هفتاد و یکمین دوره جشنواره فیلم برلین، از معتبرترین جشنوارههای سینمایی دنیا امسال به دلیل همهگیری ویروس کرونا در دو بخش مجازی و واقعی برگزار میشود. بخش اول آن که مربوط به دستاندرکاران سینما و نمایندگان رسانههای گروهی است از روز دوشنبه، ۱۱ اسفند به صورت آنلاین آغاز به کار میکند.
بخش دوم قرار است با بهبود شرایط در تابستان آینده با نمایش فیلمهای حاضر در این دوره برای تماشاگران با حضور عوامل فیلمها در پایتخت آلمان برگزار شود. اما برندگان این دوره در همان بخش اول معرفی میشوند.
از ایران امسال دو فیلم در دو بخش مهم جشنواره برلین حاضر است. در بخش مسابقه فیلم «قصیده گاو سفید» ساخته مشترک بهتاش صناعیها و مریم مقدم، و در بخش تازه تأسیس و رقابتی مواجهه فیلم «منطقه پایانی» به کارگردانی مشترک بردیا یادگاری و احسان میرحسینی به نمایش در میآیند.
«منطقه پایانی» که نخستین ساخته بلند سازندگانش محسوب میشود، فضایی آخرالزمانی دارد که داستانش در شهرک اکباتان تهران میگذرد. در آن شاعری به نام پیمان که در میانه تلاش برای مهاجرت به آمریکاست، درگیر با اعتیاد، فقر و یک رابطه عشقی بیسرانجام، به مرگی تدریجی میرسد. فیلمی که کاملاً متفاوت از ساختههای سینمای جریان اصلی ایران است و بدون پایبندی به محدودیتهای مرسوم، اثری جسورانه در فرم و شکل پرداخت محسوب میشود.
سازندگان این فیلم پیشتر از جمله بازیگران فیلم «شیطان وجود ندارد»، ساخته محمد رسولاف بودند.
گفتوگو با آنها درباره فیلمشان را با پرسش از سوابق کاری و چگونگی آشنایی و همکاری با یکدیگر آغاز کردم.
بردیا یادگاری: سینما را از انجمن سینمای جوان همدان، با ساخت فیلم کوتاه در سالهای ۷۴، ۷۵ شروع کردم. بعد دانشجوی دانشگاه سوره شدم. در دوران دانشجویی کار صدابرداری و نوشتن فیلمنامه فیلم کوتاه میکردم. علاقه اصلیام ادبیات بود اما فقط توانستم مجوز چاپ یک مجموعه داستان را پنج سال پیش بگیرم. شعر بلندی که از ۲۰ سال پیش روی آن کار میکردم هنوز مجوز چاپ نگرفته است. در کنار این فعالیتهای ادبی که اصولاً به در بسته خورده، فیلمنامه هم مینوشتم، از جمله فیلمنامههای فیلمهای «پرویز» ساخته مجید برزگر و «دشمنان» ساخته علی درخشنده. چند فیلمنامه سینمایی دیگر هم نوشتهام.
از یک جایی تصمیم گرفتم خودم هم فیلم بسازم. چون فعالیت ادبی با توجه به سانسور گسترده خیلی محلی از اعراب ندارد. وقتی بدون مجوز امکان چاپ کتاب را اصلاً نداری، سینما شاید راه فرار بهتری باشد. در همین زمان با احسان میرحسینی آشنا شدم. با من برای نوشتن فیلمنامهای تماس گرفت.
وقتی با احسان آشنا شدم و سواد سینمایی و فلسفی و تسلطش بر تاریخ سینما و روانکاوی و چیزهای دیگر را در کنار فروتنی و شرافتی که دارد دیدیم، رهایش نکردم. کار کردن با او دلنشین بود. میخواستیم با پول تمیزی، قصهای را که خودمان دلمان میخواهد بسازیم. تصمیم گرفتیم همه نیروهایمان را رویهم بگذاریم تا دوتایی بتوانیم فیلم اول را بسازیم. تصمیممان این است که اگر بشود و اگر احسان همانقدر که من دلم میخواهد، دلش بخواهد (که میدانم او هم این فعالیت را دوست دارد)، همه فیلمنامههایمان را با هم بنویسیم. همانطور که الان شش فیلمنامه آماده داریم.
