بسیاری از ناظران و فیلسوفان اجتماعی، خشونت را مانع شکوفایی انسان و جامعه میدانند. چه خشونتی که شهروندان نسبت به هم روا میدارند و چه خشونتی که از سوی نهادهای قدرت اعمال میشود. همین ناظران گفتهاند و میگویند، هر بار و هرروز میگویند که حتی مجازات خشن، بر خلاف آنچه ممکن است در گام نخست به نظر برسد، تشدید و افزایش جرم را به دنبال خواهد داشت. این را هم زیاد شنیدهایم که مجازات خشنی که در ملا عام، در برابر چشمهای حیرتزده یا کم کم بیتعجب ِ شهر، اجرا شود، خشونت را خیابانیتر؛ علنیتر، عادیتر و حتی پذیرفتهشدهتر میکند.
اظهارنظرهایی از این دست که عبدالکریم لاهیجی، رئیس فدراسیون بینالمللی جوامع حقوق بشر تکرار میکند:
«روز به روز آمار جرم و جنایت به تصدیق قوه قضاییه رو به افزایش بوده، بنابراین سیاست با شکست مواجه شده. ولی چرا جمهوری اسلامی این سیاست را ادامه میدهد؟ به خاطر اینکه به لحاظ سیاسی و از نظر ایجاد رعب و وحشت در مردم احتیاج به اعمال مجازات اعدام دارد.»
با همه اینها اما مجازاتهایی مثل اعدام و یا قطع انگشتان دست هنوز و همچنان در ملأ عام اجرا میشود و بینندگانی هم دارد. پیش از هر چیز شاید آنها که نگاهشان بر مسائل اجتماعی ایران متمرکز است بپرسند مستقل از چرایی بحث ِ صدور احکامی مثل اعدام و قطع انگشتان دست، چرا هنوز هم برای اجرای این احکام «ملأ اعام» را انتخاب میکنیم؟کسانی شاید بپرسند با وجود اینکه مطالعات اجتماعی از مضر بودن ِ چنین اعمال مجازاتهای علنیای خبر میدهند چرا باز دو زورگیر تهرانی را در باغ خانهی هنرمندان در برابر چشمهای ده ها و بلکه صدها تماشاگر به دار میآویزیم؟ چرا در شیراز، خیابان ملاصدرا، از همهمهی تماشاچیان بند میآید وقتی که انگشتان دست ِ یک سارق را به حکم دادگاه و قاضی و قانون، در قلب شهر قطع میکنیم؟
چرا حکم صادر میشود؟ چرا در ملأ عام؟ و چرا انظار عمومی حاضر به ایستادن و مشارکت و تماشاست؟
حسین قاضیان، جامعه شناس ِ مهمان این برنامه میگوید در جامعه ایرانی کسی صدای دیگری را نمیشود.
«با پدیدهای روبهرو هستیم که من ترجیح میدهم آن را با عنوان قهر اجتماعی ازش یاد کنم. همانطور که اگر دو نفر با هم قهر باشند یا دو خانواده با هم قهر باشند، با هم حرف نمیزنند و هر که پشت سر هم ممکن است حرف بزنند، ما هم در جامعه مان اکنون با یک چنین وضعیتی روبهرو هستیم. یعنی با قهر گروههای اجتماعی با همدیگر. گروههای اجتماعی با هم حرف نمیزنند. علیه هم حرف میزنند.
فرض کنید در مورد موضوع اعدام. اگر جامعه را به دو گروه موافق و مخالف با مسئله اعدام تقسیم کنید این دو گروه اجتماعی با هم حرف نمیزنند،علیه هم حرف میزنند. زبانی هم که به کار میبرند زبان علیه دیگری حرف زدن است. مثلاً آنهایی که با اعدام مخالفند میگویند "خب یک مشت عقب مانده وحشی که رژیم آخوندی از شان حمایت میکند یا آنها از این رژیم آخوندی حمایت میکنند، موافق اعدام هستند، میخواهند خون بریزند. خشونت جلو چشمهایشان را گرفته اصلا نمیفهمند." یک گروه هم از آن طرف میگویند "آنها دلشان خوش است، در غرب زندگی میکنند و حالیشان نیست که ما در چه شرایطی زندگی میکنیم."
خب اینها در واقع با هم حرف نمیزنند. دارند با خودشان حرف میزنند. صدها بار هم که در مورد اعدام و خشونت و این حرفها حرف بزنیم مخاطبانمان عملا همان گروهی هستند که با ما هستند. یعنی آنها که موافق اعدام هستند به حرف آنها که در موافقت با اعدام حرف میزنند گوش میدهند و آنها که مخالف هستند به حرف مخالفین.
پایه این ماجرا هم بر میگردد به این که جامعه ما یک جامعه از هم پاشیدهای است از لحاظ انسجام اجتماعی و آن میزانی از ارزشهای مشترک که گروههای مختلف اجتماعی را به هم متصل کند وجود ندارد. در واقع ما در یک جامعه زندگی نمیکنیم. ما فقط در یک جامعه در کنار هم به سر میبریم و همانجایی هستیم که سالهاست هستیم و بنابراین انگار هیچ چیزی تغییر نمیکند.»
