محمدعلی سپانلو شاید از این بابت شاعر خوش اقبالی بود که ابتدای جوانی و آغاز به کارش مصادف بود با طلاییترین سالهای ادبیات و تولیدات فرهنگی و هنر مدرن در ایران.
او که در ۲۹ آبان ۱۳۱۹ خورشیدی در خیابان ری در تهران به دنیا آمده بود، سالهای آخر دبیرستانش را در مدرسه دارالفنون گذراند. جایی که با کسانی چون بهرام بیضایی، داریوش آشوری و احمدرضا احمدی همکلاس بود.
در رشته حقوق دانشگاه تهران درس خواند و در برخی فعالیتهای جنبشهای دانشجویی دهه چهل مشارکت کرد. او در سال ۱۳۴۳ خورشیدی حلقه ادبی طرفه را با اسماعیل نوری علا، بهرام بیضایی، احمدرضا احمدی، نادر ابراهیمی، اکبر رادی و تنی دیگر بنیاد نهاد و در سال ۱۳۴۷ در کنار بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران، جلال آل احمد، احمد شاملو، سیمین دانشور، غلامحسین ساعدی، به آذین، سیمین بهبهانی و اسماعیل خویی بود.
اسماعیل نوری علا، شاعر و منتقد ادبی ساکن آمریکا و از دوستان و همراهان قدیم او درباره این دوره از زندگی سپانلو میگوید:
«سپانلو وقتی که من با او آشنا شدم و رفاقت ما گل کرد، من بیست سالم بود و او دو سال از من بزرگتر بود، در دانشگاه تهران باهم دوست شدیم؛ او یک آدمی بود که سر پرشوری داشت، اهل سیاست بود، اهل مبارزه بود. در دانشگاه در آن سالهای بسیار شلوغ دانشگاه همیشه در مبارزات شرکت میکرد. بعد هم که مسئله کانون نویسندگان پیش آمد او یکی از کسانی بود که خیلی فعال بود در ایجاد کانون نویسندگان، از علاقمندان به جلال آل احمد بود و در کنار او حرکت میکرد. اما وقتی که جلال فوت کرد و کانون نویسندگان تقریباً به حالت تعطیل درآمد و ساواک سپانلو را دستگیر کرد، سال ۱۳۴۹ بود فکر میکنم وقتی از زندان بیرون آمد، به نظر من تغییر محسوسی کرده بود. یعنی احساس میکرد که تحت تعقیب است و این حرفها. البته خب روزگار هم به او سخت میگرفت. دیگر ممنوعالقلم شده بود. کار به او نمیدادند. زندگیش هم به سختی میگذشت. به تدریج من دیدم که به طرف این رفت با اوضاع کنار بیاید و زیاد شلوغ نکند. اما وقتی که انقلاب شد دومرتبه من احساس کردم که یک زندگی تازهای در او جریان پیدا کرده. میرفت سخنرانی میکرد در روزهای انقلاب.»
فرج سرکوهی نویسنده و منتقد ادبی نیز زندگی سپانلو را چنین توصیف میکند:
«سپانلو گرچه زندگی پرماجرایی نداشت، اما یک زندگی پربار و غنی داشت که کم پیش میآید کسی چنین زندگی غنی داشته باشد. حدود ۵۰ تا ۶۰ جلد کتاب تالیف و ترجمه کرده. اولین مجموعه شعرش را "آه بیابان" در سال ۱۳۴۲ منتشر کرد. سپانلو جزو یک محفلی بود از نسل سوم. یعنی ما اگر نیما را نسل اول شاعران معاصر ایران به حساب بیاوریم بعد شاملو و اخوان یا مثلاً نصرت رحمانی و شاهرودی را چهرههای درخشان نسل دوم [به حساب بیاوریم] سپانلو و فروغ درخشانترین چهرههای نسل سوم بودند. البته در دوران جمهوری اسلامی آثارش اغلب سانسور شد و با این همه شاعری چنان مطرح بود که نمیشد او را انکار کرد. سپانلو مدال لژیون دونور را گرفت و جایزه شعر ماکس یاکوب از فرانسه.»