ما سالها میخواستیم فیلم بسازیم و نمیشد. هی مینوشتیم، میگفتیم ارزانتر بنویسیم، ارزانتر باز هم نمیشد، تا این که رسیدیم به این قصه که دیگر در خانه خودمان با امکانات خودمان با حداقلها ساختیم. امیدوارم که همیشه من و احسان بتوانیم با هم فیلمنامه بنویسیم، همینطور که الان هم برای افراد دیگری فیلمنامه مینویسیم. برای سال دیگر یکی دو تا فیلمنامه دیگر در دست داریم برای کارگردانان دیگر. بقیه فیلمهای خودمان را همچنان با هم خواهیم نوشت اما شاید این تنها فیلمی باشد که تصمیم داشتهایم با هم کارگردانی کنیم.
احسان میرحسینی: اوایل دهه ۹۰ بود که من کار نقد فیلم انجام میدادم. مطالب سینمایی برای برخی سایتها و نشریات ایران مینوشتم، فیلم کوتاهی هم به اسم «خوابگرد» ساخته بودم. همان جا بود که تصمیم گرفتم بیشتر تمرکزم را بگذارم بر نوشتن فیلمنامههای بلند سینمایی و تلاش برای ساختشان.
در آن مقطع، فیلم «پرویز» مجید برزگر را دیده بودم و فیلمنامهاش را خیلی دوست داشتم. یک مطلب تحلیلی هم راجع به آن نوشته بودم همانموقع. از طریق دوستان با بردیا یادگاری به عنوان یکی از فیلمنامهنویسان فیلم «پرویز» ارتباط گرفتم. ارتباطی که از آن موقع تا الان به شکل ارتباط دوستی و کاری ادامه پیدا کرده و ماحصل نهاییاش هم فیلم «منطقه پایانی» شده است.
ما قبل از «منطقه پایانی» به شدت دنبال ساخت دو فیلمنامه بلند بودیم اما هر کدام به دلایلی ساخته نشدند. یکی از دلایلش، تولید نسبتاً سخت و پیچیدهشان بود که کار را برای فیلم اول یک مقدار مشکل میکرد. یک جایی با هم به این نتیجه رسیدیم که فیلم اول را به صورت مشترک کار کنیم و تمام انرژی و نیرو و امکاناتمان را بگذاریم تا بتوانیم به نتیجه برسیم و به یکی از ایدههایمان جان دهیم. و همین طور فیلمی باشد که مؤلفه اصلیاش، صادقانه بودنش باشد. اینکه برگرفته از زندگی خودمان باشد. از نویسنده و شاعر بودن بردیا و بخش اعظمی از تجربیاتش در این زمینه داخل فیلم آمده تا خیلی چیزهای دیگر. زندگی خودمان در یک بستری که به نظر میرسد افق روشنی در مقابلمان نیست و حالا چگونگی مواجهه با این شرایط منجر به این شد که فیلم «منطقه پایانی» را تمام و کمال با همه وجود و انرژیمان بسازیم.
چرا چنین ساختار متفاوت و به شدت خلاف جریانی را انتخاب کردید؟
میرحسینی: من و بردیا سه سالونیم پیش نسخه اولیه این فیلمنامه را نوشته بودیم. یک جور فضای کمدیدرامای بعضی از فیلمهای مستقل آمریکایی را داشت. آن فیلمنامه تمام شد و ما درصدد فراهم کردن شرایط ساختش بودیم. منتهی در همان برهه، این شیب نزولی شرایط اطرافمان اتفاق افتاد. آن فروپاشی اقتصادی، تورم شدید، مسائل سیاسی، فشارها به لحاظ اجتماعی و فرهنگی، همه جوره... و یک دفعه حس کردیم یک فضای عجیبی اطرافمان شکل گرفته. به خودمان آمدیم و دیدیم حال خودمان هم خیلی نسبت به فضای فیلمنامهای که نوشتهایم دگرگون شده است. به قولی، حال خیلی بدتر و غریبتری داشتیم.