فرض کنید در مورد موضوع اعدام. اگر جامعه را به دو گروه موافق و مخالف با مسئله اعدام تقسیم کنید این دو گروه اجتماعی با هم حرف نمیزنند،علیه هم حرف میزنند. زبانی هم که به کار میبرند زبان علیه دیگری حرف زدن است. مثلاً آنهایی که با اعدام مخالفند میگویند "خب یک مشت عقب مانده وحشی که رژیم آخوندی از شان حمایت میکند یا آنها از این رژیم آخوندی حمایت میکنند، موافق اعدام هستند، میخواهند خون بریزند. خشونت جلو چشمهایشان را گرفته اصلا نمیفهمند." یک گروه هم از آن طرف میگویند "آنها دلشان خوش است، در غرب زندگی میکنند و حالیشان نیست که ما در چه شرایطی زندگی میکنیم."
خب اینها در واقع با هم حرف نمیزنند. دارند با خودشان حرف میزنند. صدها بار هم که در مورد اعدام و خشونت و این حرفها حرف بزنیم مخاطبانمان عملا همان گروهی هستند که با ما هستند. یعنی آنها که موافق اعدام هستند به حرف آنها که در موافقت با اعدام حرف میزنند گوش میدهند و آنها که مخالف هستند به حرف مخالفین.
پایه این ماجرا هم بر میگردد به این که جامعه ما یک جامعه از هم پاشیدهای است از لحاظ انسجام اجتماعی و آن میزانی از ارزشهای مشترک که گروههای مختلف اجتماعی را به هم متصل کند وجود ندارد. در واقع ما در یک جامعه زندگی نمیکنیم. ما فقط در یک جامعه در کنار هم به سر میبریم و همانجایی هستیم که سالهاست هستیم و بنابراین انگار هیچ چیزی تغییر نمیکند.»
در هفتهای که گذشت دو سارق زورگیر ِ جوان که فیلم سرقت آنها از یک مشتری عابربانک،گوشهی خیابان، در روز روشن و با استفاده از زور و خشونت و قمه در شبکههای اجتماعی مجازی منتشر شده و بینندگان را تحت تأثیر قرار داده بود، در باغ خانه هنرمندان تهران در ملا عام اعدام شدند. تماشاچیان زیادی شاهد صحنه مجازات بودند. تماشاچیانی که بعضیهاشان اجرای چنین مجازاتی را به حق و برای تامین امنیت جامعه لازم میدانند با استدلالهایی از این دست که این شنوندهی رادیو فردا ارائه میدهد: «بسیار بسیار کار منطقی است و باید برای کشور این مسئله را اجرا کرد. توقع دارید که اراذل و اوباش با نصیحت و فرهنگ سازی که بارها شده و انسان نشدهاند و آدم نشدهاند باز با اینها باید چگونه برخورد کرد؟»
به فاصله چند روز؛ آخر هفتهی گذشته همراه شد با اجرای حکم دیگری. حکم قطع انگشتان دست یک سارق دیگر. این بار در شیراز. دادستان شهر گفت اغماضی در کار نیست و این سرنوشت هر کسی است که سرقت کند. مردم جمع شدند و همه با هم شاهد اجرای حکم بودند.
سرقت، رابطه نامشروع، خريد و فروش اموال مسروقه از ۴۷ شاکی، اتهامهای جوان ۲۹ ساله بودند که به مجازات حدالهی ِ یعنی قطع ید، ۹۹ ضربه شلاق و سه سال زندان محکوم شد. دادستان می گوید با مجرمان شوخی نداریم اما چندان هم روشن نیست که سه سال بعد، مجرمی که حالا چهار انگشت هم ندارد، چه قدر کینه از خیابانهای شهری که به او نان نداد و انگشتانش را برید با خود بازخواهد گرداند. آیا صدور حکم و اجرای مجازاتهایی از این دست، شهر را امن و پاکیزه میکند؟ محمد مصطفایی، وکیل دادگستری:
«رئیس قوه قضاییه هم صراحتاً اعلام کرد که اینگونه مجازاتها بیشتر برای مصلحت است. یعنی عدهای قربانی میشوند برای اینکه مصحلت ایجاب میکند که باید اینها را قربانی کرد.»
محمد مصطفایی در ادامه از ضرورت تناسب جرم و مجازات میگوید. شاید چیزی که موضوع پرسش ِ بسیاری هم باشد. شاید کسانی بپرسند آیا اعدام و یا مجازات بیبازگشتی مثل قطع دست، با جرمی مثل دزدی، تناسب دارد؟
«در جرمشناسی اصل بر این است که مجازات میبایست متناسب با جرم باشد و میبایست مجازات با قدرت انجام شود. ولی نه مجازاتهایی که باعث شود که خشونت را به صورت فرهنگ دربیاوریم.
