کاغذرنگیهای مچاله شده، رمانی است از زکریا هاشمی، نویسنده و کارگردان معاصر که اخیرا از سوی باشگاه هنر و ادبیات منتشر شده است.
این رمان اولین بار در دهه چهل خورشیدی تالیف شده بود و بعدتر از سوی نویسنده در سال ۱۳۵۰ فیلمی بر اساس آن به نام «سه قاپ» ساخته شد.
این فیلم در جشنواره سپاس آن سالها جوایزی چون بهترین بازیگر مرد نقش اول برای ناصر ملک مطیعی (بالا: در تصویری از فیلم)، بهترین فیلمنامه برای زکریا هاشمی و دیپلم افتخار بهترین فیلم سال از سوی منتقدان را به ارمغان آورد.
زکریا هاشمی که در بیش از سه دهه گذشته در پاریس به سر میبرد مهمان این برنامه است.
ابتدا بخشی از رمان:
…
تم اصلی رمان شما چیست و موضوع این رمان، مختصر، بگویید که در چه حوزهای است؟
زکریا هاشمی: اول سلام میکنم به همه شنوندگان شما. عرضم به حضورت این قصه، قصه ای که من نوشتم البته به تشویق ابراهیم گلستان بود، استادم. و من این قصه را آن زمان، سال ۱۳۴۴ نوشتم و سال ۴۹ فیلم شد و سال ۵۰ جایزه گرفت و این قصه هم مربوط میشود به قمار سه قاپ. سه قاپ که یکی از قمارهای به اصطلاح سنتی ایران است و خیلی هم خطرناک است این قمار. من این قصه را که نوشتم آن موقع چاپ نشد. فقط فیلم شد و فیلم هم موفق بود و منتقدان به آن بهترین دیپلم را دادند. گذشت زمان بوده تا اینکه من این را در فرانسه موقعی که بازنشست شدم مرور کردم و شروع کردم به نوشتن تمام قصههایم.
شما این رمان را بعد از سالها منتشر کردید؟
بله.
آیا فکر میکردید که موضوعی در این رمان هست که میتواند همچنان برای مخاطبین ادبیات داستانی جذاب باشد و شما لزوم انتشارش را احساس میکردید؟ یا این که چون فقط در زمان خودش منتشر نشد فکر کردید که این اثر بایستی دربیاید؟
من این را فراموش کرده بودم. یعنی من روی این نظر نداشتم. من روی کتابهای دیگرم خیلی تکیه میکردم. این کتاب را آقای امیر عزتی با همکاری آقای زراعتی شروع کردند به چاپ و درآوردن و پخش کردن.
شما از دستیاران ابراهیم گلستان بودید در فیلم «خشت و آینه». در عین حال از او به عنوان استاد خودتان هم یاد کردید. فکر میکنید که در حوزه داستان نویسی چه چیزی را شما از کار ایشان فرا گرفتید و در واقع انعکاس داستان نویسی گلستان را در کار شما در چه حوزهای میشود دید؟
من خیلی رک بگویم که داستان نویسی را در استودیوی گلستان یاد گرفتم. با همکاری فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان، استادم. و با تشویق اینها بود که من شروع کردم به نوشتن که کتاب «طوطی» را نوشتم. چون داشتم مینوشتم که فروغ دید و خوشحال شد و خواندش و تشویقم کرد که ادامه بدهم. همچنین خود گلستان. طوطی که تمام شد همین سه قاپ را نوشتم و این هم به تشویق ابراهیم گلستان بود. استادم. در اول کتاب هم یاد شده که نوشتم که چطور شد که این کتاب را اصلاً من نوشتم.
شما هر دو رمانی را که نوشتید، هم این رمان «کاغذ رنگیهای مچاله شده» را به صورت فیلمی به نام سه قاپ در سال ۱۳۵۰ و از طرفی رمان طوطی را هم شما به صورت فیلم ساختید. آیا فکر میکردید که صرف این که فرضاً اینها به عنوان رمان منتشر میشوند کافی نیست و چیزی در این ها هست که در قاب تصویری سینما میتواند خودش را تکمیل کند؟
نه. من دیدم از رمانهای خودم بهتر میتوانم این قصه را فیلم کنم. نتیجتا من هم یکی از آن آدمهایی بودم که دوست داشتم خودم بنویسم و بسازم. برای اینکه حرف خودم را خودم بهتر میفهمیدم تا حرف دیگران را. مال دیگران را ممکن بود من بگیرم و خراب کنم. من باب مثال «داش آکل» را آوردند دادند به من که بسازم. آن اول صحبت کرد آقای کاوه. بعد من گفتم من نمیتوانم خیانت کنم به نویسنده کتاب. من آنچه که هستش در میآورم. مطلقا نمیتوانم. ولی به هر حال برای فیلم یک مقداری باید دست کاری کرد. نتیجتاً خب صحبت شد و اینها و بردند دادند به آقای کیمیایی. و ایشان ساخت. حالا خوب و بدش را من کار ندارم.
