سال ۱۳۸۲ خورشیدی، رمانی با عنوان «سنج و صنوبر» از نویسندهای تقریبا ناشناس در فضای ادبیات داستانی ایران به نام مهناز کریمی منتشر شد که به سرعت مورد توجه منتقدان و خوانندگان کتاب قرار گرفت و جایزه ادبی اصفهان را هم به عنوان بهترین رمان سال ۱۳۸۲ از داوران آن جایزه دریافت کرد.
این نویسنده هفت سال پیش به آمریکا مهاجرت کرد و حالا رمان تازهای منتشر کرده به نام «ما». اگرچه نام نویسنده عوض شده: مهناز عطارها. ابتدا سطرهایی از این رمان را - در فایل صوتی با صدای نویسنده - مرور می کنیم:
«مینا پرسید پس داستان سیب دزدی؟
حوا خنده اش را مثل نقطه انداخت وسط حرف مینا و جواب داد فقط یک احمق میتواند باور کند که آن میوه سفت و خشک و تلخ ممکن است در جایی مثل بهشت وجود داشته باشد. واقعیت این است که من و آدم سیب را سیب کردیم.
زینب با ترس گفت: یعنی مار وسوسهات نکرد؟ یعنی تو آدمو گول نزدی؟
حوا به تاسف و به علامت نفی چند بار سر به چپ و راست خماند و گفت: ای بابا! درسته که توی بهشت همه چیز بود. ولی باور کنید حتی یک ذره شوق هم نبود. هیچی! انگار بگو شیرین بیشکر.
گفتم این وسط یکی دروغ میگه.
خط کمرنگی بین ابروهاش که زیاد به چشم نمیآمد آنقدر عمیق شد که انگار اول این خط را انداخته بودند و بعد بر اساس آن، بقیه اعضای صورتش را پرداخته بودند. با همین هیبت هم گفت:
من هم رهایی را انتخاب کردم. اما نه مثل زینب به کمک آتش. یا مثل جانجان به خون. یا مثل مینا با یه امید بیهوده. یا حتی مثل تهمینه با سکوت. نه. من به کمک آدم این کار را کردم.
گفتم منظورت چیه؟
جواب داد: منظورم اینه که همیشه میشه تنها خورد، تنها خوابید، تنها کار کرد. حتی حالا میشه تنها نیاز جنسی را برطرف کرد. یا حتی بچه دار شد. اما هنوز که هنوزه از عهده یک کار تنهایی نمیشه برآمد. آنهم نوازشه.
گفتم: همین؟
حوا جواب داد: همین و کمی انصاف.
مینا خندید که انصاف بده، راضیه خط استوا است. هرکس یه جاش وایستاده.
حوا جواب داد: فقط توی این دایره باش، فرقی نمیکنه کجاش.
بعد با نگاه، دوری توی اتاق زد و ادامه داد دخترای من شما هیچکدوم انصاف نداشتید. مثل همان فرشته چشم بسته. به جای اینکه چشمبندش را باز کنین، خودتونو به چشم بستهاش عادت دادین. حکم اعدام جانجان را همین چشمای بسته امضا کرد. تن زینب را همین چشمای بسته آتش زد. عشق مینا را هم.
تهمینه ساکت نشسته بود و فقط گوش میکرد. پیدا بود که دارد لذت میبرد.
حوا ادامه داد: منظور به شماتت نیست. ولی قبول کنید که اگر قرار بود نگاه ما به گذشته باشه و همیشه از گذشته اطاعت کنیم، یا باید عقب عقب میرفتیم یا چشممان پشت سرمان بود.
دهان باز کردم و بستم. حوا به ساعتش نگاهی کرد و راه افتاد به طرف در. جانجان با خندهای پرغنج گفت لابد مردی چشم براهشه.»
خانم عطارها، خیلی خوش آمدید به برنامه نمای دور نمای نزدیک. آنچه شنوندگان شنیدند بخشی از رمان «ما» بود که اخیراً منتشر شده. قبل از هرچیز بفرمایید رمان «ما» درباره چیست؟ یا درباره کیست؟ تم اصلی آن مبتنی بر چیست؟
درباره رابطه. تمام بخشهای فروخورده و پنهان شده وجود ما. به همین دلیل هم این رمان به وسیله دو نفر نوشته شده. یک روانکاو یک نویسنده. شاید شجاعت اینکه یک نویسنده، نویسنده زن ایرانی بخواهد خودش را این جور عریان کند، امکان نداشت مگر در کنار یک روانکاو. من خیلی خوشحالم که این رمان به وسیله ما دو نفر به یک سرانجامی رسیده که میتوانم بگویم ادای دینی هست به زن ایرانی.
