(در قسمت پیشین دیدیم که چگونه در آغاز دهه ۵۰ میلادی، نفت ایران به یکی از مهمترین بحرانهای استراتژیک دولت بریتانیا تبدیل شد و توسعه و ابرقدرتی این کشور اروپایی، به کنترل این منبع انرژی گره خورد. اما اصولا از کجا سر و کله انگلیس در ایران پیدا شد و پیش از به قدرت رسیدن مصدق، پیشینه رابطه دو کشور چه بود؟ در این قسمت به این سؤال پاسخ میدهیم.)
حضور انگلیسیها در ایران سابقهای قدیمیتر از دوره پهلوی و قاجاریه دارد و حتی پیش از دوره صفویه نیز نشانههایی از حضور غربیها در ایران وجود دارد.
در دوره صفویه است که همزمان با ثبات سیاسی ایران و قدرت سلسله صفویه، مناسبات دیپلماتیک ایران و جهان، وارد مرحلهای جدی میشود.
اما چنانکه مجید تفرشی – پژوهشگر تاریخ در لندن – میگوید، روابط ایران و بریتانیا در فاصله سقوط صفویه و به قدرت رسیدن قاجاریه شکل نوین خود را پیدا کرده است.
به گفته او، این دوره همزمان است با فعال شدن نیروی دریای بریتانیا و تلاش این کشور برای تضعیف قدرت کشور ایران.
مجید تفرشی میگوید: «نتیجه سیاست تازه بریتانیا را میتوانیم در حضور این کشور در خلیج فارس ببینیم که نیروی دریایی بریتانیا وارد این منطقه میشود و دوره زندیه، با اشغال بحرین، دست ایران را از بحرین کوتاه میکنند.»
دوره قاجاریه
از ابتدای قرن ۱۹ میلادی، همزمان با افزایش روزافزون قدرت امپراتوری بریتانیا که به واسطه وقوع انقلاب صنعتی در این کشور، سرعتی کمنظیر یافته بود، در ایران نیز خاندان قاجار موفق شدند با قبضه قدرت، ثبات سیاسی را به کشور بازگردانند و رقابتهای خشونتبار برای تاج شاهی را به زد و خوردهای درون فامیل، کاهش دهند.
از اینجای کار رد پای بریتانیا در ایران روز به روز پر رنگتر میشود. و البته این حضور و روابط گسترده، پر است از نقاط عطف بسیار و مناقشات مسالهبرانگیز.
مجید تفرشی چند مورد از درگیریهای دو کشور را چنین بر میشمرد: «مسایل مرزی ایران در افغانستان، بلوچستان، در منطقه خلیج فارس (بوشهر، بندر عباس و لنگه) و همینطور دعاوی که بر سر منطقه عمانات وجود داشته. مشکل با شیوخ منطقه که البته بیشتر دزدان دریایی بودند که جاگیر میشدند به عنوان شیوخ منطقهای. در واقع همیشه ایران و بریتانیا ضمن اینکه تعامل داشتهاند، یک رقابت آشکار و نهان هم در منطقه داشتند.»
حتی برخی از صاحبنظران پا را از این هم فراتر میگذارند و معتقدند که نفوذ انگلیسیها در ایران عصر قاجار، بسیار فراتر از مساله حضور و نفوذ یک ابرقدرت جهانی در تهران است.
از آن جمله جلال متینی که میگوید: «انگلستان در تمام دوره قاجاریه در ایران صاحب نفوذ بوده. شما تاریخ را که بخوانید، انگلستان فرمانروای حقیقی ایران است و در مواردی که با روسها اختلاف داشتیم، باز انگلیسیها قدم پیش گذاشتند.»
اشاره جلال متینی به مداخله بریتانیاییها در جنگهای پرضرر ایران و روسیه در دوره قاجاریه، در واقع یادآوری میانجیگری آنهاست که دست برقضا بر آنچه بعدها به عنوان شناخت ایرانیها از بریتانیاییها تثبیت شد، بی تاثیر هم نبود.
