میزبان/ مسیح علینژاد
میزبان: مسیح علینژاد
میهمانان: علی خامنهای، سعید مرتضوی، زرین خانم، شهناز اکملی، نسرین ستوده
موسیقی: بردی از یادم با صدای دلکش
منوی شام: کچیکیلک خورشت (خورش کدو) به همراه نازخاتون
میزبان این هفته ما مسیح علینژاد است. خانم علینژاد یکی از معروفترین و پرکارترین خبرنگاران بعد از انقلاب است.
او از حدود ۱۵ سال پیش کار خود را در روزنامههای مختلف در تهران شروع کرد و با نوشتن مقاله معروفی درباره پرداختهای هنگفت به نمایندگان مجلس که موجب اخراج او از مجلس به عنوان خبرنگار پارلمانی شد نام او بر سر زبانها افتاد. مقالات افشاگرانه دیگر او در روزنامههای ایران برای او مشکلاتی ایجاد کرد و به دادگاه احضار شد.
خانم علینژاد بعد از انتخابات ریاست جمهوری مناقشه برانگیز ۸۸ با خانوادههای قربانیان سرکوب معترضان به نتایج انتخابات مصاحبههای زیادی انجام داد. او چند سال پیش صفحه آزادیهای یواشکی را علیه حجاب اجباری در فیسبوک راهاندازی کرد که با استقبال فراوان روبهرو شد و خشم محافظهکاران ایران را برانگیخت. مسیح علینژاد در نیویورک زندگی میکند ولی من با او در هتلی در لسآنجلس دیدار کردم.
درباره مسیح علینژاد
مسیح علینژاد از پرکارترین خبرنگاران ایرانی است. از حدود ۱۵ سال پیش کار خود را در روزنامههای تهران شروع کرد و افشاگری درباره پرداختهای هنگفت به نمایندگان مجلس نام او بر سر زبانها انداخت. او از جمله به گفتوگو با خانوادههای قربانیان اعتراضهای سال ۸۸، و راهاندای صفحه آزادیهای یواشکی شهرت دارد.
مسیح عزیز خیلی خوش آمدی به برنامه میزبان. میشود قبل از هرچیز به من بگویی مهمانانی که انتخاب کردی برای مهمانی شامت چه کسانی هستند؟
آقای صبا، بد کسی را انتخاب کردی. من خیلی اهل مهمانی دادن نیستم. بیشتر اهل دعوا هستم. برای همین ترجیح میدهم کسانی را دعوت کنم توی این مهمانی که بتوانم حداقل حالشان را یک جوری بگیرم.
چرا که نه؟ این جور هم میشود مهمان دعوت کرد! حتماً لازم نیست کسانی را دوست داشته باشی.
پس من آقای خامنهای را دعوت میکنم. سعید مرتضوی را دعوت میکنم. ولی برای دعوا نیاز به یک لشگر دارم. یک لشگر زنان هستند توی این مهمانی.
آنها کیستند؟
مادرم را دعوت میکنم. زرین خانم معروف به زری خیاط.
مامان معروف به زری خیاط.
(شهناز اکملی) مادر مصطفی کریمبیگی، که یکی از کشتهشدگان عاشورا است. ایشان هم در مهمانی من میآید. بعد نسرین ستوده را دعوت میکنم در مهمانی کنار ما باشد.
مسیح علینژاد/ بردی از یادم
موسیقی انتخابی: بردی از یادم
با صدای: دلکش
ترانهسرا: پرویز خطیبی
آهنگساز: مهدی خالدی
فکر میکنم آقای خامنهای و آقای مرتضوی شب سختی داشته باشند. حالا امیدوارم مهمانی را ترک نکنند. ولی قبل از اینکه برسیم به اینکه چرا اینها را انتخاب کردی و چه اهمیتی دارند و چرا میخواهی آنها در مهمانیات باشند، میشود لطفا بگویی که برای اینها چه موسیقی میخواهی پخش کنی؟ البته نمیدانم همه شان موسیقی هم خوششان بیاید!
خب بدبختی من این است که الان ممکن است خودم بزنم زیر آواز، و سعید مرتضوی و خامنهای هم فلنگ را ببندند و در بروند. ولی اگر حتماً باید موسیقی انتخاب کنم دلکش را انتخاب میکنم ولی حتماً قبلش خودم میخوانم دلکش را برایتان.