اگر بخواهید رمان «ما» را در چند خط خلاصه داستانش را بیان کنید، چگونه میشود آن را توصیف کرد؟
رمان «ما» اگر بخواهم یک وجهش را بگویم شخصیت متلاشی شده یک زن هست که به روانکاو مراجعه میکند برای نجات خودش و بعد در طول رمان این قسمتهای پراکنده بازپروری میشود و نهایتاً اینها به هم دیگر متصل میشود و از این موجود درب و داغون یک انسان درست حسابی کامل میسازد. این پروسه کاملاً در رمان اجرا شده.
شما در آثار پیشین خود «رقصی چنین» و «سنج و صنوبر» که در ایران منتشر کردید، موضوع اصلی و محوریتان مسئله زن بود و رابطه او با خودش و با جهان پیرامونش، موقعیتهای دشوار، موقعیتهای پرتنش. این رمان هم آیا به طور مشخص ادامه همان دغدغههای همیشگی شما است؟
شاید اگر بخواهم یک خورده دقیقتر بگویم، رمان «سنج و صنوبر» در حقیقت تم اصلیاش قربانیشدن ما به وسیل نزدیکانمان است. ولی رمان «ما» میپردازد به رابطه زن و مرد. کاملا توی این محدوده حرکت میکند.
منظورتان از رابطه زن و مرد به طور مشخص روابط عاشقانه زنان و مردان است با هم یا منظورتان دو جنس که در جهان ما وجود دارند و با هم در ارتباط اند و مناسباتی دارند؟
من فکر میکنم رابطه عاشقانه است. البته کسانی که در اطراف هستند، مثل پدر، مثل برادر، مثل عمو. مثل رییس. اینها همه در این رابطه نقش بازی میکنند. این جوری یعنی یک زن و مرد در خلاء با هم ارتباط ندارند. من تمام این ارتباط ها را سعی کردم تا آنجا که بتوانم بیان کنم.
بسیاری از کسانی که تلاش میکنند به مسئله جنسیت یا نابرابریها و تبعیضهای جنسی بپردازند در آثارشان و به طور مشخص بر روی مسئله زنان هم تمرکز دارند، خیلی جاها بیشتر، زنان را به عنوان قربانیان یک سویهای در شرایط اجتماعی یا زیر سنتها و فرهنگ و تسلط مردانه تصویر میکنند. رمان «ما» چگونه با این موضوع مواجه شده؟ چگونه شما این موضوع را تحلیل کردید در این کارتان یا سعی کردید بهش نزدیک شوید؟
یکی از نکتههایی که حضور دکتر پویان زینی بسیار موثر بود و من خیلی ممنونم و فکر میکنم بدون حضور ایشان کار به این شکل درنمیآمد، همین قسمت است. چون وقتی زن ایرانی دارد بیان میکند در حقیقت میشود مظلوم. اما در این رمان این اتفاق نمیافتد. زن با نفرت شروع میکند اما نهایتاً به این نتیجه میرسد که مردش هم یک قربانی است. یعنی این جوری نیست که مرد وضعیت خوبی داشته باشد و زن فقط قربانی باشد. مرد قربانی سنت است. قربانی تربیتش هست. همین آگاهی باعث میشود که در نهایت به این نتیجه برسیم که ما دشمن همدیگر نیستیم. ما باید به همدیگر کمک کنیم تا از زیر بار آن سنت و فرهنگ و تربیتی که بر ما غالب است نجات پیدا کنیم. برای این نجات به کمک هم احتیاج داریم. تنهایی نمیتوانیم. با دشمنیهم نمیتوانیم. در نتیجه لازم است که این آگاهیها داده شود. یعنی حتی توی این رمان شما میبینید که من زن را مظلوم نشان ندادم. درست است که خیلی رنج میکشد، خیلی ظلم بر او میرود. اما زن ایرانی مظلوم نیست مطلقاً. زن ایرانی قدرتمند است. به همین دلیل است که شما میبینید در طول این پروسه هنوز ما ایستادیم و حرف میزنیم. هرکدام مان با تخصص خودمان در راه خودمان. ولی این مسئله مسئله فمینیست بودن نیست. مسئله انسانی نگاه کردن به یک جامعه است.
