لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳ تهران ۰۱:۰۸

دو سال بعد؛ گفت‌وگویی با شاهد آخرین لحظات زندگی ندا


دوشنبه ۳۰ خرداد ۹۰، دقیقاً دو سال است که از قتل ندا آقاسلطان در یکی از خیابان‌های تهران میگذرد، قتلی که در روز روشن و در مقابل چشمان ده‌ها تن از رهگذران و معترضان به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری رخ داد.

طی این دو سال مقام‌های جمهوری اسلامی بارها با ادعاها و طرح سناریوهای گوناگون، کشته شدن ندا آقاسلطان را به زیر سؤال برده‌اند. صدا وسیمای جمهوری اسلامی نیز با پخش چند فیلم مستند، این قتل را به قدرت‌های خارجی نسبت داده است.

در دومین سالروز این جنایت به سراغ آرش حجازی، یکی از شاهدان قتل ندا می‌رویم که در آخرین لحظات زندگی ندا، تلاش کرد تا او را نجات دهد.

با وجود آنکه هنگام کشته شدن ندا آقاسلطان ده‌ها نفر در اطراف او شاهد این جنایت بودند تنها شاهدی که توانست مشاهدات خود را مطرح کند، آرش حجازی بود که پس از چند روز از ایران خارج شد و در لندن مشاهدات خود را با رسانه‌ها در میان گذاشت.



رادیو فردا: چرا در ایران در خصوص نحوه کشته شدن ندا شهادت ندادید؟

آرش حجازی:فکر می کنم جواب اين سوال سهل و ممتنع است، برای اين که طی دو سال گذشته بعد از اين حوادث و جنايات مختلفی که از سوی نيروهای شبه نظامی و نظامی و پليس ايران انجام شد، می بينيد هر کسی خواسته به نوعی شهادت بدهد سرنوشت ناگواری داشته است.

شما سرنوشت دکتر رامين پوراندرجانی را می بينيد که به تلخی و به شکلی فجيع او را به قتل رساندند، در حالی که فقط داشت به عنوان يک پزشک انجام وظيفه می کرد و حاضر نشده بود حقيقت را کتمان کند.

من هم در آن مقطع به اين تشخيص رسيدم که هيچ فرصت و شانسی نخواهم داشت که در ايران واقعيت را مطرح کنم.

آقای حجازی! چطور شد که شما در آن محل حضور داشتيد و آيا شما هم جزو معترضان بوديد؟

در آن مقطع شما هر کسی را می ديديد می توانستيد جزو معترضان طبقه بندی کنيد چون همه به نوعی احساس می کردند در انتخابات خيانت شده است. در واقع آخرين راه حلی که برای مردم مانده بود اين بود که درد عميقی که از اين خيانت احساس می کردند به خيابان ببرند و نشان بدهند، حتی با راهپيمايی‌های سکوت و يا فريادها و پلاکاردهايشان.

من هم همين احساس را داشتم در کنار ميليونها نفر ديگر و در يکی دو راهپيمايی سکوت شرکت کرده بودم. آن روز خاص قصد نداشتم بيرون بروم به عنوان يک معترض، چون احساس خطر زيادی می کردم بعد از سخنرانی رهبر انقلاب در روز جمعه و می‌دانستم خشونت بسيار محتمل است. ولی به خاطر اين که بعضی از دوستانم قصد داشتند بروند بيرون من گفتم با آنها می روم تا مواظبشان باشم و علت حضور من در آن لحظه اين بود. خيلی هم دور نرفتيم، در واقع از محل کار شايد ۲۰۰ متر هم دور نشديم که در جمع معترضان قرار گرفتيم.

آقای حجازی! می‌دانم که يادآوری آن روز برای شما بسيار تلخ است اما اگر ممکن است برای شفافيت بيشتر بگوييد چه ديديد؟

من بارها و بارها اين مسئله را گفته ام. به صورت خلاصه بگويم آن روز در خيابان کارگر شمالی جمعی از معترضان حضور داشتند و نيروهای ضد شورش هم در مقابلشان قرار گرفته بودند. مردم کاملا عصبانی بودند و بعد از سخنرانی رهبر انقلاب عملا تمام بخت اين که به نوعی اين انتخابات مخدوش مورد بازنگری قرار بگيرد از بين فته بود.

نيروهای ضد شورش گاز اشک آور به ميان مردم پرتاب می کردند و مردم شعار می دادند و اعتراض می کردند، تا اين که نيروهای ضد شورش به سمت مردم هجوم آوردند با موتورسيکلتهايشان. مردم هم به طرف خيابان فرعی شهيد صالحی در کارگر شمالی دويدند، ندا هم در ميان جمعيت بود، من هم بودم.

در همان لحظه ما صدای تيری شنيديم و ندا که به فاصله دو سه قدم از من قرار داشت خون از سينه اش به بيرون پاشيد و روی زمين افتاد. من به سمت او دويدم و سعی کردم به هر شکلی شرايط را کنترل کنم ولی متاسفانه موفق نشدم و او در مدت خيلی کوتاهی درگذشت.