یک خورده بخوان ببینیم.
بردی از یادم... این را بگذارید.
میهمانان مسیح علینژاد/ علی خامنهای
علی خامنهای (۱۳۱۸- ه.ش.): سیاستمدار ایرانی
شهرت: دومین رهبر جمهوری اسلامی
دلیل دعوت: خواستم سؤالهایی را نکردم هیچوقت فرصت پیدا نکردم از او بپرسم.
بسیار عالی ترانه بردی از یادم از خانم دلکش. حالا برگردیم به مهمانهایی که انتخاب کردی. مهمان اولت گفتی آقای خامنهای. چرا آقای خامنهای را به مهمانی دعوت کردی؟
همین را بگو. سرت درد میکند؟ یک مهمانی بگیر، بزن شاد باش. برای خودت درد سر درست نکن. من همین الان میترسم. وقتی تصور میکنم در مهمانی من قرار است کسی باشد که همیشه در برابرش ما لکنت زبان داشتیم. خب یکی از دلایلی که دوست دارم بیاید در مهمانی میخواهم خودش ببیند و بفهمد که چقدر با نسل ما فرق دارد. چقدر متفاوت است.
فکر کردم شاید بیاید یک روزنامهنگار را از نزدیک ببیند و یک عمر سؤالهایی داشتیم که در روزنامههای داخل ایران نتوانستیم بپرسیم. ولی توی این مهمانی بیاید و سؤالهایی که میخواستم ازش بپرسم و هیچوقت فرصت پیدا نکردم اینجا ازش بپرسم.
سؤالات زیادی داری؟
تمام ملت ایران سؤال دارند.
سؤال اولت از آقای خامنهای چیست؟
اصلاً اولین سؤالم این است که نظرش درباره آهنگی که دارد گوش میکند چیست؟ چرا ما اینقدر در تمام این سالها باید سانسور شویم و حذف شویم فقط به خاطر تفکر یک آدم مثل خامنهای که از صدای به این زیبایی میترسد و بدش میآید. و من که در این مهمانی روسری سرم نیست...
با این موهای زیادت!
میخواهم بدانم چه حسی دارد وقتی از موی من میترسد. اخیراً هم فتوا داده که دوچرخهسواری برای زنان حرام است. میخواهم بدانم اساساً حضور من چرا باید یک آدمی مثل خامنهای را بترساند و اینکه آیا حاضر است یک رفراندوم برگزار کند و ببیند اصلاً چقدر این ملت میخواهند که او سر کار باشد و اگر ملت نخواهند، میرود؟
من میدانم که این حرفها شاید خیلی جایگاه نداشته باشد برایش و اساساً مهمانی را ترک میکند و میرود و گوش نمیکند. ولی به هرحال من به عنوان روزنامه نگار همانطور که اول هم گفتم خیلی هم اهل مهمانی دادن نیستم! شام هم بلد نیستم درست کنم! برای همین دوست دارم به جای اینکه مهمانی بدهم و آدمها بیایند دور هم بنشینند و بروند یکی بیاید آنجا زندگی مرا ببیند و ببیند از چه چیز ما میترسد؟
میهمانان مسیح علینژاد/ سعید مرتضوی
سعید مرتضوی (۱۳۴۶- ه.ش.): قاضی و دادستان پیشین تهران
شهرت: قضاوت بسیاری از پروندههای منجر به توقیف مطبوعات، ارتباط با پرونده کهریزک در زمان دادستانی تهران، ریاست جنجالی در سازمان تأمین اجتماعی، و ....
دلیل دعوت: من خودم مهمان سعید مرتضوی بودم. توی یک اتاق بازجویی.
برویم به مهمان دومت، سعید مرتضوی.
من خودم مهمان سعید مرتضوی بودم. توی یک اتاق بازجویی. به خاطر مقالهای که درباره لباس شخصیها نوشته بودم. گفته بودم که اینها لباس شخصی نیستند و ستاد کل نیروهای مسلح از من شکایت کرد و سعید مرتضوی از من بازجویی کرد. نگاهش نگاهی است که انگار تو لخت هستی و عریان کنارش نشستی. اینقدر آدم چندشش میشود وقتی این موجود را نگاه میکند. حالا چرا من دعوتش کردم. به خاطر اینکه مادرم هست و مادر مصطفی کریم بیگی هست و نسرین ستوده است و نمیترسم سعید مرتضوی بیاید توی این مهمانی.
