در کنار جک کرواک، ریچارد براتیگان و عدهای دیگر، چارلز بوکاوسکی از نامدارترین شاعران آمریکایی دورهای است که به نسل «بیت» مشهور شدهاند. شاعرانی که از اواسط دهه پنجاه میلادی پایهگذار جنبشی عموماً معترض به هنجارهای اجتماعی بعد از جنگ جهانی دوم بودند.
آثار چارلز بوکاوسکی عموماً در ایران غیر قابل چاپ تشخیص داده میشود مگر با سانسور گسترده. حالا چهار مجموعه از شعرهای بوکاوسکی به همت مصطفی رضیئی با زبانی پاکیزه و امانتدارانه ترجمه و یکجا به طور مجانی در نشر الکترونیکی شهرگان منتشر شده: «مست پیانو بنواز مثل سازی ضربی تا وقتی کمی از نوک انگشتهایت خون بچکد»، «سوختن در آب، غرق شدن در شعله»، «دعای خیر مرغ مقلد» و «شعرهای عاشقانه اتاقهای اجارهای».
مصطفی رضیئی مهمان این هفته برنامه ما است. اما پیش از گفتگویمان شعری از چارلز بوکاوسکی را با صدای مترجم بشنوید. از دفتر «شعرهای عاشقانه اتاقهای اجارهای» شعر شماره چهار.
«زخم موقع اصلاح»
گفت هیچوقت کاملاً درست نیست: طوری که مردم نگاه میکنند،
طوری که موسیقی مینوازد، طوری که کلمات نوشته
میشوند.
گفت هیچوقت کاملاً درست نیست: تمام چیزهایی که به ما
آموختهاند، تمام عشقهایی که دنبالشان میدویم، تمام مرگهایی که
باهاشان میمیریم، تمام زندگیهایی که زندگی میکنیم،
اینها هیچوقت کاملاً درست نیستند،
اینها به زحمت به حقیقت نزدیک میشوند،
این زندگیهایی که زندگی میکنیم
یکی بعد از دیگری،
به نام تاریخ روی هم تلنبارشان میکنیم
زباله گونهها،
انهدام نورها و راه،
هیچکدام کاملاً درست نیست،
گفت اصلاً به زحمت میتوانند
درست باشند.
جواب دادم،
فکر میکنی
اینها را نمیدانستم؟
و از آینه دور شدم.
صبح بود، بعد از ظهر بود
شب بود.
چیزی عوض نشده بود
همه چیز سرجای خودش قفل شده بود،
چیزی برق زد، چیزی شکست،
چیزی باقی ماند.
من از پلهها پایین رفتم
و واردش شدم.
***
خیلی سپاسگزارم آقای مصطفی رضیئی. شما همزمان چهار کار از چارلز بوکاوسکی را به صورت الکترونیک در نشر شهرگان کانادا منتشر کردید که به صورت مجانی برای مخاطبان و علاقمندان شعر جهان به خصوص علاقمندان خاص شعر بوکاوسکی قابل دسترسی است. چطور شد که دست به چنین کاری زدید و چهار کار سنگین از بوکاوسکی را ترجمه و با این کیفیت منتشر کردید به صورت الکترونیکی و بدون مطالبه هیچ پولی برای استفاده از این کتابها؟
مصطفی رضیئی: خب، بعد از اینکه نگذاشتند کتابها در ایران منتشر شود این آخرین راه حل باقی مانده بود. مسئله دیگر هم این است که کتابها برای همه در دسترسند و همه میتوانند آنها را دانلود کنند، بخوانند و به دوستانش بدهند که آنها هم بخوانند. به این ترتیب کتابها میتوانند به مخاطبی دست پیدا کنند که کتابهای چاپی الزاما نمیتوانند. این مخاطب هم صرفا داخل ایران یا داخل کانادا نیست بلکه میتواند هر جای دنیا باشد.
میدانیم که چارلز بوکاوسکی از زبانی بسیار رها و آزاد در شعرش بهره میگیرد و در قید و بند آنچه اخلاق سنتی ایجاب میکند، نیست. شما کارهایی از او را ترجمه کردید و برای گرفتن مجوز به وزارت ارشاد دادید. البته لابد کارهایی را انتخاب کرده بودید که از نظر ارشاد مشکلی نداشته باشد، اما آنها هم تحمل نشده و ظاهرا مجور نگرفتند.
