این نه یک مرثیه، که یک یاد آوری از گوشه کوچکی از خاطرات فراوانی است که از ایرج گرگین به یاد دارم. چند سطری برای برشمردن ویژگیهای شخصیتی که در نوع خودش در کار یک رادیو تلویزیون حرفهای کمنظیر است.
نخستین بار در ۱۶ سالگی، چند ماهی پس از ورودم به دوبلاژ و در استودیو شهاب بود که او را دیدم. از او و از طریق رادیو فقط صدا و نام او را میشناختم. برای گفتار یک فیلم به صدای او نیاز داشتند.
هنگامی که رسید، همه دوبلورها در انتظار بودند، و من که تازه کار دوبلاژ را یاد میگرفتم، در گوشهای از اطاق ضبط نظارهگر بودم و کارآموز.
تابستان بود. وقتی رسید، کُتش را درآورد و بر روی میز کنار میکروفن گذاشت، گره کراواتش را اندکی شل کرد، و پس از شنیدن توضیحات مدیر دوبلاژ فیلم مرحوم سعید شرافت، مطلب نوشته شده را یک بار مرور کرد، و اندکی بعد آغاز به گفتن مطلب کرد و ضبط آغازشد.
در سالهای پیش از آن، رادیو در منزل ما همیشه باز بود، و به واسطه کنجکاوی و آگاهی از خبرها نزد پدرم، میل شنیدن خبر در من هم بیدار.
همه صداهای رادیویی را میشناختم، و هر کدام از صداها برایم جذابیت خودش را داشت. نمیدانم چرا یکی از آن صداها اثر عجیبی در من داشت.
میان همه نامهای کمابیش رایج، نامی که اندکی غیرمتعارف و برایم تازگی داشت در آن سال ها برایم طنین خاصی داشت. ایرج گرگین.
وقتی گوینده پخش اعلام میکرد اخبار را از ایرج گرگین میشنوید، درهمان سالهای کودکی باید اخبار را گوش میکردم. نامش هم بیتأثیر نبود.
آن روز در استودیوی شهاب این صدای افسانهای را از نزدیک میشنیدم و کار میآموختم. با مهارت حیرتانگیزی در مدت اندکی گفتارش را گفت، کارش را تمام کرد، و با همان متانت و ادب و درعین حال غروری که به هنگام ورود به استودیو داشت ازهمه خداحافظی کرد و رفت. همگی همکاران دوبلاژ تحسین کردند و آن روز تمام شد. و من ایرج گرگین را از نزدیک دیده بودم بدون آن که برای او اهمیتی داشته باشد.
چند سالی گذشت، و در ۱۹ سالگی به توصیه یکی از همکارانم اندیشه کار کردن در تلویزیون ملی ایران برایم شکل گرفت. گفتند باید با روابط عمومی تلویزیون تماس بگیری. تماسی برقرار شد و دریافتم که مدیر روابط عمومی تلویزیون در آن زمان نامش ایرج گرگین بود.
روز امتحان سی چهل نفر دیگر برای تست گویندگی وامتحان معلومات عمومی آمده بودند، و از میان آنها فقط من قبول شدم. گویا سابقه سه ساله من در دوبلاژ ایران و آشناییام با خبرهای روز از عوامل این موفقیت بودند، و ایرج گرگین نه فقط به عنوان مدیر روابط عمومی که به دلیل اینکه خود کار گویندگی را خوب میشناخت تصمیم نهایی برای پذیرش من را در تلویزیون اتخاذ کرد. اما اصلأ به یاد نداشت که روزی شاهد گفتار فیلم گفتن او در استودیو شهاب بودم و در آنجا با او دست داده بودم.
باری، سالها گذشت، و ایرج گرگین که به تدریج به مقامهای ارشد رادیو تلویزیون ملی ایران رسید، در همه دوران نقش مهمی در آموزش من و مراتب ترقی من در حرفهام داشت.