میروی پشت آنها قایم میشوی!
میروم پشت آنها قایم میشوم ولی سعید مرتضوی باید باشد به خاطر اینکه نماد تمام فشار و سرکوبی است که روزنامهنگاران تحمل کردند. چند تا روزنامه بسته؟ چند نفر را توی کهریزک کشته؟ چند نفر را زندانی کرده؟ من آنجا چون مهمانش بودم و واقعاً ترسیدم و دست و دلم لرزید. به من میگفت تو با انواع اقسام مردها که ردیف کرده بود، هم رابطه غیرشرعی داری.
اینها را صریح به تو میگفت؟
بله! موجودی است به شدت چندشآور وقتی مینشیند روبهروی تو. من میخواهم بیاید توی آن مهمانی... خودم زجر میکشم ولی بدبختی این است که دست و دلم هم میلرزد ولی میخواهم در آن مهمانی باشد تا من بتوانم آنجا با کمک آن لشگر زنی که همراه من است حالش را بگیرم و به او بگویم تو چقدر زخم زدی.
البته خود رژیم هم مثل اینکه یک خورده حالش را گرفته. ولی با این خدماتی که کرده الان یک خورده زندانی چیزی...
نه. سعید مرتضوی توی کهریزک، وقتی کهریزک بسته شد آمدند احضارش کردند. ولی سعید مرتضوی نماد و سمبل سرکوب است که حکومت هر وقت نیاز دارد میآورد و هر وقت به افکار عمومی پاسخگو باشد نشان میدهد که ما داریم تنبیهش میکنیم. ولی کدام تنبیه؟
تنبیه واقعی نیست.
تنبیه واقعی نیست. سعید مرتضوی الان اجازه خروج دارد. رفته کربلا. سعید مرتضوی توی همان کشور دارد زندگی میکند. ولی کسانی که هیچ گناهی نکردهاند الان توی زنداناند.
خب بعضی اوقات هم رژیم برای حفظ خودش، بعضی از مهرههایش را کنار میگذارد.
خامنهای آنجاست دیگر. برای همین جفتشان را دعوت کردم که بگویم حالیمان است که شما یک مهره را آوردید سرکوب کردید و حالا آرام میگذاریدش کنار. ولی بگذارید خود مردم محاکمهاش کنند. ما میدانیم که زخمی که بر تن چند نسل نشسته و این مهره حتی اگر کنار هم گذاشته شود آن زخمها التیام پیدا نمیکنند.
میهمانان مسیح علینژاد/ زرین خانم
زرین خانم: مادر مسیح علینژاد
دلیل دعوت: از مادرم یاد گرفتم که داستانهای زندگیم را دور نریزم. تمام زندگی ما در ایران به عنوان یک زن یواشکی بوده. ولی من از مامانم یاد گرفتم که یواشکی را دور نریزم، علنیاش کنم. با صدای بلند دربارهاش حرف بزنم.
بپردازیم به مهمان سومت که مادرت است که حتماً خیلی دوستش داری.
میدانید واقعاً خیلی فکر کردم کسی را بیاورم توی مهمانی که الگوی من بوده. دوره جوانی من مثل خیلی از خبرنگاران دیگر آرزو داشتم اوریانا فالاچی شوم. یک زمانی که دلم میخواست قصه بنویسم و آرزو داشتم ایزابل آلنده شوم. ولی هیچکدام اینها نشدم. دور و بر خودم را نگاه کردم دیدم مادرم شدهام.
مادر من ایزابل آلنده من است. ایزابل آلنده همیشه داستانهای زندگی خودش را مینوشت. یک نویسنده معروف آمریکای لاتین است که نامههایش به دخترش را تبدیل رمان میکند. وقتی در مورد پدربزرگش مینویسد واگویههایش را تبدیل به یک رمان میکند و به ۳۵ زبان زنده دنیا کتابهایش پخش میشود. نگاه کردم مادرم با همان زبان قمیکلایی شمالی خودش توی آشپزخانه یک ضبط صوت قدیمی داشت و با عمهاش حرف میزد. برای عمهاش شعر میخواند و آن را ضبط میکرد. داستانهای زندگیش را هیچوقت دور نمیریخت.