همان جا با بردیا به این نتیجه رسیدیم که با این اختلاف فضای فیلمنامه با اوضاع خودمان، یک بازنویسی بر فیلمنامه داشته باشیم. ستون فقرات اصلی فیلمنامه که بحث مهاجرت و رابطه از راه دور و شاعر و نویسنده بودن شخصیت اصلی بود باقی ماند و عناصر دیگر فیلم مثل لحن و فضا در بازنویسی دچار تغییرات زیادی شد. راوی داستانمان از یک راوی دانای کل غریبه به یکی از شخصیتهای فیلم تبدیل شد
پیمان، که دارد داستان آخرالزمانی فوتوریستی را مینویسد که در جهانی میگذرد که همه چیز در آن تقریباً نابود شده است. داستانی که در فیلم روایت میشود، خیلی تحت تأثیر داستانهای علمی تخیلی و فوتوریستی به شدت بدبینانه جِی جی بالارد (رماننویس انگلیسی) بود. از علاقیات خودمان، رابطه نسبتاً فتیشیستی خودمان با سینما بود. مخصوصا دوره سینمای دهه ۶۰ و ۷۰ اروپا و آمریکا، سینمای هنری اروپا، و دوران رنسانس هالیوود سینمای آمریکاست.
ما دنبال این بودیم بتوانیم شرایطی را که در آن قرار داریم به یک زبان سینمایی و فرمی کاملاً مناسب این احوالات تبدیل کنیم. خب، علاقه همیشگی ما تاریخ سینما و گرفتن از گذشته است. به نظرم هر فیلمی جایگاه خودش را زمانی میتواند در سینما به دست بیاورد که ارتباط درستی با گذشته خودش و همان تاریخ سینما برقرار کند.
تلاش ما هم همین بود. یعنی به شکلی با بهرهگیری از زیباییشناسی سینمای دهه ۶۰ و ۷۰، بتوانیم در ایران سال ۱۳۹۸ به یک سبک کاملا مناسبی برسیم. و اینکه «منطقه پایانی» به لحاظ سبکی و فرمی و ساختاری، مدل خودش باشد. در عین این که از گذشتگان استفاده میکردیم و ادای دینهای خودمان را داشتیم. اینکه شما گفتید حالت متفاوتی پیدا کرده در فضای کلی سینمای ایران، دلیلش شاید این باشد که گفتم.
این دنیای آخرالزمانی که در فیلم میبینیم میتواند با شرایط فعلی ناشی از همهگیری کرونا همخوانی داشته باشد؟ آیا این اتفاقات مرتبط با همهگیری کرونا در ساخت فیلمتان اثر گذاشت؟ یا فیلمبرداری به طور کلی قبل از همهگیری کرونا انجام شد؟
یادگاری: واقعیت این است که اصلاً تحت تأثیر کرونا نبود. ما این قصه را از سه چهار سال پیش شروع کرده بودیم به نوشتن. و حتی کل فیلمبرداری قبل از همهگیری کرونا انجام شد. پیش بینی تلخ ما که فکر میکردیم در آینده دور اتفاق بیفتد خیلی زود اتفاق افتاد. و ما البته بیشتر تحت تأثیر آلودگیهای محیطزیستی و فجایع و جنگ و انفجار هستهای و هرآنچیزی که در آینده این سرزمین متأسفانه ممکن است در طالعش باشد و انتظارش را میکشد، بودیم تا یک ویروس این جوری.
ما بیشتر فکر میکردیم مرکز شروع این فاجعه محله خودمان و شهر خودمان باشد و بعد بشود یک هشدار جهانی داد راجع به این کاری که سیاستمدارها میکنند، کاری که خود ما انسانها داریم با طبیعت میکنیم. دیگر فقیر و غنی نمیشناسد و یک روزی ابعاد این فاجعه آنقدر گسترده میشود که دامن همه را میگیرد. فاجعهای که ما بیشتر تحت تأثیرش بودیم، فاجعهای است که همین الان در حال اتفاق افتادن است ولی شاید فعلا خیلی از سویههایش خاموش است ولی متأسفانه اگر این روند رو به قهقرای جامعه و مملکت ما ادامه پیدا بکند، خیلی دور نیست دیدن این فاجعه.
با توجه به مضمون و ساختار خاص فیلمتان آیا نگران این نیستید که به شما برچسب ساخت فیلم جشنوارهای بخورد یا اینکه برخی بگویند به خاطر خوشایند جشنوارهها چنین ساختار و مضمونی را انتخاب کردهاید؟
یادگاری: من فکر میکنم ما متفاوتیم به خاطر این که فیلم ما بینهایت صادقانه است. به جرئت میتوانم بگویم، کمتر فیلمسازی در ایران باتوجه به سابقه تاریخی ما ایرانیها اینقدر اجازه به آرتیست ایرانی بدهد که این چنین خودش را خودعریانی کند، خودش را آشکار کند و صادقانه خودش، زندگیش و تجربیاتش را بریزد بیرون.