مجید تفرشی، تجربه ایرانیها از میانجیگری انگلیسیها را چنین شرح میدهد: «بریتانیاییها هیچ وقت مشاور، راهنما و میانجی خوبی در این ماجرا نبودند و ایرانیها همیشه مینالیدند از اینکه یک جاهایی از بریتانیا نارو خوردهاند. و این نگاه منفی به بریتانیا از همان زمان یعنی اوایل قرن ۱۹ در میان ایرانیها باب شد.»
مشروطه و قرارداد ۱۹۰۷
با چنین نگاهی که به شکلی کلی میتوان آن را نگاهی منفی توصیف کرد، ایران در آستانه قرن بیستم با خروش مردمی روبهرو بود که از فقر، عقب ماندگی و همچنین ناکارآمدی دستگاه سلطنت قاجاریه به تنگ آمده بودند.
برخورد بریتانیا با انقلاب مشروطیت، برخوردی دور از انتظار بود و در ابتدای مشروطیت، بریتانیاییها، تصورات کهنه درباره خود را زیر و رو کردند.
مجید تفرشی که مطالعاتی بر روی اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا انجام داده، میگوید: «حمایت بریتانیا از انقلاب مشروطیت و به ویژه ماجرای بسط نشینی در باغ تابستانی سفارت بریتانیا در قلهک باعث میشود که مردم ایران تصور میکنند که بریتانیا خواهان سربلندی و بزرگ ملت ایران است.»
اما این رضایت جمعی از نقش انگلیس در عرصه سیاست داخلی ایران بسیار دیرپا بود و در حالی که هنوز جوهر امضای فرمان مشروطیت خشک نشده بود و در فاصله کمتر از یک سال، بریتانیا و روسیه در سن پترزبورگ به مذاکرات طولانی مدت خود بر سر منافعشان در ایران و افغانستان و تبت پایان دادند و یک قرارداد امضا کردند.
در تاریخ ایران، این قرارداد به نام قرارداد ۱۹۰۷ معروف است و در آن ایران به سه بخش تقسیم شد: بخشی برای روسیه، بخشی برای بریتانیا و یک بخش بیطرف.
به این معنا که دو کشور در بخشهای تحت نفوذ یکدیگر مداخله نکنند و امتیازی از ایرانیان نگیرند، اما شهروندان دو کشور در بخش بیطرف مجازند که از ایران امتیاز بگیرند.
افکارعمومی ایرانیان از افشای جزئیات این قرارداد و حتی نقشه آن، به خشم آمد.
روزنامه حبلالمتین که در آن زمان به تازگی انتشار روزانهاش از رشت به تهران منتقل شده بود، در سرمقالهای درباره این قرارداد می نویسد:
«عقلای دانشمند میدانند كه با اين وضع غفلت و بیخبری ما، امضای عهدنامه همان و خاتمه يافتن سلطنت و استقلال ايران همان ... همه توقع ما از وكلاست كه با اين همه هياهو و اظهارات، چرا در اينگونه موارد به تكاليف خود عمل نميكنند؟ در جزئيات كه خارج از شغل و وظيفه آنهاست اين همه داد و بيداد دارند و برای حفظ استقلال مملكت یک كلمه نمیگويند.»
سرانجام مجلس شورای ملی به این قرارداد اعتراض کرد و البته در عمل تغییری در سیاستهای بریتانیا و روسیه حاصل نشد.
ماجرای مستشار آمریکایی
از این زمان تا شهریور ۲۰ که انگلیسیها همراه با متحدان روس، عملا ایران را اشغال کردند، کم نبودند وقایعی که روز به روز به نگاه منفی و ضدانگلیسی ایرانیان عمق میبخشید.
مجید تفرشی در برشمردن یکی از موارد به ماجرای یک مستشار آمریکایی به نام مورگان شوستر اشاره میکند.