من از مادرم یاد گرفتم که داستانهای زندگیم را دور نریزم. تمام زندگی ما در ایران به عنوان یک زن یواشکی بوده. ولی من از مامانم یاد گرفتم که یواشکی را دور نریزم. علنیاش کنم. با صدای بلند دربارهاش حرف بزنم. مادرم شده بود برای من ایزابل آلنده. راجع به خبرنگاری من یک بار دعوت شده بودم شام خداحاظی آقای خاتمی. مامانم آنجا هی زنگ میزد و ول کن معامله نبود. بعد گفت گوشی را بده خاتمی با او کار دارم. زمانی بود که به خاطر افشای فیشهای حقوقی اخراج شدم.
فیشهای حقوقی نمایندگان مجلس شورای اسلامی...
مامانم میگفت میخواهم با خاتمی حرف بزنم. خیلی تحت تعقیب و گریز بودم مامانم خیلی ترسیده بود. گفت گوشی را بده به خاتمی. من دادم به خاتمی. شروع کرد به زبان شمالی که...
یک مو اگر از سر دخترم کم شود، من عبا و عمامهات را دور گردنت میپیچم!
معلوم است رشتیها زبان مازندرانی را خوب میفهمند!
من آنجا احساس کردم مادر من توی یک روستا زندگی کرده و خبرنگار نیست. ولی اینقدر شجاعانه پرسشگری کرد و چقدر شجاعانه به خاتمی گفت که تو مسئولی. و مامان من پرسشگر بود. مامان من نترس بود. زمانی که همه برادرهای من رفته بودند جبهه و مادرم بود و من و برادر کوچکم علی توی خانه بودیم مادرم ایستاد پشت ما و میگفت نترسید. من از مامانم فهمیدم که وقتی ترس دارم باید بروم توی دل خطر. از مامانم فهمیدم که داستانهای زندگیم را دور نریزم. از مامانم فهمیدم که با شجاعت...
چند سال است که مامانت را ندیدی؟
هفت سال است که ندیدم. الان خامنهای اینجاست دیگر. خب حداقل مامانم میتواند یقه خامنهای را بگیرد...
بگوید چرا دخترم را نمیتوانم ببینم.
چرا؟ مگر من چه کار کردم؟ هفت سال است... روحانی هم باید میآمد مینشست. او هم وعده داده بود که ایرانیهای خارج از کشور باید برگردند. یکی یکی برگشتند رفتند زندان. در واقع توی این مهمانی مادرم میتواند حداقل یقه خامنهای را بگیرد که شماها باعث شدید بچههایمان از ماها دور شدند.
میهمانان مسیح علینژاد/ شهناز اکملی
شهناز اکملی: مادر مصطفی کریمبیگی از قربانیان اعتراضهای ۸۸
دلیل دعوت: . به من یاد داد که ما فقط ملت مرثیه و مویه نباشیم. حرکت کنیم. حتی به من یاد داد که تاریخ قتل و کشتار فقط از ۸۸ شروع نشد. آمد و تکثیر شد و شد گلوی پسرش.
غیر از مادرت یک مادر دیگر هم در این مهمانی هست. مادر مصطفی کریمبیگی از کشتهشدگان انتخابات ۸۸.
حالا بپرس چرا مادر مصطفی کریم بیگی؟
چرا مادر مصطفی؟ از بین همه مادرها؟
مادرم را انتخاب کرده بودم چون خیلی چیزها ازش یاد گرفته بودم. ولی مادر من توی آشپزخانه و توی شالیزار و توی همان روستا ماند و خیاطی میکرد. زن مستقل و محکمی بود. ولی من میخواستم مادرم برود، راه بیفتد، حرکت کند و تکثیر شود. دلم میگرفت که چرا مادرم فقط باید توی آشپزخانه بماند.