شما در واقع «کاغذ رنگیهای مچاله شده» را که از رویش فیلم سه قاپ را ساختید، آیا این در همان سالها به صورت رمان آماده شده بود و بعد فیلم را از روی آن ساختید یا اینکه به صورت یک فیلمنامه و طرحی بود که از طریق آن فیلم را ساختید و بعد از آن آمدید این رمان را پرورش دادید و منتشر کردید؟
اول یک رمانی نوشتم که همین «کاغذ رنگیهای مچاله شده» بود. اسمش فقط «کاغذ رنگیهای مچاله شده» بود. خب نوشته اولیه بود دیگر. این را خواستم بدهم کس دیگری فیلم کند و بعد دیدم که هیچکس نمیتواند. چون این نوع کارها را کسانی میتوانند بکنند که در آن زندگی کرده باشند. نتیجتاً خودم به دست گرفتم. این را که نوشته بودم به فیلمنامه درآوردم و ازش فیلم ساختم. در فرانسه موقعی که بازنشست شدم شروع کردم این را به طریق رمان درآوردن. نوشتهها را بازنویسی کردم و چاپش کردم. دادم چاپ کردند.
خب این فیلم هم جایزه بهترین بازیگر مرد نقش اول را برای ناصر ملک مطیعی در سال ۱۳۵۱ در جشنواره سینمایی سپاس به همراه داشت و هم جایزه بهترین فیلمنامه را از همین جشنواره به شما دادند. در عین حال دیپلم بهترین فیلم سال هم از طرف منتقدین سینمایی ایران به همین فیلم تعلق گرفت. چرا این تجربه را ادامه ندادید؟ تجربه ساختن فیلمهای اجتماعی از این نوع و در دل فیلمفارسیهای آن زمان چطور شد؟
اول این که فرصت داده نشد. در حالی که به من هم بخشنامه شده بود. بعد از فیلم سه قاپ بخشنامه شده بود وزارت فرهنگ وهنر آن زمان. گفته بود زکریا هاشمی حق ندارد از این تاریخ به بعد دیوار شکسته، خیابانهای گلی، کوچههای گلی، نمیدانم خانههای خراب، لباس ژنده، فلان... از این چیزها فیلمبرداری کند. باید زندگی و زن و بچه و به هر حال باید به اینها میرسیدم. این است که بازی میکردم پول در میآوردم که زندگی کنم. بعد برای فیلم ساختن هم که بعضیهایش هم سفارشی بود مثل «زن باکره». آن را هم خودم نوشتم. و دیگر بعد از آن خواستم کاری کنم و نوشتم هم؛ ولی نشد متاسفانه.
این رمان اولین بار در دهه چهل خورشیدی تالیف شده بود و بعدتر از سوی نویسنده در سال ۱۳۵۰ فیلمی بر اساس آن به نام «سه قاپ» ساخته شد.
این فیلم در جشنواره سپاس آن سالها جوایزی چون بهترین بازیگر مرد نقش اول برای ناصر ملک مطیعی (بالا: در تصویری از فیلم)، بهترین فیلمنامه برای زکریا هاشمی و دیپلم افتخار بهترین فیلم سال از سوی منتقدان را به ارمغان آورد.
زکریا هاشمی که در بیش از سه دهه گذشته در پاریس به سر میبرد مهمان این برنامه است.
ابتدا بخشی از رمان:
بعد از لحظهای مریم آرام و با محبت شوهرش را برگرداند روی دشک، عرق پیشانی او را پاک کرد و بوسیدش. بعد نیمخیز شد و نشست نگاه بالای سرش انداخت و بعد خم شد کاسه آب یخ را برداشت و آهسته گفت بیا، بیا آب بخور!
برزو تکیه داد روی آرنج دست راستش. با دست چپ کاسه را گرفت و قورت قورت سرکشید و بعد که سیراب شد کاسه را داد به مریم و او هم چند قلپ آب نوشید و کاسه را گذاشت سر جاش. ملافه روانداز را باز کرد و کشید روی خودش و شوهرش و دراز کشید.
برزو نیم خیز شد و صورتش را گذاشت روی سینههای برهنه زنش و آنها را بوسید و بعد با دست چپش آرام ران و شکم زن را نوازش کرد و همانطور که صورتش روی سینههای مریم بود نگاه شکم او کرد و آهسته گفت چاق شدی مریم هان!
بعد صورتش را برگرداند طرف صورت زنش و گفت چاق شدی زن!
