هویت مردانه به شمار می آید و هم سازمان دهنده ی روابط مرد با زن-ناموس در دو فضای خصوصی و عمومی است. در واقع غیرت از پیوند هویت فردی (شخصیت) با نقش اجتماعی (نظام میانکنشی) پدید آمده است.

پدیده ی غیرت، هویت فرد را با نقش اجتماعی اش طوری پیوند می زند که برای حفظ هویت، پاسداری و پیروی از نقش اجتماعی امری اجتناب ناپذیر و ضروری به نظر می رسد. بدین ترتیب هویت مردانه با رابطه ی مرد با زن گره می خورد و مردی که به دلیل تعرض به «ناموسش» از خود واکنش می دهد در درجه نخست از هویت اش به مثابه «مرد» (تحت عنوان «شرافت») دفاع می کند. در این حالت انتقام گیری در حقیقت تلاشی است در جهت بازسازی شرافت و اعاده ی حیثت از هویتِ مردانه.

بنابراین و در یک کلام می توان غيرت را گره خوردگي نقش اجتماعي با هويت مردانه بر حول پیکر زن تعریف کرد. تاکید بر «پیکر» زن در اینجا از آن روست که مفاهیمی از قبیل غیرت و شرافت در درجه ی نخست به احساس تملک و در نتیجه کنترلِ پیکرِ زن (بویژه در فضای عمومی) مربوط می شوند.

پدیده ی غیرت در عماد اما شکل پیچیده تری به خود گرفته است. در واقع غیرت باید در روان عماد دو پدیده ای را به یکدیگر پیوند بزند که با همدیگر در ستیز می باشند: هویت شخصی و نقش اجتماعی. تفاوت مهم عماد با پرسوناژی مانند قیصر در همین ستیز درونی و تنش روانی است.

در وجود قیصر، غیرت از ترکیب دو عنصر هم خوان و مکمل شکل گرفته است. یعنی این که میان شخصیت فردی و نقش اجتماعی او به مثابه مرد در جامعه ی ایران، کوچکترین تنش یا ناهماهنگی ای وجود ندارد. به بیانی دیگر میان هویت مردانه ای که در درونش احساس می کند با نقش مردانه ای که نظام میانکنشی فرهنگش بر عهده اش گذاشته است سازگاری و همسویی کامل وجود دارد. در عماد اما این دو بخش با همدیگر همساز و همسو نیستند. احساس غیرتمندی در او، با تنش و دگرگونی توام است و به میزانی که نقش مهم تری در هویتش برای خود باز می کند عماد را با بحرانی شدیدتر و عمیق تر روبرو می سازد.

در وجود قیصر، غیرت از ترکیب دو عنصر هم خوان و مکمل شکل گرفته است. یعنی این که میان شخصیت فردی و نقش اجتماعی او به مثابه مرد در جامعه ی ایران، کوچکترین تنش یا ناهماهنگی ای وجود ندارد. به بیانی دیگر میان هویت مردانه ای که در درونش احساس می کند با نقش مردانه ای که نظام میانکنشی فرهنگش بر عهده اش گذاشته است سازگاری و همسویی کامل وجود دارد. در عماد اما این دو بخش با همدیگر همساز و همسو نیستند. احساس غیرتمندی در او، با تنش و دگرگونی توام است و به میزانی که نقش مهم تری در هویتش برای خود باز می کند عماد را با بحرانی شدیدتر و عمیق تر روبرو می سازد. یکی از تغییرات مهمی که در اثر رشد غیرتمندی در منش و رفتار عماد روی می دهد، به رویکردش نسبت به اتوریته مربوط می شود که در اینجا بدان نگاهی اجمالی خواهیم داشت.

رویکرد عماد به اتوریته

رویکرد عماد به اتوریته با دگردیسی هویتی ناشی از حادثه ی ناگوار، به مرور تغییر می کند. عماد در دو مقام، از اتوریته برخودار است: در مقام شوهر (در برابر همسرش) و در مقام آموزگار (در برابر شاگردانش). در هر دو مورد و در ابتدای فیلم ما با انسانی روبرو هستیم که بر خلاف معیارهای سنتی و حتی روح قوانین حاکم بر جامعه ی ایران، از مدلی دمکراتیک در رفتار با همسر و شاگردانش تبعیت می کند. از آنجایی که عماد نمی توانسته چنین مدلی را از فرآیند جامعه پذیری در کادر نهادهای آموزشی در اجتماع (از همه مهم تر مدرسه) دریافت کرده باشد، مطمئنا با آن در کادر نهاد خانواده و نظام خویشاوندی اش آشنا شده است.

با این وجود همین فرد که در ابتدا از مدل اتوریته دمکراتیک تبعیت می کرد، وقتی آن حادثه ی ناگوار برای همسرش رخ می دهد رویکردش به اتوریته در هر دو موقعیت تغییر می کند و به تدریج به سوی مدل اتوریته ی اقتدارگرا و سنتی رانده می شود.

به عنوان نمونه وقتی در نقش آموزگار تلفن دستی دانش آموزش را بر خلاف رضایت وی تجسس می کند و با تصاویری «غیر اخلاقی» (بر اساس استانداردهای رسمی اجتماع) روبر می گردد، واکنشی اقتدار گرایانه از خود نشان می دهد و برای تنبیه و سرکوب امر «غیر اخلاقی»، به دانش آموز امر می کند تا در اسرع وقت با والدینش به مدرسه باز گردد.

در رابطه با همسرش رعنا نیز عماد به مرور از فردی با توجه و حساس به خواسته های همسرش به مردی «غیرتمند» و خود رای تبدیل می شود. یعنی به مرور همسر (موجودی متفاوت و مستقل) برایش به ناموس (یعنی بخشی از هویت شخصی اش) تغییر شکل می دهد.

در واقع اگر عماد را از زاویه انگیزه شناسیِ تغییر رفتار بررسی کنیم می توانیم چنین نتیجه بگیریم که در طی فیلم به تدریج در او شخصیت (سرگذشت فردی) جای خود را به نقش اجتماعی (قراردادهای جمعی) می دهد. یعنی به مرور انگیزه های درونی و مربوط به هویت مرکزی توسط قواعد حاکم بر نظام میانکنشی به حاشیه رانده می شود و عماد بیش از پیش بر طبق آموزه های جامعه پذیری مربوط به نقشِ مرد در برابر زن = ناموس عمل می کند.

در این فیلم نیز به مانند فیلم های قبلی فرهادی، قهرمانان داستان بر سر بزنگاه ها و در موقعیت های اغلب پیش بینی ناشده و در عین حال تاثیر گذار، بیش از آن که تحت تاثیر شخصیت، معیارهای فردی و ارزش های درونی شده در کادر نظام خویشاوندی رفتار کنند بر اساس نقش های اجتماعی و تحت نظارت قواعد حاکم بر نظام میانکنشی فرهنگ جامعه رفتار کرده، سخن گفته و حتی احساس می کنند.

در این فیلم نیز به مانند فیلم های قبلی فرهادی، قهرمانان داستان بر سر بزنگاه ها و در موقعیت های اغلب پیش بینی ناشده و در عین حال تاثیر گذار، بیش از آن که تحت تاثیر شخصیت، معیارهای فردی و ارزش های درونی شده در کادر نظام خویشاوندی رفتار کنند بر اساس نقش های اجتماعی و تحت نظارت قواعد حاکم بر نظام میانکنشی فرهنگ جامعه رفتار کرده، سخن گفته و حتی احساس می کنند.

