ولاديمير پوتين هرگز پنهان نکرده که همچنان بر فروريزی شوروی اشک میريزد و رويای بازسازی امپراتوری بر باد رفته سرخ را در سر میپروراند. او که سقوط شوروی را «بزرگ ترين فاجعه ژئوپوليتيک قرن بيستم» توصيف کرده، در تمام دوران زمامداری مطلق خود بر روسيه، در مقام نخست وزير يا بر کرسی رياست جمهوری، همواره تلاش کرده است «دوران طلايی» نظام دو قطبی را باز گرداند و روسيه را، بار ديگر، به ابر قدرتی همتراز ايالات متحده آمريکا بدل کند.
قدرتی بر آمده از نفت
آنچه اين روز ها در صحنه اقتصادی جهان و به ويژه در خيابان های مسکو میگذرد، آشکارترين نشانه شکست مردی است که گمان میکرد بر کرسی امپراتوری تزارهای سفيد و يا سرخ تکيه زده، ولی با تلخی درمیابد که کشور پهناورش تنها يک امير نشين بزرگ نفتی است که با نوسان بهای «طلای سياه» از اين رو به آن رو فرو میغلطد.
سقوط بهای نفت، همزمان با نخستين امواج تحريمهای اقتصادی غرب عليه روسيه بر سر ماجرای اوکراين، به فرمانروای کرملين نشان داد که ابعاد واقعی قدرتش، آنقدرها که او تصور میکرد، گسترده نيست.
در شش ماه گذشته و از ماه ژوئن تا امروز، ميانگين بهای نفت خام در جهان با يک سقوط تقريبا پنجاه در صدی، از بالای صد و ده دلار به زير شصت دلار سقوط کرده است. با همان آهنگ، نرخ برابری روبل روسيه در برابر دلار و يورو حدود شصت در صد فرو افتاد. تنها طی دو روز، دوشنبه و سه شنبه، ارزش پول ملی روسيه در برابر ارز های معتبر خارجی، نزديک به سی در صد فرو ريخت.
برای مقابله با اين فاجعه، بانک مرکزی روسيه به منظور تشويق پس انداز کنندگان به نگه داشتن پولشان در بانکها، نرخ بهره پايه خود را از ده در صد به هفده در صد بالا برد. کمتر ناظری است که به موثر بودن چنين ابتکاری خوشبين باشد.
در اين وضعيت شبح بحران مالی سال ۱۹۹۸ روسيه، که اين کشور را تا مرز ورشکستگی پيش برد، بار ديگر زنده شده است. مردم روسيه از ترس آنکه پول ملی شان به کاغذ پاره بدل شود، به خريد های انبوه رو آوردهاند. ثروتمندان با شتاب هر چه را که بتوانند، به خارج می فرستند. شرکتهای بزرگ روسی، که معادل پانصد ميليارد دلار به ارزهای خارجی قرض گرفتهاند، نمیدانند با روبل به شدت تضعيف شده خود چگونه از پس انجام تعهدات مالی خود بر خواهند آمد. شبح تورم سنگين دو رقمی بر سر روسيه به پرواز درآمده است.
مساله در آنجا است که بحران در درون سرزمين بسيار گسترده روسيه محبوس نمیماند. شرکتها و بانکهای بسياری، که اغلب آنها اروپايیاند، به شدت در روسيه درگيرند و اگر اقتصاد اين کشور فرو بريزد، آنها نيز جان سالم به در نخواهند برد. تصادفی نيست که همزمان با بحران اقتصادی روسيه، تکان های شديد بازارهای بزرگ سهام را در اروپا و آمريکا به لرزه در آوردهاند.
واقعيت آن است که قدرت اوجگيرنده ولاديمير پوتين از دل چاههای نفت ويا، بهتر بگوييم، از درون بازارهای «طلای سياه» بيرون آمده است. همزمان با پيدايش او در آسمان سياست روسيه، قيمت نفت در محدوده هر بشکه بيست دلار نوسان میکرد. در سال دو هزار ميلادی دريافتیهای نفتی روسيه از پنجاه و دو ميليارد دلار بيشتر نبود.
پا به پای اوجگيری بهای «طلای سياه»، در آمد نفتی روسيه در سال ۲۰۰۴ به يکصد ميليارد دلار، در سال ۲۰۰۸ به سيصد ميليارد دلار و از سال ۲۰۱۲ به بعد به بالای سيصد و بيست ميليارد دلار رسيد. با اين در آمد رو به افزايش نفتی (همراه با انبوه در آمد های حاصل از گاز)، کبکبه و تبختر ولاديمير پوتين نيز رو به اوجگيری گذاشت.