شوستر در سالهای آغازین قرن بیستم و در کشاکش مبارزات مشروطهخواهان و نیروهای شکستخورده محمدعلی شاه، برای اصلاح نظام اداری ایران، وارد کشور شد و خیلی زود، اقداماتش او را به چهرهای محبوب میان سیاستمداران و روزنامهنگاران ایرانی تبدیل کرد.
اما او با نفوذ گسترده بریتانیا و روسیه در ایران مخالف بود و به طبع این مخالفت، دشمنی این دو ابرقدرت را به جان خریده بود.
مخالفت سرسختانه بریتانیا و روسیه با مورگان شوستر موجب شد تا در نهایت او از ایران اخراج شود.
تفرشی میگوید: «به دلیل اولتیماتومی که برای اخراج مورگان شوستر به ایران داده شد، موجی از نفرت در میان ایرانیان راه افتاد.»
واکنش افکارعمومی به اخراج این مستشار آمریکایی به حدی بود که عارف قزوینی، شاعر ملیگرا و مشروطهخواه در میانه این ماجرا سرود: «ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود. جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود. گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد. ای جوانان مگذارید که ایران برود.»
سیاستهای ضدایرانی امپراتوری بریتانیا
هوشنگ نهاوندی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ معتقد است که هر چند سیاست بریتانیا در ایران، سیاستی علیه پیشرفت کشور بوده، اما عناصر اصلی این سیاستگذاری طبیعی بوده چرا که منافع ملی بریتانیا چنین اقتضا میکرده است.
او میگوید: «بعد از کودتای سوم اسفند که سیدضیاءالدین را انگلیسیها سرکار آوردند، نفوذ آنها، نفوذی بود که مانع ترقی ایران میشد. اما این موضوع تنها مربوط به ایران نبود. اصولا بر اساس سیاستهای استعماری در همه جای دنیا، سعی میکردند کشورهایی که تحت نفوذ و سلطه داشتند در حالتی از عقبافتادگی نگاه دارند که اینها نتوانند در مقابلشان سر بلند کنند. به عنوان مثال یکی از هدفهای همیشگی بریتانیا در ایران این بود که ایران نیروی دریایی نداشته باشد.»
به گفته هوشنگ نهاوندی برای اثبات سیاستهای ضدایرانی امپراتوری بریتانیا در آن زمان، اسناد محکمی نیز وجود دارد.
آقای نهاوندی از آن جمله به نامهای اشاره میکند که وزیر امور خارجه بریتانیا – مردی به نام لرد پالمرسون – در زمان امیرکبیر برای سفیر این کشور در تهران فرستاده و در آن تأکید کرده که بریتانیا به هیچ وجه اجازه نمیدهد که ایران صاحب نیروی دریایی بشود.
هوشنگ نهاوندی میگوید: «در دستورالعمل لرد پالمرسون آمده که اگر ایران بخواهد دوباره سر بلند کند و قدرت پیدا بکند و هوسهای قبلی را – اشاره به نادرشاه و شاه عباس و حتی آغامحمدخان – تکرار کند، برای بریتانیا بسیار خطرناک است.»
چنانکه این پژوهشگر تاریخ معاصر ایران میگوید، در دهه ۲۰ خورشیدی، سیاستمدارانی چون محمد مصدق یا احمد قوام، به خوبی از جزئیات این سیاستهای بریتانیا و تاریخچه روابط دو کشور مطلع بودند و با این حال میخواستند که استقلال کشور را بر اساس اصولی ملیگرایانه حفظ کنند.
چنین است که در پایان دهه ۲۰، زمانی که یک سیاستمدار ثابتقدم پایتخت برای آنچه «قطع دست انگلیس از چاههای نفت ایران» خوانده میشد، پا پیش گذاشت عملاً در گوشه گوشه تصمیماتی که میگرفت، سایه سنگین همه این سالها مداخله و مجادله و رقابت احساس میشد.