ظاهرا در موقعیت های حساس و مهم زندگی، توان و تاثیر حاکمان در امر هویت بخشی و جامعه پذیری فرزندان از قدرت خویشاوندان بیشتر است. شاید دلیل این پدیده این باشد که در جامعه ی ایران هر چند سنت در طی دهه های متوالی در حال احتضار است اما همچنان جان دارد و تاثیر گذار است. انقلاب ایران نیز نه تنها نقطه ی پایانی بر نظام میانکنشی سنتی نبود بلکه یکی از مهم ترین دست آوردهایش مجهز کردن سنت در قالب تمامیت خواهی برای زندگی در دنیای مدرن بود.

بدین ترتیب در شرایط کنونی جامعه ی ایران کاملا منطقی است که قواعد حاکم بر نقش های اجتماعی (نظام میانکنشی) از خصوصیات فردی و شخصی (شخصیت) همچنان موثرتر و پر زورتر باشند. تنها در کادر اجتماعی مدرن با شرایطی دمکراتیک است که فرد قادر می گردد تا از بند قراردادهای اجتماعی رهیده خصوصیات فردی و شخصیت خود را در روابط اجتماعی اش بطور جدی دخالت دهد و روابط خویش را بر اساس ویژگی های فردی (و نه قواعد همگون ساز حاکم بر فضای عمومی) بسازد و نظام دهد.

با این حال در کادر موقعیت خاصی که عماد در درون آن زندگی می کند و تربیت ویژه ای که از دو نظام در نزاع و در حال کشمکش (دو نظام خویشاوندی و سیاسی که اولی نفوذش را در فضای خصوصی اعمال می کند و دومی در فضای عمومی) دریافت نموده، به نوع بخصوصی از فردیت دست یافته و همزمان تلاش می کند تا شکل ممکنی از آزادی را نیز تجربه نماید. در ادامه ی مطلب به این نکته توجه کوتاهی خواهیم داشت.

فردیتِ «خارج-از-جهان»

حال کمی به کیفیت فردیتِ درونی عماد در کادر محیط و اجتماعش بپردازیم. اولین نکته ی مهمی که از خلال فیلم در باره ی فرآیند تفرد در عماد می توان بدان اشاره کرد این است که فردیت و آزادي دروني در عماد، از نوع فردیتِ «خارج-از-جهان» (اصطلاح لوئی دومون در کتاب «جستارهایی در باب فرد بنیادی») است. او برای تجربه ی آزادی خود را مجبور دیده تا از هر دو نظام خویشاوندی و سیاسی به یکسان فاصله بگیرد و به نوعی در مرز میان این دو نهاد زندگی خود را بنا سازد. در واقع عماد برای خلاصی از تنش و آشوب هایی که دو قطب و نهاد متضادِ «خانه و مدرسه» از کودکی در روان او بوجود آورده اند و بر اساس تجربه ای که از زندگی مرزی و بینابینی کسب کرده، فردیت و آزادی خود را بر مبنای استراتژی حاشیه نشینی ساخته و حفظ کرده است.

اگر بنا بر نظر فیلسوف معاصر فرانسوی مارسل گوشه (Marcel Gauchet)، هويت در نظام های مدرن از سه وجه «شخص» (Personne: انسانِ پهنه ی همگانی )، «فرد» (Individu: انسانِ در رفت و آمد میان دو فضای خصوصی و عمومی) و «سوژه» (Sujet: انسان فردیت یافته و خود بنیاد) شکل گرفته باشد، در درون عماد شخص با فرد درگير است و سوژه هنوز قوام نیافته است. در جوامع غربی رشد فردیت بر اساس فاصله ای که به تدریج میان دو فرآيند هويت يابي و جامعه پذيري پدید آمد ممکن گشت. در فضایی که از فاصله ی میان این دو فرآیند ایجاد شد، سوژه کم کم رشد کرد و به مرور از عمق و قدرتِ عمل بیشتری برخوردار گشت.

فاصله گرفتن از نقش هاي اجتماعي و خویشتن خود را در ورا و جدای این نقش ها جستجو و سپس تجربه کردن به مرور در بطن فضای خصوصی، فضایی درونی تر پدید آورد که در زبان فرانسه آن را intimité و در زبان انگلیسی intimity می نامند. این واژه که برای آن معادل مناسبی در زبان فارسی سراغ نداریم، به «باغ اسرار» در درون فرد و زندگی درونی که گاه حتی از دیدگان نزدیکترین اشخاص به فرد پنهان باقی می ماند اشاره دارد. intimité را می توان فضاي خصوصي به توان دو یا فضای درون-روانی سوژه در کادر فضای خصوصی تعریف کرد. سوژه با کسب خود بنیادی در کادر نظام میانکنشی مدرن، به شکل جدیدی از آزادی که در مقایسه با جوامع سنتی بی بدیل می باشد دست می یابد و به قول لوئی دومون به «فرد-در-جهان» تبدیل می گردد.

عماد در كجاي اين ماجرا قرار دارد؟ او در جهان نسبتا بی تنش اما شکننده ای كه در حاشيه ی جامعه براي خود دست و پا کرده به نوعی محدود و در عین حال ممکن از آزادي دست يافته است. در چند فيلم آخر فرهادي و همینطور در کارهای برخی از سينماگراني كه در باب طبقه ی متوسط شهری فیلم می سازند (مانند فیلم «سعادت آباد» (۱۳۸۹) به کارگردانی مازیار میری و فیلم «قاعده ی تصادف» (۱۳۹۱) به کارگردانی بهنام بهزادی)، افراد متعلق به خانواده ی گسترده نه تنها نقش مهمی در ارتباط با زندگی جوانان و یا سرنوشت زوج های جوان بازی نمی کنند بلکه در بیشتر موارد در زندگی ایشان حتی حضور نیز ندارند.

فرهادی معمولا در فیلم هایش به آثار سینمایی یا ادبی ارجاع نمی دهد. در فیلم فروشنده اما ما دو بار با چنین ارجاعی که ظاهرا مهم به نظر می رسد روبرو هستیم: یکی ارجاع به فیلم «گاو» (۱۳۴۸) به کارگردانی داریوش مهرجویی و دیگری به نمایشنامه ی «مرگ فروشنده» (۱۹۴۹) به قلم آرتور میلر. برای بسط و شرح ارتباط اين دو اثر به ياد ماندني با فیلم «فروشنده»، ما دو اثر دیگر را نيز به تحليل مان در این بخش اضافه می کنیم: داستان «بوف کور» (۱۳۱۵) شاهكار صادق هدایت و فیلم «قیصر» (١٣٤٨) اثر معروف و تاثيرگذار دهه ي پنجاه به كارگرداني مسعود کیمیایی.

افراد و زوج های جوان این داستان ها در فاصله ای که از نقش هاي خانوادگي و همینطور اجتماعي خود گرفته اند، محیطی برای خود از شبکه ی روابط «دوستانه» ساخته اند و در درون قواعد و چارچوب این روابط، زندگي خود را متفاوت از نُرم ها و سنت های رایج شکل داده اند. ظاهرا اغلب این زوج ها یکدیگر را در درجه نخست بر اساس خواستِ متقابل (یعنی بر پایه ی «عشق» و کارکردهایش در جوامع مدرن) و بدون دخالت مستقیم نظام خویشاوندی برگزیده اند. در اين گونه فيلم ها، شبکه های متشکل از دوستان به مراتب حضور پر رنگ تر و موثرتری از خانواده ی گسترده دارند.

چنین تحول مهم و بی نظیری در نظام خانوادگی ایرانی (جایگزین کردن نظام خویشاوندی توسط شبکه های «دوستان هم سن») نمی تواند تنها به اراده و خواست فردی ممکن شده باشد و مسلما شرایط اجتماعی و بخصوص پیش زمینه های تربیتی در کادر خانواده های طبقه متوسط، این افراد را برای انجام چنین تغییری آماده کرده اند.