مادر مصطفی کریم بیگی را من از کی آشنا شدم. توی عاشورای ۸۸ وقتی یکی یکی آدمها را کشتند، من کسی را نداشتم. مادر من درست است که شجاع بود ولی مادر من که نمیرفت آدمها را پیدا کند. مادر مصطفی مادر داغدار بود. پا شد شهر به شهر رفت. دانه دانه خانوادههای کشتهشدگان گمنام را پیدا کرد. به من یاد داد که ما فقط ملت مرثیه و مویه نباشیم. حرکت کنیم. حتی به من یاد داد که تاریخ قتل و کشتار فقط از ۸۸ شروع نشد. من هرکه میگفت گوش نمیکردم. یاد نمیگرفتم. ولی این مادر به من یاد داد. رفت سراغ مادرانی که قبل از انتخابات ۸۸ داغدار شده بودند. مادران دهه ۶۰ را پیدا کرد. مادران را در دهکورهها پیدا کرد که من نمیتوانستم آنها را پیدا کنم.
برای همین فکر میکنم من مادر مصطفی کریم بیگی را میخواهم کنارم باشد. چون فقط یک جا نمینشیند و حرکت میکند و تکثیر میشود. آن موقعها مادر سهراب اعرابی را که پیدا کرده بودم وقتی پشت تلفن با او مصاحبه میکردم گریه و زاری میکردم. ولی میدیدم او گریه نمیکند و داد میزند و محکم است. بعد میگفتم پس چرا من اینقدر ضعیفم!
کم کم من از طریق مادران به مادر مصطفی رسیدم که با یک دوربین که اصلاً بلد نبود چطور فیسبوک راه بیاندازد و اوائل نمیدانست چطوری باید ایمیل داشته باشد. ولی کم کم آمد و تکثیر شد و شد گلوی پسرش. و گلوی یک عالمه آدمهایی که... برای همین مادر مصطفی باید توی این مهمانی باشد. چون من میدانم ممکن است من گریه کنم اما مادر مصطفی گریه نمیکند.
میهمانان مسیح علینژاد/ نسرین ستوده
نسرین ستوده (۱۳۴۲ ه.ش.): حقوقدان، وکیل دادگستری و فعال اجتماعی
شهرت: وکالت در بسیاری از پروندههای حقوق بشری سالهای اخیر و کسب جایزه آزادی افکار ساخاروف
دلیل دعوت: نسرین ستوده برای من نماد یک آدمی است که حضور دارد و کنار همان مردم است. از بچههای خودش گذشت، و در نامهای که نوشت که من شما را دوست دارم، ولی من نمیتوانم چادر سرم کنم؛ انتخاب کرد و ملاقات نرفت. اگر امشب کنارم باشد به من قدرت میدهد.
مهمان آخرت خانم نسرین ستوده...
وقتی به او گفتند که باید چادر سرت کنی و بروی بچههایت را ببینی وگرنه ما به تو اجازه ملاقات نمیدهیم، نسرین ستوده باید انتخاب میکرد. بین بچههایش و تسلیم شدن در برابر یک قانون احمقانه و ظالمانه و عقب مانده که چادر سرش کند. خب هیچکس نزدیکتر از بچه آدم به آدم نیست.
من هم نگاه کردم دیدم نسرین ستوده یک نامه نوشت به بچههایش و گفت من شما را دوست دارم. ولی من نمیتوانم چادر سرم کنم. انتخاب کرد و ملاقات نرفت. زندان را تسلیم کرد تا بدون چادر بیاید ملاقات بچههایش. من آنجا فکر کردم یک حرکت خیلی کوچک است و ممکن است خیلی نفهمند. ولی این حرکت کوچک است که به آدمها قدرت میدهد. نسرین ستوده با این حرکت کوچکش به من قوت داد که موضوع حجاب اجباری را جدی بگیرم.
چون من هم تا قبلش میگفتم نه کلاه سرم میکند و من برایم اصلاً حجاب مهم نیست چون میخواهم فسادهای بزرگتر را افشا کنم. نه! وقتی نمیگذارند اختیار کلهات را داشته باشی، دیگر نمیگذارند اختیار آن چیزی که توی کلهات میگذرد را داشته باشی. من هم فکر کردم میلیونها دختر در ایران برایشان حجاب اجباری مهم است، میخواهند زندگی عادیشان را داشته باشند. وقتی نسرین ستوده این کار را کرد چرا من این کار را نکنم.