(در قسمت بعدی سلسله برنامه سقوط از روابط ایران و آمریکا پیش از قدرت گرفتن محمد مصدق خواهیم گفت. آیا اصولا در آن سالها آمریکاییها نیز مانند باقی قدرتهای خارجی در ایران نفوذ داشتند؟ از کجا پای آمریکا به مجادلات سیاسی ایران باز شد؟ نگاه سیاستمداران و روشنفکران ایرانی به آمریکا چگونه بود؟)
حضور انگلیسیها در ایران سابقهای قدیمیتر از دوره پهلوی و قاجاریه دارد و حتی پیش از دوره صفویه نیز نشانههایی از حضور غربیها در ایران وجود دارد.
در دوره صفویه است که همزمان با ثبات سیاسی ایران و قدرت سلسله صفویه، مناسبات دیپلماتیک ایران و جهان، وارد مرحلهای جدی میشود.
اما چنانکه مجید تفرشی – پژوهشگر تاریخ در لندن – میگوید، روابط ایران و بریتانیا در فاصله سقوط صفویه و به قدرت رسیدن قاجاریه شکل نوین خود را پیدا کرده است.
به گفته او، این دوره همزمان است با فعال شدن نیروی دریای بریتانیا و تلاش این کشور برای تضعیف قدرت کشور ایران.
مجید تفرشی میگوید: «نتیجه سیاست تازه بریتانیا را میتوانیم در حضور این کشور در خلیج فارس ببینیم که نیروی دریایی بریتانیا وارد این منطقه میشود و دوره زندیه، با اشغال بحرین، دست ایران را از بحرین کوتاه میکنند.»
دوره قاجاریه
از ابتدای قرن ۱۹ میلادی، همزمان با افزایش روزافزون قدرت امپراتوری بریتانیا که به واسطه وقوع انقلاب صنعتی در این کشور، سرعتی کمنظیر یافته بود، در ایران نیز خاندان قاجار موفق شدند با قبضه قدرت، ثبات سیاسی را به کشور بازگردانند و رقابتهای خشونتبار برای تاج شاهی را به زد و خوردهای درون فامیل، کاهش دهند.
از اینجای کار رد پای بریتانیا در ایران روز به روز پر رنگتر میشود. و البته این حضور و روابط گسترده، پر است از نقاط عطف بسیار و مناقشات مسالهبرانگیز.
مجید تفرشی چند مورد از درگیریهای دو کشور را چنین بر میشمرد: «مسایل مرزی ایران در افغانستان، بلوچستان، در منطقه خلیج فارس (بوشهر، بندر عباس و لنگه) و همینطور دعاوی که بر سر منطقه عمانات وجود داشته. مشکل با شیوخ منطقه که البته بیشتر دزدان دریایی بودند که جاگیر میشدند به عنوان شیوخ منطقهای. در واقع همیشه ایران و بریتانیا ضمن اینکه تعامل داشتهاند، یک رقابت آشکار و نهان هم در منطقه داشتند.»
حتی برخی از صاحبنظران پا را از این هم فراتر میگذارند و معتقدند که نفوذ انگلیسیها در ایران عصر قاجار، بسیار فراتر از مساله حضور و نفوذ یک ابرقدرت جهانی در تهران است.
از آن جمله جلال متینی که میگوید: «انگلستان در تمام دوره قاجاریه در ایران صاحب نفوذ بوده. شما تاریخ را که بخوانید، انگلستان فرمانروای حقیقی ایران است و در مواردی که با روسها اختلاف داشتیم، باز انگلیسیها قدم پیش گذاشتند.»
اشاره جلال متینی به مداخله بریتانیاییها در جنگهای پرضرر ایران و روسیه در دوره قاجاریه، در واقع یادآوری میانجیگری آنهاست که دست برقضا بر آنچه بعدها به عنوان شناخت ایرانیها از بریتانیاییها تثبیت شد، بی تاثیر هم نبود.