با این وجود در فیلم «فروشنده»، دو موضوع فردیتِ عماد و آزادی نسبی اش را تهدید می کند. یکی از این عوامل به موقعیت اجتماعی زوج رعنا-عماد باز می گردد و مورد دوم به نحوه شکل گیری هویت مردانه در روان عماد.

کسب آزادی به قیمت حاشیه نشینی

زوج رعنا-عماد آزادی خود را به قیمت دوری کردن از بطن جامعه و تا حدی حتی حاشیه نشینی بدست آورده است. در جوامعی که ساختارهای اجتماعی و نظام میانکنشی حاکم بر فرهنگ، روندهای خویشتن یابی و خود بنیادی را دشوار و حتی ناممکن می سازد، آزادی فردی جز به قیمت عزلت نشینی یا لااقل دوری کردن از مناسبات و نهادهای مستقر و قدرتمند جامعه بدست نمی آید.

یکی از دلایل مهم رشد انواع و اقسام عرفان های نوظهور یا بازیافته که آزادی فردی را تنها در کناره گیری از جهان بیرون ممکن می دانند به همین مسدود بودن مسیر دست یابی به فردیت در کادر زندگی اجتماعی و تجربه ی آزادی در حضور ديگران بر می گردد. در چنین شرایطی، نوع بخصوصی از «فردیت» در فضای خصوصی (مشخصا در محیط خانواده) رشد می کند بی آن که بتواند راهی برای عرض اندام در پهنه ی همگانی بیابد.

مسلما در چنین شرایطی تحقق «آزادی» در معنای مدرنش که به بروز و نمایش امر فردی و خصوصی در فضای عمومی می انجامد عملا ناممکن است. در دنیای مدرن، «آزادی» بیش از ‌آن که پدیده ای غیر اجتماعی و نتیجه ی عزلت گرایی و حاشیه نشینی باشد، برساخته ای اجتماعی-سیاسی است که بر مبنای «خود بنیادی» (autonomie) شکل گرفته است. اگر «آزادی» در نظامی استبدادی یا تمامیت خواه فقط در لایه های مخفی زندگی خصوصی یا در حاشیه های مطرود و پنهانِ زندگی اجتماعی و آن هم به سختي قابل دسترسی است، در نظام دمکراتیک «آزادی» در بطن روابط اجتماعی و حتی می شود گفت که تنها به کمک این روابط قابل تحقق است.

عماد و رعنا در حاشیه ی نسبتا «آبرومندانه ای» از جامعه ی شهری ایران، برای خود زندگی ای متفاوت با روابط کم و بیش «آزاد» (آزاد از الزامات و محدودیت های نظام میانکنشی حاکم بر مناسبات خويشاوندي و اجتماعی) ساخته اند. حرفه ی آموزگاری برای عماد و بخصوص شغل هنرپیشگی تئاتر برای زوج رعنا-عماد این فرصت را فراهم آورده تا علاوه بر احساس رضایت از حرفه ای که بدان علاقه دارند، همزمان با افرادی رفت و آمد داشته باشند که به لحاظ فکری و شیوه ی زندگی به ایشان نزدیک هستند. در واقع این زوج جوان موفق شده تا به شکلی کم و بیش انتخابی، شبکه ای از روابط اجتماعی مناسب برای خود فراهم کند.

در ارتباط با وجه انتخابی روابط، نکته ی قابل تعمل در زندگی این زن و شوهر اینست که در هیچ مرحله از روایت در فیلم (حتی پس از حادثه ی ناگواری که برای رعنا روی می دهد)، اثری از حمایت یا حتی حضور خانواده ی درجه اول یا گسترده نمی بینیم.

گویی زوج عماد-رعنا، آزادی نسبی در زندگی زناشویی خویش را با فاصله گرفتن از هر دو نظام خویشاوندی و سیاسی بدست آورده است. همانطور که گفتیم این نوع خاص از تجربه ی آزادی و «فردیت»، به آنچه لویی دومون «فرد-خارج-از-جهان» می نامد بیشتر شبیه است تا به فردیتی که بر اساس خود بنیادی (Autonomie : یعنی «فرد-در-جهان») و در کادر جامعه ای مدرن و دمکراتیک شکل گرفته باشد. در جوامع پیشا مدرن و یا مدرن اما غیر دمکراتیک، آزادی و رشد فردیت جز به بهای حاشیه نشینی و تلاش طاقت فرسا در جهت حفظ فاصله با نهادهای اجتماعی (اعم از خانوادگی و حکومتی) میسر نمی گردد.

* * *

فرهادی معمولا در فیلم هایش به آثار سینمایی یا ادبی ارجاع نمی دهد. در فیلم فروشنده اما ما دو بار با چنین ارجاعی که ظاهرا مهم به نظر می رسد روبرو هستیم: یکی ارجاع به فیلم «گاو» (۱۳۴۸) به کارگردانی داریوش مهرجویی و دیگری به نمایشنامه ی «مرگ فروشنده» (۱۹۴۹) به قلم آرتور میلر.

برای بسط و شرح ارتباط اين دو اثر به ياد ماندني با فیلم «فروشنده»، ما دو اثر دیگر را نيز به تحليل مان در این بخش اضافه می کنیم: داستان «بوف کور» (۱۳۱۵) شاهكار صادق هدایت و فیلم «قیصر» (١٣٤٨) اثر معروف و تاثيرگذار دهه ي پنجاه به كارگرداني مسعود کیمیایی.

«گاو»: فرآیند روان پریشی

مقایسه بحران هویتی و اختلال شخصیتی که به تدریج در عماد ایجاد می شود با فرآیند از هم پاشیدگی تدریجی هویت (روان پریشی) مش حسن (قهرمان فیلم «گاو» اثر مهرجویی) جالب و قابل تامل است. در هر دو فیلم نقطه ی عزیمت دگردیسی هویتی، حادثه اي تروماتیک (traumatique) است.

در فیلم «گاو»، گاوی که مش حسن به آن علاقه ای شدید و غیر عادی دارد ناپدید می شود (در واقع می میرد) و در «فروشنده» به زنِ عماد (ناموسِ مرد در نظام میانکنشی فرهنگ ایرانی) توسط مردی بیگانه دست درازی می شود. در هر دو مورد حادثه ی ناگوار نه برای خودِ قهرمان بلکه برای موجودی دیگر که به قهرمان اول فیلم «تعلق» دارد و برایش از اهمیت ویژه ای برخوردار است اتفاق می افتد.

در هر چهار اثر هنری «فروشنده»، «مرگ فروشنده»، «بوف کور» و «قیصر» هویت مردانه ی قهرمان اصلي قصه به خطر افتاده و هر کدام از ايشان با توجه به شرايط رواني و موقعيت اجتماعي شان تلاش مي كنند تا خطر را برطرف سازند.

با اين كه در هر دو مورد، ضربه ی روانی ناشی از واقعه، قهرمان داستان را با بحران هویت روبرو می سازد اما نوع بحران و عواقبش برای شخصیت دو قهرمان یکسان نیست: در مورد مش حسن، بحران به از هم پاشیدگی و تجزیه ی هویت که در انتها خود را به شکل روان پریشی (psychose) بروز می دهد منجر می شود در حالی که در مورد عماد، بحران به ساختار اصلی و بنیان های شخصیت او صدمه نمی زند ولی یک وجه دیگر از شخصیت او را که در گذشته ضعیف و کم اثرتر بوده به مرور در روانش فعال تر و از وجه های دیگر شخصیت اش روز به روز قوی تر می گرداند.