ای برزو!
شکمت گوشت آورده.
ای!
سینههات هم بزرگ شده.
آره پره.
پره؟
آهان.
از چی؟
مایع است!
مایع؟
آهان.
مایع چیه؟
هنوز مایع است. داره جا باز میکنه.
برا چی؟
برای شیر.
برای چی؟
برای یه نفر.
برزو با تعجب نگاهش کرد و گفت برای یه نفر؟ آهان. کی؟
اونی که تو راهه.
چی؟
برای اونی که توی شکم منه.
یعنی...
آره!
نه!
آره!
یعنی من...؟
آره. داری پدر میشی!
نور ضعیف گردسوز فضای کوچک اتاق را کاملاً روشن کرده بود. صورت معصوم مریم از سعادت برق میزد و چشمانش از نور چراغ بیشتر از نور پس میداد. هیچ صدایی نمیآمد جز صداهای شب. سیرسیرکها گاه به گاه نوبت به نوبت میخواندند.
برزو تکیه داد روی آرنج دست راستش. با دست چپ کاسه را گرفت و قورت قورت سرکشید و بعد که سیراب شد کاسه را داد به مریم و او هم چند قلپ آب نوشید و کاسه را گذاشت سر جاش. ملافه روانداز را باز کرد و کشید روی خودش و شوهرش و دراز کشید.
برزو نیم خیز شد و صورتش را گذاشت روی سینههای برهنه زنش و آنها را بوسید و بعد با دست چپش آرام ران و شکم زن را نوازش کرد و همانطور که صورتش روی سینههای مریم بود نگاه شکم او کرد و آهسته گفت چاق شدی مریم هان!
بعد صورتش را برگرداند طرف صورت زنش و گفت چاق شدی زن!
ای برزو!
شکمت گوشت آورده.
ای!
سینههات هم بزرگ شده.
آره پره.
پره؟
آهان.
از چی؟
مایع است!
مایع؟
آهان.
مایع چیه؟
هنوز مایع است. داره جا باز میکنه.
برا چی؟
برای شیر.
برای چی؟
برای یه نفر.
برزو با تعجب نگاهش کرد و گفت برای یه نفر؟ آهان. کی؟
اونی که تو راهه.
چی؟
برای اونی که توی شکم منه.
یعنی...
آره!
نه!
آره!
یعنی من...؟
آره. داری پدر میشی!
نور ضعیف گردسوز فضای کوچک اتاق را کاملاً روشن کرده بود. صورت معصوم مریم از سعادت برق میزد و چشمانش از نور چراغ بیشتر از نور پس میداد. هیچ صدایی نمیآمد جز صداهای شب. سیرسیرکها گاه به گاه نوبت به نوبت میخواندند.
…
تم اصلی رمان شما چیست و موضوع این رمان، مختصر، بگویید که در چه حوزهای است؟
زکریا هاشمی: اول سلام میکنم به همه شنوندگان شما. عرضم به حضورت این قصه، قصه ای که من نوشتم البته به تشویق ابراهیم گلستان بود، استادم. و من این قصه را آن زمان، سال ۱۳۴۴ نوشتم و سال ۴۹ فیلم شد و سال ۵۰ جایزه گرفت و این قصه هم مربوط میشود به قمار سه قاپ. سه قاپ که یکی از قمارهای به اصطلاح سنتی ایران است و خیلی هم خطرناک است این قمار. من این قصه را که نوشتم آن موقع چاپ نشد. فقط فیلم شد و فیلم هم موفق بود و منتقدان به آن بهترین دیپلم را دادند. گذشت زمان بوده تا اینکه من این را در فرانسه موقعی که بازنشست شدم مرور کردم و شروع کردم به نوشتن تمام قصههایم.
شما این رمان را بعد از سالها منتشر کردید؟
بله.
آیا فکر میکردید که موضوعی در این رمان هست که میتواند همچنان برای مخاطبین ادبیات داستانی جذاب باشد و شما لزوم انتشارش را احساس میکردید؟ یا این که چون فقط در زمان خودش منتشر نشد فکر کردید که این اثر بایستی دربیاید؟
من این را فراموش کرده بودم. یعنی من روی این نظر نداشتم. من روی کتابهای دیگرم خیلی تکیه میکردم. این کتاب را آقای امیر عزتی با همکاری آقای زراعتی شروع کردند به چاپ و درآوردن و پخش کردن.