مجید تفرشی، تجربه ایرانیها از میانجیگری انگلیسیها را چنین شرح میدهد: «بریتانیاییها هیچ وقت مشاور، راهنما و میانجی خوبی در این ماجرا نبودند و ایرانیها همیشه مینالیدند از اینکه یک جاهایی از بریتانیا نارو خوردهاند. و این نگاه منفی به بریتانیا از همان زمان یعنی اوایل قرن ۱۹ در میان ایرانیها باب شد.»
مشروطه و قرارداد ۱۹۰۷
با چنین نگاهی که به شکلی کلی میتوان آن را نگاهی منفی توصیف کرد، ایران در آستانه قرن بیستم با خروش مردمی روبهرو بود که از فقر، عقب ماندگی و همچنین ناکارآمدی دستگاه سلطنت قاجاریه به تنگ آمده بودند.
برخورد بریتانیا با انقلاب مشروطیت، برخوردی دور از انتظار بود و در ابتدای مشروطیت، بریتانیاییها، تصورات کهنه درباره خود را زیر و رو کردند.
مجید تفرشی که مطالعاتی بر روی اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا انجام داده، میگوید: «حمایت بریتانیا از انقلاب مشروطیت و به ویژه ماجرای بسط نشینی در باغ تابستانی سفارت بریتانیا در قلهک باعث میشود که مردم ایران تصور میکنند که بریتانیا خواهان سربلندی و بزرگ ملت ایران است.»
اما این رضایت جمعی از نقش انگلیس در عرصه سیاست داخلی ایران بسیار دیرپا بود و در حالی که هنوز جوهر امضای فرمان مشروطیت خشک نشده بود و در فاصله کمتر از یک سال، بریتانیا و روسیه در سن پترزبورگ به مذاکرات طولانی مدت خود بر سر منافعشان در ایران و افغانستان و تبت پایان دادند و یک قرارداد امضا کردند.
در تاریخ ایران، این قرارداد به نام قرارداد ۱۹۰۷ معروف است و در آن ایران به سه بخش تقسیم شد: بخشی برای روسیه، بخشی برای بریتانیا و یک بخش بیطرف.
به این معنا که دو کشور در بخشهای تحت نفوذ یکدیگر مداخله نکنند و امتیازی از ایرانیان نگیرند، اما شهروندان دو کشور در بخش بیطرف مجازند که از ایران امتیاز بگیرند.
افکارعمومی ایرانیان از افشای جزئیات این قرارداد و حتی نقشه آن، به خشم آمد.
روزنامه حبلالمتین که در آن زمان به تازگی انتشار روزانهاش از رشت به تهران منتقل شده بود، در سرمقالهای درباره این قرارداد می نویسد:
«عقلای دانشمند میدانند كه با اين وضع غفلت و بیخبری ما، امضای عهدنامه همان و خاتمه يافتن سلطنت و استقلال ايران همان ... همه توقع ما از وكلاست كه با اين همه هياهو و اظهارات، چرا در اينگونه موارد به تكاليف خود عمل نميكنند؟ در جزئيات كه خارج از شغل و وظيفه آنهاست اين همه داد و بيداد دارند و برای حفظ استقلال مملكت یک كلمه نمیگويند.»
سرانجام مجلس شورای ملی به این قرارداد اعتراض کرد و البته در عمل تغییری در سیاستهای بریتانیا و روسیه حاصل نشد.
ماجرای مستشار آمریکایی
از این زمان تا شهریور ۲۰ که انگلیسیها همراه با متحدان روس، عملا ایران را اشغال کردند، کم نبودند وقایعی که روز به روز به نگاه منفی و ضدانگلیسی ایرانیان عمق میبخشید.
مجید تفرشی در برشمردن یکی از موارد به ماجرای یک مستشار آمریکایی به نام مورگان شوستر اشاره میکند.
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود. جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود. گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد. ای جوانان مگذارید که ایران برود.عارف قزوینی
اما او با نفوذ گسترده بریتانیا و روسیه در ایران مخالف بود و به طبع این مخالفت، دشمنی این دو ابرقدرت را به جان خریده بود.