در فیلم «گاو»، فرآیند دگردیسی در انتها به از هم پاشیدگی روانِ مش حسن می انجامد و مش حسن را به گاوِ مش حسن تبدیل می کند در حالی که در فیلم «فروشنده»، عماد در پی آن حادثه ی ناگوار و در روند دگردیسی، با موجودي غريب و نا آشنا در درونش روبرو می شود. موجودي كه به تدريج رشد می کند و جا را برای بخش های دیگر از هویت او هر چه بیشتر تنگ می سازد و او را از فردي انعطاف پذیر، توانا در همدلی و همدردی با دیگران، به فردي متعصب، ناتوان در برقراري رابطه و تجربه ی همدلي تبديل می كند. بنابراین در مورد عماد ما با فرپاشی بنیان های شخصیت روبرو نیستیم بلکه شاهد فرآیند تغییر و دگرگونی هویت از حالتی به حالت دیگر می باشیم.

از منظر دگردیسی هویتی (بخصوص به دلیل تاکیدش بر هویت مردانه)، در ادبیات مدرن ایران شاهکار بی نظیری وجود دارد که از فیلم «گاو» بهتر شرایط عماد در «فروشنده» را توضیح می دهد: «بوف کور» اثر صادق هدایت.

«بوف کور»: حكايتِ دگرديسي هويت مردانه

در روایت «بوف کور» از بیدار شدن «دیوی» در درون قهرمانِ مرد که به تدریج سکان اختیار را از دست او خارج می سازد سخن به میان آمده است. راوی «بوف کور» نیز به مانند عماد در درون خود با موجودی مهیب روبرو می شود که به تدریج در طی داستان، در روان او رشد کرده قدرت می گیرد و در نهایت با کشتن همسرش تمام وجودش را به تصاحب خود در می آورد.

نكته ی مشترک در هر دو روایت، طرح بحث هويت فردی (مشخصا هويت مردانه) و دگردیسی آن از موقعیتی به موقعیت دیگر است. دلایل دگردیسی و ایجاد تغییر در هویت مردانه نیز در هر دو مورد به زن مربوط می شود.

در ارتباط مستقیم با زن، پیکر زن و امیالش است که به تدریج موجودي «مخوف و وحشتناك» در روان عماد و راوی سر بر می آورد و به تدریج کنترل همه ی امور را در دست می گیرد.

در بوف كور رابطه با لكاته، راوی را در موقعیت ستروني و انفعال و در نظر و نگاهش در آینه، او را در حالت «بچگي» نگاه داشته است و در حقيقت زن را به مانعي جدی بر سر راه رشد هويت مردانه تبدیل کرده است. با اين وجود از نظر وی، تنها مسیر برای دست یابی به الگوی آرمانی مردانگی از خلال همین رابطه با همسر می گذرد و در نهایت نیز با كشتن لكاته است كه راوی موفق می گردد تا از آنچه «حالت بچگی» نامیده به مرتبه ی «موجودی مهیب و نیمچه خدا» ارتقا یابد.

در دستگاه روانی راوی، کشتن لکاته به اجرای مناسکی می ماند که او برای گذار از دوران کودکی و نوجوانی به دوره ی بلوغ و مردانگی مجبور به انجام آن است. به همین دلیل نیز اولین کاری که پس از به قتل رساندن لکاته انجام می دهد این است که سراسیمه به سوي اتاقش برود و چهره ی خود را در آینه نگاه کند: «دیدم شبیه، نه، اصلا پیرمرد خنزر پنزري شده بودم (…) اصلا طور دیگر فکر می کردم، طور دیگر حس می کردم و نمی توانستم خودم را از دست او - از دست دیوی که در من بیدار شده بود نجات بدهم (…) من پیرمرد خنزرپنزری شده بودم.» روایت دوم در بوف کور با این جملات به پایان می رسد.

در مورد عماد نيز ظاهرا حادثه ی تروماتیک با بیدار کردن دیو درونش، روند دگردیسی هویت مردانه به سبک «بوف کور» را در او به جریان می اندازد.

پیرمردِ خنزر پنزریِ درونِ عماد

از برخی جهات، شباهت های مهم و قابل تاملی میان دو قهرمانِ مرد «بوف کور» و «فروشنده» وجود دارد:

- در هر دو روایت ما با پدیده ی دگردیسی هویت در قهرمان های مرد روبرو هستیم.

- در هر دو مورد دلیل این دگردیسی، رویدادی است که به همسران این دو قهرمان مربوط می شود: قتلِ لکاته در بستر زناشویی توسط راوی نقطه ي اوج و در ضمن اختتام فرآيند دگرديسي در «بوف کور» است و خشونت جنسی مردی غریبه به رعنا در «فروشنده» نقطه ي آغازين اين فرآيند.

- در هر دو مورد زن-همسر مورد خشونت-خشونت جنسی قرار گرفته اند.

- باز هم در هر دو مورد خشونتی که یکبار توسط همسر و بار دیگر توسط مردی بیگانه بر زن اعمال می شود، بیش و پیش از آن که بر رابطه ی مرد با زن یا سایر افراد اثر بگذارد بر هویتِ مرد تاثیر می گذارد.

- این تاثیر در هر دو مورد به بخشی مشخص از هویت در هر دو قهرمان برمی گردد: یعنی به هویت مردانه.

- در هر دو اثر، حادثه ی تروماتیک به جای آن که مانند فیلم «گاو» شخصیت اصلی روایت را به سوی روان پریشی و از هم پاشیدگی هویت سوق دهد، فرآیند و مکانیسم های دفاعی که پیشتر در شخصیت ایشان تعبیه شده را در جهت بازسازی، ترمیم، تقویت و تثبیت هویت مردانه به جنبش در می آورد.

- در هر دو مورد راه کار اصلی که از جانب قهرمان برای درمان جراحت وارد شده بر هویت مردانه انتخاب می شود اعمال خشونت است: قتل همسر توسط راوی در «بوف کور» و خشونت عماد نسبت به پیرمرد در «فروشنده». نکته ی مهم: در هر دو مورد خشونت در درجه نخست برای بازسازی هویت مردانه بکار گرفته می شود و نه مثلا گرفتن انتقام.

- در هر دو مورد این موضوع که جراحت وارد شده در درجه نخست به هویت (از نوع مردانه اش) و نگاه فرد به خود بر می گردد باعث شده تا جراحت و درد ناشی از آن جنبه ی نارسیستی داشته باشد. در نتیجه خشونتی نیز که برای ترمیم جراحت اعمال می شود تماما تحت فرمان رانش های نارسیستی عمل می کند. در واقع رسالت اصلی خشونت در هر دو مورد، نه برقراری مثلا عدالت در دنیای خارج بلکه پایان بخشیدن به بحران هویت مردانه در روان قهرمان روایت است. بحران هویتی که در «بوف کور» احساس خواری و ناتوانی در برابر زن-همسر (یعنی لکاته) مسبب آن است و در «فروشنده»، تعدی و تجاوز به حریم خصوصی زن-همسر (یعنی ناموس) توسط مردی غریبه. بنابراين زن در دو موقعيت «لكاته گي» يا «ناموس بودگي» قادر است مرد را با بحران عميق هويت (مردانه) روبرو سازد.

در این مورد دوم، در واقع می توان در فرهنگ ایرانی «ناموس» را بازنمایش (représentation) رابطه ی مرد با همسر تلقی کرد که با هویت مردانه اش گره خورده و در نتیجه درونی شده است. درونی شدن ‍‍‍‍‍بازنمايش هاي مربوط به رابطه با زن در هویت مردانه، موجب می شود تا موضوعات مهمی که در درجه نخست به خود زن مربوط می شود (مثلا همه ی اتفاقاتی که ممکن است برای بدنش رخ دهد)، در روان مرد به شکل موضوعی در ارتباط با هویت درونی اش (با بکارگیری مکانیسم هایی در نظام میانکنشی که شرافت، حیثیت و آبروی مرد را به بدن زن پیوند می زنند) تجربه شود. چنین مکانیسمی امور مربوط به زن را به اموری شخصی و منحصر به مرد (که نشانگر بُعد نارسیستی رانش های مرگ و خشونت نیز هست) تبدیل می کند.