شما از دستیاران ابراهیم گلستان بودید در فیلم «خشت و آینه». در عین حال از او به عنوان استاد خودتان هم یاد کردید. فکر میکنید که در حوزه داستان نویسی چه چیزی را شما از کار ایشان فرا گرفتید و در واقع انعکاس داستان نویسی گلستان را در کار شما در چه حوزهای میشود دید؟
من خیلی رک بگویم که داستان نویسی را در استودیوی گلستان یاد گرفتم. با همکاری فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان، استادم. و با تشویق اینها بود که من شروع کردم به نوشتن که کتاب «طوطی» را نوشتم. چون داشتم مینوشتم که فروغ دید و خوشحال شد و خواندش و تشویقم کرد که ادامه بدهم. همچنین خود گلستان. طوطی که تمام شد همین سه قاپ را نوشتم و این هم به تشویق ابراهیم گلستان بود. استادم. در اول کتاب هم یاد شده که نوشتم که چطور شد که این کتاب را اصلاً من نوشتم.
شما هر دو رمانی را که نوشتید، هم این رمان «کاغذ رنگیهای مچاله شده» را به صورت فیلمی به نام سه قاپ در سال ۱۳۵۰ و از طرفی رمان طوطی را هم شما به صورت فیلم ساختید. آیا فکر میکردید که صرف این که فرضاً اینها به عنوان رمان منتشر میشوند کافی نیست و چیزی در این ها هست که در قاب تصویری سینما میتواند خودش را تکمیل کند؟
نه. من دیدم از رمانهای خودم بهتر میتوانم این قصه را فیلم کنم. نتیجتا من هم یکی از آن آدمهایی بودم که دوست داشتم خودم بنویسم و بسازم. برای اینکه حرف خودم را خودم بهتر میفهمیدم تا حرف دیگران را. مال دیگران را ممکن بود من بگیرم و خراب کنم. من باب مثال «داش آکل» را آوردند دادند به من که بسازم. آن اول صحبت کرد آقای کاوه. بعد من گفتم من نمیتوانم خیانت کنم به نویسنده کتاب. من آنچه که هستش در میآورم. مطلقا نمیتوانم. ولی به هر حال برای فیلم یک مقداری باید دست کاری کرد. نتیجتاً خب صحبت شد و اینها و بردند دادند به آقای کیمیایی. و ایشان ساخت. حالا خوب و بدش را من کار ندارم.
شما در واقع «کاغذ رنگیهای مچاله شده» را که از رویش فیلم سه قاپ را ساختید، آیا این در همان سالها به صورت رمان آماده شده بود و بعد فیلم را از روی آن ساختید یا اینکه به صورت یک فیلمنامه و طرحی بود که از طریق آن فیلم را ساختید و بعد از آن آمدید این رمان را پرورش دادید و منتشر کردید؟
اول یک رمانی نوشتم که همین «کاغذ رنگیهای مچاله شده» بود. اسمش فقط «کاغذ رنگیهای مچاله شده» بود. خب نوشته اولیه بود دیگر. این را خواستم بدهم کس دیگری فیلم کند و بعد دیدم که هیچکس نمیتواند. چون این نوع کارها را کسانی میتوانند بکنند که در آن زندگی کرده باشند. نتیجتاً خودم به دست گرفتم. این را که نوشته بودم به فیلمنامه درآوردم و ازش فیلم ساختم. در فرانسه موقعی که بازنشست شدم شروع کردم این را به طریق رمان درآوردن. نوشتهها را بازنویسی کردم و چاپش کردم. دادم چاپ کردند.
خب این فیلم هم جایزه بهترین بازیگر مرد نقش اول را برای ناصر ملک مطیعی در سال ۱۳۵۱ در جشنواره سینمایی سپاس به همراه داشت و هم جایزه بهترین فیلمنامه را از همین جشنواره به شما دادند. در عین حال دیپلم بهترین فیلم سال هم از طرف منتقدین سینمایی ایران به همین فیلم تعلق گرفت. چرا این تجربه را ادامه ندادید؟ تجربه ساختن فیلمهای اجتماعی از این نوع و در دل فیلمفارسیهای آن زمان چطور شد؟
اول این که فرصت داده نشد. در حالی که به من هم بخشنامه شده بود. بعد از فیلم سه قاپ بخشنامه شده بود وزارت فرهنگ وهنر آن زمان. گفته بود زکریا هاشمی حق ندارد از این تاریخ به بعد دیوار شکسته، خیابانهای گلی، کوچههای گلی، نمیدانم خانههای خراب، لباس ژنده، فلان... از این چیزها فیلمبرداری کند. باید زندگی و زن و بچه و به هر حال باید به اینها میرسیدم. این است که بازی میکردم پول در میآوردم که زندگی کنم. بعد برای فیلم ساختن هم که بعضیهایش هم سفارشی بود مثل «زن باکره». آن را هم خودم نوشتم. و دیگر بعد از آن خواستم کاری کنم و نوشتم هم؛ ولی نشد متاسفانه.