آقای حجازی! در همان دقايق يک مامور بسيجی به نام عباس کارگر جاويد به دست مردم افتاد که مردم او را متهم به تيراندازی کرده بودند. آن چه در اين مورد ديديد برای ما بگوييد.

بعد از اين که بدن بی جان ندا را سوار ماشين کردند و بردند به اميد اين که به بيمارستانی برسانند، به فاصله دو سه دقيقه بعد من ديدم فردی را به سمت محل تير خوردن ندا می کشند و آن فرد هم فرياد می زند من نمی خواستم او را بکشم. مردم در آن لحظه عصبانی بودند و صحبت‌های مختلفی می کردند. بعضيها خشونت می کردند و بعضی ها جلوی خشونت ديگران را می گرفتند و می گفتند ما مثل اينها نيستيم اما در نهايت کاری از دست مردم برنيامد چون نمی توانستند آن فرد را به پليس معرفی کنند.

پليس عملا هر کسی که به نوعی با اين اعتراضات مربوط می پنداشت دستگير می‌کرد و می برد. بنابراين مردم فقط کارت شناسايی آن فرد را گرفتند و خودش را رها کردند.

بعد از اين که کارت شناسايی آن فرد در اينترنت منتشر شد و من او را شناسايی کردم، بارها مقام‌های دولتی و سايت‌های وابسته به دولت کتمان کردند که اصلا چنين شخصی وجود دارد و در آن لحظه آنجا بوده و من دارم واقعيت را می گويم. حتی فيلم کوتاه مستندی منتشر شد از صحنه ای که اين فرد را گرفته بودند و لباسهايش را درآورده بودند، وقتی من اين را هم شناسايی کردم گفتند اين مسئله واقعيت ندارد و فيلم کيفيت خوبی ندارد و من دارم دروغ می گويم.

منتها بعدا در يکی از فيلمهای مستندی که دولت ساخت و از تلويزيون ايران پخش شد، خود اين آقا حضور داشت و گفت در آن روز و آن محل بوده و تمام اتفاقاتی که من گفتم رخ داده، البته انکار می کرد که به ندا تيراندازی کرده است. متاسفانه از آن روز تا به حال هم او در مقابل مقام‌های قضايی حاضر نشده تا جايی که ما اطلاع داريم.

چند مقام جمهوری اسلامی درباره قتل ندا سناريوهای گوناگونی را مطرح کردند و صدا و سيمای جمهوری اسلامی هم چند فيلم مستند دراين باره ساخته است. به نظر شما با وجود چند شاهد ديگر از جمله معلم موسيقی ندا، قوه قضاييه چرا دادگاهی برای رسيدگی به اين جنايت تشکيل نداده است؟

قوه قضاييه اگر بخواهد دادگاهی تشکيل دهد، جنايت همين يک مورد نيست و تمام هم نمی شود. ما در چند هفته اخير شاهد دو مورد جنايت ديگر بوديم، مرگ تلخ هاله سحابی و مرگ دلاورانه هدی صابر به دنبال اعتصاب غذايش. اين هم جنايت است، وقتی مسئوليت جان يک زندانی در زندان به عهده مسئولان زندان است ولی مسئولتی قبول نمی کنند.

ما اصلا نمی دانيم تعداد کشته شدگان طی اين دو سال چقدر است. اين دادگاهی بخواهد برای ندا تشکيل شود، بايد برای سهراب اعرابی و اشکان سهرابی و محسن روح الامينی و تمام جوانان بی گناهی که به خاک و خون کشيده شده اند هم تشکيل شود.

طبيعی است که دولت ايران نمی خواهد اين مسئوليت و عواقب اين دادگاه را بپذيرد، چون اگر کوچکترين عدلی وجود داشته باشد مشخص می شود جانی و قربانی کدام است.

هرگز در طول اين دو سال از اين که درباره قتل ندا آقاسلطان شهادت داديد، پشيمان شده ايد؟

اصلا پشيمان نشده ام و اگر برگردم به دو سال پيش باز هم همين کار را می کنم و تمام هزينه هايی که در اين دو سال پرداختم دوباره با کمال ميل می پردازم. خيلی متاسفم که شهود ديگر قدم جلو نگذاشتند در اين جنايت و موارد مشابه و بر خونی که بی گناه در برابر چشمانشان ريخته شد شهادت ندادند.

اين مسئوليت سنگينی است که سرنوشت در برابر ما قرار می دهد و هر انسانی در زندگی به جايی می رسد در يک لحظه که بايد مسيرش را انتخاب کند و ثابت کند به شعارهايی که داده و ادعاهايی که داشته اعتقاد دارد و به آن متعهد است يا فقط شعار بوده است.

انتخاب در آن لحظه تمام مسير آينده زندگی را تعيين می کند. من بعد از شهادت در اين مورد هزينه های زيادی پرداختم و می توانست بدتر از اين هم بشود، ولی حداقل شب که می خوابم با آرامش خاطر می خوابم و می گويم کاری را که می توانستم انجام دادم. من وظيفه خود را انجام دادم و باز هم انجام خواهم داد و آرامش وجدان دارم و فکر می کنم قيمت آرامش وجدان برای انسان از هر چيزی در زندگی بالاتر است.
XS
SM
MD
LG