در نظام میانکنشی فرهنگ ایرانی مفاهیمی مانند شرافت، حیثیت و آبرو با پیوندی که میان پیکر و امیالِ زن با هویت مردانه ایجاد می کنند، در واقع نحوه ی شکل گیری هویت مردانه در چارچوب نظام سنتی را تقویت می کنند. بدین ترتیب روان فردی (شخصیت) و فرهنگ جمعی (نظام میانکنشی) از ارزش ها، قواعد و از همه مهم تر منطقی یکسان پیروی می کنند و در نتیجه باعث می شوند تا آنچه را که مرد در درونش احساس می کند همزمان نمونه و تاییدش را در قراردادهای اجتماع و نظام میانکنشی فرهنگش باز یابد (یک نمونه ی مشهور از چنین شخصیتی در سینمای ایران قیصر، قهرمان فیلمی به همین نام و به کارگردانی مسعود کیمیایی است که جلوتر به آن خواهیم پرداخت.).

- در هر دو مورد، علاوه بر شباهت های ظاهری، هر دو روایت از ساختار مشترکی نیز برخوردار هستند: طرح بحران هویت مردانه در کادر رابطه ی سه سویه ی شوهر-زن-پیرمرد.

پیرمرد خنزر پنزری در روایت «بوف کور» که از دست قضا او هم بساط دستفروشي دارد به شکل و شمایل پیرمردی دستفروش در داستان «فروشنده» ظاهر می شود. وجود رابطه ی مثلثی در ناخودآگاه مرد ایرانی، هر دو قهرمان را از داشتن رابطه ای سالم با همسر ناتوان و محروم می سازد.

طرح اختلاف در میان زن و شوهر به دلیل رابطه ای مثلثی، یکی از موتیف های مورد علاقه ی فرهادی در فیلم های مختلف اوست. در «چهارشنبه سوری» ما با مثلث زن-شوهر-معشوقه ی شوهر (همسایه) روبروییم و بهمراه یک خدمتکار روز مزد (ترانه علیدوستی در نقش روح انگیز)، یک روز کامل را با آنها زندگی می کنیم. در «جدایی نادر از سیمین»، مثلث بحران زا به شکل زن-شوهر-پدرِ شوهر به نمایش در می آید و تماشاگر باز همزمان با ورود یک خدمتکار به زندگی آنها (ساره بیات در نقش راضیه)، وارد ماجرا و مشکلات این زوج می شود. در این فیلم، پدر-پیرمرد نقشی اساسی و در عین حال ناخواسته در اختلاف زوج بازی می کند. در فیلم «فروشنده» سه وجه مثلثی که سببِ بحرانِ هویتِ مردانه نزد عماد می شود از زن (رعنا)، شوهر (عماد) و پیرمرد دستفروش تشكيل شده است.

شاید بتوان در اینجا نتیجه گرفت که از دریچه ی نگاه فرهادی، یکی از علل عمده و ساختاری برای شکل گیری تنش های پایان ناپذیر در رابطه ی میان زوج های طبقه متوسط در جامعه ی ایران، عدم وجود مرزهای روشن و نیرومند برای حفاظت از رابطه ی این زوج های جوان می باشد. عامل سوم در اغلب اين روایت ها به راحتی وارد رابطه ی زوج های گوناگون شده کارکردهای نرمال و روزانه ی آنها را به شدت مختل می کند. در واقع در فیلم های فرهادی فرم های غیر سنتی و در عین حال به شدت آسیب پذیر زوج های مدرن شده در جامعه ی ما به زیر ذره بین گذاشته می شوند.

ما تماشاگران فيلم فرهادی نیز زندگی خود را نه به مثابه سناریویی از پیش تعیین شده بلکه به مانند زندگی واقعی که در آن گيرنده ي همه تصمیم ها خودمان می باشيم تجربه می کنیم در حالی که موجوداتی فرضی که در خارج از ما به تماشای داستان زندگی ما نشسته اند متوجه خواهند شد که همه ی ما در نقش هایی بر روی صحنه زندگی ظاهر می شویم که سناریواش را پیشاپیش داناي كل ديگري نوشته است.

زوج های جوانی که برای «آزاد» زیستن به طور همزمان از دو نهاد خویشاوندی و نظام سیاسی به یک میزان فاصله گرفته اند و در نتیجه توانسته اند بدون فشار محیط و ظاهرا بر اساس رابطه ی عاطفی متقابل (عشق) یکدیگر را انتخاب کنند و با این حال هنوز نه در روابط زناشویی و نه در ارتباط شان با محیط خارج، نتوانسته اند راه کارها و شرايط لازم را برای محافظت از زندگی زناشویی شان بدست آورند. این زوج ها به نسبت نسل های پیش از خود مدرن تر و آزادتر ولی به همان میزان شکننده تر و آسیب پذیرتر هستند.

«قیصر»: هویت یکپارچه و عاری از تنش

در اينجا مايلم توجه خواننده را به اين نكته جلب كنم که حادثه ای ناموسی-تروماتیک در همه موارد و فقط به دلیل ارتباطش با هویت مردانه منجر به ایجاد بحران در شخصیت مرد نمی شود. یک نمونه ی سینمایی آن را ما در فیلم «قیصر» به کارگردانی مسعود کیمیایی مشاهده مي کنیم.

در «قیصر»، تجاوز و سپس کشته شدن خواهر-ناموس قهرمان فیلم، او را با هیچ بحرانی در هویت یا در شخصیتش مواجه نمی سازد. بر خلاف فیلم «فروشنده»، تنش مرکزی كه مبناي ساختار تراژدی در «قیصر» قرار گرفته، از درون به بیرون از قهرمان اصلی منتقل شده است. جنبه درام روایت نه بر حول تنش های درونی قهرمان بلکه بر بستر جنگ و گريز ميان قيصر و متجاوزين (شخصیت های بد داستان) و در نهایت گرفتار شدن قهرمان روایت توسط پلیس شکل می گیرد.

تفاوت ميان دو روايت به تفاوت میان دو شخصیت قیصر و عماد برمی گردد. قیصر برخلاف عماد از شخصیتی یکپارچه برخوردار است چرا که میان هویت مردانه و نقش های اجتماعی که توسط فرآیندهای جامعه پذیری در او درونی شده اند، نه تنها تضادی به چشم نمی خورد بلکه این دو ركن مهم از هویتش در هماهنگی کامل با یکدیگر بسر برده همدیگر را تایید و تقویت می کنند. مسلما در مورد او تربیت خانوادگی و همینطور نظام آموزشی در مسیر مشترکی حرکت کرده و از ارزش های همسانی دفاع نموده اند.

در روان قیصر ما با خشم، نفرت و میل به انتقام مواجه هستیم بدون آن که در هیچ کجای فیلم کوچک ترین اثری از بحران درونی یا ترديد در او ببینیم. عدم تنش در روان قیصر باعث می شود تا واکنش او نسبت به مرگ خواهرش، در کادر فرهنگ و اجتماعی که در درون آن پرورش یافته، محتوم و اجتناب ناپذیر باشد. بدین ترتیب واکنش قیصر نه بر اساس انتخابی آگاهانه بلکه به مثابه تراژدی های کلاسیک یونانی، بر اساس «سرنوشتی» رقم خورده که پیشاپیش دست تقدير براي او در نظر گرفته است. سرنوشتی که فرهنگ و نظام میانکنشی حاکم بر آن به مانند غیب گوی تراژدی اودیپ، از قبل برای او پیش بینی کرده است.