شروع کردم یواشکی درباره حجاب نوشتن. باعث شد که همه دخترهایی که خاطرههای یواشکی داشتند یک دفعه آمدند با صدای بلند درباره حجاب حرف زدند. الان هم میبینید تمام دنیا دارد صدای زنهای ایران را میشنود. قدرتش را نسرین ستوده به من داد. دنیا دارد صدای زنهای عادی را میشنود که نمیخواهند به یک قانون عقبمانده تن در دهند. چون حجاب اجباری پله است. از هفت سالگی دختر را وادار میکنند که حجاب سرت کن چون مردها تحریک میشوند. توهین به شعور مردها است.
نسرین ستوده برای من نماد یک آدمی است که حضور دارد و کنار همان مردم است و از بچههای خودش گذشت و به قانونی که همه میگویند ما مشکلات بزرگتری داریم... بله... ایران پر از مشکلات بزرگتر است. نسرین ستوده هم مشکلات بزرگتر داشت ولی برای آن مشکل کوچک خودش هم مقاومت کرد. کاری که الان زنان عادی در ایران دارند میکنند. نسرین ستوده امشب کنار من باشد به من قدرت میدهد.
خانم ستوده و مهمانان دیگر یک غذا هم میخواهند مسیح عزیز. ممکن است نخواهی به آقای خامنهای و مرتضوی شام بدهی ولی برای مامان و بقیه باید حتماً یک شامی هم بدهی...
من میگویم دلکش را بخوانیم و مهمانی را تبدیل کنیم به مهمانی رقص و آن دو در بروند و بعد ما شام بخوریم..! اگر بزنند برقصند مطمئنم میروند!...
حالا یک غذای مازندرانی نمیتوانی بدهی به مهمانها؟
چرا من مامانم را برای همین دعوت کردم. چون آن موقعها من همیشه بلد نبودم مهمانی بگیرم، به خاطر اینکه استرس میگرفتم که به آنها چه بدهم. مادر من یک باغچه داشت که تویش کدو سبز و بادنجان و اینها میکاشت. گوجه و این جور چیزها را نمیخریدیم. هر مهمانی میآمد ته دلش خالی نمیشد. این ترسی که من از غذا درست کردن دارم هیچوقت نداشت. الان هم میگویم بگذار حالا که خامنهای و مرتضوی در رفتند برای بقیه مهمانها...
کچیلیک خورشت... کچیلیک همان...
کدو سبز است. کچیلیک خورشت (خورش کدو) و وینگوم خورشت (خورش بادمجان) درست کند... لهجهام برگشته! و در کنارش نازخاتون. الان دهنم آب افتاد.
دهن ما هم همینطور.
نازخاتون کنار غذای اصلی خیلی میچسبد.
نازخاتون چیست؟
نازخاتون یک غذای شمالی است که ساید دیش است.
غذای اصلی نیست. در کنار غذای اصلی...
کلاس قمیکلاییها بالا بود، در کنار غذا مادرم همیشه نازخاتون درست میکرد ولی واقعاً نمیتوانم دربارهاش حرف بزنم چون گلویم درد گرفته. آب دهنم راه افتاده.
خب. میرسیم به آخر برنامه. در مهمانی شام چه خبر است؟
مهمانی بعد از شام که آنها دعوت شدند بیایند تو، دیگر من کمتر حرف میزنم. من فکر میکنم مادر مصطفی کریمبیگی خیلی حرف دارد با سعید مرتضوی. همانجا میتواند یقهاش را بگیرد و بگوید شما فقط زندگی مرا نابود نکردید. شما زندگیها را نابود کردید.
من فکر میکنم توی این مهمانی بعد از شام شهناز مادر مصطفی حریف مرتضوی میشود تا یقهاش را بگیرد و عکس پسرش را نشان دهد و زندگی پسرش را به او نشان دهد و بگوید شماها زندگیها را ویران کردید. آدمهایی که بیسلاح رفتند توی خیابان و شما توی کهریزک آنها را اینقدر زدید که خیلی از این بچهها هنوز فلج هستند. شهناز رفته با آنها دیدار کرده.
خب مامانت با مرتضوی و آقای خامنهای چه میگوید؟
مامانم احتمالاً آن کاری که با خاتمی تلفنی گفته بود آنجا احتمالاً انجام میدهد! نمیدانم. به هر حال...