در دورانی که ریاست شبکه دوی تلویزیون و رادیو را عهده داشت گذشته از متانت توأم با سختگیریهایش، همیشه پیامی برای یاد دادن داشت. میگفت درست است که تو کار گویندگیات خوب است و تجربه دوبلاژ داری، اما باید کار خبر را یاد بگیری و در کلاسهایی که برای این کار و توسط یک گروه خبرنگاری انگلیسی در تلویوزون ملی ایران برگذار شده بود، مرا شرکت داد.
اما ایرج گرگین تنها یک مدیر و گوینده و برنامهساز نبود. سالها طول کشید تا دریافتم دانش ایرج گرگین در زمینه رسانهای چون رادیو تلویزیون منحصر بهفرد است. ایرج گرگین گذشته از دانش عظیمی که در زمینه کار رسانهای بهویژه تلویزیون و رادیو داشت، با اغلب کارشناسان با تجربه تلویزیونی اروپا و آمریکا آشنایی داشت.
یکی از ویژگیهای بارز ایرج گرگین خوش سلیقه بودن اوست. عمداً زمان حال به کار میبرم چون سلیقه او آن چنان از زمان خودش جلوتر بود که هنوز هم نمیتوان به گذشته سپردش. خوشسلیقهترین مدیری که یک تلویزیون میتواند داشته باشد.
توانایی او تنها در زمینه کار خبری نبود. گزینشهای او برای همه برنامههای یک شبکه تلویزیونی از بحث و مناظره اجتماعی و فرهنگی و هنری گرفته تا برنامههای سرگرمکننده و فیلمهایی که در جدول برنامهها قرار میگرفت نشان از تواناییهای او در هدایت یک شبکه تلویزیونی داشت.
انتخاب افراد مختلف در اجرای هر یک از برنامهها و مسئولانی که وظایفی در تهیه برنامه داشتند و مدیرانی که مسئولیت روند دیگر کارها را برعهده داشتند، نشانههای دیگری از مدیریت قاطع و پیشرفته او در یک رسانه بودند.
البته پیشتر، بزرگانی چون فریدون فرحاندوز و اسماعیل میرفخرایی درباره شایستگی ایرج گرگین گفتهاند، اما بدون شک، همکاران دیگری از او که در شمار گمنامانی هستند که نامشان تنها در برگهای اداری سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران ورق خورده، و از شهرت عمومی برخوردار نیستند، نیز هستند که از ایرج گرگین خاطرات بسیار دارند و درباره مهارتهای او، سلیقه او و مدیریت او اگر جایی برای گفتمان ندارند، اما در اندیشه خود نخست در مقام تحسین بر میآیند.
نمونه ایرج گرگین را سالها بعد هنگامی که در پاریس مستقر شدم در تلویزیونهای فرانسه دیدم. ۱۵ سال بعد از آنکه ایرج گرگین از شبکه دوی تلویزیون ملی ایران آن چه را دیدیم ساخته بود، شبیه آن را در تلویزیون فرانسه میدیدم. ایرج گرگین حداقل ۱۵ سال از همردیفان خود در تلویزیون فرانسه جلوتر بود. به جرئت میتوان گفت با همتایان اروپاییاش برابری میکرد.
ایرانیهایی که شبکه سه تلویزیون فرانسه FR3 را به یاد دارند شاید حرف مرا تصدیق کنند. شماری از آنها به من میگفتند، برنامههای این شبکه شباهت به برنامههای شبکه دوی تلویزیون ملی ایران در سالهای ۵۰ خورشیدی دارد.
آشنایی ایرج گرگین با پدیدهای بنام تلویزیون آشنایی سطحی و تصادفی نبود. او تاریخ پیدایش تلویزیون و نامهای برجسته فرهنگ تلویزیونی را میشناخت و نزد بسیاری از استادان تلویزیونی غربی کار آموخته بود.
او میدانست دلیل تلویزیون و رسالت تلویزیون چیست، و می دانست با تلویزیون چه میشود کرد. روانشناسی تلویزیون و رادیو را خوب میشناخت و میدانست چه واژهای در چه زمانی و چه شرایطی، چه اثری دارد. آنچه را میشود گفت، و آنچه را باید گفت، به درستی میدانست.