مخالفت سرسختانه بریتانیا و روسیه با مورگان شوستر موجب شد تا در نهایت او از ایران اخراج شود.
تفرشی میگوید: «به دلیل اولتیماتومی که برای اخراج مورگان شوستر به ایران داده شد، موجی از نفرت در میان ایرانیان راه افتاد.»
واکنش افکارعمومی به اخراج این مستشار آمریکایی به حدی بود که عارف قزوینی، شاعر ملیگرا و مشروطهخواه در میانه این ماجرا سرود: «ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود. جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود. گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد. ای جوانان مگذارید که ایران برود.»
سیاستهای ضدایرانی امپراتوری بریتانیا
هوشنگ نهاوندی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ معتقد است که هر چند سیاست بریتانیا در ایران، سیاستی علیه پیشرفت کشور بوده، اما عناصر اصلی این سیاستگذاری طبیعی بوده چرا که منافع ملی بریتانیا چنین اقتضا میکرده است.
او میگوید: «بعد از کودتای سوم اسفند که سیدضیاءالدین را انگلیسیها سرکار آوردند، نفوذ آنها، نفوذی بود که مانع ترقی ایران میشد. اما این موضوع تنها مربوط به ایران نبود. اصولا بر اساس سیاستهای استعماری در همه جای دنیا، سعی میکردند کشورهایی که تحت نفوذ و سلطه داشتند در حالتی از عقبافتادگی نگاه دارند که اینها نتوانند در مقابلشان سر بلند کنند. به عنوان مثال یکی از هدفهای همیشگی بریتانیا در ایران این بود که ایران نیروی دریایی نداشته باشد.»
به گفته هوشنگ نهاوندی برای اثبات سیاستهای ضدایرانی امپراتوری بریتانیا در آن زمان، اسناد محکمی نیز وجود دارد.
آقای نهاوندی از آن جمله به نامهای اشاره میکند که وزیر امور خارجه بریتانیا – مردی به نام لرد پالمرسون – در زمان امیرکبیر برای سفیر این کشور در تهران فرستاده و در آن تأکید کرده که بریتانیا به هیچ وجه اجازه نمیدهد که ایران صاحب نیروی دریایی بشود.
هوشنگ نهاوندی میگوید: «در دستورالعمل لرد پالمرسون آمده که اگر ایران بخواهد دوباره سر بلند کند و قدرت پیدا بکند و هوسهای قبلی را – اشاره به نادرشاه و شاه عباس و حتی آغامحمدخان – تکرار کند، برای بریتانیا بسیار خطرناک است.»
چنانکه این پژوهشگر تاریخ معاصر ایران میگوید، در دهه ۲۰ خورشیدی، سیاستمدارانی چون محمد مصدق یا احمد قوام، به خوبی از جزئیات این سیاستهای بریتانیا و تاریخچه روابط دو کشور مطلع بودند و با این حال میخواستند که استقلال کشور را بر اساس اصولی ملیگرایانه حفظ کنند.
چنین است که در پایان دهه ۲۰، زمانی که یک سیاستمدار ثابتقدم پایتخت برای آنچه «قطع دست انگلیس از چاههای نفت ایران» خوانده میشد، پا پیش گذاشت عملاً در گوشه گوشه تصمیماتی که میگرفت، سایه سنگین همه این سالها مداخله و مجادله و رقابت احساس میشد.
(در قسمت بعدی سلسله برنامه سقوط از روابط ایران و آمریکا پیش از قدرت گرفتن محمد مصدق خواهیم گفت. آیا اصولا در آن سالها آمریکاییها نیز مانند باقی قدرتهای خارجی در ایران نفوذ داشتند؟ از کجا پای آمریکا به مجادلات سیاسی ایران باز شد؟ نگاه سیاستمداران و روشنفکران ایرانی به آمریکا چگونه بود؟)