برخلاف شخصيت قيصر، شخصیت عماد یکپارچه، بهم پیوسته و متحد نیست. با وقوع حادثه در فیلم، ناهماهنگی در ساختار شخصیت به شکل تنش های آزار دهنده و درونی خود را آشکار می سازد. همانطور که پیشتر گفتیم یکی از مهم ترین دلایل این دو گانگی، تنش میان ارزش های متضادی است که دو نظام خویشاوندی و آموزشی (مدرسه)، هر يك در مقابله با آن ديگري، تلاش کرده اند تا در روان او تعبیه کنند.

شخصیت عماد یکی از نمونه های رشد و سپس مستقر شدن در مرز میان دو نظام هویت بخشی و جامعه پذیری است. حرفه ی هنرپیشگی با این زیست دو گانه همخوانی دارد و شغل آموزگاری محیط نسبتا امنی برای او در حاشیه ی اجتماع فراهم آورده است. با وجود این تعادل نسبی، عماد هم به لحاظ شخصیتی و هم به دلیل موقعیت اجتماعی اش شکننده می باشد. این شکنندگی روانی که از تربیت دوگانه ي در كشاكش نشات گرفته، خود را به هنگام رویارویی با حادثه ی ناگوار نشان می دهد و از عماد آرام و صلح جو موجودی غیر قابل پیش بینی و انتقام جو می سازد.

در فیلم «فروشنده»، تماشاگر تفاوت میان «عمادِ پیش از حادثه» با «عمادِ پس از حادثه» را بخوبی مشاهده می کند. عماد پس از حادثه، عماد منقلب شده و در حال استحاله است. تماشاگر در طی فیلم (مشخصا از لحظه رویداد حادثه به بعد) شاهد تغییر تدریجی عماد از موجودی متعادل و سالم (بخصوص از نظر کیفیت خوب رابطه اش با همسر و همینطور سایر دوستانش) به موجودی روز به روز نامتعادل تر، در رابطه با دیگران بسته تر و در فهم و همینطور کنترل خود و موقعیتش ناتوان تر می باشد.

در طی این فرآیند برخوردهای عماد با همسر و اطرافیانش به تدریج هیجانی، سیاه و سفید، انتقام جو و خشن می شود. عامل و نقطه ی شروع این دگردیسی به اتفاقی مربوط می شود که برای همسرش روی داده است: اقدام به تجاوز توسط مردی ناشناس. اتفاقی که اگر روی نمی داد شاید حتی خود عماد نیز هیچگاه با این وجه از شخصیتش روبرو نمی گشت و آن را نمي شناخت.

«مرگ فروشنده»

یکی از پرسش های مهمی که تماشاگر پس از ديدن فيلم «فروشنده» می تواند از خود بکند اینست: «چرا اصغر فرهادی نام فیلمش را «فروشنده» گذاشته است؟ چه ارتباط مهمی میان قهرمان اصلی فیلم (عماد) یا تم هاي مركزي فیلم (مثلا انتقام گیری) با نام فیلم وجود دارد؟» در نگاه اول می شود دو شباهت و البته بي اهميت میان نام فیلم و محتواي آن پيدا كرد.

نخست این که عماد (قهرمان اصلی) در کنار حرفه ی آموزگاری هنرپیشه ی تئاتر نیز هست و از دست قضا به هنگام حادثه أي که برای همسرش رعنا اتفاق می افتد، نقش اول در نمایشنامه ی «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر را بر صحنه بازی می کند.

ارتباط دوم به این نکته برمی گردد که مسبب اصلی حادثه ی ناگواری که اساس و ستون فقرات روایت را می سازد به پیرمردي مربوط مي شود كه او هم مانند ويلي لومان فروشنده أي بي بضاعت است كه از كسب مخارج خانواده اش بر نمي آيد. با این حال نه هنرپیشه بودن عماد به هنگام حادثه ی ناگوار اهمیت خاصی در داستان دارد و نه شباهت شغلي ميان پیرمرد و ويلي (فروشندگی) نقشی در سیر حوادث بازی می کند. پس باز هم بايد پرسيد چرا کارگردان نام فیلم خود را «فروشنده» گذاشته است؟

برای یافتن پاسخ باید با دقت بیشتری به هر دو روایت نمایشنامه ی «مرگ فروشنده» و فیلم «فروشنده» نظر انداخت. مهمترین ارتباطی که میان قهرمان اول نمایشنامه ی میلر با پیرمرد دست فروش داستان «فروشنده» وجود دارد وجود خود عماد است. ميان آنچه براي عماد در زندگي واقعي روي مي دهد با آنچه در نمایشنامه «مرگ فروشنده» رخ مي دهد ارتباطی مهم وجود دارد. اما پیش از طرح و بسط بیشتر اين ارتباط بهتر است با مقايسه و شباهت هاي دو پرسوناژ پيرمردِ دست فروش در «فروشنده» و ويلي لومان قهرمان اصلي نمايشنامه ي «مرگ فروشنده» شروع كنيم.

موقعيت مشترك : ورشكستگي هويت مردانه

در نمایشنامه ی آرتور میلر با مرد سالخورده ی ۶۳ ساله ای روبرو هستیم که زن و دو فرزندِ پسر دارد. نمایشنامه به روابط خانوادگی میان اعضای این خانواده و بخصوص به رابطه ی پیرمرد (در دو نقش پدر و شوهر) با فرزندان و همسرش می پردازد. ویلی لومان (نام قهرمان اصلی و پدر خانواده) به دلیل ناتوانی ناشی از تحلیل رفتن قوای جوانی، دیگر از توانایی های سابق خود برای برآوردن نیازهای خانواده اش برخوردار نیست.

نمایشنامه «مرگ فروشنده» در سال ۱۹۴۹ و برای اولین بار در تئاتر برادوی نیویورک بر روی صحنه رفت. با این حال آرتور ميلر ایده ی اصلي نمایشنامه را از ده سال پیش از اين تاريخ، یعنی درست پس از سال های سخت بحران اقتصادی در امریکا، در سر داشت و بدان مي انديشيد.

عماد در جایی از قصه، در نقش ویلی و از زبان او می گوید: «احساس می کنم که دیگر مرا در خیابان نمی بینند». اين جمله، به خوبی درام مركزي در زندگي ويلي لومان و همينطور پيرمردِ دست فروشِ «فروشنده» را خلاصه مي كند. در جوامع سنتی از آن جایی که دو فرآیند هویت یابی و جامعه پذیری در یکدیگر آمیخته و از یکدیگر جدا ناشدنی هستند، ناتوانی از اجرای نقش های اجتماعی (مانند دو نقش مهم شوهر و پدر) به طور مستقیم به احساس عزت نفس و از این طریق به هویت مرکزی فرد حمله می کند و او را در نظر خویش (و همینطور نزدیکانش) از موجودی «بی خاصیت» به موجودی به مراتب بدتر یعنی «بی هویت» مبدل می سازد.

در حقیقت این حسِ بقول ویلی نامرئی بودن و «دیده ناشدن»، در شرایط سخت و بحران اقتصادی فراگیرِ دو دهه ی بیست و سی میلادی در امریکا که به بی کاری طولانی مدت و از میان رفتن امنیت شغلی در طبقات بویژه متوسط و پایین دست انجامیده بود، بسیاری از شوهر- پدران امریکایی را با بحرانِ هویت بی سابقه ای روبرو ساخت. پدران غائب (پدرانی که به دنبال کار در شهرهای دیگر، حضور دائم یا موثر در کانون خانواده نداشتند) یا پدران حاضر اما بی کار و در نتیجه در نگاه خود و خانواده بی قدر و مقدار، فرآیند همانندسازی فرزند پسر با پدر به مثابه الگوی مردانگی را دشوار ساخته بودند.