اما شعر سپانلو نیز متاثر از زندگی او بود. اسماعیل نوری علا میگوید شعر سپانلو پس از انقلاب بیشتر روایتگر آنات شخصی شاعر شد:
«به نظر من شعر سپانلو را اگر از آغاز دنبال کنید یک شعر تاریخی حماسی بود و اکثراً هم ته مزه سیاسی داشت و حتی در دورانی که عبدالناصر با اسرائیل میجنگید و غیره، شعرهای عبدالناصری خودش را گفت و خیلی فعال بود. اما به خصوص پس از انقلاب من دیدم که شعر او حرکت میکند به سوی یک نوع گریز از زندگی اجتماعی و تبدیل شدن به یک حدیث نفس و زندگی خصوصی و جریانهایی که در اطرافش میگذشت. این خب یک تغییر بسیار عمیقی بود به نظر من در کار سپانلو.»
شعر سپانلو با این حال هم مستقل بود و هم لحنی ویژه داشت. به ویژه کوششی که در ساخت منظومه در شعر پسانیمایی کرد. فرج سرکوهی در این باره میگوید:
«اگر ما به مجموعههایی مثل آه بیابان، سندباد غایب، رگبارها، پیادهروها، نبض وطنم را میگیرم، خانم زمان، فیروزه در غبار، قایقسواری در تهران، تبعید در وطن و منظومههایی مثل افسانه شاعر گمنام نگاه کنیم به خوبی میبینیم که سپانلو کسی است که توانست یک افقهای جدیدی را در شعر فارسی خلق کند. توجه کنید وقتی صحبت از افقهای جدید میکنیم داریم از شعر فارسی صحبت میکنیم که شعر بسیار غنی است و بسیار سخت است که در آن چشماندازهای تازه خلق شود. سپانلو در زمینه زبان، زبان مستقل خودش را داشت، جهان شعری مستقل خودش را داشت، فرمهای شعری مستقل خودش را داشت. شعر او در بخشی جنبه خطابی دارد. نه در منظومههایش، در شعرهای دیگرش. میدانیم که سپانلو کسی بود که منظومه را زنده کرد. اگر توجه کنیم منظومهسرایی یعنی داستانگویی در قالب شعر یک سنت بسیار غنی داشت در شعر فارسی. [برای نمونه] ما شعرهای نظامی را داریم و داستانهای او را. اما این منظومهسرایی به شکل جدید کاری بود که میتوانیم بگوییم سپانلو به اوج خودش رساند. البته نیما و عشقی و غیره هم منظومههایی دارند. اما در منظومههایی که سپانلو دارد ما چند مشخصه میبینیم. یکی اینکه منظومه چندصدایی است. یعنی منطبق هست با دنیای جدید. تکصدایی نیست. منظومه چندزبانه است. شخصیتهایی که در منظومه شرکت میکنند یا در آن حضور دارند با زبان خودشان حرف میزنند. نمونه جالب آن در منظومه ۱۳۹۹ است. سپانلو تاریخ را احضار میکند به حال و مثلاً ما در منظومه خانم زمان میبینیم که خاطرات شخصی سپانلو از تهران تبدیل میشود به خاطره جمعی ما و همه آن نوستالژیها و دلتنگیهایی که میتواند در این شهر داشته باشد.»
سپانلو در سالهای بعد از انقلاب ترجیح داد در تهران بماند و به طور مداوم به تولید شعر و تالیف آثار پژوهشی در حوزههای ترجمه، نقد ادبی و شعر پرداخت. شعرهایی که بسیار تاثیرگرفته از شهر تهران، تاریخ و حیات فیزیکی آن بود. مجموعههای خانم زمان، هیکل تاریک و قایق سواری در تهران از همین جملهاند. سپانلو در چند فیلم از جمله آرامش در حضور دیگران از ناصر تقوایی، ستارخان از علی حاتمی، و رخساره به کارگردانی امیر قویدل بازی کرد.
این شاعر، منتقد و نویسنده در بیست و یکم اردیبهشت ماه بر اثر سرطان ریه در تهران چشم فروبست. اما مراسم تشییع این چهره سرشناس ادبیات معاصر هم با حواشی مختلفی همراه بود. مراسمی که، آنگونه که برخی شاهدان عینی میگویند، بر کنار از موقعیت شاعر برگزار شد.