درست است. در حقیقت این شعرها در قالب پنج دفتر به ارشاد رفته بودند و آن دفترها دو تفاوت اساسی با این دفترهایی که الان منتشر شدهاند دارند. یکی اینکه حجمشان خیلی کمتر بود و یکی هم اینکه بعضی از کلمات در آنها استفاده نشده بود چهار تا از آن دفترها را بهطور شفاهی توقیف کردند و در نهایت یکی از دفترها با حدود ۱۲ صفحه حذف مجوز گرفت ولی حتی همان هم امکان انتشار پیدا نکرد. علتش این بود که روزنامه کیهان مقاله مفصلی منتشر کرد به اسم «چشمه چطور باتلاق شد» و در آنجا به نمونه شعرهایی که به قول آنها وزارت اطلاعات لطف کرده و جلوی انتشارش را گرفته است، اشاره شد که این میان سطرهایی از دفتر شعر «دعای خیر مرغ مقلد» هم بود. خلاصه همان سطرهایی که روزنامه کیهان از این مجموعه منتشر کرد باعث شد که ناشر جرات نکند حتی کتابی را که دارای مجوز است، منتشر کند.
در حال حاضر این چهار مجموعه بدون هیچ سانسور و بدون هیچ حذف و اضافاتی به شکل خیلی تمیز و مرتب هم درآمده و در انتشارات الکترونیکی شهرگان برای هر مخاطب و علاقمندی که الان صدای ما را میشنوند، قابل دسترسی است. اما برگردیم به شیوه ترجمه این شعرها. به نظر من برگرداندن زبان شعری بوکاوسکی فارغ از دشواری نبود.
بوکاوسکی را به نوعی ملک الشعرای آدمهای فقیر آمریکای شمالی میشناسند. برای این که او با این آدمها زندگی کرده. همان طور که آنها زندگی میکردند در اوج فقر. برای سالها با آنها کار کرده و با آنها مست کرده.
من سعی کردم یک زبان ساده فارسی انتخاب کنم. چیزی که وجود دارد این است که بوکاوسکی وقتی شعر میخواند خیلی ساده و معمولی شروع میکند و شعرش را میخواند. انگار دارد از یک صفحه روزنامه یک مقاله میخواند. من فکر میکنم این زبانی که انتخاب شده برای انتقال شعرها به زبان فارسی مناسب است. این را هم در نظر دارم که ترجمه شعر اصلاً موضوع ساده و راحتی نیست.
بزرگترین مشکلی که شما با آن دست و پنجه نرم کردید در ترجمه همه این شعرها از بوکاوسکی که مقدارش هم کم نیست، چه مواردی بود؟
یکی موضوع شکست خط است. بوکاوسکی در لحظاتی که حتی در انگلیسی هم معمول نیست، خطش را میشکند و میرود به خط بعد. یعنی من بیشتر احساس کردم که چون دلش میخواست رفته خط بعدی، نه اینکه چون الزامی وجود داشته. این بعضی وقتها کار را سخت میکند. چون بعضی جاها تنها یک کلمه رفته خط بعد. من سعی کردم به همان نحوی که او دلش میخواهد عمل کنم. مسئله دیگر کلمههایی است که بوکاوسکی استفاده میکند، کلمههایی که شاید برای بعضی خوانندههای فارسی زبان شوکآور باشد وقتی ببینند که یک نفر راحت در مورد خیلی مسائل صحبت میکند و کلمههایی استفاده میکند که عادت نداریم توی کتابها ببینیم، مخصوصاً در کتابهای شعر. من سعی کردم همان کلمهها را بیاورم، بدون این که دست ببرم در آنها.
راحتی زبان بوکاوسکی و بیان بیقید و بند احساس شاعر، شعر او را مملو از کلمات و واژگانی میکند که به اعضا و اندام و بدن آدم برمیگردد، زنان و مردان و همینطور زندگی که خودش گذرانده. تجربههای شخصی و زیسته او را در شعرهایش میشود دید. اما یک تلخی فردی، یک پوچانگاری زندگی، یک بیاعتباری جهان در شعر او هست در حالی که یک سرخوشی پرامید هم در شعرهایش موج میزند.
درست است. بوکاوسکی را به نوعی ملک الشعرای آدمهای فقیر آمریکای شمالی میشناسند. برای این که او با این آدمها زندگی کرده. همان طور که آنها زندگی میکردند در اوج فقر. برای سالها با آنها کار کرده و با آنها مست کرده. با آنها خوابیده. با آدمهایی که دور و برش بودند و نتیجه تمام اینها را در نوشتههایش درآورده. من وقتی داستانها و رمانهای بوکاوسکی را میخوانم احساس میکنم که همه شان به نوعی کتاب خاطرات هستند. سرزندگیاش هم مثل معجزه است، مثل معجزهای که یک نفر به آن رسیده باشد. یک ایمان فردی است که به خودش دارد و این را منتقل میکند به خوانندهاش. درست است که همه ما به نوعی بدبختیم ولی زندگی چیزهای خوب خودش را هم دارد.