رشد سریع گروه های پیشاهنگی در میان نوجوانان و جوانان از یک سو و تقویت و تشدید و حتی اغراق در ایده آل های سنتی مردانگی از سوی دیگر (در قالب آگهی های تبلیغاتی از نوع سیگار مالبرو یا فیلم های وسترن و قهرمان هایش همچون جان وین و بعدتر کلینت ایستوود)، تلاش هایی بودند برای پاسخ گویی به بحران هویت مردانه در نزد فرزندان پسر که از فقدان واقعی یا روانی پدر در کانون خانواده نشات گرفته بود. در «مرگ فروشنده» این معضل با تمامی پیچدگی های روانشناسانه اش به خوبی در رابطه ی ویلی با فرزند پسر دومش (بیف) به نمایش گذاشته شده است.

برای بسیاری از پدران در این دوره، احساس «دیده نشدن» یعنی تجربه ی وجود نداشتن. خشونت پنهان و بی صدایی که افراد یا گروه های اجتماعی به حاشیه رانده شده تجربه می کنند، به خصوص از نظر روانی و عواقب ناگوارش بر زندگی شخصی و خانوادگی ایشان، گاهی از خشونت مستقیم و عریان در رابطه ای ظالمانه (مانند رابطه ی کارفرما و کارگر، ارباب و دهقان یا صاحب و برده) به مراتب عمیق تر و نتایجش وخیم تر است. از قرن بیستم به بعد، با پیدایش و شیوع وسیع و پایدار پدیده هایی همچون بی کاری طولانی مدت یا از میان رفتن امنیت شغلی در جوامع مدرن، خشونت ناشی از حاشیه نشینی و نادیده گرفته شدن و محو شدن تدریجی از صحنه اجتماع، ابعاد و عواقب به مراتب گسترده و پیچیده تری از خشونت طبقاتی که بیشتر مورد توجه مارکسیست ها بود پيدا كرد.

یکی از اولین کتاب های مهمی که در ارتباط با ویژگی ها و عواقب این نوعِ پنهان از خشونت روانی تحریر شده رمان نسبتا کوچک «یادداشت های زیر زمینی» اثر نویسنده ی توانای روس فئودور داستایوسکی است.

به طور خلاصه مشکل اصلی راوی رمان داستایوسکی همان معضل ویلی لومان قهرمان «مرگ فروشنده» است: دیده نشدن در روابط انسانی. در واقع یکی از مهم ترین چالش های زندگی قهرمان یادداشتها اینست که بتواند در خیابان طوری راه برود که «دیده» شود! آن هم توسط کساني که همانند افسران ارتش تزاری در آن روزگار، از پرستیژ و قدرت بسیاری برخوردار هستند.

برای موفقیت در این کار حتی نویسنده ی یادداشتها تصمیم می گیرد که در خیابان و از سمت مخالف طوری به سوی مثلا یک افسر یا درجه دار ارتش حرکت کند که برای جلوگیری از برخورد و تصادف، او را مجبور سازد تا مسیرش را تغيير دهد. با این وجود هميشه و در لحظه آخر اين اوست كه از ترس برخورد با فرد مقابل خود را كنار مي كشد.

ویلی قهرمان نمایشنامه ی «مرگ فروشنده» و همینطور پیرمردِ فیلم «فروشنده» نیز هر دو در موقعیتی مشابه با قهرمان «یادداشتهای زیرزمین» قرار دارند. این دو نیز دیگر از سوی دیگران (بویژه از سوی انسان های مهم زندگی شان) «دیده» نمی شوند. حتی در آن زمان کوتاهی نیز که موفق می شوند توجه دیگران را به خود جلب نمایند، این توجه نه از سر احترام به مقام و در نتیجه به شخص ایشان (در نظام سنتی مقام و شخصیت پیوندی درونی و عمیق دارند) بلکه از سر دلسوزی و بدتر از آن ترحم است.

بدين ترتيب از جهات گوناگون مي توان شباهت هايي میان ویلی لومان و پیرمرد قصه ی «فروشنده» پيدا نمود:

- هر دو در اثر گذر زمان و عوارض ناشی از پیری، از مقام مهم «نان آورِ خانواده» به زیر کشیده شده از نگاه خود و دیگران به موجودی «بی خاصیت» تنزل یافته اند.

- در عین حال هر دو می کوشند تا با تلاشی نافرجام و غم انگیز، در ابتدا به دیگران و سپس از طریق نگاه دیگران به خود ثابت کنند که همچنان از پس وظایف «مردانه» خود برمی آیند.

- در هر دو قهرمان، احساس ناتوانی از بر دوش کشیدن مسئولیت های مردانه در دو نقش شوهر و پدر به احساس «حقارت» و کاهش خود دوستی تبدیل گشته است.

- در هر دو روایت برای فرار از این احساس غیر قابل تحمل حقارت، ویلی و پیرمردِ «فروشنده» به رابطه با زنی روسپی پناه می برند. اگر در اجتماع و از چشم همسر و فرزندان خود دیگر خصوصیات «مرد» در فرهنگ سنتی را از دست داده اند می خواهند لااقل در برابر زنی روسپی، احساس مردانگی گذشته را از نو تجدید و دوباره تجربه کنند. در هر دو مورد بازسازی مردانگی در نگاه زن روسپی نقش بسیار مهم تری از مثلا ارضای غریزه جنسی بازی می کند. در واقع در نگاه طالب و مملو از میلِ زن (برآوردن فانتسم های «مشتری» - نامی که در فرانسه بر فیلم اصغر فرهادی گذاشته اند - به اندازه ی بر آوردن نیازهای جنسی او اهمیت دارد)، دو باره احساس وجود داشتن پیدا می کنند.

در نمایشنامه ی آرتور میلر، ویلی براي بازسازی و ترمیم إحساس حقارت و ناتواني، رابطه ای ثابت با یک زن روسپي را به ارتباط با زن های گوناگون ترجیح می دهد. این موضوع ظاهرا در مورد پیرمرد فیلم «فروشنده» نیز صادق است. هر دو در واقع می خواهند از خلال رابطه ی جنسی، در برابر زن-معشوق مجددا در نقش مرد « ديده شوند» و خود را در تمنای نگاهِ زنِ روسپی دوباره به مثابه یک مرد تجربه کنند. در هر دو مورد نیز ظاهرا روسپی در مقابل دریافت پول، نقش معشوقه را (یعنی زنی که تحت تاثیر جاذبه های «مردانه»، رام و مطیع خود را تسلیم خواست مرد کرده است) بازی می کند. در هر دو اثر با دقت خاصی رابطه میان رانش های جنسی و هویت مردانه در ساختار سنتی به نمایش گذاشته شده است. در این قبیل جوامع مردانی که دیگر قادر به انجام نقش و وظایف خود به مثابه «شوهر» نمی باشند، در روابط زناشويي از انجام نقش شان به مثابه «مرد» نیز باز مانده دچار ناتوانی جنسی می شوند.

حال اگر مجددا تلاش كنيم به پرسش مان در ابتداي اين بخش پاسخ دهيم: "چرا فرهادي نام فروشنده را براي فيلمش برگزيده است؟ » شاید بتوانیم چنین استدلال کنیم:

عماد در زندگي واقعي از دو منظر با ويلي لومان قهرمان آرتور ميلر روبرو و درگير مي شود. مورد اول به اين نكته برمي گردد كه عماد نيز مانند ويلي در صدد يافتن راه حلي براي ترميم مردانگي و بازسازي هويت مردانه است. از اين بابت هر دو پرسوناژ در موقعيت مشابهي قرار گرفته اند: هويت مردانه در هر دو مجروح و همزمان به چالش کشیده شده است.