شما در رمان پیشین تان «سنج و صنوبر» که رمان تحسین شدهای هست که برنده جایزه ادبی اصفهان هم شد، با داوران سرشناسی که آن جایزه داشت و همینطور نقدهای متعددی گرفت، نشان دادید که یکی از دغدغههایتان مسئله زبان و فرم هم هست در نوشتن کار. آیا در رمان «ما» هم با همین دغدغه رفتید و اگر این گونه بوده، چه فرمی را انتخاب کردید یا چه جور نگاهی را انتخاب کردید به لحاظ فرمیک برای رمان «ما»؟
وقتی من شروع کردم به نوشتن رمان «ما»، خیلی دلم می خواست ساده بنویسم. چون فکر میکردم موضوع موضوعی است که بیشترین خواننده را باید داشته باشد. ضمن اینکه ادبیات کار هم محبوب بماند. اما وقتی شروع کردم ساده نوشتن، متوجه یک نکته شدم. و آن هم این است که ذهن من ساده فکر نمیکند. به همین دلیل من نمیتوانم ساده بنویسم. در نتیجه من اگر در ایران مشکل مینوشتم، این ناشی از پیچیدگی ذهنی من بوده. نه اینکه بخواهم بازی زبانی دربیاورم. بنابراین مجبور شدم که اول ذهن خودم را تربیت کنم برای ساده و روشن اندیشیدن. وقتی این کار را کردم، توانستم این رمان را بنویسم. و گرنه بازهم یک چیز پیچیدهای میشد. یعنی میخواهم بگویم بازی زبانی خیلی متفاوت است با شکل پیچیده فکر کردن.
وقتی که پای رابطه مرد و زن پیش میآید در جوامعی مثل جامعه ما که خط قرمزهای فراوان درونی و بیرونی، سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و اعتقادی در آن جامعه وجود دارد، معمولاً نویسنده دچار مشکلات فراوانی است برای اینکه بتواند همه احساسات رنگارنگ و متلون آدمی را در این رابطه به خوانندهاش بدهد، بدون این که خطوط قرمز، سانسور به طور مشخص او را قطع نکند و جلوی او را نگیرد. شما الان محدودیت سانسور برای این کتاب طبعاً نداشتید. مواجهه شما با این مسئله چطور بود؟ با فقدان سانسور و خود سانسوری؟
تفاوتی که من متوجه شدم این است که سنج و صنوبر چند تا حجله زفاف بود که من میخواستم اینها را بیان کنم. ولی برای اینکه از تیغ سانسور در بروم مجبور بودم این را به گونه خیلی عجیب و غریب بپیچانمش. به امید اینکه سانسورچی متوجه نشود من چه دارم میگویم و به امید اینکه خواننده متوجه بشود. اما توی رمان «ما» من این کار را نکردم. من وقتی توانستم به آن ساده نویسی و ساده اندیشی، روشن اندیشی برسم دیگر خودم را سانسور نکردم. این سانسور نکردن من به تنهایی باز امکان نداشت. برای این که من یک زنی فکر کنید شصت و دو سه ساله بودم که این رمان را نوشتم. و یک عمری با آن فرهنگ و توی آن فرهنگ زندگی کرده بودم. نیاز داشتم یک کسی باعث شود من بتوانم با حس امنیت و بدون ترس این کار را بکنم. بفهمم که اصلاً کجایش خودم دارم سانسور میکنم و کجایش برای من اصلاً مبهم است؟ رابطه عاشقانه رابطه جنسی برای ما چیز روشنی نیست. توی این وادی ما کورمال حرکت میکنیم. به همین دلیل است که یکی از شخصیتهای رمان شروع میکند گوگل کردن و میخواهد پیدا کند. اصلاً چیست داستان؟ چون نه آموزش داده میشود در مدرسه و نه بعداً امکاناتی هست که آدم یاد بگیرد. فقط به صورت غریزی عمل میکند. یا از روی فیلمهای سینمایی.
و نهایتاً این که نویسنده این کتاب دو نفر هست. شما و خانم فوژان زینی که در مقام روانشناس در کنار شما بودند و با همدیگر این کار را پیش بردید؟ نقش ایشان بیشتر به عنوان نویسنده در این کتاب باید دیده شود یا مشاور تحلیل و روانکاوی کاراکترهایی که شما داشتید و کمک به شما برای دریافت بهتر از این موضوع؟
فکر میکنم موثرترین، پررنگ ترین و ستایشآمیزترین نقشی که دکتر زینی داشت در این رمان، کمک کردن به راوی بود برای شجاعت مواجه شدن با خودش و رفتن در آن سیاهچاله و پیدا کردن مشکل. یعنی این به تنهایی امکان نداشت.