فیلم «بدون تاریخ، بدون امضاء» از وحید جلیلوند، در بخش مسابقهای افقها در هفتاد و چهارمین دوره جشنواره فیلم ونیز، موفق به دریافت دو جایزه بهترین کارگردانی و همین طور بهترین بازیگر مرد، شد.
علاوه بر آقای جلیلوند برای کارگردانی، نوید محمدزاده نیز جایزه بهترین بازیگر مرد را، در این فیلم اجتماعی درباره وضعیت طبقاتی و فقر در جامعه امروز ایران، به خود اختصاص داد.
جلیلوند در سال ۲۰۱۵ با فیلم «چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت» در جشنواره فیلم ونیز در همین بخش افقها حضور داشت و جایزه فیپرشی یا انجمن منتقدان بین المللی را هم به خانه برد. حالا این بار هم در بخش افقها دست خالی به خانه بازنگشت. به ویژه که رخشان بنی اعتماد- که سینمایش بیشباهت به دو فیلم بلند جلیلوند نیست- یکی از داوران این بخش بود.
فیلم با یک اتفاق ساده آغاز میشود: یک تصادف. پزشکی که در پزشکی قانونی کار میکند، به یک موتوری و خانواده اش که سوار بر موتورسیکلت او هستند برخورد میکند. پسر خانواده ظاهراً از ناحیه سر آسیب دیده اما چیز جدی ای به نظر نمیرسد. روز بعد این پزشک با جسد این پسربچه در سردخانه پزشکی قانونی روبرو میشود، در حالی که به نظر میرسد بر اثر مسمومیت غذایی قوت کرده.
از این جا بستر قصه شکل میگیرد و شرایط بغرنج و غریبی را پیش میکشد. مفهوم وجدان به مساله اصلی فیلم بدل میشود و مساله انسان بودن- یا «حیوان بودن» به گمان سازندگان که چند بار در دیالوگها به آن اشاره میشود- به مساله اصلی فیلم بدل میشود؛ این که این پزشک میتواند مرتکب قتل غیر عمد شده باشد و بنا به شغل اش به سادگی همه چیز را کتمان کند.
اما فیلم تنها در درگیری ذهنی شخصیت اصلیاش خلاصه نمیشود و به پیوندی دیدنی با جهان اطرافش میرسد و سرانجام غریب و غیر قابل حدسی را هم رقم میزند.
فیلمی که دنیای خود را بنا میکند
هرچند فیلم از جهت مضمون و پرداخت و حتی فضاسازی- خواه ناخواه- فیلمهای اصغر فرهادی را به خاطر میآورد، اما به گمانم این به خودی خود ایرادی بر فیلم نیست. هر فیلم طبیعتاً دنیای خاص خود را بنا میکند و حرف زدن درباره جامعه شهری معاصر و مفهوم قضاوت و وجدان طبیعتاً اصغر فرهادی را به خاطر میآورد، اما این لزوماً به معنی تقلید از فرهادی نیست. هر چند موج فزایندهای در سینمای ایران شگل گرفته و فیلمهای زیادی به تقلید از فرهادی ساخته میشود، اما به گمانم بدون تاریخ بدون امضاء، دنیای خود را بنا میکند و در روایت این دنیا موفق است.
ما همه شخصیتها و دغدغههایشان را باور میکنیم و به راحتی با آنها همراه میشویم. پدری با احساس گناه و پزشکی با مسئولیت (با دو بازی دیدنی از نوید محمدزاده و امیر آقایی)، دو محور فیلم را رقم میزنند؛ از دو طبقه اجتماعی مختلف. اما فیلمساز این دو شخصیت را با هم در یک نقطه پیوند میزند: شرافت. شخصیت پدر گناهکار، با آن که به پائین ترین قشر جامعه نظر دارد، شخصیت خلافکاری نیست و تنها قربانی فقرش معرفی میشود. جزئیاتی به مانند خجالت کشیدن او به هنگام دریافت پول (و تاکیدش بر این که «این پول زیاد نیست؟») او را از کلیشه معمول فقیر خلافکار جدا میکند. در واقع فیلمساز (خوب یا بد البته به مانند فرهادی) قضاوت اولیه تماشاگر را به چالش میکشد: ما فکر میکنیم که این مرد خیلی زود به باج خواهی از این پزشک روی خواهد آورد، اما فیلم به هیچ وجه سراغ چنین مضمونی نمیرود و تنها روایتگر شرایط دشوار روحی مردی است که همه چیزش را میبازد و خود را گناهکار میداند.
تردید ما درباره شرافت پزشک هم بستر چالشی دیگری را رقم میزند که تکلیف ما را در قبال او به یک مساله اصلی بدل میکند. به نظر میرسد «اعتراف» او میتواند به قیمت از دست دادن شغل و همه مزایای زندگی نسبت راحت اش بینجامد. اما فیلم پایان غریبی را رقم میزند؛ پایانی که بسیار شرافتمندانهتر از حدس و گمانهای تماشاگر به نظر میرسد، اما فیلمساز در تمهیدی قابل تحسین، فیلم را با یک تردید به پایان میرساند: ما نمیتوانیم صد درصد درباره صداقت او در دادگاه مطمئن باشیم؛ عدم صداقتی که میتواند در عین حال اوج شرافت اش را به نمایش بگذارد و بار دیگر وجوه تثبیت شده و معناهای صداقت و کارکردهای آن را به چالش بکشد و وجوه متفاوتی را برای آن متصور شود.