سروش معمار که در این مراسم و نیز مراسم ختم او در تهران حضور داشت میگوید:
«در روز تشییع سپانلو واقعیت امر این است که نه تعدادی که برای مراسم تشییع آمدند و نه اتفاقاتی که در مراسم تشییع افتاد قابل انتظار برای حاضران نبود. نزدیک به ۲۰۰ نفر برای مراسم تشییع سپانلو روبهروی خانه هنرمندان آمدند. بخشی از این آدمها حراست خانه هنرمندان بودند که من خودم که آنجا حاضر بودم شنیدم که نقششان دقیقاً حایل شدن دور تابوت محمدعلی سپانلو برای نزدیک نشدن همان ۲۰۰ نفری بود که برای این مراسم روبهروی خانه هنرمندان آمده بودند. دو نکته شاخص در این بود. یکی اینکه یکی دو نفر به صورت مشخص... در محافل خبری در تهران هست و کس دیگری که مسئولیت دادن شعارهای خاص در آن مراسم را داشت به تابوت سپانلو و نزدیک شدن را اینها برنامه را اداره کردند. در این برنامه به روشنفکران نه اجازه صحبت کردن داده شد و نه اجازه نزدیک شدن به تابوت سپانلو و نه اجازه تشییع. نتیجه این برنامهریزی که شد اینست که از سه اتوبوسی که تدارک دیده شده بود برای اینکه حاضران را به محل دفن سپانلو ببرد فقط یک اتوبوس آن هم با فریاد کسانی که حاضر بودند درخواست مکرر کسانی که متولی برنامه بودند پر شد و به سمت محل خاکسپاری رفت. خیلیها میتوانم بگویم نیم ساعت چهل دقیقه بعد از رفتن اتوبوس همچنان در شوک این اتفاقات بودند و اصلاً جلوی خانه هنرمندان را ترک نکردند و این طبیعتاً برای آدمی مثل سپانلو که پنجاه سال با انواع محافل هنری و روشنفکری در ایران در ارتبا ط نزدیک بود و دوستان بسیار زیادی داشت طبیعی نبود.»
رضا خندان مهابادی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران ساکن تهران، درباره اینکه چرا یک عضو سرشناس کانون نویسندگان در چنین شرایطی تشییع میشود، میگوید:
«کانون علاقمند هست که مراسم مربوط به فوت اعضایش را برگزار کند. ولی متاسفانه یک اراده حکومتی در این قسمتها معمولاً به جریان میافتد که نگذارد دست کانون به این چیزها بند شود. از همان احمد محمود که ده دوازده سال پیش فوت کرد، همین جور بیاییم جلو هرگاه کانون خواست در مورد اعضای خودش به خصوص اعضای قدیمی و برجستهاش اقداماتی در این زمینه انجام دهد، معمولاً این جریان آمد و کار را از دستش گرفت. خانوادهها را یک جورهایی تحریک کرد که کانون اگر بیاید سیاسی میشود و فلان میشود. ما حتی در مورد اخیر هم پیغام پسغامی از کسانی گرفتیم که کانون نیاید جلو، اگر بیاید سیاسی میشود، نمیگذارند، اذیت میکنند و این جور چیزها. هرکدام از اینها که درگذشتند یک جورهایی این جریان آمد جلو و دورش را گرفت و به اصطلاح ماجرا را کار خود کرد. کانون علاقمند است که این آدمها را آن جور که در زندگیشان بودند واقعاً معرفی کند. چهرههای دیگری از اینها نسازد. که مثلاً این آدمها جور دیگری بودند، جور دیگری فکر میکردند، کارهای دیگری میکردند و بعد موقع مرگشان چهرههای دیگری از اینها ساخته میشود. منتها نمیگذارند، دورش را میگیرند و اجازه نمیدهند کار را انجام دهند. در مورد آقای سپانلو هم همین بود.»
پیکر محمدعلی سپانلو شاعر معاصر پس از آنکه در خانه هنرمندان وسیله محمود دعایی سرپرست موسسه وروزنامه اطلاعات بر او نماز خوانده شد، به گفته شاهدان عینی در نهایت با حضور نزدیک به پنجاه تن به قطعه نامآوران بهشت زهرا منتقل و به خاک سپرده شد.