عماد برای مرهم گذاشتن بر جراحت های هویت مردانه اش است که به خشونت متوسل می شود و می کوشد تا عزت نفس پیرمرد را در برابر خانواده اش خردتر از آنچه که شده كند. عماد نمی تواند بفهمد که در حس انتقام جویی اش نسبت به پیرمرد، دقیقا از همان انگیزه ای پیروی می کند که پیشتر پیرمرد را به سوی رابطه با زنی روسپی هدایت کرده است. آنچه پیرمرد را به درون خانه ی عماد و رعنا كشيده همان چیزی است که عماد را وادار به خشونت می کند: ترميم و بازسازي هويت مردانه. در واقع هر دو از نظر تلاشي که براي نجات مردانگی خویش انجام مي دهند، به یکدیگر شبیه هستند.

مورد دوم اما كاملا متفاوت با مورد اول است: عماد علاوه بر آن که بر صحنه ی تئاتر نقش ویلی لومان را بازی می کند در زندگي حقيقي خویش نیز با نمونه أي زنده و واقعي از ويلي روبرو مي گردد: با پيرمرد دست فروش.

حال پرسش و نكته ی قابل تعمل در اينجا اين است :

چرا عماد که در دنیای نمایش نقش ویلی را برعهده دارد و ظاهرا مانند هر بازیگر حرفه ای توانسته خود را با نقشی که در نمایشنامه بازی می کند همانند سازی کرده به دنیای درون و پیچیدگی های شخصیت او نزدیک شود، وقتی در دنیای حقیقی با نمونه ای واقعی از ویلی در جامعه ی ایران روبرو می گردد، به مانند سایر شخصیت های دیگر نمایشنامه ي آرتور میلر از درک موقعیت و همدلی با پیرمرد ناتوان است؟

به راستي چرا عماد از درک ویلی در زندگی واقعی ناتوان است؟ آیا فقط به خاطر تشفی میل به انتقام یا تلاش برای بازسازی عزت نفس زخم خورده خود است که پیرمرد را این چنین در برابر دیدگان همسر و کسانش خوار و ذلیل مي كند و حتی او را تا آستانه ی مرگ به جلو می راند؟ آنهم مخصوصا در موقعیتی که قربانی اصلي (همسرش رعنا) او را از هر گونه انتقام جویی برحذر داشته و حتی به ترک زندگی مشترک تهدیدش می کند؟

مسلما زخمي كه بر روانش زده شده او را از إحساس همدلي باز مي دارد. با اين حال از اين زخم مهم تر وجود ديوي است كه از گذشته در درون و ناخودآگاهش تعبيه شده و حادثه ناگوار تنها آن دیو را بيدار و فعال كرده است. پيرمرد خنزرپنزري درون عماد همان نقش خانوادگي و اجتماعي اوست كه نظام ميانكنشي إيراني در نقطه ي تلاقي هويت فردي و نقش اجتماعي («غيرت») براي او در نظر گرفته است.

* * *

در هر چهار اثر هنری «فروشنده»، «مرگ فروشنده»، «بوف کور» و «قیصر» هویت مردانه ی قهرمان اصلي قصه به خطر افتاده و هر کدام از ايشان با توجه به شرايط رواني و موقعيت اجتماعي شان تلاش مي كنند تا خطر را برطرف سازند.

در فیلم «فروشنده»، مردانگی عماد به دلیل تعرض مردی بیگانه به حریم خصوصی همسرش خدشه دار و مجروح شده است. در نمایشنامه آرتور میلر، بی کاری ویلی و ناتوانی در برآوردن نیازهای مادی خانواده، او را از یکی از کارکردهای مهم و درجه اول مردانگی محروم ساخته است. در «بوف کور»، احساس ناتوانی راوی در برابر اراده و امیال بویژه جنسی همسرش «لکاته»، او را به موجودی ضعیف و عاری از هر گونه خصوصیت مردانگی تبدیل کرده است. و دست آخر در «قیصر»، تجاوز به ناموس، شرافت مردانه ی قیصر را به کل خدشه دار و نابود ساخته است. همانطور که مشاهده می کنیم در هر چهار مورد احساس ستروني یا جراحت مردانگی به نوعی با زن (گاهی با پیکر زن و گاهی با امیالش) در ارتباط است. در واقع هم قدرت و سر افرازی مردانگی و هم زبونی و حقارت آن به پیکر و امیال زن گره خورده است. با این وجود همین پیوند هویت مردانه به امیال و پیکر زن در فرهنگ ما، همزمان به بزرگترین سد در رابطه ی میان مرد با همسر-معشوقش نیز تبدیل شده است.

سخن آخر

در فیلم اصغر فرهادی، نمایشنامه ی آرتور میلر ديگر نمايشنامه ی آرتور ميلر نيست بلكه قصه ای است در درون قصه ی فرهادي، درست به مانند عروسک های روسی که در درون هر کدام شان عروسکی دیگر جاي داده شده است. با این ترفند، فرهادی مرحله های مختلفی از «روايت» بدست داده كه در يك سطح قرار نگرفته اند.

ویلی لومان قهرمان اصلی یک قصه ی خیالی («مرگ فروشنده») است که عماد در یک قصه ی خیالی دیگر («فروشنده») نقشش را بر صحنه ی تئاتر بازی می کند. آنچه در يك روايت و براي ويلي زندگي واقعي اوست در مرحله أي بالاتر براي عماد به نقشي تبدیل می شود كه سناريواش را خالقی در خارج از زندگی و در ورای دنياي ویلی نوشته است.

بدین ترتیب ویلی زندگی خود را نه بصورت قصه ای خیالی بلکه به مانند زندگی واقعی خود تجربه می کند در حالی که عماد به عنوان بازیگری که در خارج از کادر زندگی او قرار دارد می داند که ویلی قهرمان سناریویی است که اعمال، گفتار و حتی احساساتش پیشاپيش توسط دانای کل (نویسنده نمایشنامه) ساخته و پرداخته شده است.

در مرتبه ای بالاتر عماد نیز زندگی خویش با رعنا را نه به مثابه قصه ای خیالی بلکه به مانند زندگی واقعی خود تجربه می کند در حالی که اين بار ما به عنوان تماشاگرانی که در خارج از روایت فیلم قرار گرفته ایم می دانیم که او قهرمان سناریویی از پیش نوشته شده بیش نیست و تنها بر اساس نقشي كه نویسنده و كارگردان فيلم به او سپرده رفتار و احساس می کند. بدین ترتیب به لحاظ منطقی رابطه ی ما با عماد از جنس رابطه ي عماد با ويلي است اما در مرتبه أي بالاتر.

و در مرتبه ای باز هم بالاتر: ما تماشاگران فيلم فرهادی نیز زندگی خود را نه به مثابه سناریویی از پیش تعیین شده بلکه به مانند زندگی واقعی که در آن گيرنده ي همه تصمیم ها خودمان می باشيم تجربه می کنیم در حالی که موجوداتی فرضی که در خارج از ما به تماشای داستان زندگی ما نشسته اند متوجه خواهند شد که همه ی ما در نقش هایی بر روی صحنه زندگی ظاهر می شویم که سناریواش را پیشاپیش داناي كل ديگري نوشته است. در مرحله ي ويلي لومان دانای كل آرتور ميلر است، در مرحله ی عماد اصغر فرهادي و در مرحله ی ما، فرهنگ جامعه مان كه از طریق نظام ميانكنشي حاكم نقش هاي هر كدام از ما را پیشاپیش تعیین و تعریف کرده است.

بدین ترتیب این نقش ها و موقعیت ها هستند که رفتار، گفتار و حتی احساسات و عواطف ما را پیشاپیش تعیین و مشخص کرده اند. بدون آگاهی به این نقش ها و موقعیت ها (که غیرتمندی تنها یک نمونه ی آن است) نمی توان از سناریوی نظام میانکنشی حاکم بر فرهنگ خویش خارج گشت. خودبنیادی، فردیت و آزادی «در-جهانِ» مدرن در گرو این آگاهی و توانایی ما در گرفتن فاصله ی انتقادی از نظام میانکنشی حاکم بر فرهنگ مان است.

XS
SM
MD
LG