سینمادوستی نیست که چهره ژان مورو، بازیگر متفاوت و ستایش برانگیز فرانسوی را به خاطر نداشته باشد؛ همو که روز دوشنبه رخت از جهان بربست اما انبوهی فیلم به یادماندنی را در کارنامه پربارش به جا گذاشت.
ژان مورو شاید از اولین بازیگران بزرگی بود که مفهوم زیبایی را بر پرده سینما تغییر داد. در او از زیبایی کلاسیکِ ستایش شده- موطلایی و چشم آبی- خبری نبود و شاید حتی تک تک اعضای صورتش به تنهایی چندان «زیبا» نبودند، اما ترکیب آنها، چنان حیرتانگیز مینمود که یکی از جذابترین زنان تاریخ سینما بر پرده شکل گرفت و خیلی زود جاودانه شد؛ حضورش در هر صحنه وزنهای بود که نگاه را بیاختیار به خود جلب میکرد: زنی آرام و به ظاهر سرد که زیباییاش در سکوت تعریف میشد؛ در چشمانی نافذ، رازآلود وگاه خمار.
از همین رو بود که او نمادی شد از آزادیهای جنسی با فیلمی ستایش شده به نام «ژول و ژیم» (۱۹۶۲) که فرانسوا تروفو کارگردان عاشق سینمایش را در اوج نشان میداد؛ در نقش زنی که از دو مرد در آن واحد دل میبرد و بر هر دو عاشق میشود و تعاریف از پیش تعریف شده عشق را به چالش میکشد: فیلمی که خواه ناخواه نمادی شد از نسلی که میخواست جهان را از نو بنا کند، با ماه مه سال ۱۹۶۸ به تعاریف سیاسی رایج در غرب نه گفت و در دهه بعد آزادیهای جنسیای را تجربه کرد که این روزها - برای نسل امروز- بسیار بعید مینماید و دوردست.
او که در شانزده سالگی با تماشای اجرایی از «آنتگونه» دریافت که بیجهت وقتاش را در مدرسه تلف میکند، ظرف مدت کوتاهی در عالم تئاتر جایی برای خودش باز کرد. کمتر از بیست سال داشت که در شناخته شدهترین مرکز تئاتری فرانسه، «کمدی فرانسز»، خودی نشان داد و در جشنواره آوینیون اجرا داشت، در سال ۱۹۴۹ وارد سینما شد و پنج سال بعدتر، با فیلم «به گریزبی دست نزنید» ساخته ژاک بکر در کنار ژان گابن خوش درخشید.
ستاره اقبالش با فیلم هنوز دیدنی و تراز اول لویی مال، «آسانسور به سوی قتلگاه» (۱۹۵۸) و همین طور «عشاق» از همین فیلمساز در همان سال، به تمامی درخشیدن گرفت و با «مدراتو کانتابیله» (۱۹۶۰) اثر پیتر بروک جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کن را از آن خود کرد و با «شب» (۱۹۶۱) شاهکار میکل آنجلو آنتونیونی و بعدتر «ژول و ژیم» (۱۹۶۲) جاودانه شد.
او حالا ستارهای بود که به راحتی با بزرگترین فیلمسازان آن سالهای اروپا کار کرد؛ از لوئیس بونوئل (خاطرات یک مستخدمه) تا جوزف لوزی (اوا و آقای کلاین)، از ژاک دمی (خلیج فرشتگان) تا ژان رنوار (تئاتر کوچک ژان رنوار).
فیلمسازان آمریکایی هم خیلی زود به سراغش آمدند؛ از جان فرانکن هایمر برای فیلم «قطار» تا حتی الیا کازان («آخرین تایکون») و بالاخره یکی از بزرگترین سینماگران تاریخ که دیوانه وار او را ستود و «بزرگترین بازیگر زن جهان» نامیدش: اورسن ولز.
مورو اول بار در سال ۱۹۶۲ در شاهکار بلامنازع ولز، «محاکمه»، بر اساس اثر شناخته شده کافکا ظاهر شد؛ فیلمی به غایت کافکایی- که نه تنها در آن سالها درک نشد، بلکه آنقدر از زمان جلوتر بود که هنوز هم آنچنان که باید و شاید قدر ندیده است. به همین دلیل همکاری - و دوستی- مورو و ولز، برخورد به سالهایی که ولز نومیدانه به دنبال پول برای تهیه فیلمهایش میگشت وگاه آثارش نیمه کاره متوقف میماند و چه حیف. با این حال حاصل این دوستی و همکاری چند ساله، دو فیلم مشترک دیگر در کارنامه آنهاست: «ناقوسهای نیمه شب» (۱۹۶۵) و «قصههای نامیرا» (۱۹۶۸).
مورو تا اواخر عمر از سینما دست نکشید. آخرین بازی او به سال ۲۰۱۲ بازمی گردد، اما شاید آخرین اثر به یادماندنیاش «زمان رفتن» (۲۰۰۵) ساخته فرانسوا اوزون بود. از دهه هشتاد تا آن زمان هم کار با مجموعه دیگری از فیلمسازان ستایش شده جهان را به کارنامه خود اضافه کرد: از راینر ورنر فاسبیندر تا لوک بسون، از تئو آنگلوپولوس تا ویم وندرس.