حتماً میپرسد که چه شد، چرا دختر من نمیتواند بیاید ایران.
ببینید، پدر من الان نزدیک هفت سال است با من حرف نمیزند. چون فکر میکند من چرا به خامنهای بد و بیراه گفتم. فکر میکند مثلاً من چرا علیه نظام شدم. مادر من همیشه خیلی شجاعانهتر به پدرم میگفت عیسی به دین خود موسی به دین خود. من مطمئنم آنجا این را به خامنهای هم میگوید.
چون مادر من توی آن فرهنگ روستایی بزرگ شده و شجاعتش مال خودش هست ولی نمیتواند تکثیر شود. ولی میتواند به خامنهای این را بگوید که تو باعث شدی الان حتی پدر من هم که طرفدار تو بوده توی دلش تردید ایجاد شده. حتی پدر من که داشت یقه دخترش را میگرفت... یعنی همیشه میگفت به خامنهای بد و بیراه نگو، ولی وقتی مرتضوی را آورده بودند توی تلویزیون و به عنوان اختلاسگر معرفی کردند و به عنوان کسی که شکنجهگر است و آدمها را در کهریزک کشته... مادر من که سواد نداشت به پدرم میگفت مسیح هم همین را گفته بود که مرتضوی این طور است، خب مگر این همان کسی نیست که مسیح را احضار کرده بود؟ اینها که خودشان میگویند این بد است که! مادر من و پدر من سمبل آدمهایی هستند که یک اعتمادی به این نظام داشتند. مادر من محکم ایستاده الان کنار من هست و با من حرف میزند. پدر من توی دلش تردید ایجاد شده. خوب است خامنهای اینها را ببیند.
خانم نسرین ستوده هم هست در آخر مهمانی شما. ایشان حرفی دارند؟
چرا! نسرین ستوده اینجا دیگر با همان آرامشی که دارد... من داد و بیداد میکنم و از کوره در میروم یا میزنم و میرقصم و آهنگ میخوانم و کلاً ممکن است مهمانی را شلوغ پلوغ کنم. ولی نسرین ستوده با آن صدای آراماش و با آن بحثهای حقوقی خوبش به آقای مرتضوی و خامنهای ثابت میکند در این مهمانی که چقدر عقب افتادهاند.
حتی شانس داشتند یک زمانی... واقعاً این شانس را داشتند... چون مردم بالاخره رفتند و در یک دورهای به خاتمی اعتماد کردند و رأی دادند... بیست میلیون رأی دادند. توی یک دورهای رفتند به روحانی رأی دادند. من امیدم را از دست دادم. ولی نسرین ستوده که داخل ایران دارد زندگی میکند میتواند با بحثهای حقوقی به آنها بگوید آن مردمی که امید داشتند شما به امیدشان شلیک کردید، با این قتلها و کشتارهایی که صورت گرفته، کارهای غیرقانونی که صورت گرفته.
میتواند به آنها بگوید که شما همه را زندانی کردید ولی ما وکیلشان بودیم، وکلا را هم زندانی کردید و اجازه ندادید کسی از پروندههای آنها دفاع کند. شما تمام روزنههای امیدی را که مردم داشتند بستید. من توی این مهمانی میخواستم این را بگویم که شما توی زندگی تک تک آدمهایی تأثیر گذاشتید که ممکن است فرصت نکنند به شما بگویند. ما توی تاریخ دنبال اسطوره نگردیم. دنبال کسانی بگردیم که میتوانند تغییرهای کوچک ایجاد کنند. دنبال تغییرهای جهان نباشیم. همین که خودمان را تغییر دهیم...
یواش یواش...
بله. و میخواستم اینها بیایند و بهشان بگویم که چقدر در زندگی ما تأثیر گذاشتند.
مسیح عزیز خیلی ممنونم که در برنامه میزبان شرکت کردی و امیدوارم حداقل به تو و سه تا از مهمانانت خوش بگذرد. آقای خامنهای و مرتضوی را نمیدانم!
آنها در رفتند. خیلی ممنونم که مرا دعوت کردی. شما هم بفرمایید کچیلیک خورشت بخورید.