ایرج گرگین با هرگونه گزافهگویی و غلو و اجرای نمایشی در کار خبر مخالف بود. میگفت مجری برنامه باید در خدمت مخاطبش باشد و برای او کار کند نه برای خودش.
ضرب آهنگی که با آن شبکه دوی تلویزیون ملی ایران را به پیش میبرد، اگر ادامه مییافت بیش از آن چه بود، با تلویزیونهای جهان قابل مقایسه و حتی برتر میبود، اما سیل انقلاب مهلت نداد.
در نخستین سالهای تبعید و غربت، در حالی که در پاریس ادامه تحصیل میدادم برای امرار معاش در رستورانی کارگری میکردم، و چون از پنج صبح کارم را آغاز میکردم، در ساعت سه از کار فارغ میشدم. یک روز از محل کار خارج شده بودم. ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود. هنگامی که برای رفتن به دانشگاه در حالی که به سوی متروی شهر میرفتم، اعجابآورترین اتفاق برایم رخ داد.
فرصت باور کردنش را نیافتم. در آن سوی خیایان ایرج گرگین را دیدم که در حال عبور به سوی دیگر آن بود. حتی مهلت ندادم از خیابان رد شود. خودم را به او رساندم و بر روی خط میانی خیابان و در حالی که اتومبیلها میآمدند و میرفتند او را متوقف کردم.
ـ آقای گرگین سلام
حتی در آن لحظه غیرقابل انتظار، متانت و خونسردیاش را حفظ کرد، اما شادیاش را نه. معلوم بود که از دیدنم خشنود شده است. حداقل احساس من این بود که بیش از آنکه تعجب کرده باشد، از دیدنم خشنود شده است. با وجودی که خیلی عجله داشت، پنج دقیقهای با هم صحبت کردیم، و بعد با همان متانت همیشگی و قابل ستایشاش گفت:
- خیلی عجله دارم، میبخشی، باید بروم. راستی اگر ممکن است به کسی نگو مرا دیدهای.
تازه از ایران آمده بود و نگران عزیزانش بود. گفتم:
- مطمئن باشید آقای گرگین، من از سرکار در یک رستوران فرانسوی میآیم و هیچیک از ایرانیهای اینجا را نمیبینم.
خداحافظی کردیم و رفت. مدتی بعد شنیدم که به آمریکا رفته است.
چند سال بعد، در ۱۹۸۹ در حالیکه در شرکت کامپیوتری Bull کار میکردم، برای مأموریت به سانفرانسیسکو و لس آنجلس رفتم، و در آن جا سراغ ایرج گرگین را گرفتم. دوستانم گفتند رادیو امید را راه انداخته است.
بدون آگاهی قبلی به دیدارش در رادیو رفتم، و در آن روز هم، باز، همان متانت با آمیزهای از خوشحالی از دیدار من، جای حیرت دیدار را گرفت، و مدتی گپ زدیم و پرسید چه کار میکنی.
از موقعیتم در مقایسه با روزی که مرا در پاریس دیده بود خشنود شد. گفت پاریس جای خوبی است همان جا بمان. خیال آمریکا آمدن را هم نداشته باش. اما هرگاه آمدی، درب این رادیو به رویت باز خواهد بود.
دو بار دیگر در جریان سفرهای حرفهایام به لسآنجلس به دیدارش رفتم.
سپس شنیدم به رادیو آزادی آمده است، و امروز همه همکارانم در رادیو فردا میدانند و پیشتر گفتهاند که دم و جانی که او به رادیو داد و از آن مهمتر آنچه را که به جوانان رادیو آموخت، که روح حرفه رادیویی، نخست احترام به مخاطبان آن است، همیشه ماندگار میماند.
از روزی که کارش را در رادیو متوقف کرد، جایش خالی است و امروز هرچند جایش همچنان خالی است اما روح و جان و اندیشه بزرگوار او همیشه با ماست. از همه مهمتر نام اوست.
نامی که برای همیشه جاودان می ماند و برای چند نسل نامی است مترادف با فرهنگ رادیو و تلویزیون.
نام ایرج گرگین