کسانی که در قوه قضاییه خودشان درد کشیده باشند، خودشان فقر را لمس کرده باشند که یعنی چه، مثل من، مطمئناً حق میدهند به متهمی که به خاطر یک لقمه نان رفته سرقت کرده. ما باید کاری کنیم که جوان یا نوجوان هیچوقت به فکر این نباشد که دست به ارتکاب جرم بزند.»
کسانی که در قوه قضاییه خودشان درد کشیده باشند، خودشان فقر را لمس کرده باشند که یعنی چه، مثل من، مطمئناً حق میدهند به متهمی که به خاطر یک لقمه نان رفته سرقت کرده. ما باید کاری کنیم که جوان یا نوجوان هیچوقت به فکر این نباشد که دست به ارتکاب جرم بزند.»
اعدام یا قطع دست یا پرتاب از بلندی یا سنگسار، همه مجازاتهایی خشن شناخته شدهاند. ادامهی صدور و اجرای آنها در جامعه ی ایرانی تا حدی که ایران را در صدر فهرست اجراکنندگان اعدام در سطح جهان قرار داده ، بیشتر موضوعی حکومتی است یا مردمی؟ حسین قاضیان پاسخ میدهد:
«این حکم را چه کسی اجرا میکند؟ دولت بنا به تعریف تنها گروه اجتماعی است که مشروع است خشونت را به کار ببرد. یعنی این تعریف دولت است.
حالا اگر این دولتها از مردم نمایندگی داشته باشند و آن مردم هم طالب خشونت باشند خب آن خشونت را اعمال میکند دولت و با مردمش خیلی فاصلهای نخواهد داشت. اگر هم برآیند و خواسته ملت نباشد و از منبع دیگری مثلا منبع الهی بخواهد تغذیه کند برای خشونت خب نیازی به نمایندگی کردن از مردم هم ندارد. میگوید این قوانینی است که خداوند خواسته که این احکام اجرا شود. هر چقدر هم خشونت بار باشد و قطع دست باشد در آن یا پرت کردن از بلندی باشد، سنگسار کردن باشد، یا هر چیز دیگری.
در اینجا دولت در عین حال که دارد خشونت را به کار میبرد هیچ نیازی به نمایندگی داشتن از جانب مردم هم ندارد. احساس میکند همین که از جانب خداوند نماینده است کافیست که این احکام خشونتبار را اجرا کند.
اما اگر بخواهد نماینده مردم باشد و مردم هم طالب خشونت در حد اعدام باشند برای مجازاتهایی مثل چیزهایی که این روزها ما با آنها سروکار داریم بازهم در به همان پاشنه خواهد چرخید. مگر اینکه مردمی باشند که آن نوع خشونت را نخواهند و دولتی را هم که برآیند خواستههای خودشان است بر سر کار بتوانند بیاورند. یعنی ساز و کاری دموکراتیک در جریان باشد که آن دولت هم از آن خشونتها باز بماند و از آن دست بردارد.»
حالا اگر این دولتها از مردم نمایندگی داشته باشند و آن مردم هم طالب خشونت باشند خب آن خشونت را اعمال میکند دولت و با مردمش خیلی فاصلهای نخواهد داشت. اگر هم برآیند و خواسته ملت نباشد و از منبع دیگری مثلا منبع الهی بخواهد تغذیه کند برای خشونت خب نیازی به نمایندگی کردن از مردم هم ندارد. میگوید این قوانینی است که خداوند خواسته که این احکام اجرا شود. هر چقدر هم خشونت بار باشد و قطع دست باشد در آن یا پرت کردن از بلندی باشد، سنگسار کردن باشد، یا هر چیز دیگری.
در اینجا دولت در عین حال که دارد خشونت را به کار میبرد هیچ نیازی به نمایندگی داشتن از جانب مردم هم ندارد. احساس میکند همین که از جانب خداوند نماینده است کافیست که این احکام خشونتبار را اجرا کند.
اما اگر بخواهد نماینده مردم باشد و مردم هم طالب خشونت در حد اعدام باشند برای مجازاتهایی مثل چیزهایی که این روزها ما با آنها سروکار داریم بازهم در به همان پاشنه خواهد چرخید. مگر اینکه مردمی باشند که آن نوع خشونت را نخواهند و دولتی را هم که برآیند خواستههای خودشان است بر سر کار بتوانند بیاورند. یعنی ساز و کاری دموکراتیک در جریان باشد که آن دولت هم از آن خشونتها باز بماند و از آن دست بردارد.»
هفده دقیقه، فقط هفده دقیقه طول کشید تا دو جوان بالای طناب دار به دو جنازه تغییر شکل بدهند. مرگ در حضور همگان تایید شد و اجساد به پزشکی قانونی منتقل شدند. قطع انگشتان دست هم چندان وقتگیرتر نبود. چیزی که امروز نمیدانیم اثری است که این دقیقهها بر حساسیتهای اجتماعی شهر ما میگذارد.