پايان امپراتوریها
پوتين تنها سياستمداری نيست که به دام قدرت دروغين برخاسته از نفت گرفتار آمده است. شگفت آنکه هنگام اوجگيری بهای نفت، قربانيان اين قدرت دروغين باور نمیکنند که فواره به آسمان نخواهد رسيد و واژگون شدن آنرا نبايد از نظر دور داشت. روسها نيز فراموش کردند که ارتقای سطح زندگی شان در دوران پوتين نه از بهبود ساختار های اقتصادی روسيه، که تنها و تنها از افزايش بهای نفت و گاز منشا گرفته است. اگر سطح زندگی يک ملت تنها در گرو بالا رفتن قيمت يک يا دو ماده اوليه باشد، رفاه آن ملت با همان سرعتی که به دست آمده، از دست خواهد رفت.
مردم عادی روسيه مسلما از پيآمد های افزايش بهای نفت و گاز سود بردند، ولی «پوتينيسم» عمدتا در خدمت اليگارشی سيری ناپذيری قرار گرفت که ميليارد ها دلار از رانت حاصل از «طلای سياه» را به بانک های آمريکايی و اروپايی و يا به بازار های سهام و املاک در پر آوازه ترين شهر های غرب منتقل کرد. هم برای مردم عادی و هم برای اليگارشی، ولاديمير پوتين هديه ديگری نيز به ارمغان آورد: ميدان دادن به غرور ملی با تکيه بر يک گفتمان و سياست ناسيوناليستی، از جمله پيشروی در سرزمين هايی که پيش از اين به امپراتوری شوروی تعلق داشتند.
در تکاپوی پوتين برای باز سازی امپراتوری، پيشروی در خاک اوکراين و انزوای کريمه، گامی تازه بود. و با اين گام محبوبيت او، هم در ميان مردم عادی و هم در دل اوليگارشی، به اوج تازه ای رسيد.
ولی آنچه در معادله پوتين به حساب نيآمده، دگرگونیهای بزرگی است که دنيا، در قرن بيست و يکم ميلادی، از سرمیگذراند. در دنيای امروز، بر پا کردن امپراتوری و يا احيای امپراتوریهای از دست رفته ديگر به کار نمیآيد. اين تصور که میتوان قدرتی با توانايیهای بیپايان به وجود آورد و خود را از دنيا بی نياز کرد، میتواند به فاجعه منجر شود.
حتی آمريکا شکنندگی های بزرگ خود را دارد و با کوچک ترين اشتباه محاسبه، برگ های برنده اش را از دست میدهد. در عصر جهانی شدن، همه کشور ها به هم وابسته اند و از ياد بردن اين وابستگی، پيآمدهايی تلخ دارد.
روسيه پهناور ترين سرزمين دنيا را دارد، ولی با يک جمعيت ۱۴۰ ميليون نفری که شمار آن رو به کاهش میرود و با مشکلات بزرگ، به ويژه الکليسم، دست به گريبان است. به علاوه روسيه، بر خلاف قدرت های غربی به ويژه آمريکا، فاقد يک سياست منسجم در راستای جلب مهاجر به منظور تداوم بخشيدن به پويايی جمعيتی خويش است. در عرصه حکمرانی، روسيه هنوز نتوانسته است از يک نظام سياسی قابل دوام و مبتنی بر رای واقعی مردم برخوردار شود. جا به جايی ادواری پوتين و مدودف بر کرسی های نخست وزيری و رياست جمهوری هم کسی را فريب نميدهد. از آن گذشته روسيه از فساد رنج می برد و در آخرين گزارش سازمان شفافيت بين المللی، در زمره فاسد ترين کشور های جهان جای دارد (رده صد و سی و ششم همسطح نيجريه، ايران، کامرون).
در کنار ناهنجاری های سياسی و اجتماعی، ساختار های اقتصادی روسيه نيز بسيار واپس مانده اند و بخش بزرگی از نياز های اين کشور، از جمله در عرصه غذايی، از خارج تامين ميشود. بی دليل نيست که با سقوط روبل در جريان بحران اخير، نرخ تورم با اهنگی بسيار سريع اوج خواهد گرفت.
در پی فرو ريزی ديوار برلن، شماری از کشور های سابقا سوسياليستی با شتاب در راه اصلاحات سياسی و اقتصادی پيش رفتند. کشور هايی چون لهستان، اسلونی و يا جمهوریهای چک و اسلواکی از لحاظ ساختاری عملا به اروپای غربی نزديک شدهاند. روسيه در انجام اصلاحات بنيادی ساختاری هم در عرصه سياسی و هم در عرصه اقتصادی ناکام ماند و شايد هم انبوه در آمد های ناشی از نفت و گاز مانع از آن شدند که با تمام توانايی های خود به اين مهم بپردازد.