بخشی از فیلم نقد بیرحمانهای بر جامعه روشنفکری ایران است. بدون اینکه بخواهد یا شاید بداند، در همان ابتذال جاری که همه درگیرش هستند، او عمیقتر در آن فرورفته. فیلم خیلی بیرحمی است نسبت به زندگی هنرمند ایرانی، و نمایش بیواسطهای از قدرت سرکوبگر سانسور، و نظارتهای دولتی بر کار یک هنرمند، و مشکلات معیشتی و کثافتی که یک آرتیست ایرانی متأسفانه به آن تن میدهد.
به همین خاطر من فکر میکنم فیلم ما تفاوتش در این است که تن نداده به ملاحظات خودسانسوریهای رایج. تفاوتش در این است که ما علایق شخصی خودمان را پی گرفتیم. پیوندهایمان با تاریخ سینما، روانکاوی، ادبیات و جریانهای ادبی شعری خودمان. شاعران بی نامونشان ولی مطمئناً بزرگتر از شاعران معروف فارسی، که همیشه در حاشیه بودهاند و اصلاً به هیچ جور مناسبات روز تن نمیدادهاند. ما بیشتر دنبال زورآزمایی فرمی و زبانی بودیم. تلاش برای رسیدن به یک زبانی در سینما که مال خودمان باشد، و با این فیلم شروع شده و ما بیشتر آن را مشق کردهایم تا در فیلمهای بعدی این ایدههای فرمی را که داریم بتوانیم پختهتر کنیم.
من و احسان یک جوری دنبال رسیدن به یک زبان سینمایی خاصی هستیم که با تاریخ سینما و روانکاوی و ادبیات پیوند خورده باشد. با هر قصه متفاوتی مطمئناً سروشکلش متفاوت خواهد بود. ولی فکر نمیکنم اصلاً انگ جشنواره ای بشود به این فیلم زد. اتفاقاً خیلی فیلم متفاوتی بود حتی در مواجهه با فستیوالها. آنها اصولاً عادت دارند به فیلمهای رئالیستی، فیلمهای جدیداً معمایی اجتماعی که مد شده در سینمای ایران.
فیلم ما خیلی فیلم تندی است به لحاظ فرمی و زبانی. بازخوردی که ما از برلین و پخشکننده و منتقدهای خارجی که تا حالا فیلم را دیدهاند، داشتیم این است که خیلی تجربه و متفاوتی است با آنچه از سینمای ایران دیدهاند. و شاید هنوز فستیوالها و مخاطب جهانی اصلاً آماده پذیرش این زبان و فرم از سینمای ایران نباشند. فقط سمت محتوایی فیلمهای ما همیشه برایشان جذاب بوده است. ما اتفاقاً در وادی قدم گذاشتهایم که اصولاً سینمای ما خیلی به آن نزدیک نشده بود.
و آیا فیلم با مجوزهای مرسوم ساخت فیلم در ایران ساخته شده؟ به دنبال نمایش فیلم در ایران هستید؟ فکر میکنید چنین فیلمی امکان نمایش در ایران داشته باشد؟
یادگاری: تصمیم به ساخت این فیلم برایمان آنقدر به ضرورت بزرگی تبدیل شده بود و آنقدر امید و آرزو و زندگی ما بسته به این بود که بالاخره بتوانیم بعد از نزدیک به ۱۰ سال تلاش، اولین فیلممان را بسازیم، که اصلاً به مجوزها فکر نمیکردیم. فرصتش را نداشتیم. اما الان آرزویمان است که مخاطب ایرانی فیلم را ببیند. همزبانهای ما بهتر از هر کسی میتوانند با تجربه زیستی ما ارتباط برقرار کنند. این قصه از دل این جامعه آمده و مطمئناً بهترین مخاطبش در همین جامعه است. ما همه تلاشمان را برای اکران هرچند محدود، یا به هر شکل دیگری که به دست مخاطب فارسیزبان برسد، انجام میدهیم.
مسئلهمان در ابتدا این بود که فیلم بسازیم. هر چند که ممکن بود بتوانیم این مجوزها را بگیریم، بعید نبود بشود این مجوزها را گرفت، ولی واقعیتش این است که در ابتدا نه، بهش فکر نمیکردیم. الان یکی از بزرگترین دغدغههایمان این است که مخاطب این فیلم را ببیند.